ارتفاع(بلندی) (مترادف)
مترادفات قرآنی ارتفاع(بلندی)
«ارتفاع»؛ بلندى جاى.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «کَعب»، «حَدَب»، «أمت»، «نَجد»، «سَمک».
مترادفات «ارتفاع(بلندی)» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
کَعب | ریشه کعب | مشتقات کعب | وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًا
|
حَدَب | ریشه حدب | مشتقات حدب | حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ
|
أمت | ریشه أمت | مشتقات أمت | لَّا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَآ أَمْتًا
|
نَجد | ریشه نجد | مشتقات نجد | وَهَدَيْنَٰهُ ٱلنَّجْدَيْنِ
|
سَمک | ریشه سمک | مشتقات سمک | رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّىٰهَا
|
معانی مترادفات قرآنی ارتفاع(بلندی)
«کَعب»
كَعْبُ الرجل: يعنى استخوانى كه در فاصله ساق پا و پا متّصل است،در آيه: وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ (9/ مائده)
كَعْبَة: هر خانهاى كه همانند شكل كعبه چهار گوش است و كعبه با آن هيئت اينچنين ناميده شده. خداى تعالى گويد: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ (97/ مائده) ذو الكعبات: خانهاى كه در جاهليّت متعلّق به بنى ربيعة بوده.
فلان جالس في كعبته: او در اطاقش و در خانهاى كه چهار گوش است نشسته است.
امراة كَاعِبٌ: زنى كه پستانش چهار گوش است.
كَعَبْتُ كعابة: جمعش- كواعب- [دوشيزگانى كه در سن بلوغ پستانشان ظاهر شده است] در آيه: وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33/ نبأ).
مىگوئيد: كَعَبَ الثديُ كعبا و كَعَّبَ تَكْعِيباً و ثوب مُكَعَّبٌ: جامهاى كه به سختى پيچيده شده است. و گره ميان دو فاصله نى يا نيزه را هم كعب گويند كه تشبيهى است به استخوان مفصل كه ميان دو قسمت ساق و پا قرار ميگيرد و آنها را جدا مىكند.[۲]
«حَدَب»
حَدَب يعنى كوژ پشت و خميده شده، جايز است كه اصل اين واژه، از حدب الظّهر يعنى خميده پشت گرديد، باشد.
حَدِبَ الرّجل حَدَباً فهو أَحْدَب و احْدَوْدَبَ- يعنى پشتش دو تا شد. ناقة حَدْبَاء-
براى شتر تشبيهى از همان معنى است و سپس هر چيزى كه از پشت زمين ارتفاع پيدا كرده حدباء ناميده شده.
خداى تعالى گويد: (وَ هُمْ مِنْ كُلِ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ- 96/ انبياء). (اشاره بجايگاه زندگى- يأجوج و مأجوج- است كه در مرتفعات مىزيند و در بازگشايى سدّ از بلنديها و تلها مىدوند).[۳]
«أمت»
أَمْت: بلندى. مكان مرتفع (اقرب الموارد) «لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» طه: 107 يعنى در زمين پستى و بلندى نمىبينى از قرينهى امت فهميده ميشود كه «عوج» بمعنى انخفاض و پستى است. در قاموس گويد: امت يعنى مكان مرتفع، تپّههاى كوچك، پستى و بلندى، و اختلاف در شيئى. ولى مراد از آن در آيه، بلندى است، و اين آيه عبارت اخرى آيهى ما قبل است كه فرموده «فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» قاع بمعنى گسترده و صفصف بمعنى هموار است.[۴]
«نَجد»
نَجْد جاى مرتفع و پرتگاه، در آيه: وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ- البلد/ 10 در اين آيه مثالى براى راه حق و باطل در عقيده و راست و دروغ در سخن آورده شده و هم چنين- نجدين- يعنى دو كار جميل و زشت، ستوده و ناستوده، آيه ميگويد كه آن راههاى عقيده و سخن و عمل همان است كه شناسانده شده است چنانكه فرموده: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ- الانسان/ 3 و نيز نَجْد نام ناحيهاى است- و أَنْجَدَهُ- قصد او را نمود. و به مردى كه بسيار قوى و بلند مرتبه است- نَجِد و نَجِيد و نَجْد- ميگويند، اسْتِنْجَاد- طلب بزرگى- أَنْجَدَنِى- با بزرگوارى مرا يارى كرد يا با شجاعت و نيرويش. و گاهى- اسْتِنْجَاد- بمعنى قوى شدن است.
اما به كسيكه مغلوب شده و بسختى افتاده است- مَنْجُود ميگويند، نَجْد- عرق بدن است و نَجَدَهُ الدهرُ- روزگار او را تقويت كرد زيرا با تجربه و قوى شد.
ابن نَجْدَة- با تجربه و كارآزموده- نِجَاد- فرش منزل يا راه بام و خانه
- نَجَّاد- رفوگر، نِجَادُ السيف- حمايل شمشير، نَاجُود- صافى نوشابه و شربت.[۵]
«سَمک»
السَّمْك: سقف بلند خانه.
سَمَكَهُ: آن را بالا برد و برافراشت.
آيه: (رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها- 28/ نازعات) يعنى: سقف رفيع آسمان را برافراشت و آن را استوار ساخت.
شاعر گويد:انّ الّذى سمك السّماء مكانها و در بعضى دعاها آمده است كه: يا بارئ السّموات و الْمَسْمُوكَات اى كسى كه ايجاد كننده آسمانهاى رفيع و شكوهمند هستى.
سنام سَامِك: كوهان بلند.
السِّمَاك: آنچه كه خانه را با آن برپا مىدارى.
السِّمَاك: ستارهاى است (سمكان، دو ستاره در پاى تصوير شير در آسمان تصور شده).
سَمَك: ماهى:.[۶]