دنیا (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی دنیا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دنیا»، «ادنی»، «عاجلة»، «اولی».

مترادفات «دنیا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
دنیا ریشه دنو مشتقات دنو
أُو۟لَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشْتَرَوُا۟ ٱلْحَيَوٰةَ ٱلدُّنْيَا بِٱلْءَاخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ ٱلْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ
ادنی ریشه دنو مشتقات دنو
فَخَلَفَ مِنۢ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا۟ ٱلْكِتَٰبَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلْأَدْنَىٰ وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُۥ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَٰقُ ٱلْكِتَٰبِ أَن لَّا يَقُولُوا۟ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلْحَقَّ وَدَرَسُوا۟ مَا فِيهِ وَٱلدَّارُ ٱلْءَاخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
عاجلة ریشه عجل مشتقات عجل
كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ ٱلْعَاجِلَةَ
اولی ریشه اول مشتقات اول
وَإِنَّ لَنَا لَلْءَاخِرَةَ وَٱلْأُولَىٰ


معانی مترادفات قرآنی دنیا

«دنیا»

الدنو- يعنى نزديكى كه يا با لذات و جسمانى است يا با حكم و علم، اين واژه براى نزديكى مكانى و زمانى و منزلت و مقام نيز بكار مى‏رود.

خداى تعالى گويد: و من النخل من طلعها قنوان‏ دانية- 99/ انعام).

يعنى: (و از نخل و گل آن خوشه‏هاى متراكم و آويخته در اثر نزول باران و ناموس آفرينش بوجود مى‏آيد).

و ثم‏ دنا فتدلى‏- 8/ نجم) در اين آيه- دنا- نزديكى بالذات نيست بلكه حكمى است و گاهى أدنى بمعنى كوچكتر در برابر- أكبر يعنى بزرگتر تعبير مى‏شود مثل آيه: و لا أدنى‏ من ذلك و لا أكثر7/ مجادله).

و گاهى- أدنى‏- بمعنى بيشتر در مقابل بهتر بكار رفته است مثل‏ أ تستبدلون الذي هو أدنى بالذي هو خير- 61/ بقره).

و در زمانى- دنيا بمعنى اول در مقابل آخرت است مثل: آيه‏ خسر الدنيا و الآخرة- 11/ حج).

و آيه‏ و آتيناه في الدنيا حسنة و إنه في الآخرة لمن الصالحين‏- 122/ نحل).

و گاهى- دنيا، در معنى نزديكتر در برابر دورتر است مثل آيه:

إذ أنتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى‏- 42/ انفال).

يعنى: (زمانى كه شما به كرانه نزديكتر دره بوديد و آنها در گوشه دورتر آن). جمع‏ دنيا- الدنى‏ است مثل- كبرى و كبر و صغرى و صغر است.

خداى تعالى گويد: ذلك أدنى أن يأتوا بالشهادة- 108/ مائده).

يعنى: آن كار براى آنها شايسته‏تر و نزديكتر است كه در اقامه شهادت طالب عدالت باشند و بر اين وجه: آيات:ذلك أدنى أن تقر أعينهن‏- 51/ احزاب) (آن كار براى شادمانى و روشنى ديدگانشان شايسته‏تر است).

لعلكم تتفكرون في الدنيا و الآخرة- 220/ بقره) تا دريابنده حالاتى كه در حيات دنيا و حيات آخرت هست، باشيد.

دانيت‏ بين الأمرين و أدنيت‏ أحدهما من الآخر- يعنى: (آن دو چيز را با نزديك نمودن يكى بديگرى بهم نزديك كردم).

خداى تعالى گويد: يدنين‏ عليهن من جلابيبهن‏- 159/ احزاب) و (و روپوشهايشان را بر خويش بپيچند).

أدنت‏ الفرس- زائيدن آن اسب نزديك شد.

دني‏- صفت آشكار و روشن شخص پست و بى‏ارزش است و برابرش السنى يعنى با ارزش قرار دارد مى‏گويند:

دني‏- يعنى كاملا پست و فرومايه، روايت شده است:

«إذا أكلتم فدنوا» كه از واژه- دون- است نه از واژه- دنا و دنى- يعنى: در غذا خوردن از هر چه كه دم دستتان هست بخوريد.[۱]

«ادنی»

الدنو- يعنى نزديكى كه يا با لذات و جسمانى است يا با حكم و علم، اين واژه براى نزديكى مكانى و زمانى و منزلت و مقام نيز بكار مى‏رود.

خداى تعالى گويد: و من النخل من طلعها قنوان‏ دانية- 99/ انعام).

يعنى: (و از نخل و گل آن خوشه‏هاى متراكم و آويخته در اثر نزول باران و ناموس آفرينش بوجود مى‏آيد).

و ثم‏ دنا فتدلى‏- 8/ نجم) در اين آيه- دنا- نزديكى بالذات نيست بلكه حكمى است و گاهى أدنى بمعنى كوچكتر در برابر- أكبر يعنى بزرگتر تعبير مى‏شود مثل آيه: و لا أدنى‏ من ذلك و لا أكثر7/ مجادله).

و گاهى- أدنى‏- بمعنى بيشتر در مقابل بهتر بكار رفته است مثل‏ أ تستبدلون الذي هو أدنى بالذي هو خير- 61/ بقره).

و در زمانى- دنيا بمعنى اول در مقابل آخرت است مثل: آيه‏ خسر الدنيا و الآخرة- 11/ حج).

و آيه‏ و آتيناه في الدنيا حسنة و إنه في الآخرة لمن الصالحين‏- 122/ نحل).

و گاهى- دنيا، در معنى نزديكتر در برابر دورتر است مثل آيه:

إذ أنتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى‏- 42/ انفال).

يعنى: (زمانى كه شما به كرانه نزديكتر دره بوديد و آنها در گوشه دورتر آن). جمع‏ دنيا- الدنى‏ است مثل- كبرى و كبر و صغرى و صغر است.

خداى تعالى گويد: ذلك أدنى أن يأتوا بالشهادة- 108/ مائده).

يعنى: آن كار براى آنها شايسته‏تر و نزديكتر است كه در اقامه شهادت طالب عدالت باشند و بر اين وجه: آيات:ذلك أدنى أن تقر أعينهن‏- 51/ احزاب) (آن كار براى شادمانى و روشنى ديدگانشان شايسته‏تر است).

لعلكم تتفكرون في الدنيا و الآخرة- 220/ بقره) تا دريابنده حالاتى كه در حيات دنيا و حيات آخرت هست، باشيد.

دانيت‏ بين الأمرين و أدنيت‏ أحدهما من الآخر- يعنى: (آن دو چيز را با نزديك نمودن يكى بديگرى بهم نزديك كردم).

خداى تعالى گويد: يدنين‏ عليهن من جلابيبهن‏- 159/ احزاب) و (و روپوشهايشان را بر خويش بپيچند).

أدنت‏ الفرس- زائيدن آن اسب نزديك شد.

دني‏- صفت آشكار و روشن شخص پست و بى‏ارزش است و برابرش السنى يعنى با ارزش قرار دارد مى‏گويند:

دني‏- يعنى كاملا پست و فرومايه، روايت شده است:

«إذا أكلتم فدنوا» كه از واژه- دون- است نه از واژه- دنا و دنى- يعنى: در غذا خوردن از هر چه كه دم دستتان هست بخوريد.[۲]

«عاجلة»

العجلة: خواستن و قصد چيزى قبل از مدتش، كه از مقتضيات ميل و شهوت است (شتاب زدگى) و از اين جهت در همه جاى قرآن- عجلة- مذموم و ناپسند شده است تا جائيكه گفته شده-

العجلة من الشيطان.

- در آيات:

(سأريكم آياتي فلا تستعجلون‏- 37/ انبياء)

(و لا تعجل‏ بالقرآن‏- 114/ طه) (و ما أعجلك‏ عن قومك‏- 83/ طه) (و عجلت‏ إليك‏- 84/ طه) و در آيه اخير يادآورى مى‏كند كه هر چند شتابزدگى او مذموم است اما چيزيكه آن را بشتاب و عجله واداشته است كارى و امرى پسنديده است و آن طلب خشنودى خداى تعالى است‏ در آيات: أتى أمر الله فلا تستعجلوه‏- 1/ نحل) (و يستعجلونك‏ بالسيئة: 6/ رعد) (لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة- 46/ نحل)(و يستعجلونك بالعذاب‏ 47/ حج) (و لو يعجل‏ الله للناس الشر استعجالهم‏ بالخير- 11/ يونس) (اگر همانطوريكه خداوند با شتاب خير و نيكى را به مردم مى‏دهد شر و بدى را به آنها مى‏داد مدت حياتشان بسرعت سر مى‏رسيد).

و در آيه: (خلق الإنسان من‏ عجل‏- 37/ انبياء) بعضى گفته‏اند من عجل‏- ... من حمإ*- است يعنى: از گل سياه بد بو و اين سخن صحيح نيست بلكه (من عجل‏- 37/ انبياء) تنبيهى است بر اينكه انسان از حالت عجله و شتاب عارى نيست و اين يكى از خويهاى اخلاقى است كه بر نفس او تركيب شده است و بر اين اساس گفت: (و كان الإنسان‏ عجولا- 11/ اسراء)و آيه: (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد- 18/ اسراء) يعنى اعراض دنيايى را به كسانى كه بخواهيم مى‏بخشيم و آن را به او واگذار مى‏كنيم‏ و آيات: (عجل‏ لنا قطنا- 16/ ص)

(فعجل‏ لكم هذه‏- 20/ فتح) عجالة: شير دادن ناشتائى و سوغات و هديه است كه زود خورده مى‏شود. عجلتهم‏ و لهنتهم: به سرعت ناشتائيشان دادم.

عجلة: آفتابه و ابريق كوچكى كه در موقع نياز به سرعت حاضر مى‏شود.

عجلة: چرخ چاه چوبى كه دلو آبكش بر آن قرار دارد و آنچه كه براى سرعت و مرور و حركت بر دو گاو بسته مى‏شود.

عجل‏: گوساله، به تصور شتابى كه در راه رفتن و حركت سريع دارد و وقتى گاو شد آرام حركت مى‏كند، در آيه گفت: (عجلا جسدا- 148/ اعراف) (پيكرى و جسدى از گوساله كه با سيم و زرهاى فراوان اسرائيليان به دست سامرى ساخته شد).

بقرة معجل‏: ماده گاوى كه همراه گوساله‏اش باشد.[۳]

«اولی»

آل‏ اللبن‏ يئول‏- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مى‏گويند كم شده و برگشته است.

واژه‏ التأويل‏ از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المأول‏- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- رد كردن چيزى به سوى غايت و مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.

تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم‏- 7/ آل عمران) اما باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مى‏گويد:و للنوى قبل يوم البين تأويل‏ (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست).

سخن خداى تعالى (هل ينظرون إلا تأويله يوم يأتي تأويله‏- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مى‏آيد.

و آيه (ذلك خير و أحسن‏ تأويلا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است.

و نيز گفته‏اند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت.

الأول‏- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد).

أول‏: خليل بن احمد مى‏گويد ريشه‏اش (همزه- واو- لام) است اول مانند فعل است و بعضى گفته‏اند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) اما نظر خليل صحيح‏تر و فصيح‏تر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اول- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مد در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أول- صفت است و مؤنثش- اولى- مثل- أخرى است.

أول‏- كلمه‏اى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتب مى‏شوند و بر چند وجه بكار رفته است:

1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مى‏گويى اول خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است.

2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مى‏كنند مثل اينكه مى‏گوئى اول امير و سپس وزير.

3- بمعنى وضعيت مكانى و نسبيت مانند بيان موقعيت كسى كه از عراق خارج مى‏شود و مى‏گويد اول قادسية و سپس- فيد، اما كسى كه از مكه بسوى عراق مى‏آيد مى‏گويد اول- فيد و سپس قادسيه‏ 4- معنى چهارم- واژه اول- مسائل اوليه صنعت و ساختمان است كه‏ مى‏گويند اول پايه‏ها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر الله پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گوينده‏اى است كه مى‏گويد:

«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مى‏گويد او بنفسه مستغنى و بى‏نياز است، در آيات (و أنا أول المسلمين‏- 163/ انعام) و آيه (و أنا أول المؤمنين‏- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيت و پيروى قرار مى‏گيريم چنانكه خداوند فرمايد: (و لا تكونوا أول كافر به‏- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند.

واژه- أول- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مى‏رود كه در آن صورت- مبنى بر ضمه است، يعنى أول- مانند عبارت- جئتك أول- و گاهى- أول- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أولا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، اما در اين آيه (أولى لك فأولى‏- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهنده‏اى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مى‏شود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مى‏دهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود.

بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أول- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مى‏رسد و بايستى از آن خود دارى كند.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 689-688
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 689-688
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 556-554
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 226-223