محول کردن/ واگذار کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی محول کردن/ واگذار کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اکفل»، «وکّل»، «دفع»، «سلّم»، «فوّض»، «استودع».
مترادفات «محول کردن/ واگذار کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اکفل | ریشه کفل | مشتقات کفل | إِنَّ هَٰذَآ أَخِى لَهُۥ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَٰحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِى فِى ٱلْخِطَابِ
|
وکّل | ریشه وکل | مشتقات وکل | قُلْ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلْمَوْتِ ٱلَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ
|
دفع | ریشه دفع | مشتقات دفع | وَٱبْتَلُوا۟ ٱلْيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُوا۟ ٱلنِّكَاحَ فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَٱدْفَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَآ إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُوا۟ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِٱلْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ فَأَشْهِدُوا۟ عَلَيْهِمْ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبًا
|
سلّم | ریشه سلم | مشتقات سلم | وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَـًٔا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَـًٔا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهْلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُوا۟ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍۭ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَٰقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهْلِهِۦ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ ٱللَّهِ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا
|
فوّض | ریشه فوض | مشتقات فوض | فَسَتَذْكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِىٓ إِلَى ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِيرٌۢ بِٱلْعِبَادِ
|
استودع | ریشه ودع | مشتقات ودع | وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِى ٱلْأَرْضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَٰبٍ مُّبِينٍ
|
معانی مترادفات قرآنی محول کردن/ واگذار کردن
«اکفل»
الكفالة: پذيرفتن عهد و ضامن شدن.
تكفلت بكذا و كفلته فلانا:
كفالت او را پذيرفتم و عهدهدار شدم.
آيه: و كفلها زكريا- 37/ آل عمران) بصورت- كفلها الله تعالى- هم خوانده شده يعنى خداوند كفالتش نمود، اگر (ف) بدون تشديد باشد فعل كفالت به زكريا منسوب ميشود و معنى آن- تضمنها- است يعنى ضمانت كرد، خداى تعالى گفت:
و قد جعلتم الله عليكم كفيلا- 91/ نحل) كفيل: بهره كافى است گوئى كه كارش را تكفل كرده است، مثل آيه:
فقال أكفلنيها- 23/ ص) يعنى مرا كفيل او قرار ده، كفل همان كفيل است گفت:
يؤتكم كفلين من رحمته- 28/ حديد) يعنى خداوند كفيل و ضامن روزى، از نعمتش در دنيا و آخرت هر دو هست و اين دو نعمت يعنى نعمت دنيايى و آخرت همان است كه در دو جهان از خداى تعالى خواسته ميشود در آيه:
ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة- 201/ بقره) و نيز گفته شده واژه- كفلين- در آيه مقصود دو نعمت نيست بلكه نعمت متوالى و پياپى كه با كافى بودنش از جانب خداوند كفالت شده است، و اينكه بصورت تثنيه [كفلين] آمده است بر همان حد و قرارى است كه در لبيك و سعديك گفتيم و اما در آيات:
من يشفع شفاعة حسنة- 85/ نساء) (و قسمت دوم آيه- شفاعة سيئة است).
تا: يكن له كفل منها- 85/ نساء) واژه- كفل- در اينجا بمعنى اول نيست بلكه استعاره از كفل است و چيز ناپسند و بدى است اشتقاقش از- كفل- اينست كه- كفل- در معنى ستورى و مركبى است كه صاحبش را به روى در مىاندازد و در هر سختى و مشكلى مثل- سيساء- كه همان استخوان پشت الاغ لاغر اندام است ميشود و مىگويند:
لاحملنك على الكفل و على السيساء:
تو را به زحمت بر استخوان پشت ستور لاغر حمل ميكنم.
و لأركبنك الحسرى الرزايا: بطور قطع تو را بر شتر مادينه از حركت مانده و عليل برمىنشانم.
شاعر گويد:و حملناهم على صعبة زو/راء يعلونها بغير وطاء [آنها را بر شتر كجرو و چموشى نهادند كه بدون آمادگى او را بلند مىكنند].
معنى آيه اخير، يعنى كسيكه در كار نيك به ديگرى يار و پيوسته شود براى او بهره و نصيبى از آن نيكى هست و كسيكه در كار گناه و زشت بر ديگرى مىپيوندد سختى و شدت آن كار به او ميرسد.
گفتهاند- كفل همان كفيل است، و هشدار ميدهد كسيكه قصد شر و بدي نمود براى او از كارش كفيلى هست كه از او سؤال مىكند چنانكه گفته شده:
من ظلم فقد اقام كفيلا بظلمه:
تنبيهى است بر اينكه امكان خلاصى براى ستمگر و ظالم از عقوبت آن نيست[۱]
«دفع»
الدفع: رد كردن و دور كردن، ولى اگر با حرف (الى) متعدى شود در معنى دادن و رساندن است.
خداى تعالى گويد: فادفعوا إليهم أموالهم- 6/ نساء).
و اگر با حرف (عن) متعدى شود در معنى- حماية- است مثل آيات: إن الله يدافع عن الذين آمنوا- 38/ حج).
ولى در آيات و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض- 251/ بقره).
و ليس له دافع من الله ذي المعارج- 2/ معارج). دافع در اين آيات يعنى- حامى و ياور.
المدفع- چيزى كه هر يك بديگرى رد مىكنند (مدفع و مدافع در ادبيات امروز عرب در معنى ارابه جنگى بكار مىرود و- مدفعية الرشاشه- يعنى مسلسل).
الدفعة- ريزش ناگهانى يكبارگى باران.
الدفاع من السيل- جارى شدن سيل.[۲]
«وکّل»
توكيل اين است كه ديگرى را طرف اعتماد قرار دهى و او را نائب خود كنى. وكيل- بمعنى مفعول است آيه:
و كفى بالله وكيلا- النساء/ 81 بسنده كن به اين كه كارت را او بعهده بگيرد و براى تو اعتماد بوجود مىآورد بر اين معنى فرمود:
حسبنا الله و نعم الوكيل- آل عمران/ 173 و و ما أنت عليهم بوكيل- الشورى/ 6 يعنى تو موكل و نگهدارندهشان نيستى مثل آيه:
لست عليهم بمصيطر إلا من تولى- الغاشيه/ 23 در اين معنى آيه: قل لست عليكم بوكيل- الانعام/ 66 و أ رأيت من اتخذ إلهه هواه أ فأنت تكون عليه وكيلا- الفرقان/ 43 و أم من يكون عليهم وكيلا- النساء/ 109 يعنى هر كسى كه از ايشان بر تو توكل كند، متوكل يا توكل كننده دو صورت دارد:
1- توكلت لفلان- يعنى سرپرستى و وكالت او را پذيرفتم مثل- وكلته فتوكل لي- وكيلش كردم برايم وكيل شد.
2- توكلت عليه- بر او اعتماد كردم، خداى عز و جل فرمود:
فليتوكل المؤمنون- آل عمران/ 122 و و من يتوكل على الله فهو حسبه- الطلاق/ 3 و ربنا عليك توكلنا- الممتحنه/ 4 و و على الله فتوكلوا- المائده/ 23 و و توكل على الله- النساء/ 81 و و كفى بالله وكيلا- النساء/ 132 و و توكل عليه- هود/ 123 و و توكل على الحي الذي لا يموت- الفرقان/ 58 واكل فلان كار و اموالش را تباه كرد و به ديگرى اعتماد كرده بوده- تواكل القوم- بيكديگر اعتماد كردند.
رجل وكلة تكلة- در كارش به ديگرى اعتماد كرده بود، وكال- حيوانى كه با حركت ديگر حيوانات راه ميرود چه بسا كه واژه- وكيل- به كفيل تعبير شود كه با ضمانت همراه است هر وكيلى كفيل هم هست اما هر كفيلى وكيل نيست.[۳]
«سلّم»
السلم و السلامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد:
(بقلب سليم- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشهاى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است.
و گفت: (مسلمة لا شية فيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانهاى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش سلم، يسلم، سلامة و سلاما است.
سلمه الله: (جمله دعائيه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد).
خداى تعالى گويد: (و لكن الله سلم- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت).
و آيه: (ادخلوها بسلام آمنين- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه:
(اهبط بسلام منا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مىگويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امتهايى كه با تواند به خشكى در آى).
ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزت هست بدون ذلت و خوارى- و صحت هست بدون بيمارى.
چنانكه خداى تعالى گويد: (لهم دار السلام عند ربهم- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق.
و (و الله يدعوا إلى دار السلام- 25/ يونس) و (يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد.
گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات: (لهم دار السلام- 127/ انعام) و (السلام المؤمن المهيمن- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريدهها مىرسد به خداى تعالى نمىرسد با واژه- سلام- توصيف شده است.
و آيات: (سلام قولا من رب رحيم- 58/ يس) و (سلام عليكم بما صبرتم- 24/ رعد) و (سلام على إلياسين- 130/ صافات) همه اين سلامها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست.
و آيه: (و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مىخواهيم و اينكه واژه- سلاما- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.
و نيز گفتهاند معناى- قالوا سلاما- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سلاما- صفتى است براى مصدر محذوف.
(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال سلام- 25/ ذاريات).
سلام- دوم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا بليغتر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (و إذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مىشود.
و آيه: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما إلا قيلا سلاما سلاما- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمىشنوند و گناهى نمىبينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مىشود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فسلام لك من أصحاب اليمين- 91/ واقعه) و (و قل سلام 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات:
(سلام على نوح في العالمين- 79/ صافات) و (سلام على موسى و هارون- 120/ صافات) و (سلام على إبراهيم- 109/ صافات) همه اين سلامها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است.و در آيه: (فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند.
سلام و سلم و سلم: در معنى صلح و آشتى است.
در آيه: (و لا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمنا- 94/ نساء) گفتهاند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزهخوى و كينهتوز).
و آيات: (يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة- 208/ بقره) و (و إن جنحوا للسلم- 61/ انفال) كه للسلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده.
و آيات: (و ألقوا إلى الله يومئذ السلم- 87/ نحل) و (يدعون إلى السجود و هم سالمون- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (و رجلا سالما لرجل- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه سلما و سلما نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حسن و نكد- صفت نيستند. چنانكه مىگويند- سلم سلما و سلما و ربح، ربحا و ربحا كه هر كدام دو مصدر دارند.
گفتهاند السلم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب.
و- الإسلام- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستىاند كه هر كدام مىخواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشىء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مىرود.
اسلام- در شرع دو گونه است:
اول- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمىشود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه).
و در آيه: (قالت الأعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا- 14/ حجرات) همان معنى مقصود است.
دوم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه: (إذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمين- 131/ بقره) و (إن الدين عند الله الإسلام- 19/ آل عمران) و (توفني مسلما- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد:
(لأغوينهم أجمعين إلا عبادك منهم المخلصين- 40/ حجر) و (إن تسمع إلا من يؤمن بآياتنا فهم مسلمون- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقند و به آن اقرار دارند.
و (يحكم بها النبيون الذين أسلموا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شدهاند و شريعتهايى آوردهاند شدهاند.
السلم: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مىرسند و اميد سلامتى در آن مىرود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيلهاى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب.
خداى تعالى گويد: (أم لهم سلم يستمعون فيه- 38/ طور) و (أو سلما في السماء- 35/ انعام) شاعر گويد:و لو نال اسباب السماء بسلم. (هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد)
السلم و السلام: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است.
و السلام: جنگ سخت.[۴]
«فوّض»
گفت: و أفوض أمري إلى الله (44/ غافر) يعنى من كارم را به- الله- برمىگردانم و رد مىكنم و ارجاع ميدهم، اصلش از عبارتى است كه مىگويند: ما لهم فوضى بينهم: در ميانشان تفويض و واگذارى به يكديگر نيست، شاعر گفت:طعامهم فوضى فضا فى رحالهم و از اين معنى است عبارت: شركة مفاوضة: [شراكتى كه همه چيز در آن از سرمايه، كار و سود برابر باشد،][۵]
«استودع»
دعة يعنى پائين آوردن و ترك كردن فعلش- ودعت- أدعه- ودعا- است مثل تركته وادعا- يعنى او را در حالت وداع ترك كردم. بعضى از علماء گفتهاند در اين فعل ماضى و اسم فاعلش بكار نميرود گفته ميشود- يدع و دع- هر دو صحيح است آيه زير بدون تشديد قرائت شده:
ما ودعك ربك- الضحى/ 3 شاعر ميگويد:ليت شعرى عن خليلى ما الذى/غاله فى الحب حتى ودعه كاش ميدانستم چيزى كه دوستم را به غلو و زياده روى در دوستى واداشته بود چيست تا اينكه آنرا رها كرد.
تودع- رها كردن جان و نفس از مجاهدت- متدع و متودع- هر دو يكيست دعة- بمعنى زندگى حقيراند و سطح پائين بكار ميرود كه اصلش از ترك كردن است باين معنى كه براى زندگى خويش سعى و كوشش را رها كرده توديع در مورد مسافر باين است كه از خدا ميخواهى رنج سفر را بر او آسان گرداند و او را به آسايش برساند، چنانكه- تسليم- سلامتى خواستن است و اين معانى در مشايعت و بدرقه مسافر و ترك نمودن او بكار ميرود آيه:
ما ودعك ربك- الضحى/ 3 به معنى ترك كردن است (خداوند به پيامبر ميفرمايد پروردگارت ترا رها نكرده و دشمن نداشته است مثل- ودعت فلانا و خليته- او را رها كردم و تنها گزاردم ميت و مرده را هم- مودع- گفتهاند و از اين معنى ميگويند. استودعتك غير مودع- يعنى خدا سلامتت بدارد و از مردن حفظت كند. شاعر گفته است:ودعت نفسي ساعة التوديع - جانم را و خودم را بهنگام وداع بخدا سپردم كه سلامت باشم و رنج و زحمت را از من دور كند.[۶]