آرام (مترادف)
مترادفات قرآنی آرام
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سکن»، «سکت»، «رهوا».
مترادفات «آرام» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سکن | ریشه سکن | مشتقات سکن | إِن يَشَأْ يُسْكِنِ ٱلرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَىٰ ظَهْرِهِۦٓ إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَٰتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ
|
سکت | ریشه سکت | مشتقات سکت | وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى ٱلْغَضَبُ أَخَذَ ٱلْأَلْوَاحَ وَفِى نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ
|
رهوا | ریشه رهو | مشتقات رهو | وَٱتْرُكِ ٱلْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی آرام
«سکن»
السُّكُون: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مىرود- مثل- سَكَنَ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن:
اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن- است.
خداى تعالى گويد: (لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيماندههاى ديار گذشتگان است) و (وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست) و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ- 67/ يونس) در معنى اوّل مىگويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مىگويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد) و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.
السَّكَن: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام) و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مىيابند و گرم مىشوند و در اطرافش استراحت مىكنند.
سُكْنَى: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مىيابند.
السَّكْن: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين. و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مىدارد و آرام مىكند.
سِكِّين: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مىبرد و آن را بى تحرّك و ساكن مىكند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ- 4/ فتح) گفته شده: واژه سَكِينَة در اين آيه، فرشتهاى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مىدهد و ايمنيشان مىدهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است «انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!». و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفتهاند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ- 248/ بقره) آنطورى كه ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمىبينم مِسْكِين: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغتر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتىشان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمىآمده.
و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره) كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيحتر اينستكه حرف (م) در مسكنه زايد است[۱]
«سکت»
السُّكُوت: ويژه سخن نگفتن و حرف نزدن، است.
رَجُل سِكِّيت و سَاكُوت: مردى كه بيشتر سكوت مىكند و حرف نمىزند.
السَّكْتَة و السُّكَات: چيزيست از بيمارى كه انسان را فرا مىگيرد و به او مىرسد و از تكلّم باز مىايستد.
سَكْت: مخصوص آرامش جان در بى نيازى از سخن گفتن است.
السَّكتَات في الصّلاة: سكوت در حال آغاز و فراغت از نماز است.
سُكَيْت: اسبى كه در مسابقه سواركارى، آخر از همه مىآيد.
و چون سكوت- نوعى از سكون و آرامش است لذا براى- سكون استعاره شده است، چنانكه در آيه: (وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ- 154/ اعراف) (همينكه خشم موسى فرو نشست) آمده است.[۲]
«رهوا»
آيه: (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً- 24/ دخان) يعنى دريا را ساكن واگذار كه (إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ- از پى تو آنها سپاهيانى غرق شدگانند).
گفتهاند- رَهْواً- در اين آيه يعنى فراخى و گشادى راه دريا و اين درست است- رَهَاء- دشت و بيابان مرتفع و صاف كه از همين واژه است.
رَهْو: آبگير عميقى كه آب در آن جمع باشد. مىگويند: لَا شُفْعَةَ فِي رَهْوٍ: در آبگير هيچ خريد و فروشى نيست (آبگيرها خريد و فروش شدنى نيستند).
مردى عرب به شتر فالجش نگاه كرد و گفت- رَهْوٌ بين سَنَامَيْنِ- (همچون گودى ميان دو كوهان است).[۳]