عجله کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی تبعید
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «عَجِل»، «بَدَرَ»، «فور»، «س/سوف».
مترادفات «تبعید» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سرع | ریشه سرع | مشتقات سرع | لِيَجْزِىَ ٱللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلْحِسَابِ
|
عَجِل | ریشه عجل | مشتقات عجل | وَيَدْعُ ٱلْإِنسَٰنُ بِٱلشَّرِّ دُعَآءَهُۥ بِٱلْخَيْرِ وَكَانَ ٱلْإِنسَٰنُ عَجُولًا
|
بَدَرَ | ریشه بدر | مشتقات بدر | وَٱبْتَلُوا۟ ٱلْيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُوا۟ ٱلنِّكَاحَ فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَٱدْفَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَآ إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُوا۟ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِٱلْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَٰلَهُمْ فَأَشْهِدُوا۟ عَلَيْهِمْ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبًا
|
فور | ریشه فور | مشتقات فور | بَلَىٰٓ إِن تَصْبِرُوا۟ وَتَتَّقُوا۟ وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَٰفٍ مِّنَ ٱلْمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ
|
س/سوف | - | - | ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی تبعید
«سرع»
السُّرْعة: نقطه مقابل كندى و آرامى است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به كار مىرود. مىگويند- سَرُعَ فهو سَرِيع: تند رفت و با سرعت است.
و أَسْرَعَ فهو مُسْرِع: به سرعت راند و چالاك و شتابنده است.
و أَسْرَعُوا: داراى شتربانى شتابندهاند، كه مثل واژههاى- أَبْلَدُوا و سَارَعُوا و تَسَارَعُوا- است (يعنى كندى كردند- شتاب كردند- و به سوى چيزى شتافتند)خداى تعالى گويد:
(وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ- 133/ آل عمران) و (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ- 114/ آل عمران).
و (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً- 44/ ق) (هنگامهاى كه براى خروجشان، زمين به سرعت شكافته شود و آنها به آسانى از دل زمين برخيزند و محصورشان كنيم).
و آيه: (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً- 43/ معارج).
سَرَعَانُ القومِ: طليعه و پيشاپيش قوم و نيز گفتهاند- سَرْعَانَ ذَا إِهَالَةً- يعنى سرعت و سريع الخير كسى است كه چيزى را قبل از وقت آن مىبخشد و اين واژه مبنى از سَرُعَ است (يعنى همواره حركت حرف آخرش مبنى بر فتحه است) مثل وشْكان از- وشك- و عجْلان از عجل. كه هر دو واژه در معنى سرعان يعنى شتاب و سرعت است).
خداى تعالى گويد: (إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ- 199/ آل عمران) و (سَرِيعُ الْعِقابِ- 165/ انعام) كه تنبّه و آگاهى بر معنى آيه: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ- 82/ يس).[۱]
«عَجِل»
العَجَلَة: خواستن و قصد چيزى قبل از مدّتش، كه از مقتضيات ميل و شهوت است (شتاب زدگى) و از اين جهت در همه جاى قرآن- عَجَلَة- مذموم و ناپسند شده است تا جائيكه گفته شده-
العجلة من الشّيطان.
- در آيات:
(سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ- 37/ انبياء)(وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ- 114/ طه) (وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ- 83/ طه) (وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ- 84/ طه) و در آيه اخير يادآورى مىكند كه هر چند شتابزدگى او مذموم است امّا چيزيكه آن را بشتاب و عجله واداشته است كارى و امرى پسنديده است و آن طلب خشنودى خداى تعالى است در آيات: أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ- 1/ نحل) (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ: 6/ رعد) (لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ- 46/ نحل)(وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ 47/ حجّ) (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ- 11/ يونس) (اگر همانطوريكه خداوند با شتاب خير و نيكى را به مردم مىدهد شرّ و بدى را به آنها مىداد مدّت حياتشان بسرعت سر مىرسيد).
و در آيه: (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ- 37/ انبياء) بعضى گفتهاند مِنْ عَجَلٍ- ... مِنْ حَمَإٍ*- است يعنى: از گل سياه بد بو و اين سخن صحيح نيست بلكه (مِنْ عَجَلٍ- 37/ انبياء) تنبيهى است بر اينكه انسان از حالت عجله و شتاب عارى نيست و اين يكى از خويهاى اخلاقى است كه بر نفس او تركيب شده است و بر اين اساس گفت:
(وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا- 11/ اسراء)و آيه: (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ- 18/ اسراء) يعنى اعراض دنيايى را به كسانى كه بخواهيم مىبخشيم و آن را به او واگذار مىكنيم و آيات: (عَجِّلْ لَنا قِطَّنا- 16/ ص)(فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ- 20/ فتح) عُجَالَة: شير دادن ناشتائى و سوغات و هديه است كه زود خورده مىشود. عَجَلْتُهُمْ و لَهَنْتُهُمْ: به سرعت ناشتائيشان دادم.
عِجْلَة: آفتابه و ابريق كوچكى كه در موقع نياز به سرعت حاضر مىشود.
عَجَلَة: چرخ چاه چوبى كه دلو آبكش بر آن قرار دارد و آنچه كه براى سرعت و مرور و حركت بر دو گاو بسته مىشود.
عِجْل: گوساله، به تصوّر شتابى كه در راه رفتن و حركت سريع دارد و وقتى گاو شد آرام حركت مىكند، در آيه گفت: (عِجْلًا جَسَداً- 148/ اعراف) (پيكرى و جسدى از گوساله كه با سيم و زرهاى فراوان اسرائيليان به دست سامرى ساخته شد).
بقرةٌ مُعْجِلٌ: مادّه گاوى كه همراه گوسالهاش باشد.[۲]
«بَدَرَ»
بَدْر پيشى گرفتن و سرعت، خداى فرمايد: (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً- 6/ نساء) با زياده روى و شتاب و سرعت أموال يتيمان را نخوريد.
چنانكه گويند: بَدَرْتُ إليه و بَادَرْتُ- يعنى باو پيشى جستم، لغزش و خطائى هم كه با شدّت و خشم واقع مىشود- بادرة- تعبير مىشود كه جمعش بوادر- است.
كانت من فلان بوادر فى هذ الأمر- در اين كار خطاها و شتابزدگى داشت.
به قرص ماه در نيمه هر ماه بَدْر- مىگويند براى اينكه در آن شب، در طلوع كردن بر غروب خورشيد پيشى مىگيرد، و نيز گفتهاند نام بدر- براى قرص ماه بخاطر اين است كه در آن شب به- بدرة- شباهت دارد (بَدْرَة كيسهاى چهار گوش و چرمى است كه پر از پول مىكنند و به شكل كرهاى در مىآيد).
بهر حال و با هر تعبير كه گفته شده- بدر- مصدرى است در معنى فاعل و به عقيده من بهتر است كه- بدر- ريشه لغت باشد و سپس معانى مختلف از آن ظاهر شود، گاهى مىگويند، بَدَرَ كذا: مانند طلوع قمر در نيمه ماه ظاهر و نمايان شد و گاهى تمام بودن قرص ماه را به كيسه پر پول تعبير كردهاند.
بَيْدَر-: مكانى است كه براى خرمن خرمن كردن گندم آماده مىشود و مدوّر بودن ماه را به كومههاى گندم و ساير غلات تعبير و تشبيه كردهاند، خداى فرمايد:
(وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ- 123/ آل عمران) بدر مكانى است معروف و مخصوص ميان مكّه و مدينه.[۳]
«فور»
الفَوْرُ: شدت جوشش و غليان كه در باره آتش وقتى شعله مىكشد و همچنين در جوشش ديگ و هيجان شدت خشم و غضب در انسانها گفته ميشود، مثل آيات:
وَ هِيَ تَفُورُ (7/ ملك).
وَ فارَ التَّنُّورُ (40/ هود).
شاعر گويد:و لا العرق فَارَا[و نه رگى است كه برآمده و باد كرده باشد].
مىگويند: فَارَ فلانٌ من الحمّى يَفُورُ: از شدت تب به هيجان آمد.
فَوَّارَةٌ: آنچه كه از ديگ در موقع غليان و جوش پرانده ميشود.
فَوَّارَةُ الماءِ: فواره آب كه به شباهت همان جوشش ديگ اينطور ناميده شده.
فعلت كذا من فَوْرِي: در حالت هيجان و يا در آرامش كار آن را انجام دادم.
در آيه گفت: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا (125/ آل عمران) [مربوط به مژده دادن مبارزين مسلمان است، مىگويد: آرى اگر پايدار و پرهيزكار باشيد و در آن حالت دشمنانتان با هيجان بر شما بتازند خداوند با پنج هزار فرشته مشخص مددتان ميرساند و به كمكتان مىآيد و اين براى بشارت شماست تا دلهاتان به او اطمينان يابد كه پيروزى جز از سوى خداى عزيز و حكيم نيست].
فَارٌ: موش، جمعش- فِيرَانٌ.
فَأْرَةُ المسكِ: نافه مشك (كه نافه آهو به تشبيه موش اين چنين ناميده شده).
مكان فئر: جايى كه موش زياد است.[۴]
«س/سوف»
سَوْفَ حرفى است مخصوص افعال مضارع براى انجام فعل در آينده كه از زمان حال جدايش مىكند، مثل آيات:
(سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي- 98/ يوسف) و (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ- 135/ انعام) يعنى: آنچه كه در طلبش هستيد و مىطلبيد به زودى خواهيد دانست هر چند كه در وقت حاضر بدست آيد ولى ناچار براى بعد است.
واژه- سوف- اقتضاء معنى به تأخير انداختن و درنگ نمودن در كار را دارد.
تَسْوِيف- هم به اعتبار سخن وعده دهنده است كه مىگويد: سوف افعل كذا- و از آن مشتقّ شده است.
السَّوْف: بوى خاك و بول.
مَسَافَة: بيابانى است كه راهياب با بوئيدن خاك، آنجا را و راه صحيح را تشخيص مىدهد (چون با بوئيدن خاك مىفهمد كه چهارپايان از آنجا عبور كردهاند يا نه).
و سپس در اثر كثرت استعمال، فاصله و دورى راه را هم به همان اعتبار- مسافة- گفتهاند.
شاعر گويد:اذا الدّليل استاف اخلاق الطّرق (وقتى كه راهياب و راهنماى كاروانيان، قديم يا جديد بودن راهها را تشخيص مىدهد).
السُّوَاف: بيمارى شتران كه آنها را به هلاكت مىرساند، وجه تسميه اين يا از آن جهت است كه مرگ را نزديك مىبيند و حس مىكند و مىبويد يا مرگ او را درك مىكند و مىبويد و يا اينكه از آن بيمارى بزودى خواهد مرد.[۵]