رسیدن (مترادف)
مترادفات قرآنی رسیدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بلغ»، «اصاب»، «نال»، «ناوش»، «تعاطی»، «وصل»، «افضی»، «مسّ»، «ورد».
مترادفات «رسیدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بلغ | ریشه بلغ | مشتقات بلغ | وَٱبْتَلُوا۟ ٱلْيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُوا۟ ٱلنِّكَاحَ فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَٱدْفَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَآ إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُوا۟ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِٱلْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ فَأَشْهِدُوا۟ عَلَيْهِمْ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبًا
|
اصاب | ریشه صوب | مشتقات صوب | ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوٓا۟ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيْهِ رَٰجِعُونَ
|
نال | ریشه نیل | مشتقات نیل | لَن تَنَالُوا۟ ٱلْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا۟ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا۟ مِن شَىْءٍ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٌ
|
ناوش | ریشه نوش | مشتقات نوش | وَقَالُوٓا۟ ءَامَنَّا بِهِۦ وَأَنَّىٰ لَهُمُ ٱلتَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍۭ بَعِيدٍ
|
تعاطی | ریشه عطو | مشتفات عطو | فَنَادَوْا۟ صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَىٰ فَعَقَرَ
|
وصل | ریشه وصل | مشتقات وصل | قَالُوا۟ يَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوٓا۟ إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ ٱلَّيْلِ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا ٱمْرَأَتَكَ إِنَّهُۥ مُصِيبُهَا مَآ أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ ٱلصُّبْحُ أَلَيْسَ ٱلصُّبْحُ بِقَرِيبٍ
|
افضی | ریشه فضو | مشتقات فضو | وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُۥ وَقَدْ أَفْضَىٰ بَعْضُكُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَٰقًا غَلِيظًا
|
مسّ | ریشه مسس | مشتقات مسس | ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ ٱلسَّيِّئَةِ ٱلْحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَوا۟ وَّقَالُوا۟ قَدْ مَسَّ ءَابَآءَنَا ٱلضَّرَّآءُ وَٱلسَّرَّآءُ فَأَخَذْنَٰهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
|
ورد | ریشه ورد | مشتقات ورد | وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ ٱلنَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِى حَتَّىٰ يُصْدِرَ ٱلرِّعَآءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ
|
معانی مترادفات قرآنی رسیدن
«بلغ»
البُلُوغ و البَلَاغ- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند.
يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن- بَلَغَ أَشُدَّهُ- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ- 232/ بقره) و (ما هُمْ بِبالِغِيه56/ غافر) و (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ- 102/ صافّات) و (لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ- 36/ زمر) و (أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ- 39/ قلم) يعنى پيمان و عهد استوار و محكم.
بَلاغ- در معنى- تبليغ نيز هست مثل سخن خداى عزّ و جلّ (هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ- 52/ ابراهيم) و (بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ- 35/ احقاف) و (وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ- 17/ يس) و (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ- 40/ رعد). همچنين:
بلاغ- در معنى كفايت و كافى بودن هم هست مثل اين آيات (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ- 106/ انبياء) و (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ- 67/ مائده) يعنى اگر اين را نرسانى يا چيزى را كه به عهده دارى تبليغ نكنى در حكم اين خواهى بود كه گويى چيزى را از رسالتش نرساندهاى، اين تأكيد براى اين است كه حكم پيامبران و تكاليفشان مشكلتر و سختتر است، و حكمشان مانند ساير مردم كه از زير بار آن شانه خالى مىكنند نيست كه گاهى كار شايسته و صالح را با كار سوئى مخلوط مىكنند.
و امّا سخن خداى عزّ و جلّ كه: (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ- 2/ طلاق) يعنى به نيكى نگهداشتن زنانى كه عدّهشان سپرى شده، كه تنها از جهت بزرگوارى و فخر و شرف است زيرا اگر زنان عدّهاى را به پايان رساندند رجوع و نگهداشتن آنها صحيح نيست.
بَلَّغْتُهُ الخبر و أَبْلَغْتُهُ- هر دو يكى است، با اين تفاوت كه معنى و مفهوم- بلّغته- بيشتر است، (در آيه ذيل حضرت نوح (ع) بقومش) مىگويد: (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي- 62/ اعراف) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- 67/ مائده) و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ- 57/ هود) و (بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 40/ آل عمران) و در همين معنى آيه (وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا- 8/ مريم) مثل اين است كه مىگوئى:
أدركنى الجهد و أدركت الجهد- يعنى جهد و سختى به من رسيد يا من به سختى رسيدم.
امّا- بلغنى المكان و أدركنى- صحيح نيست، زيرا مكان به كسى نمىرسد و كسى مكان را در نمىيابد. بَلاغَة (منظور بلاغت در سخن است كه صنعتى است ادبى) بر دو گونه است: اوّل- اينكه چيزى به ذات خود بليغ باشد كه بايد داراى سه وصف و حالت باشد:
1- از نظر زبان و لغت، صواب و نيكو باشد.
2- مطابقت با معنى مورد نظر و مقصد داشته باشد.
3- سخن در واقع راست و مطابق حقيقت باشد.
و اگر هر يك از اين سه شرط در آن نباشد از نظر بلاغت آن سخن ناقص است.
دوّم- سخن به اعتبار گوينده و شنونده و مفهوم بليغ و رسا باشد، يعنى گوينده مقصودى و امرى را در نظر داشته باشد و با وجهى نيكو و شايسته آن را ايراد كند بطوريكه مورد قبول و پذيرش طرف سخن يا وافى بهدف سخن باشد.
ولى در اين آيه كه خداى تعالى گويد: (وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً- 63/ نساء) تعبير و حمل آن با دو معنى صحيح است اوّل- اين معنى است كه مىگويد: به ايشان بگوى اگر آنچه را كه در دلهاتان داريد آشكار كنيد كشته مىشويد و تعبير ديگر مىگويد آنها را به عواقب زيانبارى كه بايشان مىرسد آگاهشان كن و بيمشان ده كه اشارهاى است به بعضى از آنچه عموم لفظ و كلّى آيه اقتضاى آن را دارد.[۱]
بلغة- رزق و روزى و آنچه از زندگى به انسان مىرسد (بهره مادّى و معنوى عمر).
«اصاب»
الصَّوَابُ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مىشود:
اوّل- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مىگويى:
تحرّي العدل صَوَابٌ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.
دوّم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مىكند درك كرده باشد كه در آن حال مىگويند:
أَصَابَ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:
أَصَابَهُ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:
1- اينكه چيزى را قصد مىكند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مىدهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مىگيرد.
2- اينكه چيزى را قصد مىكند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مىشود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصوّر كرده كار صوابى و نيكويى است،- مُصِيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السّلام است كه فرمود:
«كلُّ مجتهدٍ مُصِيبٌ».
و روايت شده است:
«المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر».
چنانكه روايت شده است:
«من اجتهد فَأَصَابَ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر».
(كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).
3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مىكند و در اثر رويدادى كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مىشود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مىكند از اين عمل معذور است.
4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مىكند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مىشود در آن حال مىگويند: أصاب الّذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.
الصَّوْب: همان اصابت و رسيدن است، مىگويند: صَابَهُ و أَصَابَهُ. و صَوْب: براى ريزش باران هر وقت كه باندازهاى كه سودمند باشد ببارد، بكار مىرود. و در آيه:
(نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الرّبيع و ديمة تهمي (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).
الصَّيِّب: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يَصُوبُ) است.
شاعر گويد:فكأنّما صَابَتْ عليه سحابة (گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صَيِّب- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.
اصابَ السّهمَ: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مىرسد.
مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات:
(أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محقّقا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟).
(فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ- 62/ نساء) (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).
(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ- 30/ شورى)
أَصَابَ: در باره خير و شرّ هر دو آمده است، در آيات: (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مىكند و اگر حادثهاى بد به تو برسد شادمان شوند). (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ- 73/ نساء) فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ- 23/ نور)
(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مىبارد، شادمان مىشوند).
بعضى گفتهاند: معنى- إِصَابَة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شرّ و بدى به اعتبار إصابة السّهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمىگردد.[۲]
«نال»
نَيْل يعنى چيزى كه انسان با دستش آنرا دريافت ميكند و ميگيرد.
در آيه گفت:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ- آل عمران/ 92 و وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا- التوبه/ 120 و لَمْ يَنالُوا خَيْراً- الاحزاب/ 25[۳]
«ناوش»
نَوْش يعنى خوردن و گرفتن. شاعر ميگويد:تَنَوَّشَ البريرُ حيث طاب اهتصارها
- او از جائيكه عصارهاش پاك است ميگيرد و ميخورد و برير- خرماى رسيده است، اهتصار- برگرداندن، تَنَاوُش- گرفتن در آيه فرمود:
وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ- السباء/ 52 از كجا اخذ ميكنند و چگونه از جاى دور دسترسى به ايمان پيدا مينمايند در موقعيكه با بهرهمندى و اختيار به ايمان نرسيدهاند تا آنجا كه گفت: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها- الانعام/ 158 كسى كه بجاى- نَوَشَ- نَاشَ يَنُوشُ بكار ميبرد و بجاى- واو- همزه- باشد مثل- أدؤر در أدور است و يا از- نَأْش بمعنى طلب و خواستن است.[۴]
«تعاطی»
العَطْو: گرفتن و به يكديگر بخشيدن، مُعَاطَاة هم در- همين معنى است. إِعْطَاء:
بخشش، در آيه: (حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ- 29/ توبه).
عَطَاء و عَطِيَّة: مخصوص جايزه دادن است، گفت: (هذا عَطاؤُنا- 39/ ص) يعنى بخشد به آنكه مىخواهد.
آيه: (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها- 58/ توبه) (اگر عطايشان دهند از آن خشنودند و اگر ندهند خشمگين مىشوند).
أَعْطَى البعيرُ: شتر رام و مطيع شد و اصلش اين است كه سر خود به دست صاحبش مىدهد و خوددارى نمىكند.
ظبيٌ عُطْوٌ و عَاطٍ: آهويى كه سرش را براى خوردن برگها بالا مىبرد.[۵]
«وصل»
اتِّصَال بهم پيوستگى و اتحاد اشياء است كه مانند طرفين و محيط دائره بهم نقطههايش بهم پيوسته باشد يا اجزاى هر چيز واحد. نقطه مقابل آن انفصال است واژه وَصْل- هم براى اجسام و هم براى معانى بكار ميرود مثل- وَصَلْتُ فلاناً- به او رسيدم در آيه فرمود:
وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ- البقره/ 27 و إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ- النساء/ 90 يعنى با هم نسبت دارند. فلان مُتَّصِلٌ بفلان- يعنى او يا دامادى باو منسوب است، خداى عز و جل فرمود:
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ- القصص/ 51 يعنى سخنان بهم پيوسته و مربوط را براى آنها فزونى داديم. مَوْصِلُ البعيرِ اعضاى بهم پيوسته ميان پشت حيوان و ران او (مهرهها و عضلات). و آيه:
وَ لا وَصِيلَةٍ- المائدة/ 103 اين اصطلاح به اين معنى است كه اگر گوسپند كسى برايش نوزادى نرينه مىزائيد مىگفتند به برادرش رسيد و آنرا ذبح نمىكردند و همچنين گوسپند اولى را هم بخاطر برادرش (نوزاد نرينه بعد) ذبح نمىكردند.
وَصِيلَة- عمران و آبادى و فراوانى ارزاق و همچنين- وصيلة- يعنى زمين گسترده و بزرگ، هذا وصل هذا- يعنى اين صله و جائزه ديگرى است.[۶]
«افضی»
الفَضَاءُ: مكان باز و وسيع، و از اين واژه است:
أَفْضَى بيده الى كذا: با دستش به او فهماند.
أَفْضَى إلى امرأته: كه بطور كنايه، يعنى به همسرش رسيد و اشاره به عمل همسرى است كه چنين گفتن فصيحتر از تصريح نمودن و آشكارا گفتن است:
«الكناية أبلغ و أقرب إلى التّصريح».
پس أفضى إليها- از خلا بها- رساتر و انسانىتر است، در آيه گفت:
وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ (21/ نساء) شاعر گويد:طعامهم فَوْضَى فَضاً فى رحالهم يعنى: غذاهاشان مباح است گويى كه در فضاى بازى گسترده شده و هر كه بخواهد به آن ميرسد.[۷]
«مسّ»
مَسّ مسّ كردن مانند لمس كردن است ولى- لمس- براى يافتن چيزى است كه اشياء را لمس ميكنند و دست ميزنند هر چند كه يافت نشده باشد، چنانكه شاعر ميگويد:و ألمسه فلا أجده. جستجو كردم و لمس كردم ولى نيافتم.
مس- در موقعى گفته ميشود كه با ادراك و حواس لامسه همراه باشد و به نكاح بطور كنايه ميگويند- مَسَّهَا و مَاسَّهَا- در آيه گفت:
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ- البقرة/ 236.
يعنى اگر قبل از همبسترى زن را طلاق داديد. و گفت:
لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ- البقره/ 237 گناهى بر شما نيست اگر قبل از همبسترى زن را طلاق دهيد) كه- تَمَاسُّوهُنَ- نيز خوانده شده.
أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ- آل عمران/ 47 (چگونه فرزند خواهم داشت و حال اينكه بشرى مرا لمس نكرده است و مس- كنايه از نكاح است، گاهى بطور كنايه- مَسّ- بمعنى جنون و ديوانگى است گفت:
كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ- البقره/ 275 (مثل كسيكه ابليس او را مخبط و ديوانه كرده است. بهر آزار و اذيّتى كه به انسان برسد مَسّ گويند مثل آيه: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ- آل عمران/ 24. و مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- البقرة/ 24 و ذُوقُوا مَسَ- القمر/ 48 و مَسَّنِيَ الضُّرُّ- الانبياء/ 83. و مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ- الصاد/ 41 و مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ- يونس/ 21 و وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ- النحل/ 53.[۸]
«ورد»
وُرُود اصلش بسوى آبشخور رفتن است و سپس در غير از اين معنى بكار رفته است، فعل آن وَرَدْتُ الماءَ- وُرُوداً- است فأنا وَارِدٌ- اسم فاعل و- الماء مَوْرُودٌ اوْرَدْتُ الإبلَ الماءَ- شتر را به آب وارد كردم در آيه گفت:
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ- القصص/ 23 وِرْد- آبى كه براى وارد شدن در نظر گرفته شده، و نقطه مقابل- صدر- است و نيز- وِرْد- روز تب نوبه كه بخاطر سختى آن در باره آتش دوزخ بكار رفته است در آيه فرمود:
فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- هود/ 97 و إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً- مريم/ 86 و أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ- انبياء/ 98 و ما وَرَدُوها- الانبياء/ 99 وَارِد- كسى است كه پيش از مردم وارد آبشخور مىشود و شترانش را سيراب و براى آنها مىنوشاند.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ- يوسف/ 19 يعنى آب دهنده را بسوى آب روانه كردند و بهر كس كه به آب وارد ميشود وارد- گويند و در آيه:
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 گفتهاند- وَرَدْتُ ماءَ كذا- براى حاضر شدن در آنجاست، هر چند از آبشخور و چشمه آب يا نهر آبى نخورده باشى. ولى گفته وارد شدن در جهنم در خبر فوق اقتضاى نوشيدن آب در جهنم دارد، اما كسانى كه از اولياى خدا و صالحين هستند وارد شدن تأثيرى از نظر ورود در دوزخ براى آنها نيست بلكه مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام هستند كه فرمود:
يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ- الانبياء/ 69 بنابراين در آيه فوق: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 ورود در دوزخ براى اينها با عذاب همراه نيست. (سخن مفصل در اين باره بموقع ديگر موكول مىشود).
محموم بمعنى مَوْرُود حمى- و از آوردن آن وِرْد- تعبيرى است از همين معنى كه گفته شد.
شعرٌ وَارِدٌ- موى سرى كه به پشت سر يا شانهها مىرسد.
وَرِيد- رگى كه به كبد و قلب متصل است كه مجراى خون و روح است فرمود: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- ق/ 16 يعنى از روح او به او نزديك تريم.
وَرْد- يعنى گل كه گفتهاند وجه تسميه و نامگذارى گل به ورد براى اين است كه قبل از هر چيزى به آب مىرسد و سيراب مىشود و اولين ميوه سال را تشكيل مىدهد. به شكوفه هر درختى هم وَرْد مىگويند.
وَرَّدَ الشجرُ- درخت شكوفه داد، رنگ اسب هم به آن تشبيه شده مىگويند فرسٌ وَرْدٌ- اسبى سرخ رنگ.
به باره سرخ شدن افق و آسمان هم همين واژه بكار مىرود يعنى آسمان مثل قيامت سرخ است در آيه گفت: فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ- الرحمن/ 37.[۹]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 309-307
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 427-425
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 411
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 411-410
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 617-616
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 461
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 71-70
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 222-221
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 444-442