چارپا (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی چارپا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «وحوش»، «بهائم»، «انعام»، «دوّاب».

مترادفات «چارپا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
وحوش ریشه وحش مشتقات وحش
وَإِذَا ٱلْوُحُوشُ حُشِرَتْ
بهائم ریشه بهم مشتقات بهم
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكًا لِّيَذْكُرُوا۟ ٱسْمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلْأَنْعَٰمِ فَإِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَٰحِدٌ فَلَهُۥٓ أَسْلِمُوا۟ وَبَشِّرِ ٱلْمُخْبِتِينَ
انعام ریشه نعم مشتقات نعم
مَّتَٰعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَٰمِكُمْ
دوّاب ریشه دبب مشتقات دبب
وَفِى خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَايَٰتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ

معانی مترادفات قرآنی چارپا

«وحوش»

وحش‏ نقطه مقابل إنس است و حيواناتى كه با انسانها انس و الفتى ندارند و دست آموز هستند بكار ميرود يعنى- اهلى نيستند- جمعش‏ وحوش‏ است. فرمود:

و إذا الوحوش‏ حشرت‏- التكوير/ 20 جائيكه انس و انسانى در آنجا نيست و از- وحش- بكار ميرود ميگويند لقيته‏ بوحش‏ إصمت- يعنى در مكانى خالى از سكنه و سر و صدا او را ديدم و برخورد كردم- مات فلان‏ وحشا- در وقتى كه كسى گرسنه و شكمش از طعام خاليست‏ جمعش‏ أوحاش‏ است.

أرض‏ موحشة من‏ الوحش‏- زمينى كه در جهت حيوانات وحشى ترسناك است، و آن حيوانات‏ وحشي‏ گويند و سپس واژه‏ وحشي‏ بطور استعاره براى كسيكه با انسان و انس و محبت ضديت دارد بكار ميرود. إنسى كسى است كه از مفهوم اين دو واژه- انسان بودن و انسانيت رو ميآورد و توجه ميكند در مورد كمان ميگويد وحشي‏ القوس و إنسيه، كمان نرم و سخت.[۱]

«بهائم»

البهمة يعنى سنگ سخت، آدم شجاع را نيز از نظر تشبيه سنگ سخت- بهمه- گويند و به هر چيز محسوسى كه به سختى احساس شود، و هر چيز قابل تعقلى كه براى فهم و عقل، دركش مشكل باشد آنها را نيز مبهم گويند.

أبهمت‏ الباب- درب را طورى بستم كه براى باز كردنش راهى نيست.

بهيمة- هر چيزى است كه نطق و سخن ندارد و در صدايش گنگى، و ابهام هست اما در عرف، پرندگان و وحوش را هم بهيمه- گويند و خداى تعالى فرموده:

(أحلت لكم بهيمة الأنعام‏- 1/ مائده) (از ميان وحوش ستوران چرنده‏اش بر شما حلال شده است يعنى شتران و گوسفندان و آنچه را كه در قرآن بيان شده).

ليل‏ بهيم‏- كه- بهيم- بر وزن فعيل در معنى- مفعل- است يعنى شبى كه تاريك شده و بخاطر ظلمتش همچون كارى مبهم است يا ليل بهيم- كه بهيم در معنى مفعل است، زيرا هر چيز ظاهرى در آن شب پوشيده و مبهم مى‏شود، پيدا نيست و فهميده و دانسته نمى‏شود.

فرس بهيم- اسبى كه بدنش يكرنگ است و چشم از دور به خوبى آن را تميز نمى‏دهد در اين معنى روايت شده است كه: «أنه يحشر الناس يوم القيامة بهما».

(روز قيامت طورى مردم يكرنگ محشور مى‏شوند كه از يكديگر باز شناخته نمى‏شوند).

يعنى عارى از لباسهاى رنگانگ دنيايى كه بوسيله آنها هم مزين بودند و هم مجزا از يكديگر. و الله أعلم‏ البهم‏: گوسفندان كوچك، و- البهمى‏: گياهان خاردار خود روى ناشناخته در كنار نهرها، أبهمت‏ الأرض- زمينى كه گياهان خود رويش زياد است، مثل: أعشبت و أبقلت- يعنى گياهان تر و مفيد و سبزى آن زمين زياد شد.[۲]

«انعام»

نعمة با كسره حرف اول بمعنى- نيكوئى و حالت نيكوست. اين وزن يعنى- فعلة- بيانگر حالتى است كه انسان بر آن حالت است مثل- جلسه- حالتى از نشستن انسان و- ركبة- حالت سوارى بر مركب است. اما نعمة- با فتحه حرف اول يعنى آسايش و رفاه داشتن ماه واژه‏هاى- ضربه و شتمه- بمعنى يكبار زدن و همگى بر بناى اسم مره است.

بكار بردن نعمت- در مورد نيكوئى كم يا زياد هر دو بصورت اسم جنس بكار ميرود، در آيه گفت:

و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها- ابراهيم/ 34 و اذكروا نعمتي‏ التي‏ أنعمت‏ عليكم‏- البقره/ 40 و و أتممت عليكم نعمتي‏- المائده/ 3 و فانقلبوا بنعمة من الله‏- آل عمران/ 174 و آيات زياد ديگر.

إنعام‏- رساندن نيكى به ديگران است، كه فقط در مورد انسان بكار ميرود و در باره موجودات ديگر غير از انسان گفته نميشود مثلا نميگويند- أنعم‏ فلان على فرسه- او به اسبش إنعام كرد كه غلط است. خداى تعالى فرمود:

أنعمت‏ عليهم‏- الفاتحه/ 7 (قسمتى از سوره حمد است كه در نمازها ميگوئيم كه بر آنها نيكوئى كردى). و آيه:

و إذ تقول للذي‏ أنعم‏ الله عليه‏- الاحزاب/ 37 و و أنعمت عليه‏- الاحزاب/ 37 نعماء در برابر ضراء بكار ميرود يعنى شادى در مقابل فلاكت و بدبختى.

در آيه گفت:

و لئن أذقناه نعماء بعد ضراء مسته‏- هود/ 10 يعنى اگر انسان را حالتى شادى بخش پس از سختى و رنج برسد فريفته و مغرور ميشود نعمى‏- يعنى نيك بختى ضد- بوسى- يا بدبختى است. آيه:

إن هو إلا عبد أنعمنا عليه‏- الزخرف/ 59 نعيم‏- نعمت فراوان.

في جنات‏ النعيم‏- يونس/ 9 و يا جنات النعيم‏- المائده/ 65 تنعم‏- به چيزى كه نعمت و زندگى پاك و شادى آفرين در آن هست رسيد.

و بدست آورد.

نعمه‏، تنعيما، فتنعم‏- او را در نعمتى و زندگى آسايش بخشى قرار داد، در آيه گفت:

فأكرمه و نعمه‏- الفجر/ 15 (2) (در مورد اكرام و انعام خداوند يا پاداش و عقوبت به انسانها كه مبتنى بر ايمان و كردار آنهاست به زيرنويسى توجه شود).

طعام‏ ناعم‏- غذاى نرم و لذيذ. جارية ناعمة- دوشيزه مرفه و ناز پرورده.

نعم‏- نام مخصوص شتر است و جمعش- أنعام‏- نام شتر به نعم و أنعام- از اين جهت است كه شتر براى آنها بزرگترين نعمت است، ولى أنعام- به گاو و گوسفند و شتر هر سه اطلاق ميشود و حتما بايستى در ميان آنها شتر هم باشد تا أنعام گفته شود. در آيه گفت:

و جعل لكم من الفلك و الأنعام‏ ما تركبون‏- الصافات/ 12 و و من الأنعام حمولة و فرشا- الانعام/ 142 و در آيه: فاختلط به نبات الأرض مما يأكل الناس و الأنعام‏- يونس/ 24 كه شتر و غير آن را در بر ميگيرد كه از گياهان زمين تغذيه ميكنند مثل انسانها نعامى‏- باد جنوب كه بسيار سودمند و مرطوب است، نعامة- يعنى شتر- مرغ كه شباهتى به شتر دارد و نيز نعامة يعنى سايبان در كوه و بر سر چاهها كه از دور مثل كوهان شتر است. نعائم‏- يكى از منازل ماه كه به نعامة تشبيه شده است، شاعر ميگويد:و ابن النعامة عند ذلك مركبي‏

- پاها را به شباهت دويدن سريع شتر مرغ.

- ابن النعامة- ناميده‏اند كه شباهت به آن دارد و فاصله قدم‏ها را هم بهمان عبارت گفته باشد.

تنعم‏ فلان- كسى كه به آرامى راه ميرود كه از نعمت بمعنى ناز و رفاه گرفته شده.

نعم‏- در برابر- بئس- در مدح بكار ميرود (يعنى چه نيكوست) در آيه گفت‏ نعم العبد إنه أواب‏- الصاد/ 30 و فنعم‏ أجر العاملين‏- آل عمران/ 136 و نعم المولى و نعم النصير- الانفال/ 40 و و الأرض فرشناها فنعم الماهدون‏- الذاريات/ 48 و آيه‏ إن تبدوا الصدقات‏ فنعما هي‏- البقره/ 271 در اصطلاح ميگويند اگر آن كار را انجام دهى- فبها و نعمت‏- يعنى خصلت و صفتى نيكوست.

غسلته غسلا نعما- نيكو غسلش دادم.

فعل كذا و أنعم‏- زياد و افزونش كرد كه اصلش از- إنعام- است- نعم‏ الله بك عينا- خداوند چشمت را روشن سازد نعم‏ كلمه‏ايست براى پاسخ مثبت كه از نعمت گرفته شده روشنى چشم يا نور ديدگان را هم- نعمى‏ عين يا نعمة عين [يا نعام‏ عين‏]- گويند.[۳]

«دوّاب»

دب: دب و دبيب بمعنى راه رفتن آرام و حركت خفيف است در حيوان بكار ميرود و در حشرات بيشتر استعمال ميشود (مفردات) قاموس نيز راه رفتن آرام گفته است در صحاح گويد: هر راه رونده بر روى زمين دابه است.

اينكه دابه را جنبنده گفته‏اند باعتبار حركت و راه رفتن است.

در قرآن مجيد در باره تمام جنبندگان اعم از انسان و حيوان و غيره بكار رفته است مثل‏ و الله خلق كل‏ دابة من ماء نور: 45.

دواب جمع دابة است. در بعضى موارد از آن تمام حركت كنندگان مراد است مثل‏ إن شر الدواب‏ عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون‏ انفال: 22 يعنى بدترين جنبندگان در نزد خدا اين كفار كر و لال‏اند كه نمى‏فهمند و آيه‏ إن شر الدواب‏ عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون‏ انفال: 55 بطور قطع بانسان شامل است.

و در بعضى از موارد مراد از آن غير انسان و غير چهار پايان سه گانه (بقر و غنم و شتر) است نحو و من الناس و الدواب‏ و الأنعام مختلف ألوانه‏ فاطر: 28.

و إذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم‏ دابة من الأرض تكلمهم أن الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون‏ نمل: 82:

از اين آيه بدست ميايد كه در آينده جنبنده‏اى از زمين خارج شده و با مردم سخن خواهد گفت و كلمه «ان» در آخر آيه بفتح الف است و لام علت در آن مقدر ميباشد و بعضى آنرا بكسر الف خوانده‏اند: در آنصورت احتياج بتقدير نيست و در هر دو صورت، علت مطلب قبلى است يعنى دابه را خارج ميكنيم و با ايشان سخن ميگويد زيرا كه مردم بآيات ما ايمان نمياورند و خروج دابه براى آن است كه ايمان بياورند و حق براى آنها روشن شود (گر چه از عذاب رها نخواهند شد).

اگر اين دابه انسان باشد بيرون آمدن او خرق عادت ولى سخن گفتن او قهرا عادى خواهد بود و اگر حيوان باشد كلامش مثل خودش خارق عادت است.

در باره اين دابه سخن بسيار گفته‏اند عده‏اى گويند از شرايط قيامت و از مقدمات آن است در الميزان ميگويد: در كلام خدا چيزيكه بيان و تفسير اين آيه باشد پيدا نيست و آن كدام است و چه صفت دارد و كى خارج ميشود و چه سخن ميگويد؟ بلكه سياق آيه بهترين دليل است كه قصد از آن مبهم گوئى است و آن كلامى است مرموز.

نا گفته نماند در بعضى روايات بعلى عليه السلام و امام زمان عليه السلام تفسير شده ولى روايات ديگرى كه ضد آنهاست نيز نقل شده است. ما بعد آيه فوق در قرآن چنين است‏ و يوم نحشر من كل أمة فوجا ممن يكذب بآياتنا فهم يوزعون. حتى إذا جاؤ قال أ كذبتم بآياتي و لم تحيطوا بها علما أما ذا كنتم تعملون. و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون‏.

بنظر ميايد كه مراد از «وقع القول» در اينجا همان‏ «وقع القول» در آيه اول باشد و اين آيات صريح در وقوع قيامت نيستند بنظر ميايد كه آيات فوق از يك تحول عجيبى در آينده خبر ميدهد و شايد مراد عصر امام زمان عليه السلام باشد: فريد وجدى در دائرة المعارف ماده دبب در باره دابه بعضى از آنچه را كه در بالا نقل شد و احتمالات ديگر نيز نقل كرده و آنگاه‏ «تكلمهم» را در آيه كه بمعنى سخن گفتن است با تخفيف بمعنى زخم زدن گرفته و احتمال داده كه در آينده چنين حشره‏اى پيدا شده و تكثير گشته و مردم را اذيت خواهد داد و نيز دابه را اسم جنس گرفته است ولى سخنش با اول و آخر آيه چنانكه گفته شد جور در نميايد و طبرسى قرائت‏ «تكلمهم» را بفتح تاء و تخفيف لام شاذ دانسته است.

و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من‏ دابة و لكن يؤخرهم إلى أجل مسمى ...

نحل: 61 همچنين است آيه 45 سوره فاطر.

مضمون هر دو آيه آنست كه هر گاه خدا ميخواست مردم را با اعمال بد آنها مؤاخذه كند هيچ جنبنده‏اى در روى زمين نمى‏ماند.

گفته‏اند: پيامبران و اوصياء معصوم‏اند چون آنها ظالم نيستند پس لازم بود آنها بمانند در اين صورت بحكم كلى‏ ما ترك عليها من‏ دابة خدشه وارد ميشود يعنى اگر خدا ميخواست همه را مؤاخذه كند باز عده‏اى در روى زمين مى‏ماندند زيرا گناه ندارند. وانگهى اگر دابه شامل غير انسان باشد آنها چه تقصيرى دارند تا در اثر عقوبت انسان آنها هم از بين بروند؟.

در الميزان ميگويد اگر خدا مؤاخذه ميكرد اكثر مردم در اثر ظلم از بين ميرفتند و معصومين نيز در اثر هلاك پدرانشان بدنيا نميامدند و آنگاه در نقل و رد اشكالها مفصل بحث كرده است. و نيز گفته بعيد نيست كه مراد از دابه انسان باشد.

بنظر نگارنده هيچ يك از دو اشكال وارد نيست و آيه شريفه در صدد بيان مهلت خداوند نسبت بمردم است و منظور از دابه انسان و عموم عقوبت نسبت بگناهكاران است يعنى اگر خدا ميخواست مردم‏ را مهلت ندهد و در اثر گناهان بفوريت موأخذه كند لازم بود احدى از مجرمين را در روى زمين نگذارد و ليكن سنت خدا بر مهلت جارى است‏ و لكن يؤخرهم إلى أجل مسمى‏ اين است آنكه با ذهن خالى از آيه بدست ميايد.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 427-426
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 318
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 374-368
  4. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 326-323