فقر (مترادف)
مترادفات قرآنی فقر
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فقر»، «مَسکنة»، «عیلة»، «املاق»، «قتر»، «بأسا»، «مَتربة».
مترادفات «فقر» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فقر | ریشه فقر | مشتقات فقر | وَأَنكِحُوا۟ ٱلْأَيَٰمَىٰ مِنكُمْ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَآئِكُمْ إِن يَكُونُوا۟ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ
|
مَسکنة | ریشه سکن | مشتقات سکن | إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلْفُقَرَآءِ وَٱلْمَسَٰكِينِ وَٱلْعَٰمِلِينَ عَلَيْهَا وَٱلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى ٱلرِّقَابِ وَٱلْغَٰرِمِينَ وَفِى سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
|
عیلة | ریشه عیل | مشتقات عیل | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِنَّمَا ٱلْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا۟ ٱلْمَسْجِدَ ٱلْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦٓ إِن شَآءَ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
|
املاق | ریشه ملق | مشتقات ملق | وَلَا تَقْتُلُوٓا۟ أَوْلَٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَٰقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْـًٔا كَبِيرًا
|
قتر | ریشه قتر | مشتقات قتر | لَّا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا۟ لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلْمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلْمُقْتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعًۢا بِٱلْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى ٱلْمُحْسِنِينَ
|
بأسا | ریشه بئس | مشتقات بئس | لِّيَشْهَدُوا۟ مَنَٰفِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا۟ ٱسْمَ ٱللَّهِ فِىٓ أَيَّامٍ مَّعْلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلْأَنْعَٰمِ فَكُلُوا۟ مِنْهَا وَأَطْعِمُوا۟ ٱلْبَآئِسَ ٱلْفَقِيرَ
|
مَتربة | ریشه ترب | مشتقات ترب | أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ
|
معانی مترادفات قرآنی فقر
«فقر»
فَقْر بر چهار وجه بكار ميرود:
اول- نيازى ضرورى و لازم كه در انسانها تا وقتى كه در دار دنيا هستند عموميت دارد و فراگير است بلكه براى تمام موجودات چنان فقرى و نيازى عموميت دارد [نيازهاى زايشى و رويشى در موجودات].
و بر اين معنى گفت: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ (15/ فاطر) و به اين فقر در آيهاى كه انسان را وصف كرده است اشاره دارد كه:
وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ (7/ انبياء) يعنى (و ما پيامبران را بدون جسم و بدن مادى قرار ندادهايم كه بغذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند.
دوم- فقرى كه از عدم كسب و كار ناشى ميشود كه در آيه: لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا (273/ بقره) يادآورى شده است تا آنجا كه مىگويد: مِنَ التَّعَفُّفِ يعنى صدقات مخصوص ضعفائيست كه ناتوانند و با عفت (273/ بقره).
و در آيات: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (32/ نور).
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ (60/ توبه).
سوم- فقر نفسانى و روحى، كه همان آزمندى است و مقصود سخن پيامبر است كه فرمود: «كاد الفَقْرُ أن يكون كفرا»
نقطه مقابل حديث فوق اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىفرمايد:
«الغنى غنى النّفس».
[بىنيازى، بىنيازى نفسانى است].
و همچنين مقصودى كه در عبارت-
من عدم القناعة لم يفده المال غنى- است.
[يعنى كسى كه روح قناعت را از دست داد مال و ثروت از جهت بىنيازى به او فايدهاى نميرساند].
چهارم- فقر و نياز بسوى خداى تعالى است كه در سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره شده است كه فرمود:
«اللّهمّ أغنني بِالافْتِقَارِ إليك و لا تُفْقِرْنِي بالاستغناء عنك».
[الهى مرا با نيازمندى به سوى خودت غنى گردان و نيازم را سرشار و نيز مرا در بىنيازى از خودت فقير مگردان كه خود را از تو بىنياز بدانم].
و همين مقصود سخن خداى تعالى در اين آيه است كه:رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24/ قصص) و به اين معنى شاعر نزديك شده است كه مىگويد:و يعجبنى فَقْرِي إليك و لم يكن/ليعجبنى لو لا محبّتك الفقر[نيازمنديم بسوى تو مرا به شگفتى واداشت و اگر محبت و دوست داشتن به تو فقر و نياز نبود مرا اينچنين شگفت زده نميكرد]
مىگويند: افْتَقَرَ كه اسمش- مُفْتَقِر و فَقِير- است و اگر قياس لفظى حكم مىكرد پيوسته- فقير- گفته ميشد و اصل- فقير- كسى است كه مهرههاى پشتش شكسته شده.
فَقَرَتْهُ فَاقِرَةٌ: مصيبتى كه پشت را مىشكند به او رسيد.
أَفْقَرَكَ الصيدُ: آن شكار به تو امكان تير اندازى داد كه گفته شده از- فُقْرَة- يعنى گودال است و از اين معنى به هر گودالى و چالهاى كه آب در آن جمع شود- فَقِير- گويند.
فَقَّرْتُ للفسيل: براى پاجوش خرما بن چالهاى حفر كردم كه آن را در آن غرس كنم شاعر گفت:و ما ليلة الفقير الّا الشيطان. كه گفتهاند نام چاهى است [شب نيازمند و فقير همچون شيطان است].
فَقَرْتُ الخرزَ: مهره را سوراخ كردم.
أَفْقَرْتُ البعيرَ: بينى شتر را سوراخ كردم.[۱]
«مَسکنة»
السُّكُون: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مىرود- مثل- سَكَنَ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن:
اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن- است.
خداى تعالى گويد: (لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيماندههاى ديار گذشتگان است).
و (وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست).
و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ- 67/ يونس) در معنى اوّل مىگويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مىگويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد).
و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.
السَّكَن: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد:
(وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).
و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مىيابند و گرم مىشوند و در اطرافش استراحت مىكنند.
سُكْنَى: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مىيابند.
السَّكْن: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين.
و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مىدارد و آرام مىكند.
سِكِّين: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مىبرد و آن را بى تحرّك و ساكن مىكند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ- 4/ فتح) گفته شده:
واژه سَكِينَة در اين آيه، فرشتهاى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مىدهد و ايمنيشان مىدهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است
«انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».
و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفتهاند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ- 248/ بقره) آنطورى كه ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمىبينم.
مِسْكِين: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغتر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتىشان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمىآمده.
و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).
كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيحتر اينستكه حرف (م) در مسكنه زايد است[۲][۲]
«عیلة»
آيه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً- 28/ توبه) اگر از فقر مىترسيد عَالَ الرّجل: وقتى است كه فقير و بينوا شود.
عَالَ، يَعِيلُ، عَيْلَة: اسمش- عَائِل- است يعنى درويش و نيازمند شد و امّا- اعال- وقتى است كه خانواده كسى و ياران و فرزندانش زياد شود (از عال- يعول- واوى است). و آيه: (وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى- 8/ ضحى) يعنى فقر نفس را از تو دور كرد و براى تو بزرگترين توانگرى، و بى نيازى و غنى را قرار داد و از همين معنى است كه پيامبر عليه السّلام فرمود:«الغنى، غنى النّفس». (توانگرى و بى نيازى حقيقى بى نياز بودن نفس و جان از غير خدا است، و اين حديث شريف تفسير آيه اخير است كه راغب رحمه اللّه آن را بيان داشته است).
ما عَالَ مقتصد: ميانهرو، محتاج و نيازمند ديگران نمىشود. گفته شده معنى آيه: (وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى- 8/ ضحى) اين است كه خداوند ترا محتاج رحمت و آمرزش خويش يافت و با مغفرتش از نارواى گذشته و آينده در باره تو ترا با اتمام نعمت خويش بى نياز ساخت (به راهى راهبريت نمود و پيروزى ارجمندى به تو ارزانى داشت وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً).[۳]
«املاق»
مَلق: (بر وزن فلس) فقر. اصل آن بمعنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل ميكند. املاق نيز بمعنى فقر و بىچيزى است وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ انعام: 151. همينطور است آيه 31. از سوره اسراء. يعنى: فرزندان خويش را از ترس فقر و گرسنگى نكشيد شما و آنها را ما روزى ميدهيم.
هر دو آيه صريحاند در اينكه عرب از ترس فقر و گرسنگى فرزندان خويش را ميكشتند، در آيه ديگرى آمده وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ ... انعام: 137. اين آيه شامل مطلق كشتن اولاد است خواه از براى عار باشد چنانكه در زنده بگور كردن دختران و خواه براى فقر.
در نهج البلاغه حكمت 258 فرموده: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ». چون فقير شديد با خدا با صدقه معامله كنيد صدقه بدهيد تا خدا توانگرتان كند. املاق فقط دو بار در قرآن آمده است.[۴]
«قتر»
القَتْرُ: كم كردن هزينه و نفقه است [تنگ نظرى در معيشت و خرج زندگى] نقطه مقابل اسراف است كه هر دو صفت يعنى (قَتْر) و (اسراف) ناپسند و مذموم است.
در آيه: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67/ فرقان) رجلٌ قَتُورٌ و مُقْتِرٌ: مرديكه در خرج كردن سختگير است.
در آيه: وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100/ اسراء) تنبيه و آگاهى به چيزى است كه در انسان از بخل سرشته شده است مثل آيه: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ (128/ نساء)
قَتَّرْتُ الشّيءَ و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ: آن را كم نمودم:مُقْتِر: فقير، در آيه: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ (236/ بقره)
اصل اين معنى از- قُتَار و قَتَر- يعنى دودى است كه از گوشت سرخ شده و يا سوختن چوب و مانند آنها برمىخيزد، گويى كه- مُقْتِر و مُقَتِّر- از هر چيز دود آنرا دريافت مىكند كه كنايه از بىبهره بودن است.
و آيه: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (31/ عبس) مثل غَبَرَةٌ (40/ عبس) يعنى چهرهاش را دود و گرد و غبار فرا مىگيرد و مىپوشاند، گرد و غبار هم شبيه دود است.
قُتْرَة: پناهگاه و كمينگاه [كه بيشتر در زمين حفر ميشود] شكارچى بوى بدن خود را كه از تن اوست در آنجا مخفى مىدارد تا شكار بر ضد او عمل نكند و مىكوشد او را از ديد شكار پنهان دارد.
رجلٌ قَاتِر: مردى ضعيف و لاغر اندام گويى كه از لاغرى و ضعف چون دودى است كه از نظر سبك وزنى به هوا ميرود و همچون عبارت- هو هباء:- است يعنى او از سبكى در هوا پراكنده است.
ابنُ قِتْرَةَ: مارى كوچك و لاغر اندام.
قَتِير: نوك ميخهاى زره.[۵]
«بأسا»
البُؤْس و البَأْس و البَأْسَاء- شدّت سختى و زشتى و ناروائى است جز اينكه واژه- بؤس- بيشتر در فقر و جنگ بكار مىرود.
البَأْس و البَأْسَاء- در كشتن دشمن و مجروح كردن بكار مىرود، مثل آيه (وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا- 84/ نساء) و (فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ- 42/ انعام) و (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ- 177/ بقره) و (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ- 14/ حشر) فعل اين واژه- بَؤُسَ، يَبْؤُسُ است.
عذاب بَئِيس- وزن فعيل از- بأس- است، يا از- بؤس- باب افتعال آن هم مثل فَلا تَبْتَئِسْ*- يعنى غمگين و محزون نباش در خبر است، كه در باره پيامبر (ص) آمده است كه
«كان يكره البؤس و التّباؤس و التّبوّس».
يعنى براى فقرا (مستضعفين) زارى و سستى را زشت و ناروا مىدانست.
(نمىخواست آنها اظهار خوارى و ناتوانى و فقر كنند) يا اينكه خود را ذليل كنند و همه آن رنجها را بر خود قرار دهند.
بِئْسَ- كلمهاى است كه در باره تمام ناپسندىها و زشتى بكار رفته است، همانطور كه- نعم- در همه كارهاى پسنديده استعمال مىشود و كلماتى كه در جملات بعد از- بئس يا نعم- قرار مىگيرند چه معرفه با (الف- لام) باشند و يا اينكه اضافه باسم ديگرى شود.
در هر دو صورت بئس و نعم- آنها را مرفوع مىكنند، مانند- بئس الرّجل زيد- يا- بئس غلام الرّجل زيد- و نكره را نصب مىدهند، مانند- بئس رجلا و بئس ما كانوا يفعلون.
خداى تعالى گويد: (وَ بِئْسَ الْقَرارُ- 29/ ابراهيم) و (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ- 72/ زمر) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا- 5/ كهف) و (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ- 63/ مائده).
اصل واژه- بئيس- بئس- است كه آن هم از- بؤس- مشتّق شده.[۶]
«مَتربة»
تُرَاب خاك، خداى تعالى گويد: (خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ- 20/ روم) و (يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً- 40/ نباء).
تَرِبَ- يعنى آنچنان نيازمند و فقير شد كه گويى بخاك متّصل شده و بر خاك نشسته است و آيه (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ- 16/ بلد) يعنى از فقر و تنگدستى بر خاك نشسته است.
أَتْرَبَ- طورى بىنياز شد كه گويى به اندازه خاك زمين مال حاصل كرده است.
التّراب- خود زمين است.
تَيْرَب- مفرد- تَيَارِب و تَوْرَب و تَوْرَاب، منظور همان تراب و خاك است.
ريح تُرَبَة: بادى خاك افشان و خاك بيز.
سخن پيامبر (ص) كه گفته است
«عليك بذات الدّين تَرِبَتْ يداك».
هشدارى است بر اينكه عمل به دين و واقعيّت آنرا از دست ندهى كه نتيجتا مقصود دين را در نيابى و حاصل نكنى و در اثر ناآگاهيت محتاج و نيازمند شوى.
بارح تَرِبٌ: استخوانها و دندههاى سينه كه مفردش- ترب- است خداى گفت (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ- 6/ طارق)امّا آيات (أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً- 37/ واقعه) و (وَ كَواعِبَ أَتْراباً- 33/ نباء) و (وَ عِنْدَهُم قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ- 52/ ص).
آيات فوق واژه- أتراب- يعنى دو نوزادى كه با هم بزرگ مىشوند و تشبيهى از تساوى و همانندى آنها به استخوانها و دندههاى سينه است كه رديف شده و يكنواختند و يا براى اينكه آن دو نوزاد با هم بر خاك افتادهاند و زائيده شدهاند و همچنين گفتهاند از اينجهت آنها را- أتراب- يعنى هم بازى، گفتهاند كه در كودكى هم هر دو با هم با خاك بازى مىكنند.[۷]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 81-77
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 236-234
- ↑ رجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 675-674
- ↑ قاموس قرآن، ج6، ص: 273-272
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 129-127
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 325-324
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 343-342