سختی دادن (مترادف)
مترادفات قرآنی سختی دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اذی»، «ضرّ»، «کره»، «کلّف»، «شقَّ»، «عَنَت»، «سام».
مترادفات «سختی دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اذی | ریشه اذی | مشتقات اذی | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ لَا تَكُونُوا۟ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوْا۟ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُوا۟ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهًا
|
ضرّ | ریشه ضرر | مشتقات ضرر | إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا۟ بِهَا وَإِن تَصْبِرُوا۟ وَتَتَّقُوا۟ لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْـًٔا إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ
|
کره | ریشه کره | مشتقات کره | وَلْيَسْتَعْفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغْنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦ وَٱلَّذِينَ يَبْتَغُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِىٓ ءَاتَىٰكُمْ وَلَا تُكْرِهُوا۟ فَتَيَٰتِكُمْ عَلَى ٱلْبِغَآءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا۟ عَرَضَ ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعْدِ إِكْرَٰهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
|
کلّف | ریشه کلف | مشتقات کلف | وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَٰبٌ يَنطِقُ بِٱلْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
|
شقَّ | ریشه شقق | مشتقات شقق | قَالَ إِنِّىٓ أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ٱبْنَتَىَّ هَٰتَيْنِ عَلَىٰٓ أَن تَأْجُرَنِى ثَمَٰنِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَآ أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِىٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ
|
عَنَت | ریشه عنت | مشتقات عنت | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ لَا تَتَّخِذُوا۟ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا۟ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ ٱلْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوَٰهِهِمْ وَمَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ ٱلْءَايَٰتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ
|
سام | ریشه سوم | مشتقات سوم | وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ ٱذْكُرُوا۟ نِعْمَةَ ٱللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَىٰكُم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوٓءَ ٱلْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَآءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَآءَكُمْ وَفِى ذَٰلِكُم بَلَآءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ
|
معانی مترادفات قرآنی سختی دادن
«اذی»
أَذَى اذيّت و آزارى است كه به هر ذى روحى را نظر جسمى يا روحى با عواقبش مىرسد چه دنيائى و چه اخروى، خداى فرمايد (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى- 264/ بقره) و همينطور آيه (فَآذُوهُما- 16/ نساء) كه اشاره باذيّت و زدن است مثل آيه (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ- 61/ توبه) و آيه (لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا- 69/ احزاب) و (لِمَ تُؤْذُونَنِي- 5/ صف) و (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً- 222/ بقره). (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ- 61/ توبه).
كه عوارض محيض را از نظر شرعى و باعتبار شرع (أذى) يعنى رنج و زحمت ناميده است و همينطور باعتبار پزشكى، چنانكه پزشكان اين رشته ذكر كردهاند محيض نوعى درد و رنج است.
و گفته شده- آذَيْتُهُ، أو أَذَيْتُهُ، إِيذَاءً، و أَذِيَّةً و أَذًى، اسم فاعلش الآذِي است- يعنى موجى سخت و اذيّت كننده براى دريانوردان در موقع كشتىرانى.[۱]
«ضرّ»
الضُّرّ: بد حالى، كه يا در جان كسى است بخاطر كمى دانش و فضل و عفّت و يا در بدنش در اثر كمبود و بيمارى عضوى يا نداشتن عضوى و يا در حالتى ظاهرى كه از كمى مال و جاه حاصل مىشود، در آيه: (فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ- 84/ انبياء) احتمال هر سه زيان و ضررى كه ذكر شده هست.
و در آيه: (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ- 12/ يونس).(فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ- 12/ يونس) (همين كه ضرر و محنتش را از او برداشتم چنان در مىگذرد كه گويى ما را در سختىاى كه به او رسيده بود به كمك نخواسته بود).
(ضَرَّهُ ضُرّا: گزند و ضرر را به سوى او جلب كرد و كشاند. در آيه: (لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً- 111/ آل عمران) در اين آيه مؤمنين را بر كمى زيان و ضرر كه از جانب دشمنانشان مىرسد آگاه مىدهد و آنها را ضررى كه به ايشان خواهد رسيد تأمين و اعتماد خاطر مىدهد مثل، آيات:
(لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً- 102/ آل عمران)(وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً- 10/ مجادله) (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) (وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ- 102/ بقره) (چيزهايى آموختند كه زيانشان مىرساند و سودشان نمىدهد).
خداى تعالى گويد: (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ- 12/ حجّ) (چيزى را غير از خداى مىخواند و پرستش مىكند كه سودى و زيانى برايش ندارد).(يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ- 13/ حجّ) (چيزى را مىخواند و به كمك مىطلبد كه ضررش از سودش نزديكتر است) پس در آيه اوّل كه مىگويد: (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ- 13/ حجّ) اشاره به ضرر واقعى است كه هر دو با قصد و اراده حاصل مىشود و لذا هشدار مىدهد، چون بتها جمادند بنابر اين پرستش آنها سود و زيانى نمىآورد.
و در آيه دوّم كه با (يَدْعُوا لَمَنْ- 13/ حجّ) آغاز شده چيزى را كه از يارى خواستن از غير خدا و از عبادتش زائيده مىشود مىخواند نه آنچه را كه از قصد و هدف اوست.
ضَرَّاء: سختى و بدحالى، نقطه مقابل- سرّاء و نعماء- يعنى فراخى و خوشحالى است.
ضَرّ: نقطه مقابل و سود است، گفت: (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ- 10/ هود). (هر گاه پس از محنتى، نعمتى به او بدهيم، و بچشانيم مىگويد بديها از من برطرف شد يا با تكبّر شادمان مىشود و به ديگران فخر مىفروشد).
و آيه: (لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً- 3/ فرقان) (آنهايى كه پرستش مىكنيد و بتهاى شمايند براى خودشان نيز نفع و ضررى واجد نيستند و نمىتوانند زيانها را از خود دور كنند و سودى را مالك شوند).
رجلٌ ضَرِيرٌ: كنايه از نداشتن بينائى است.
ضَرِيرُ الوادى: ساحلى كه آب آن را زيان رسانده است.
الضَّرَر: المُضَارّ: گزندى و كمى و سختى است.
ضَارَرْتُهُ: زيانش رساندم، در آيه گفت: (وَ لا تُضآرُّوهُنَ- 6/ طلاق) (همسرانى را كه طلاق مىدهيد زيان مىرسانيد و به آنها سخت مگيريد) و آيه: (لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيد282/ بقره) (مربوط به مقرّرات وام و قرض است كه مىگويد نويسنده و گواه در آن وام نبايستى ضررى و زيانى ببيند) كه جايز است اين زيان و ضرر بفاعل اسناد داده شود گويى كه مىگويد:
لا يُضَارِرْ: (گواه نبايد كتمان حقّ كند و زيان برساند) و يا اينكه مفعول باشد يعنى:
لا يُضَارِرْ: (زيان نبيند) نه اينكه بخاطر درخواست گواهى و شهادتش از كار و معاشش باز داشته شود.
آيه: (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها- 233/ بقره) و اگر در آيه اخير- تُضَارُّ- با مرفوع بودن حرف (ر) خوانده شود پس لفظش خبرى است، و معنايش حالت امر است و هر گاه حرف (ر) با فتحه خوانده شود امرى است.
در آيه: (ضِراراً لِتَعْتَدُوا- 231/ بقره) (مربوط به آيه طلاق است كه مىگويد يا به شايستگى نگاهشان داريد و يا به شايستگى رها كنيد و براى ضرر زدن به آنها نگاهشان مداريد كه ستم كنيد و هر كه چنان كند به خود ستم كرده است و آيات و احكام خدا را سبك مينگاريد).
الضِّرَّة: اصلش بر وزن- فِعْلة- است يعنى آنكه ضرر مىبيند، هر يك از دو همسر يك مرد هم- ضَرَّة- ناميده شده، بنابر اعتقادشان، وجود هر يك از دو زن به زن ديگر زيان مىرساند و از همين نظر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
«لا تسأل المرأة طلاق اختها لتكفى ما فى صحفتها».
(زن از همسرش طلاق خواهرش (زن ديگر مرد) را نخواهد و مطالبه نكند، به اين آرزو كه آنچه در قدح دارد بيشتر شود و او را كفايت كند و خيال كندن سهم او از معيشت بيشتر مىشود).
الضَّرَّاء: جمع ميان دو زن و ازدواج ميان آنهاست در شرايط نياز.
رجلٌ مُضِرٌّ: مردى كه دو همسر يا بيشتر دارد.
امرأةٌ مُضِرٌّ: زنى كه همسر مردى زندار مىشود.
إِضْرَار:وادار شدن انسان بر چيزى كه زيانش مىرساند و در گفتگوى معمولى - إضرار- وادار شدن انسان بر كارى است كه آن را ناخوش مىدارد كه خود بر دو قسم است:
اوّل- إضرار و زيان ديدن به سبب امرى خارجى، مثل كسى كه تهديد و زده مىشود و براى اينكه رام شود تحت فشار قرار مىگيرد كه آن كار بر او بار شود، چنانكه گفت:
(ثُمَ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ- 126/ بقره) (ثُمَ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ- 24/ لقمان) دوّم- زيان ديدن يا اضرار به سببى درونى كه از نفس انسان است، يا بوسيله فشار و نيرويى است كه امكان نابودى و اتلاف براى دفع و چاره جويى آن نيرو به او دست نمىدهد مثل كسى كه مقهور شهوت يا خمر يا قمار است و بر او غلبه دارد و يا با فشار نيروى زيانمندى كه چارهاى و راهى براى دفع آن برايش فراهم مىشود مثل كسيكه گرسنگى او را به سختى مىافكند. و به خوردن گوشت مردار ناچار مىشود و بر اين معنى گفت:
(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ- 62/ نمل) (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ- 173/ بقره) (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ- 3/ مائده) كه در تمام موارد فوق آن حالت عموميّت را دارد چنانكه گفته مىشود ضَرُورِيّ سه گونه است:
1- ناچارى و الزامى كه به طريق زور و جبر است نه به اختيار، مثل درختى كه باد شديدى آن را به حركت در مىآورد و ضرورتا يا جبرا متحرّك است 2- نياز و الزامى كه وجودش بدست نمىآيد مگر به صورت ضرورى مثل غذاى ضرورى در حفظ بدن براى انسان.
3- ضَرُورِيّ در چيزى گفته مىشود كه خلافش ممكن نيست مثل اينكه گفته شود: جسمى واحد در دو مكان و در يك حالت وجود دارد كه صحيح نيست (زيرا جسم واحد در يك حالت فقط در يك مكان امكان وجود دارد، خلافش صحيح نيست كه در دو مكان باشد).
الضَّرَّة: بن انگشتان و پستان و نيز چربى و دنبه گوسفندان كه از پشتش آويخته است.
«کره»
گفته شده- كره و كره- يكى است مثل- ضعف و ضعف- و نيز گفتهاند كَرْه- سختى و مشقتى است كه از خارج وجود انسان بانسان ميرسد و با اكراه بر او تحميل ميشود ولى كُرْه- آن سختى و رنجى است كه از ذات انسان به او ميرسد و او آنرا زشت ميداند و از آن اكراه دارد كه بر دو گونه است:
اول- آنچه را كه از روى طبع مكروه ميشود.
دوم- آنچه كه از جهت عقل يا شرع زشت و مكروه شمرده ميشود.
از اين روى صحيح است كه انسان در مورد يك چيز بگويد: من آنرا مىخواهم ولى از آن اكراه دارم، به اين معنى كه از جهت طبع و سرشت آنرا مىخواهم و اراده مىكنم ولى از ناحيه عقل يا شرع زشت و مكروهش ميدارم يا از جهت عقل و شرع مىخواهم و از ناحيه طبع و سرشت بدش مىدانم و گفت:
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ- 216/ بقره) يعنى از روى طبع كشتن را بد مىدانيد، سپس آنرا در آيه ديگر بيان كرد و گفت: وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ- 216/ بقره) يعنى تا انسان حال و كيفيت چيزى را نداند بر او واجب نميشود كه اكراه يا محبت خود را در مورد آن چيز در نظر بگيرد و معتبر بداند. كرهت: در دو معنى كراهتى كه از خارج به انسان تحميل ميشود يا از ناحيه طبع و عقل و شرع زشت است در باره هر دو بكار ميرود يعنى در (كره و كره) ولي استعمال و بكار بردن آن در معنى- كره- بيشتر است، خداى تعالى گفت:
وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ- 32/ توبه).
وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ- 33/ توبه).
وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ- 5/ انفال).
أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ- 12/ حجرات).
آيه اخيرا آگاهى و هشدارى است بر اينكه خوردن گوشت برادر چيزى است كه نفس آدمى بر زشت شمردن و كراهت آن سرشته شد هر چند كه انسان آنرا بخواهد و قصد كند (يعنى غيبت كردن) و گفت:
لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً- 19/ نساء) كه- كُرها- هم خوانده شده.
إِكْرَاه: در واداشتن انسان به چيزى است كه آنرا زشت ميداند، در آيه: (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ- 33/ نور) كه نهى از واداشتن جوانان به چيزى است كه هم كره است و هم كره [يعنى هم با سرشتشان و عقل و شرع مغايرت دارد و هم مشقتى است كه به آنها تحميل ميشود] و گفت: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ 256/ بقره) در مورد اين آيه نظراتى هست:
اول- تحقيقا گفته شده كه آن عمل يعنى اكراه نداشتن در دين در آغاز اسلام بوده بطوريكه اسلام بر انسانى عرضه ميشده تا مىپذيرفت و اجابت ميكرد و گر نه ترك و رها ميشد.
دوم- آيه در مورد اهل كتاب بوده كه هر گاه مىخواستند جزيه بپردازند و ملتزم شرايط آن ميشدند آنها را به حال خود ميگذاشتند.
سوم- معنى- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- اينستكه اگر كسى بر قبول دين باطلى مجبور ميشد و به آن اعتراف ميكرد و داخل ميشد حكمى براى آن نبوده چنانكه گفت:
(إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ- 106/ نحل) (يعنى هر كس به زبان و با اجبار بخدا كافر شود ولى دلش به ايمان ثابت باشد از شمول كفر خارج است.
چهارم- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- يعنى در آخرت به آنچه را كه انسان در دنيا از طاعات با اكراه و از روى بىميلى انجام داده توجه نميشود و به حساب نمىآيد زيرا خداى تعالى سرائر و انگيزهها را معتبر ميشمرد و جز اخلاص را خشنود نميدارد و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«الاعمال بالنيّات».
و نيز فرمود:
«أخلص يكفك القليل من العمل» پنجم- معناى- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ اينست كه در حقيقت تكاليفى كه خداوند براى آنها معين كرده انسان در آنها او را بر كارى مكروه وادار نمىشود بلكه رسيدن به بهشت و پذيرش نعمتهاى ابدى و جاودانه است كه انسانها بر آنها وادار و تحميل ميشوند و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت:
«عجب ربّكم من قوم يقارّون الى الجنّة بالسلاسل».
[پروردگارتان از مردمى كه با زنجيرها بسوى بهشت راه مىيابند و كشانده ميشوند در عجب است].
ششم- دين در آيه فوق همان جزاء است، معنيش اينستكه خداوند بر پاداش و جزاء دادن ناخشنود نمىشود بلكه آنگونه كه مىخواهد به كسى كه سزاوار پاداش اخروى است آنطور كه ميخواهد عمل مىكند آيه: (أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ- 83/ آل عمران) تا آنجا كه مىگويد: طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) كه گفته شده معنايش اينست:
1- كسانى كه در آسمانها هستند بدون اكراه تسليم هستند و كسانى كه در زمينند (كَرْهاً) يعنى حجت و دليل كه آنها را به پذيرش و تسليم به حق واداشته است، مثل اينكه مىگوئى:
الدلالة اكرهتنى على القول بهذه المسألة: دلالت و راهنمايى درست مرا بر بيان اين مسأله واداشته است كه اين سخن از- كره- به معنى ناپسند و مذموم آن نيست.
2- معناى (طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) اين است كه ايمان آورندگان طوعا تسليم شدند و كفر پيشگان با اكراه تسليم مىشوند زيرا قدرت ندارند كه از آنچه را كه خداوند براى آنها مىخواهد و عليه آنها حكم مىكند خوددارى مىكنند.
3- از «قتادة» نقل شده مؤمنان با ميل و رغبت و طوعا تسليم حق ميشوند ولى كفار به هنگام مرگ جبرا حق را مىپذيرند و تسليم ميشوند چنانكه گفت:
فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ ... 85/ غافر)
4- مقصود از- كَرْه- در آن آيه كسى است كه با او جنگ ميشود و مجبور ميشود به اين كه ايمان بياورد.
5- نظر پنجم از ابو العاليه و مجاهد است كه گفتهاند: مقصود اينستكه همه به آفريده شدنشان از سوى خداوند اقرار دارند هر چند كه در پرستش به خداوند شرك مىورزند، مثل آيه:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ- 87/ زخرف).
(اگر از ايشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده است ميگويند اللّه).
6- نظر ديگر از ابن عباس است كه مىگويد: طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) يعنى همه با حالاتى كه از وجود آنها خبر مىدهد تسليم شدهاند هر چند كه بعضى از ايشان با گفتار كفر بورزند و آن همان اسلام است كه در جهان اوليه (عالم ذر) آنجا گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، قالُوا بَلى- 172/ اعراف) و اين همان دلائل عقلى آنها است كه بر آن سرشته شدهاند و اقتضاء مىكند كه تسليم شوند و به اين معنى آيه:
وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 15/ رعد) اشاره دارد 7- نظر هفتم از بعض صوفيه است مىگويند: كسى كه با رغبت و ميل تسليم حق ميشود همان كسى است كه پاداش دهنده و عقوبت كننده را مىنگرد نه پاداش و عقاب را، پس به او تسليم ميشود و كسيكه با اكراه تسليم مىشود همان كسى است كه پاداش و عقوبت را مىبيند پس با بيم و اميد يا رغبت و ترس تسليم حق ميشود و مانند اين آيه و كلام خداست كه گفت: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً 15/ رعد).[۲]
«کلّف»
الْكَلَف: آزمند شدن و حريص بودن به چيزى، مىگويند:
كَلِفَ فلان بكذا و أَكْلَفْتُهُ به:
به آن چيز حريص شد و او را به آن چيز حريص و شيفته نمودم.
الْكَلَف في الوجه: تيرگى در چهره كه به تصور مفهوم كلفة يعنى سرخى و سياهى بهم آميخته اينطور گفته شده.
تَكَلَّفَ الشيءُ: آن چيزى است كه انسان با اظهار بر افروختگى چهره و با سختى و مشقتى كه از آن كار به او ميرسد آنرا انجام ميدهد.
واژه- كُلْفَة- در سخن معمولى اسمى است براى مشقت و سختى.
و- تَكَلُّفْ- اسمى است براى كارى كه با مشقت و حرص و ظاهر سازى انجام ميشود و لذا «تكلّف» دو گونه است:
اول- تكلّف پسنديده، يعنى: حالتى كه انسان دنبال مىكند تا به كارى كه آنرا مىخواهد و مقصد اوست بدست آورد و براى او سهل و مفيد و مورد محبت ميشود و به اين جهت واژه تكليف در مورد تكلّف در عبادات بكار ميرود.
دوم- تكلّف ناپسند و مذموم، يعنى: آنچه را كه انسان از روى رياء و تصنع دنبال كرده و قصد مىكند و همان معنى مقصود آيه است كه ميگويد:
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ- 86/ ص
و همچنين سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه فرمود: «أنا و أتقياء امّتى برآء من التكلّف»
و آيه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها- 286/ بقره).
يعنى آنچه را كه مشقت و سخن به حساب مىآورند در واقع گشايش و وسعت در نتيجه است مثل آيه:
وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ- 78/ حج)
همچنين در تأييد تكليف و تكلّف به ظاهر مشكل و سخت در آيه گفت: فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً ...- 19/ نساء[۳]
«شقَّ»
الشَّقّ: شكافتگى كه در چيزى واقع مىشود.
شَقَقْتُهُ بنصفين: دو نيمش كردم.
آيه: (ثُمَ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا- 26/ عبس) (اشاره به شكافته شدن زمين سخت و سربرآوردن گياه نرم از روزنههاى دقيق زمين است).
و آيه: (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ- 44/ ق) (در باره بيرون آمدن انسانها از دل زمين و شكافته شدن زمين در آستانه قيامت است، كه در اصل- تَتَشَقَّقُ- بوده).
و آيات: (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ- 16/ حاقّه) (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ- 1/ انشقاق) (وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ- 1/ قمر) گفتهاند اشاره به انْشِقَاق قمر در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و نيز گفته شده، شكافتگى و دو نيمه شدن ماه، آثارى است كه در آستانه قيامت در ماه رخ مىدهد و گفته شده معنايش- وضح الأمر: است يعنى امر آشكار شد.
الشِّقَّة: تكّهاى است كه جدا شده مثل نصف يا نيمه چيزى و در اين معنى گفته شده:
طار فلان من الغضب شِقَاقاً و طارت منهم شِقَّةٌ- معنى اين دو عبارت همان- قطع غضبا- است يعنى از شدّت خشم بريده شد و تركيد يا از جا در رفت (از كوره در رفتن يعنى مثل جرقّههايى كه از كورههاى آهنگرى مىجهد او نيز از خشم و غضب از جا پريد).
الشِّقّ: سختى و مشقّت و شكستگى است كه به جان و تن آن مىرسد، مثل واژه- انكسار- يعنى شكستى كه به نفس و جان آدم مىرسد كه بطور استعاره بكار مىرود.
آيه: (إِلَّا بِشِقِ الْأَنْفُسِ- 7/ نحل) (مگر با مشقّت و سختى جانها) الشُّقَّة: جايى كه در رسيدن به آن جا، سختى به تو مىرسد.
و در آيه گفت: (بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ- 42/ توبه) سختى برايشان دور است.
الشِّقَاق: مخالفت و ناهمگونى است، يعنى تو در جهتى غير از جهت دوستت هستى و يا از شقّ العصا: يعنى كسى كه ميان تو و خودش جدائى و مخالفت ايجاد كرده، گرفته شده.
و آيه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما- 35/ نساء) (اشاره به اختلاف ميان همسران است كه مىگويد اگر از جدائيشان بيمناكيد).
و آيه: (فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ- 137/ بقره) يعنى در مخالفت و ستيزه جويى هستند.
و آيات: (لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي- 89/ هود) و (لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ- 176/ بقره) و مىگويد: (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- 13/ انفال) يعنى او در جهتى و راهى غير از جهت اولياء خدا قرار گرفته مثل آيه: (مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ- 63/ توبه) است.
يعنى: (و كسى كه با خدا مخالفت كند و در سوى غير خدايى قرار گيرد) و آيه: (مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ- 115/ نساء) (كسى است كه رسول را مخالفت كند و خودسرى نمايد).
مىگويند: المال بينهما شَقُ الشّعرة و شَقُ الإبلمة: آن مال در ميانشان به تساوى و مناصفه تقسيم شده است.
شَقُ نفسى و شَقِيقُ نفسى: با من آنطور است كه گويى نيمه تن و جان من است، از بس كه به يكديگر شباهت داريم (گويى يك روحيم در دو بدن).
و- شَقَائِقُ النّعمان: گياهى معروف است (لاله كوهى كه از سرخى به شقيقة يعنى سرخى برق، تشبيه شده، نعمان- هم همان نعمان منذر است كه خلوتگاهى در صحرا داشت و در آنجا لاله كوهى فراوان بود شعراى عرب در وصف شقايق نعمان اشعار زيادى سرودهاند).
شَقِيقَة الرّمل: ريگهائى كه از هم جدا شوند (و يا شكاف ميان دو كوه كه گياه در آنجا مىرويد).
شَقْشَقَة: پاره گوشتى مانند ريه و شش كه از دهان شتر موقع بانگ و فرياد بيرون مىآيد.
بيده شُقُوقٌ: در دستش تركيدگى و شكافتگى هست.
بحافر الدّابّة شِقَاقٌ: در سم اسب شكافى هست.
فرس أَشَقُ: اسبى كه به يك طرف مىلنگد و كجكى راه مىرود.
شُقَّة: در اصل تكّه و نصف پارچه است هر چند كه خود جامه هم- شُقَّة ناميده شده، گويى كه در آن پارگى هست.[۴]
«عَنَت»
مُعَانَتَة- مثل- معاندة- به معنى دشمنى و عناد است ولى- معانتة- بليغتر و رساتر است، چون- معانتة عناد و معاندهاى است كه در مفهومش مرگ و هلاكت هم هست از اين روى گفته مىشود: عَنَتَ فلانٌ: وقتى كه كسى در كارى كه از آن بيم تلف شدن هست قرار مىگيرد. مىگويند: عَنَتَ، يَعْنُتُ، عَنَتاً- در آيات:
(لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ- 25/ نساء) (وَدُّوا ما عَنِتُّمْ- 118/ آل عمران) (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ- 128/ توبه) و آيه: (عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ- 17/ طه) يعنى چهرهها براى خداى زنده و بى همتا خاضع شده.
أَعْنَتَهُ غيرُهُ: ديگرى او را به دشوارى افكند، در آيه: (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ- 220/ بقره). وقتى كه به استخوان شكسته بند شدهاى دردى برسد و آن را دوباره بشكند، مىگويند: أَعْنَتَهُ.[۵]
«سام»
السَّوْم: اصلش به سرعت رفتن در طلب چيزى است و لفظى است مركّب از دو معنى رفتن، و جستن چيزى است. در معنى رفتن، عبارت- سَامَتِ الإبلُ فهى سَائِمَة:
(رفت كه بچرد و او رونده است) و در معنى ابتغاء و جستن، سُمْتُ كذا: (جستجو كردم)، چنانكه گفت:
(يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ- 49/ بقره) (عذاب بدى را بر شما تكليف مىنمودند كه فرزندانتان را مىكشتند و زنانتان را وا مىگذاشتند) و همچنين از واژه- سام- عبارت، سِيمَ فلانٌ الْخَسْف فهو يُسَامُ الخسفَ- است يعنى (خوار شد و خوار مىشود).
سَوْم- هم در خريد و فروش و داد و ستد بكار مىرود. گفته شده- صاحب السّلعة أحقّ بِالسَّوْم: صاحب متاع براى خريد و فروش آن متاع سزاوارتر است.
سُمْتُ الإبلَ فى المرعى: براى چريدن رهايش كردم (كه به باب افعال و تفعيل، متعدّى مىشود) مىگويند- أَسَمْتُهَا و سَوَّمْتُهَا: (نيز در همان معنى- سمتها- است).
و آيه: (وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُون10/ نحل).
السِّيمَاء و السِّيمِيَاء: علامت و نشان.
شاعر گويد:له سيمياء لا تشق على البصر. يعنى: (نشانهاى از زيبايى بر چهره دارد كه ديدنش بر چشم شادى آور است و مشكل نيست).
خداى تعالى گويد: (سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ- 29/ فتح).
سَوَّمْتُهُ: نشانش كردم و علامتش گذاردم.
مُسَوَّمِينَ: علامت دارها.
مسوّمين: علامت گذاران (در قديم با داغ كردن و مهر، دامها و بردگان را نشان مىكردند) كه يا خودشان يا ستورانشان يا فرستادههاشان را علامت گذارى مىكردند.از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره ستوران جنگى روايت شده است كه: «تَسَوَّمُوا فانّ الملائكة قد تَسَوَّمَتْ». يعنى: (علامت بگذاريد، زيرا فرشتگان در جنگ بدر، مركبهاشان را علامت گذاردند).[۶]