گونه های مختلف دیدن (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شخص»، «لَمَحَ»، «هطع»، «عشا»، «اغمض»، «زاغ»، «بَرِقَ». ==مترادفات «گونه های مختلف دیدن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !ن...» ایجاد کرد) |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[شخص (ریشه)|ریشه شخص]] | |[[شخص (ریشه)|ریشه شخص]] | ||
|[[شخص (واژگان)|مشتقات شخص]] | |[[شخص (واژگان)|مشتقات شخص]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=21|Ayah=97}} | ||
|- | |- | ||
|لَمَحَ | |لَمَحَ | ||
|[[لمح (ریشه)|ریشه لمح]] | |[[لمح (ریشه)|ریشه لمح]] | ||
|[[لمح (واژگان)|مشتقات لمح]] | |[[لمح (واژگان)|مشتقات لمح]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=16|Ayah=77}} | ||
|- | |- | ||
|هطع | |هطع | ||
|[[هطع (ریشه)|ریشه هطع]] | |[[هطع (ریشه)|ریشه هطع]] | ||
|[[هطع (واژگان)|مشتقات هطع]] | |[[هطع (واژگان)|مشتقات هطع]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=14|Ayah=43}} | ||
|- | |- | ||
|عشا | |عشا | ||
|[[عشو (ریشه)|ریشه عشو]] | |[[عشو (ریشه)|ریشه عشو]] | ||
|[[عشو (واژگان)|مشتقات عشو]] | |[[عشو (واژگان)|مشتقات عشو]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=43|Ayah=36}} | ||
|- | |- | ||
|اغمض | |اغمض | ||
|[[غمض (ریشه)|ریشه غمض]] | |[[غمض (ریشه)|ریشه غمض]] | ||
|[[غمض (واژگان)|مشتقات غمض]] | |[[غمض (واژگان)|مشتقات غمض]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=267}} | ||
|- | |- | ||
|زاغ | |زاغ | ||
|[[زیغ (ریشه)|ریشه زیغ]] | |[[زیغ (ریشه)|ریشه زیغ]] | ||
|[[زیغ (واژگان)|مشتقات زیغ]] | |[[زیغ (واژگان)|مشتقات زیغ]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=53|Ayah=17}} | ||
|- | |- | ||
|بَرِقَ | |بَرِقَ | ||
|[[برق (ریشه)|ریشه برق]] | |[[برق (ریشه)|ریشه برق]] | ||
|[[برق (واژگان)|مشتقات برق]] | |[[برق (واژگان)|مشتقات برق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=75|Ayah=7}} | ||
|} | |} | ||
== | == معانی مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن== | ||
=== | ===«شخص»=== | ||
الشخص: سياهى انسانى ايستاده كه از دور ديده مىشود. | |||
شخص من بلده: از شهرش رفت. | |||
شخص سهمه: تيرش را به بالاى هدف پرتاب كرد. شخص بصره: چشم انداخت و نگريست. | |||
أشخصه صاحبه: دوستش غيبتش كرد. | |||
آيه: (تشخص فيه الأبصار- 42/ ابراهيم) يعنى: (روزى كه ديدگان خيره شود). | |||
=== «بَرِقَ» === | و آيه: (شاخصة أبصار الذين 97/ انبياء) يعنى: پلكهاشان بهم نمىخورد. | ||
(تمام آيه چنين است- و اقترب الوعد الحق فإذا هي شاخصة أبصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا في غفلة من هذا بل كنا ظالمين- آنگاه كه وعده حق نزديك شود چشمان كسانى كه كفر ورزيدهاند از ترس خيره شود و با ندامت مىگويند: واى بر ما كه از اين امر غافل بوديم و بلكه ستمگر بوديم).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 308-307</ref> | |||
===«لَمَحَ»=== | |||
لمح- درخشش و تابش برق است- رأيته لمحة البرق- به سرعت و روشنى او را ديدم. در آيه گفت: كلمح البصر- القمر/ 50). | |||
و نيز ميگويند- لأرينك لمحا باصرا- يعنى كارى روشن و واضح به تو نشان ميدهم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 157</ref> | |||
===«هطع»=== | |||
هطع ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت: | |||
مهطعين مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع- القمر/ 8.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 522</ref> | |||
===«عشا»=== | |||
العشي: از زوال خورشيد تا صبح (شب)، در آيه: (إلا عشية أو ضحاها- 46/ نازعات) عشاء: از نماز مغرب تا نماز بعد (يك سوم ساعات اول شب از غروب خورشيد به بعد- جوهرى به نقل از خليل بن احمد). | |||
عشاآن: زمان نماز مغرب و عشاء. | |||
عشا: سياهى و تاريكى كه در چشم عارض مىشود، مىگويند. | |||
رجل أعشى و امرأة عشواء: مرد و زن شب كور كه فقط اشياء را در روز مىبينند يخبط خبط عشواء: (مثل شب كور بدون رؤيت در تاريكى راه مىرود و به زمين مىخورد يا اشتباه مىكند). | |||
عشوت النار: شب به سوى آتش رفتم. | |||
عشوة و عشوة: آتشى كه در شب از دور ظاهر مىشود مثل: شعله و آذرخش، عشى عن كذا: مثل- عمي عنه- يعني او را نديد، و از ديدنش عاجز شد يا بسويش راه نيافت. | |||
در آيه گفت: (و من يعش عن ذكر الرحمن- 36/ زخرف)عواشي: شترانى كه شب مىچرند، مفردش- عاشية- است و از اين معنى مىگويند: العاشية تهيج الآبية: شتر خوش خوراكى كه شتر ديگرى را به چرا واميدارد. | |||
عشاء: غذاى شب، و با كسره حرف أول نماز شب. | |||
عشيت و عشيته: شام خوردم و شامش دادم، مىگويند: | |||
عش و لا تغتر: زندگى كن ولى به بقيه زندگى و عمر مغرور نباش.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 603-602</ref> | |||
===«اغمض»=== | |||
الغمض: خوابى كه بر انسان عارض مىشود، مىگويى: ما ذقت غمضا و لا غماضا: | |||
نخوابيدم و طعم خواب را نچشيدم و به اين اعتبار گفته مىشود: ارض غامضة و غمضة: | |||
زمينى گود و مغاك. دار غامضة: خانهاى كه در معبر و شارع نباشد. | |||
غمض عينه و أغمضها: پلك چشمش را بر هم نهاد و چشم خود را بست و سپس واژه- غمض- براى سهل انگارى و غفلت استعاره مىشود، در آيه گفت: (و لستم بآخذيه إلا أن تغمضوا فيه- 237/ بقره)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 716</ref> | |||
===«زاغ»=== | |||
الزيغ: انحراف از راستى و درستى، به كژى و نادرستى. | |||
التزايغ: انحراف و تمايل. | |||
رجل زائغ: مرد كج رو و كج انديش. | |||
قوم زاغة و زائغون: گروه منحرف و متمايل از حق به باطل. | |||
زاغت الشمس: خورشيد از وسط آسمان متمايل شد. | |||
زاغ البصر: در آيه: (و إذ زاغت الأبصار- 10/ 1 احزاب) صحيح است كه اشارهاى باشد به خوف و بيم كه از جنگ در دل آنها داخل مىشود به طورى كه چشمانشان تار و سياه مىشود و نيز صحيح است كه اشارهاى به اين آيه باشد كه مىفرمايد: (يرونهم مثليهم رأي العين- 13/ آل عمران). | |||
(كه آنها را يعنى سپاه كفار را با چشم دو برابر تعداد خود مىديدند). | |||
آيه: (ما زاغ البصر و ما طغى- 17/ نجم) (چشم خيره نگشت و شگفت زده و منحرف نشد). | |||
آيه: (من بعد ما كاد يزيغ- 117/ توبه) (اشاره به دوران عسرت و سختى پيامبر (ع) و مهاجرين و انصار است كه مىفرمايد: در آن آزمايش نزديك بود، دلهاى بعضى از ايشان دگرگون و منحرف شود ولى پيامبر (ص) را پيروى كردند و خداوند توبهشان را پذيرفت كه- إنه بهم رؤف رحيم- 117/ توبه). | |||
و در آيه: (فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم - 5/ صف) همين كه از پايدارى و استقامت در راه حق دور و منحرف شدند، خداوند به همان سرنوشت دچارشان كرد (كه خداوند عصيان پيشگان را هدايت نمىكند: و الله لا يهدي القوم الفاسقين- 108/ مائده).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 165-164</ref> | |||
===«بَرِقَ»=== | |||
البرق، درخشش توليد شده از برخورد ابرهاست، خداى فرمايد (فيه ظلمات و رعد و برق- 19/ بقره)- برق، أبرق، برق- در باره هر چيزى كه بدرخشد و بتابد گفته مىشود مانند: سيف بارق- شمشيرى براق و درخشنده. | |||
برق و برق- يكى است و در باره چشم به گاه بيم و اضطراب كه مردمك ديده حركت مىكند و مىنگرد بكار مىرود، خداى فرمايد: (فإذا برق البصر- 7/ قيامه) كه برق هم خوانده شده. | |||
از واژه- برق- گاهى معنى اختلاف رنگ متصور مىشود چنانكه مىگويند البرقة الأرض- زمينى كه سنگهاى رنگارنگ دارد. | |||
الأبرق- كوهى كه سياه و سپيد بنظر مىآيد. و چشم را هم بهمين علت يعنى سپيدى و سياهيش- برقاء- گويند. | |||
ناقة بروق- شترى كه دمش را بخاطر آبستن بودن بلند مىكند و نشان مىدهد و آبستن نباشد. | |||
البروقة- درختى كه در هواى أبرى، سبزتر مىنمايد و در مثل مىگويند. | |||
أشكر من بروقة- شادابتر از درخت سبز ، برق طعامه بزيته- وقتى است كه در طعام كمى روغن مىريزند و مشخص مىشود. | |||
البارقة و الأبيرق براى درخشش شمشير بكار مىرود. | |||
البراق- مركب سوارى پيامبر (ص) به گاه معراج. | |||
و الله اعلم بكيفيته الإبريق معروف است، از واژه- برق- تصور حالات درونى كه با صدا و كلمات و برافروختگى چهره ظاهر مىشود نيز هست چنانكه مىگويند: | |||
برق فلان و رعد و أبرق و أرعد- در موقعى كه كسى ديگرى را با پرخاش، و خروش تهديد مىكند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 261-260</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۶:۲۱
مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شخص»، «لَمَحَ»، «هطع»، «عشا»، «اغمض»، «زاغ»، «بَرِقَ».
مترادفات «گونه های مختلف دیدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
شخص | ریشه شخص | مشتقات شخص | وَٱقْتَرَبَ ٱلْوَعْدُ ٱلْحَقُّ فَإِذَا هِىَ شَٰخِصَةٌ أَبْصَٰرُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ يَٰوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا بَلْ كُنَّا ظَٰلِمِينَ
|
لَمَحَ | ریشه لمح | مشتقات لمح | وَلِلَّهِ غَيْبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ وَمَآ أَمْرُ ٱلسَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ ٱلْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ
|
هطع | ریشه هطع | مشتقات هطع | مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْـِٔدَتُهُمْ هَوَآءٌ
|
عشا | ریشه عشو | مشتقات عشو | وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ ٱلرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُۥ شَيْطَٰنًا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٌ
|
اغمض | ریشه غمض | مشتقات غمض | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ أَنفِقُوا۟ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّآ أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ ٱلْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا۟ ٱلْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِـَٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغْمِضُوا۟ فِيهِ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ
|
زاغ | ریشه زیغ | مشتقات زیغ | مَا زَاغَ ٱلْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ
|
بَرِقَ | ریشه برق | مشتقات برق | فَإِذَا بَرِقَ ٱلْبَصَرُ
|
معانی مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن
«شخص»
الشخص: سياهى انسانى ايستاده كه از دور ديده مىشود.
شخص من بلده: از شهرش رفت.
شخص سهمه: تيرش را به بالاى هدف پرتاب كرد. شخص بصره: چشم انداخت و نگريست.
أشخصه صاحبه: دوستش غيبتش كرد.
آيه: (تشخص فيه الأبصار- 42/ ابراهيم) يعنى: (روزى كه ديدگان خيره شود).
و آيه: (شاخصة أبصار الذين 97/ انبياء) يعنى: پلكهاشان بهم نمىخورد.
(تمام آيه چنين است- و اقترب الوعد الحق فإذا هي شاخصة أبصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا في غفلة من هذا بل كنا ظالمين- آنگاه كه وعده حق نزديك شود چشمان كسانى كه كفر ورزيدهاند از ترس خيره شود و با ندامت مىگويند: واى بر ما كه از اين امر غافل بوديم و بلكه ستمگر بوديم).[۱]
«لَمَحَ»
لمح- درخشش و تابش برق است- رأيته لمحة البرق- به سرعت و روشنى او را ديدم. در آيه گفت: كلمح البصر- القمر/ 50).
و نيز ميگويند- لأرينك لمحا باصرا- يعنى كارى روشن و واضح به تو نشان ميدهم.[۲]
«هطع»
هطع ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت:
مهطعين مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع- القمر/ 8.[۳]
«عشا»
العشي: از زوال خورشيد تا صبح (شب)، در آيه: (إلا عشية أو ضحاها- 46/ نازعات) عشاء: از نماز مغرب تا نماز بعد (يك سوم ساعات اول شب از غروب خورشيد به بعد- جوهرى به نقل از خليل بن احمد).
عشاآن: زمان نماز مغرب و عشاء.
عشا: سياهى و تاريكى كه در چشم عارض مىشود، مىگويند.
رجل أعشى و امرأة عشواء: مرد و زن شب كور كه فقط اشياء را در روز مىبينند يخبط خبط عشواء: (مثل شب كور بدون رؤيت در تاريكى راه مىرود و به زمين مىخورد يا اشتباه مىكند).
عشوت النار: شب به سوى آتش رفتم.
عشوة و عشوة: آتشى كه در شب از دور ظاهر مىشود مثل: شعله و آذرخش، عشى عن كذا: مثل- عمي عنه- يعني او را نديد، و از ديدنش عاجز شد يا بسويش راه نيافت.
در آيه گفت: (و من يعش عن ذكر الرحمن- 36/ زخرف)عواشي: شترانى كه شب مىچرند، مفردش- عاشية- است و از اين معنى مىگويند: العاشية تهيج الآبية: شتر خوش خوراكى كه شتر ديگرى را به چرا واميدارد.
عشاء: غذاى شب، و با كسره حرف أول نماز شب.
عشيت و عشيته: شام خوردم و شامش دادم، مىگويند:
عش و لا تغتر: زندگى كن ولى به بقيه زندگى و عمر مغرور نباش.[۴]
«اغمض»
الغمض: خوابى كه بر انسان عارض مىشود، مىگويى: ما ذقت غمضا و لا غماضا:
نخوابيدم و طعم خواب را نچشيدم و به اين اعتبار گفته مىشود: ارض غامضة و غمضة:
زمينى گود و مغاك. دار غامضة: خانهاى كه در معبر و شارع نباشد.
غمض عينه و أغمضها: پلك چشمش را بر هم نهاد و چشم خود را بست و سپس واژه- غمض- براى سهل انگارى و غفلت استعاره مىشود، در آيه گفت: (و لستم بآخذيه إلا أن تغمضوا فيه- 237/ بقره)[۵]
«زاغ»
الزيغ: انحراف از راستى و درستى، به كژى و نادرستى.
التزايغ: انحراف و تمايل.
رجل زائغ: مرد كج رو و كج انديش.
قوم زاغة و زائغون: گروه منحرف و متمايل از حق به باطل.
زاغت الشمس: خورشيد از وسط آسمان متمايل شد.
زاغ البصر: در آيه: (و إذ زاغت الأبصار- 10/ 1 احزاب) صحيح است كه اشارهاى باشد به خوف و بيم كه از جنگ در دل آنها داخل مىشود به طورى كه چشمانشان تار و سياه مىشود و نيز صحيح است كه اشارهاى به اين آيه باشد كه مىفرمايد: (يرونهم مثليهم رأي العين- 13/ آل عمران).
(كه آنها را يعنى سپاه كفار را با چشم دو برابر تعداد خود مىديدند).
آيه: (ما زاغ البصر و ما طغى- 17/ نجم) (چشم خيره نگشت و شگفت زده و منحرف نشد).
آيه: (من بعد ما كاد يزيغ- 117/ توبه) (اشاره به دوران عسرت و سختى پيامبر (ع) و مهاجرين و انصار است كه مىفرمايد: در آن آزمايش نزديك بود، دلهاى بعضى از ايشان دگرگون و منحرف شود ولى پيامبر (ص) را پيروى كردند و خداوند توبهشان را پذيرفت كه- إنه بهم رؤف رحيم- 117/ توبه).
و در آيه: (فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم - 5/ صف) همين كه از پايدارى و استقامت در راه حق دور و منحرف شدند، خداوند به همان سرنوشت دچارشان كرد (كه خداوند عصيان پيشگان را هدايت نمىكند: و الله لا يهدي القوم الفاسقين- 108/ مائده).[۶]
«بَرِقَ»
البرق، درخشش توليد شده از برخورد ابرهاست، خداى فرمايد (فيه ظلمات و رعد و برق- 19/ بقره)- برق، أبرق، برق- در باره هر چيزى كه بدرخشد و بتابد گفته مىشود مانند: سيف بارق- شمشيرى براق و درخشنده.
برق و برق- يكى است و در باره چشم به گاه بيم و اضطراب كه مردمك ديده حركت مىكند و مىنگرد بكار مىرود، خداى فرمايد: (فإذا برق البصر- 7/ قيامه) كه برق هم خوانده شده.
از واژه- برق- گاهى معنى اختلاف رنگ متصور مىشود چنانكه مىگويند البرقة الأرض- زمينى كه سنگهاى رنگارنگ دارد.
الأبرق- كوهى كه سياه و سپيد بنظر مىآيد. و چشم را هم بهمين علت يعنى سپيدى و سياهيش- برقاء- گويند.
ناقة بروق- شترى كه دمش را بخاطر آبستن بودن بلند مىكند و نشان مىدهد و آبستن نباشد.
البروقة- درختى كه در هواى أبرى، سبزتر مىنمايد و در مثل مىگويند.
أشكر من بروقة- شادابتر از درخت سبز ، برق طعامه بزيته- وقتى است كه در طعام كمى روغن مىريزند و مشخص مىشود.
البارقة و الأبيرق براى درخشش شمشير بكار مىرود.
البراق- مركب سوارى پيامبر (ص) به گاه معراج.
و الله اعلم بكيفيته الإبريق معروف است، از واژه- برق- تصور حالات درونى كه با صدا و كلمات و برافروختگى چهره ظاهر مىشود نيز هست چنانكه مىگويند:
برق فلان و رعد و أبرق و أرعد- در موقعى كه كسى ديگرى را با پرخاش، و خروش تهديد مىكند.[۷]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 308-307
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 157
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 522
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 603-602
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 716
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 165-164
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 261-260