گونه های مختلف دیدن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شخص»، «لَمَحَ»، «هطع»، «عشا»، «اغمض»، «زاغ»، «بَرِقَ».

مترادفات «گونه های مختلف دیدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شخص ریشه شخص مشتقات شخص
وَٱقْتَرَبَ ٱلْوَعْدُ ٱلْحَقُّ فَإِذَا هِىَ شَٰخِصَةٌ أَبْصَٰرُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ يَٰوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا بَلْ كُنَّا ظَٰلِمِينَ
لَمَحَ ریشه لمح مشتقات لمح
وَلِلَّهِ غَيْبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ وَمَآ أَمْرُ ٱلسَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ ٱلْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ
هطع ریشه هطع مشتقات هطع
مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْـِٔدَتُهُمْ هَوَآءٌ
عشا ریشه عشو مشتقات عشو
وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ ٱلرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُۥ شَيْطَٰنًا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٌ
اغمض ریشه غمض مشتقات غمض
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ أَنفِقُوا۟ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّآ أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ ٱلْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا۟ ٱلْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِـَٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغْمِضُوا۟ فِيهِ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ
زاغ ریشه زیغ مشتقات زیغ
مَا زَاغَ ٱلْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ
بَرِقَ ریشه برق مشتقات برق
فَإِذَا بَرِقَ ٱلْبَصَرُ


معانی مترادفات قرآنی گونه های مختلف دیدن

«شخص»

الشخص‏: سياهى انسانى ايستاده كه از دور ديده مى‏شود.

شخص‏ من بلده: از شهرش رفت.

شخص‏ سهمه: تيرش را به بالاى هدف پرتاب كرد. شخص بصره: چشم انداخت و نگريست.

أشخصه صاحبه: دوستش غيبتش كرد.

آيه: (تشخص‏ فيه الأبصار- 42/ ابراهيم) يعنى: (روزى كه ديدگان خيره شود).

و آيه: (شاخصة أبصار الذين‏ 97/ انبياء) يعنى: پلك‏هاشان بهم نمى‏خورد.

(تمام آيه چنين است- و اقترب الوعد الحق فإذا هي شاخصة أبصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا في غفلة من هذا بل كنا ظالمين‏- آنگاه كه وعده حق نزديك شود چشمان كسانى كه كفر ورزيده‏اند از ترس خيره شود و با ندامت مى‏گويند: واى بر ما كه از اين امر غافل بوديم و بلكه ستمگر بوديم).[۱]

«لَمَحَ»

لمح‏- درخشش و تابش برق است- رأيته‏ لمحة البرق- به سرعت و روشنى او را ديدم. در آيه گفت: كلمح البصر- القمر/ 50).

و نيز ميگويند- لأرينك لمحا باصرا- يعنى كارى روشن و واضح به تو نشان ميدهم.[۲]

«هطع»

هطع‏ ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت:

مهطعين‏ مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم‏- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع‏- القمر/ 8.[۳]

«عشا»

العشي‏: از زوال خورشيد تا صبح (شب)، در آيه: (إلا عشية أو ضحاها- 46/ نازعات) عشاء: از نماز مغرب تا نماز بعد (يك سوم ساعات اول شب از غروب خورشيد به بعد- جوهرى به نقل از خليل بن احمد).

عشاآن‏: زمان نماز مغرب و عشاء.

عشا: سياهى و تاريكى كه در چشم عارض مى‏شود، مى‏گويند.

رجل‏ أعشى‏ و امرأة عشواء: مرد و زن شب كور كه فقط اشياء را در روز مى‏بينند يخبط خبط عشواء: (مثل شب كور بدون رؤيت در تاريكى راه مى‏رود و به زمين مى‏خورد يا اشتباه مى‏كند).

عشوت‏ النار: شب به سوى آتش رفتم.

عشوة و عشوة: آتشى كه در شب از دور ظاهر مى‏شود مثل: شعله و آذرخش، عشى‏ عن كذا: مثل- عمي عنه- يعني او را نديد، و از ديدنش عاجز شد يا بسويش راه نيافت.

در آيه گفت: (و من‏ يعش‏ عن ذكر الرحمن‏- 36/ زخرف)عواشي‏: شترانى كه شب مى‏چرند، مفردش- عاشية- است و از اين معنى مى‏گويند: العاشية تهيج الآبية: شتر خوش خوراكى كه شتر ديگرى را به چرا واميدارد.

عشاء: غذاى شب، و با كسره حرف أول نماز شب.

عشيت‏ و عشيته‏: شام خوردم و شامش دادم، مى‏گويند:

عش‏ و لا تغتر: زندگى كن ولى به بقيه زندگى و عمر مغرور نباش.[۴]

«اغمض»

الغمض‏: خوابى كه بر انسان عارض مى‏شود، مى‏گويى: ما ذقت‏ غمضا و لا غماضا:

نخوابيدم و طعم خواب را نچشيدم و به اين اعتبار گفته مى‏شود: ارض‏ غامضة و غمضة:

زمينى گود و مغاك. دار غامضة: خانه‏اى كه در معبر و شارع نباشد.

غمض‏ عينه و أغمضها: پلك چشمش را بر هم نهاد و چشم خود را بست و سپس واژه- غمض‏- براى سهل انگارى و غفلت استعاره مى‏شود، در آيه گفت: (و لستم بآخذيه إلا أن‏ تغمضوا فيه‏- 237/ بقره)[۵]

«زاغ»

الزيغ‏: انحراف از راستى و درستى، به كژى و نادرستى.

التزايغ‏: انحراف و تمايل.

رجل‏ زائغ‏: مرد كج رو و كج انديش.

قوم‏ زاغة و زائغون‏: گروه منحرف و متمايل از حق به باطل.

زاغت‏ الشمس: خورشيد از وسط آسمان متمايل شد.

زاغ‏ البصر: در آيه: (و إذ زاغت‏ الأبصار- 10/ 1 احزاب) صحيح است كه اشاره‏اى باشد به خوف و بيم كه از جنگ در دل آنها داخل مى‏شود به طورى كه چشمانشان تار و سياه مى‏شود و نيز صحيح است كه اشاره‏اى به اين آيه باشد كه مى‏فرمايد: (يرونهم مثليهم رأي العين‏- 13/ آل عمران).

(كه آنها را يعنى سپاه كفار را با چشم دو برابر تعداد خود مى‏ديدند).

آيه: (ما زاغ البصر و ما طغى‏- 17/ نجم) (چشم خيره نگشت و شگفت زده و منحرف نشد).

آيه: (من بعد ما كاد يزيغ‏- 117/ توبه) (اشاره به دوران عسرت و سختى پيامبر (ع) و مهاجرين و انصار است كه مى‏فرمايد: در آن آزمايش نزديك بود، دلهاى بعضى از ايشان دگرگون و منحرف شود ولى پيامبر (ص) را پيروى كردند و خداوند توبه‏شان را پذيرفت كه- إنه بهم رؤف رحيم‏- 117/ توبه).

و در آيه: (فلما زاغوا أزاغ‏ الله قلوبهم‏ - 5/ صف) همين كه از پايدارى و استقامت در راه حق دور و منحرف شدند، خداوند به همان سرنوشت دچارشان كرد (كه خداوند عصيان پيشگان را هدايت نمى‏كند: و الله لا يهدي القوم الفاسقين‏- 108/ مائده).[۶]

«بَرِقَ»

البرق‏، درخشش توليد شده از برخورد ابرهاست، خداى فرمايد (فيه ظلمات و رعد و برق‏- 19/ بقره)- برق، أبرق، برق- در باره هر چيزى كه بدرخشد و بتابد گفته مى‏شود مانند: سيف‏ بارق‏- شمشيرى‏ براق‏ و درخشنده.

برق‏ و برق‏- يكى است و در باره چشم به گاه بيم و اضطراب كه مردمك ديده حركت مى‏كند و مى‏نگرد بكار مى‏رود، خداى فرمايد: (فإذا برق البصر- 7/ قيامه) كه برق هم خوانده شده.

از واژه- برق- گاهى معنى اختلاف رنگ متصور مى‏شود چنانكه مى‏گويند البرقة الأرض- زمينى كه سنگهاى رنگارنگ دارد.

الأبرق‏- كوهى كه سياه و سپيد بنظر مى‏آيد. و چشم را هم بهمين علت يعنى سپيدى و سياهيش- برقاء- گويند.

ناقة بروق‏- شترى كه دمش را بخاطر آبستن بودن بلند مى‏كند و نشان مى‏دهد و آبستن نباشد.

البروقة- درختى كه در هواى أبرى، سبزتر مى‏نمايد و در مثل مى‏گويند.

أشكر من بروقة- شادابتر از درخت سبز ، برق طعامه بزيته- وقتى است كه در طعام كمى روغن مى‏ريزند و مشخص مى‏شود.

البارقة و الأبيرق‏ براى درخشش شمشير بكار مى‏رود.

البراق‏- مركب سوارى پيامبر (ص) به گاه معراج.

و الله اعلم بكيفيته‏ الإبريق‏ معروف است، از واژه- برق- تصور حالات درونى كه با صدا و كلمات و برافروختگى چهره ظاهر مى‏شود نيز هست چنانكه مى‏گويند:

برق‏ فلان و رعد و أبرق‏ و أرعد- در موقعى كه كسى ديگرى را با پرخاش، و خروش تهديد مى‏كند.[۷]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 308-307
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 157
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 522
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 603-602
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 716
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 165-164
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 261-260