شتافتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی شتافتن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «سعی»، «زفّ»، «رکض»، «جمع»، «هرع»، «نَسَلَ»، «اوفض»، «هَطَع»، «ضبح»، «سبق». ==مترادفات «شتافتن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
==مترادفات قرآنی شتافتن==
==مترادفات قرآنی شتافتن==
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «سعی»، «زفّ»، «رکض»، «جمع»، «هرع»، «نَسَلَ»، «اوفض»، «هَطَع»، «ضبح»، «سبق».
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «سعی»، «زفّ»، «رکض»، «جمح»، «هرع»، «نَسَلَ»، «اوفض»، «هَطَع»، «ضبح»، «سبق».


==مترادفات «شتافتن» در قرآن==
==مترادفات «شتافتن» در قرآن==
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[سرع (ریشه)|ریشه سرع]]
|[[سرع (ریشه)|ریشه سرع]]
|[[سرع (واژگان)|مشتقات سرع]]
|[[سرع (واژگان)|مشتقات سرع]]
|
|{{AFRAME|Surah=70|Ayah=43}}
|-
|-
|سعی
|سعی
|[[سعی (ریشه)|ریشه سعی]]
|[[سعی (ریشه)|ریشه سعی]]
|[[سعی (واژگان)|مشتقات سعی]]
|[[سعی (واژگان)|مشتقات سعی]]
|
|{{AFRAME|Surah=28|Ayah=20}}
|-
|-
|زفّ
|زفّ
|[[زفف (ریشه)|ریشه زفف]]
|[[زفف (ریشه)|ریشه زفف]]
|[[زفف (واژگان)|مشتقات زفف]]
|[[زفف (واژگان)|مشتقات زفف]]
|
|{{AFRAME|Surah=37|Ayah=94}}
|-
|-
|رکض
|رکض
|[[رکض (ریشه)|ریشه رکض]]
|[[رکض (ریشه)|ریشه رکض]]
|[[رکض (واژگان)|مشتقات رکض]]
|[[رکض (واژگان)|مشتقات رکض]]
|
|{{AFRAME|Surah=21|Ayah=12}}
|-
|-
|جمع
|جمح
|[[جمع (ریشه)|ریشه جمع]]
|[[جمح (ریشه)|ریشه جمح]]
|[[جمع (واژگان)|مشتقات جمع]]
|[[جمح (واژگان)|مشتقات جمح]]
|
|{{AFRAME|Surah=9|Ayah=57}}
|-
|-
|هرع
|هرع
|[[هرع (ریشه)|ریشه هرع]]
|[[هرع (ریشه)|ریشه هرع]]
|[[هرع (واژگان)|مشتقات هرع]]
|[[هرع (واژگان)|مشتقات هرع]]
|
|{{AFRAME|Surah=11|Ayah=78}}
|-
|-
|نَسَلَ
|نَسَلَ
|[[نسل (ریشه)|ریشه نسل]]
|[[نسل (ریشه)|ریشه نسل]]
|[[نسل (واژگان)|مشتقات نسل]]
|[[نسل (واژگان)|مشتقات نسل]]
|
|{{AFRAME|Surah=21|Ayah=96}}
|-
|-
|اوفض
| اوفض
|[[فوض (ریشه)|ریشه فوض]]
|[[وفض (ریشه)|ریشه وفض]]
|[[فوض (واژگان)|مشتقات فوض]]
|[[وفض (واژگان)|مشتقات وفض]]
|
|{{AFRAME|Surah=70|Ayah=43}}
|-
|-
|هَطَع
|هَطَع
|[[هطع (ریشه)|ریشه هطع]]
|[[هطع (ریشه)|ریشه هطع]]
|[[هطع (واژگان)|مشتقات هطع]]
|[[هطع (واژگان)|مشتقات هطع]]
|
| {{AFRAME|Surah=54|Ayah=8}}
|-
|-
|ضبح
|ضبح
|[[ضبح (ریشه)|ریشه ضبح]]
|[[ضبح (ریشه)|ریشه ضبح]]
|[[ضبح (واژگان)|مشتقات ضبح]]
|[[ضبح (واژگان)|مشتقات ضبح]]
|
|{{AFRAME|Surah=100|Ayah=1}}
|-
|-
|سبق
|سبق
|[[سبق (ریشه)|ریشه سبق]]
|[[سبق (ریشه)|ریشه سبق]]
|[[سبق (واژگان)|مشتقات سبق]]
|[[سبق (واژگان)|مشتقات سبق]]
|
| {{AFRAME|Surah=12|Ayah=25}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی شتافتن==
==معانی مترادفات قرآنی شتافتن==


=== «سرع» ===
===«سرع»===
السرعة: نقطه مقابل كندى و آرامى است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به كار مى‏رود. مى‏گويند- سرع‏ فهو سريع‏: تند رفت و با سرعت است.


=== «سعی» ===
و أسرع‏ فهو مسرع‏: به سرعت راند و چالاك و شتابنده است.


=== «زفّ» ===
و أسرعوا: داراى شتربانى شتابنده‏اند، كه مثل واژه‏هاى- أبلدوا و سارعوا و تسارعوا- است (يعنى كندى كردند- شتاب كردند- و به سوى چيزى شتافتند) خداى تعالى گويد:


=== «رکض» ===
(و سارعوا إلى مغفرة من ربكم‏- 133/ آل عمران) و (و يسارعون‏ في الخيرات‏- 114/ آل عمران).


=== «جمع» ===
و (يوم تشقق الأرض عنهم‏ سراعا- 44/ ق) (هنگامه‏اى كه براى خروج‏شان، زمين به سرعت شكافته شود و آنها به آسانى از دل زمين برخيزند و محصورشان كنيم).


=== «هرع» ===
و آيه: (يوم يخرجون من الأجداث سراعا- 43/ معارج).


=== «نَسَلَ» ===
سرعان‏ القوم: طليعه و پيشاپيش قوم و نيز گفته‏اند- سرعان ذا إهالة- يعنى سرعت و سريع الخير كسى است كه چيزى را قبل از وقت آن مى‏بخشد و اين واژه مبنى از سرع است (يعنى همواره حركت حرف آخرش مبنى بر فتحه است) مثل وشكان از- وشك- و عجلان از عجل. كه هر دو واژه در معنى سرعان يعنى شتاب و سرعت است).


=== «اوفض» ===
خداى تعالى گويد: (إن الله‏ سريع‏ الحساب‏- 199/ آل عمران) و (سريع العقاب‏- 165/ انعام) كه تنبه و آگاهى بر معنى آيه: (إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون‏- 82/ يس).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 210-209</ref>


=== «هَطَع» ===
===«سعی»===
السعي‏: تند راه رفتن كه از دويدن آرام‏تر است و به طور استعاره در جديت و كوشش در كار، به كار مى‏رود، چه كار خير و چه كار شر خداى تعالى در هر دو معنى و در آيات زير گويد:
 
(و سعى‏ في خرابها- 114/ بقره) و (نورهم‏ يسعى‏ بين أيديهم‏- 8/ تحريم) و (و يسعون‏ في الأرض فسادا- 33/ مائده) (و إذا تولى سعى في الأرض‏- 205/ بقره) و (و أن ليس للإنسان إلا ما سعى و أن‏ سعيه‏ سوف يرى‏- 40/ نجم) و (إن‏ سعيكم‏ لشتى‏- 4/ الليل) و (و سعى لها سعيها- 19/ اسراء).
 
و (كان‏ سعيهم‏ مشكورا- 19/ اسراء) و (فلا كفران‏ لسعيه‏- 94/ انبياء) و البته به كار بردن بيشتر واژه- سعى- در كارهاى پسنديده است، شاعر گويد:إن أجز علقمة بن سعد سعيه‏/لا أجزه ببلاء يوم واحد يعنى: (اگر جزاى كوشش علقمه را ادا كنم يك روز هم پاداش بدى و سختى به او نمى‏دهم).
 
خداى تعالى گويد: (فلما بلغ معه السعي‏- 102/ صافات) يعنى به آنچه كه در طلبش‏ بود، رسيد و دريافت.
 
واژه- السعي‏- مخصوص راه رفتن ميان صفا و مروة است (دو كوه نزديك مكه).
 
سعاية: 1- سخن چينى 2- گرفتن زكات 3- تعهد گرفتن برده براى آزادى خويش.
 
مساعاة: فجور و خلاف عفت.
 
مسعاة: كوشش در طلب مجد و شرف.
 
خداى تعالى گويد: (و الذين‏ سعوا في آياتنا معاجزين‏- 51/ حج).
 
يعنى: كوشيدند در آياتى كه نازل كرده‏ايم با چيرگى خود عجز و فتورى در آنها ظاهر كنند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 222-221</ref>
 
===«زفّ»===
زف‏ الإبل، يزف‏، زفا و زفيفا: آن شتر به شتاب رفت.
 
أزفها: آن را دوانيد.
 
آيه: (إليه‏ يزفون‏- 94/ صافات) يعنى با شتاب به سويش آمدند و- يزفون- يعنى يارانشان را بر دويدن سريع وادار مى‏كنند.
 
اصل- زفيف- وزيدن باد و دويدن سريع شتر مرغ است كه راه رفتن را با دويدن مخلوط مى‏كند.
 
زفزف‏ النعام: شتر مرغ سرعت گرفت و به طور استعاره مى‏گويند:
 
زف‏ العروس: به سوى شويش و همسرش رفت و استعاره‏اى كه اقتضاى معنى سرعت را در اين عبارت دارد نه به خاطر تند رفتن اوست بلكه از شادى و سبكبال رفتن به سوى شوهر است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 144</ref>
 
===«رکض»===
الركض‏: دواندن و لگد زدن و پاى جنبانيدن، وقتى اين فعل از سوار باشد او دواننده مركوب است.
 
مثل- ركضت‏ الفرس: اسب را دواندم.
 
و هر گاه فعل- ركض- به پياده نسبت داده شود قدم زدن و پاى گذاردن بر زمين است.
 
مثل آيات: (اركض‏ برجلك‏- 42/ ص) و (لا تركضوا و ارجعوا إلى ما أترفتم فيه‏- 13/ انبياء) كه نهى از فرار كردن است (اشاره به موقعى است كه عذاب مى‏رسد و عياشان و تفريح پرستان از ترس مى‏گريزند فرمان مى‏رسد مگر يزيد به همان لذتها و عياشى‏هاى خانه‏هاتان برگرديد بسا كه سراغتان را مى‏گيرند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 106-105</ref>
 
===«جمح»===
جمح‏ گردنكشى كرد، خداى تعالى گويد: و هم‏ يجمحون‏- 57/ توبه) يعنى شتابان مى‏دوند، اصلش در باره اسب است در وقتى كه با ديدن و حركت و جست و خيزش بر راكبش چيره مى‏شود و عنان را از او بر مى‏گيرد اين حالت اسب يعنى ناميدن آن با واژه- جمح و جموح- از معانى- نشاط و مرح- يعنى (اسبان با نشاط و شاد) و رساتر است.
 
جماح‏- گلوله‏اى كه براى پرتاب بر سر نيزه و بجاى آن مى‏گذارند كه تشبيهى است به گلوله‏اى كه كودكان در بازى پرتاب مى‏كنند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 409-408</ref>
 
===«هرع»===
و هرع‏ و أهرع‏- با زور و تهديد او را حركت داد، خداى تعالى فرمود:
 
و جاءه قومه‏ يهرعون‏ إليه‏- هود/ 78 قومش شتابان بسويش آمدند. هرع‏ برمحه- تير را به سرعت انداخت.
 
هرع‏- دونده سريع السير و نيز بمعنى گريه هم هست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 516</ref>
 
===«نَسَلَ»===
نسل‏ يعنى بريدن از چيزى. مثل- نسل‏ الوبر عن البعير- كرك و پشم را از شتر چيد و بريد يا جدا كردن پيراهن از تن و محبت از دل، شاعر ميگويد-فسلى ثيابى عن ثيابك تنسلى‏  - جامه‏ام را از جامه‏ات يا تنت دور كن- نسالة- موى و پر و بالى كه از پرنده ميافتد و جدا ميشود. أنسلت‏ الابل- موقع چيدن موى شتر است.
نسل‏- دويد و مضارعش- ينسل‏ و مصدرش- نسلان‏ است يعنى دويده و سرعت گرفت. در آيه گفت:
 
و هم من كل حدب ينسلون‏- الانبياء/ 96 يعنى در آستانه قيامت آن قوم از هر پستى و بلندى شتابان سرازير شوند.
 
نسل‏- همان فرزند است زيرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آيه:
 
و يهلك الحرث و النسل‏- البقره/ 205
 
تناسلوا- يعنى فرزند داشته باشيد و نسلتان را افزون كنيد و هم چنين گفته‏اند «هر گاه خواستى فضيلت انسانى را بشناسى از او در باره عداوت يا كينه‏اى كه برايت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 327-326</ref>
 
===«اوفض»===
إيفاض‏ يعنى سرعت دادن، اصلش اينست كه شتر مبتلا به بيمارى پوستى به سرعت مى‏دود جمعش- وفاض‏ است در آيه گفت:
 
كأنهم إلى نصب‏ يوفضون‏- المعارج/ 43 گوئى كه بسوى رنج بيمارى شتاب دارند.
 
أوفاض‏- گروهى از مردم شتاب زده، لقيته على أوفاض- او را شتابان ديدم مفردش- وفض‏ است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 471</ref>
 
===«هَطَع»===
هطع‏ ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت:
 
مهطعين‏ مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم‏- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع‏- القمر/ 8.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 522</ref>


=== «ضبح» ===
=== «ضبح» ===
آيه: (و العاديات‏ ضبحا- 1/ عاديات) ضبح‏: صداى نفس‏هاى اسب است كه تشبيهى است به- ضباح‏ يعنى صداى روباه.
ضبح‏: سبك دو و سبك خيز و نيز در معنى خود دويدن هم بكار مى‏رود. گفته شده: ضبح- مثل- ضبع- است يعنى دويدن اسب با كشيدن كامل دست‏ها و پاها به جلو (آنگونه دويدن را تقريب- گويند كه در فارسى كه چهار نعل دويدن، معروف است). كه اسبان در دويدن دو پا را در همانجاى دو دست مى‏گذارند.
گفته‏اند اصل- ضبح‏- سوزاندن چوب است كه دويدن اسب به آن تشبيه شده، همانطور كه حركت سريع و زياد آن را به آتش تشبيه نمودند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 437</ref>
===«سبق»===
اصل- سبق‏- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فالسابقات‏ سبقا- 4/ نازعات).
استباق‏: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إنا ذهبنا نستبق‏- 17/ يوسف) و (و استبقا الباب‏- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدى در پيشى جستن بر ديگرى شده).
آيات: (ما سبقونا إليه‏- 11/ احقاف) و (سبقت من ربك‏- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.
واژه السبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيت بر ديگران نيز استعاره شده است.
در آيه: (و السابقون‏ السابقون‏- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفته‏اند، در معنى آيه: (و يسارعون في الخيرات‏- 144/ آل عمران).
و همچنين آيات: (و هم لها سابقون‏- 61/ مؤمنون) و (و ما نحن‏ بمسبوقين‏- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمى‏گيرند.


=== «سبق» ===
و آيات: (و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا- 59/ انفال) و (و ما كانوا سابقين‏- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 180</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۴۴

مترادفات قرآنی شتافتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «سعی»، «زفّ»، «رکض»، «جمح»، «هرع»، «نَسَلَ»، «اوفض»، «هَطَع»، «ضبح»، «سبق».

مترادفات «شتافتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
سرع ریشه سرع مشتقات سرع
يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ ٱلْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ
سعی ریشه سعی مشتقات سعی
وَجَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا ٱلْمَدِينَةِ يَسْعَىٰ قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَٱخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ
زفّ ریشه زفف مشتقات زفف
فَأَقْبَلُوٓا۟ إِلَيْهِ يَزِفُّونَ
رکض ریشه رکض مشتقات رکض
فَلَمَّآ أَحَسُّوا۟ بَأْسَنَآ إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ
جمح ریشه جمح مشتقات جمح
لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَـًٔا أَوْ مَغَٰرَٰتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَّوَلَّوْا۟ إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ
هرع ریشه هرع مشتقات هرع
وَجَآءَهُۥ قَوْمُهُۥ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِ قَالَ يَٰقَوْمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِىٓ أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ
نَسَلَ ریشه نسل مشتقات نسل
حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ
اوفض ریشه وفض مشتقات وفض
يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ ٱلْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ
هَطَع ریشه هطع مشتقات هطع
مُّهْطِعِينَ إِلَى ٱلدَّاعِ يَقُولُ ٱلْكَٰفِرُونَ هَٰذَا يَوْمٌ عَسِرٌ
ضبح ریشه ضبح مشتقات ضبح
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ وَٱلْعَٰدِيَٰتِ ضَبْحًا
سبق ریشه سبق مشتقات سبق
وَٱسْتَبَقَا ٱلْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

معانی مترادفات قرآنی شتافتن

«سرع»

السرعة: نقطه مقابل كندى و آرامى است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به كار مى‏رود. مى‏گويند- سرع‏ فهو سريع‏: تند رفت و با سرعت است.

و أسرع‏ فهو مسرع‏: به سرعت راند و چالاك و شتابنده است.

و أسرعوا: داراى شتربانى شتابنده‏اند، كه مثل واژه‏هاى- أبلدوا و سارعوا و تسارعوا- است (يعنى كندى كردند- شتاب كردند- و به سوى چيزى شتافتند) خداى تعالى گويد:

(و سارعوا إلى مغفرة من ربكم‏- 133/ آل عمران) و (و يسارعون‏ في الخيرات‏- 114/ آل عمران).

و (يوم تشقق الأرض عنهم‏ سراعا- 44/ ق) (هنگامه‏اى كه براى خروج‏شان، زمين به سرعت شكافته شود و آنها به آسانى از دل زمين برخيزند و محصورشان كنيم).

و آيه: (يوم يخرجون من الأجداث سراعا- 43/ معارج).

سرعان‏ القوم: طليعه و پيشاپيش قوم و نيز گفته‏اند- سرعان ذا إهالة- يعنى سرعت و سريع الخير كسى است كه چيزى را قبل از وقت آن مى‏بخشد و اين واژه مبنى از سرع است (يعنى همواره حركت حرف آخرش مبنى بر فتحه است) مثل وشكان از- وشك- و عجلان از عجل. كه هر دو واژه در معنى سرعان يعنى شتاب و سرعت است).

خداى تعالى گويد: (إن الله‏ سريع‏ الحساب‏- 199/ آل عمران) و (سريع العقاب‏- 165/ انعام) كه تنبه و آگاهى بر معنى آيه: (إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون‏- 82/ يس).[۱]

«سعی»

السعي‏: تند راه رفتن كه از دويدن آرام‏تر است و به طور استعاره در جديت و كوشش در كار، به كار مى‏رود، چه كار خير و چه كار شر خداى تعالى در هر دو معنى و در آيات زير گويد:

(و سعى‏ في خرابها- 114/ بقره) و (نورهم‏ يسعى‏ بين أيديهم‏- 8/ تحريم) و (و يسعون‏ في الأرض فسادا- 33/ مائده) (و إذا تولى سعى في الأرض‏- 205/ بقره) و (و أن ليس للإنسان إلا ما سعى و أن‏ سعيه‏ سوف يرى‏- 40/ نجم) و (إن‏ سعيكم‏ لشتى‏- 4/ الليل) و (و سعى لها سعيها- 19/ اسراء).

و (كان‏ سعيهم‏ مشكورا- 19/ اسراء) و (فلا كفران‏ لسعيه‏- 94/ انبياء) و البته به كار بردن بيشتر واژه- سعى- در كارهاى پسنديده است، شاعر گويد:إن أجز علقمة بن سعد سعيه‏/لا أجزه ببلاء يوم واحد يعنى: (اگر جزاى كوشش علقمه را ادا كنم يك روز هم پاداش بدى و سختى به او نمى‏دهم).

خداى تعالى گويد: (فلما بلغ معه السعي‏- 102/ صافات) يعنى به آنچه كه در طلبش‏ بود، رسيد و دريافت.

واژه- السعي‏- مخصوص راه رفتن ميان صفا و مروة است (دو كوه نزديك مكه).

سعاية: 1- سخن چينى 2- گرفتن زكات 3- تعهد گرفتن برده براى آزادى خويش.

مساعاة: فجور و خلاف عفت.

مسعاة: كوشش در طلب مجد و شرف.

خداى تعالى گويد: (و الذين‏ سعوا في آياتنا معاجزين‏- 51/ حج).

يعنى: كوشيدند در آياتى كه نازل كرده‏ايم با چيرگى خود عجز و فتورى در آنها ظاهر كنند.[۲]

«زفّ»

زف‏ الإبل، يزف‏، زفا و زفيفا: آن شتر به شتاب رفت.

أزفها: آن را دوانيد.

آيه: (إليه‏ يزفون‏- 94/ صافات) يعنى با شتاب به سويش آمدند و- يزفون- يعنى يارانشان را بر دويدن سريع وادار مى‏كنند.

اصل- زفيف- وزيدن باد و دويدن سريع شتر مرغ است كه راه رفتن را با دويدن مخلوط مى‏كند.

زفزف‏ النعام: شتر مرغ سرعت گرفت و به طور استعاره مى‏گويند:

زف‏ العروس: به سوى شويش و همسرش رفت و استعاره‏اى كه اقتضاى معنى سرعت را در اين عبارت دارد نه به خاطر تند رفتن اوست بلكه از شادى و سبكبال رفتن به سوى شوهر است.[۳]

«رکض»

الركض‏: دواندن و لگد زدن و پاى جنبانيدن، وقتى اين فعل از سوار باشد او دواننده مركوب است.

مثل- ركضت‏ الفرس: اسب را دواندم.

و هر گاه فعل- ركض- به پياده نسبت داده شود قدم زدن و پاى گذاردن بر زمين است.

مثل آيات: (اركض‏ برجلك‏- 42/ ص) و (لا تركضوا و ارجعوا إلى ما أترفتم فيه‏- 13/ انبياء) كه نهى از فرار كردن است (اشاره به موقعى است كه عذاب مى‏رسد و عياشان و تفريح پرستان از ترس مى‏گريزند فرمان مى‏رسد مگر يزيد به همان لذتها و عياشى‏هاى خانه‏هاتان برگرديد بسا كه سراغتان را مى‏گيرند.[۴]

«جمح»

جمح‏ گردنكشى كرد، خداى تعالى گويد: و هم‏ يجمحون‏- 57/ توبه) يعنى شتابان مى‏دوند، اصلش در باره اسب است در وقتى كه با ديدن و حركت و جست و خيزش بر راكبش چيره مى‏شود و عنان را از او بر مى‏گيرد اين حالت اسب يعنى ناميدن آن با واژه- جمح و جموح- از معانى- نشاط و مرح- يعنى (اسبان با نشاط و شاد) و رساتر است.

جماح‏- گلوله‏اى كه براى پرتاب بر سر نيزه و بجاى آن مى‏گذارند كه تشبيهى است به گلوله‏اى كه كودكان در بازى پرتاب مى‏كنند.[۵]

«هرع»

و هرع‏ و أهرع‏- با زور و تهديد او را حركت داد، خداى تعالى فرمود:

و جاءه قومه‏ يهرعون‏ إليه‏- هود/ 78 قومش شتابان بسويش آمدند. هرع‏ برمحه- تير را به سرعت انداخت.

هرع‏- دونده سريع السير و نيز بمعنى گريه هم هست.[۶]

«نَسَلَ»

نسل‏ يعنى بريدن از چيزى. مثل- نسل‏ الوبر عن البعير- كرك و پشم را از شتر چيد و بريد يا جدا كردن پيراهن از تن و محبت از دل، شاعر ميگويد-فسلى ثيابى عن ثيابك تنسلى‏ - جامه‏ام را از جامه‏ات يا تنت دور كن- نسالة- موى و پر و بالى كه از پرنده ميافتد و جدا ميشود. أنسلت‏ الابل- موقع چيدن موى شتر است. نسل‏- دويد و مضارعش- ينسل‏ و مصدرش- نسلان‏ است يعنى دويده و سرعت گرفت. در آيه گفت:

و هم من كل حدب ينسلون‏- الانبياء/ 96 يعنى در آستانه قيامت آن قوم از هر پستى و بلندى شتابان سرازير شوند.

نسل‏- همان فرزند است زيرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آيه:

و يهلك الحرث و النسل‏- البقره/ 205

تناسلوا- يعنى فرزند داشته باشيد و نسلتان را افزون كنيد و هم چنين گفته‏اند «هر گاه خواستى فضيلت انسانى را بشناسى از او در باره عداوت يا كينه‏اى كه برايت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»[۷]

«اوفض»

إيفاض‏ يعنى سرعت دادن، اصلش اينست كه شتر مبتلا به بيمارى پوستى به سرعت مى‏دود جمعش- وفاض‏ است در آيه گفت:

كأنهم إلى نصب‏ يوفضون‏- المعارج/ 43 گوئى كه بسوى رنج بيمارى شتاب دارند.

أوفاض‏- گروهى از مردم شتاب زده، لقيته على أوفاض- او را شتابان ديدم مفردش- وفض‏ است.[۸]

«هَطَع»

هطع‏ ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت:

مهطعين‏ مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم‏- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع‏- القمر/ 8.[۹]

«ضبح»

آيه: (و العاديات‏ ضبحا- 1/ عاديات) ضبح‏: صداى نفس‏هاى اسب است كه تشبيهى است به- ضباح‏ يعنى صداى روباه.

ضبح‏: سبك دو و سبك خيز و نيز در معنى خود دويدن هم بكار مى‏رود. گفته شده: ضبح- مثل- ضبع- است يعنى دويدن اسب با كشيدن كامل دست‏ها و پاها به جلو (آنگونه دويدن را تقريب- گويند كه در فارسى كه چهار نعل دويدن، معروف است). كه اسبان در دويدن دو پا را در همانجاى دو دست مى‏گذارند.

گفته‏اند اصل- ضبح‏- سوزاندن چوب است كه دويدن اسب به آن تشبيه شده، همانطور كه حركت سريع و زياد آن را به آتش تشبيه نمودند.[۱۰]

«سبق»

اصل- سبق‏- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فالسابقات‏ سبقا- 4/ نازعات).

استباق‏: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إنا ذهبنا نستبق‏- 17/ يوسف) و (و استبقا الباب‏- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدى در پيشى جستن بر ديگرى شده).

آيات: (ما سبقونا إليه‏- 11/ احقاف) و (سبقت من ربك‏- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.

واژه السبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيت بر ديگران نيز استعاره شده است.

در آيه: (و السابقون‏ السابقون‏- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفته‏اند، در معنى آيه: (و يسارعون في الخيرات‏- 144/ آل عمران).

و همچنين آيات: (و هم لها سابقون‏- 61/ مؤمنون) و (و ما نحن‏ بمسبوقين‏- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمى‏گيرند.

و آيات: (و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا- 59/ انفال) و (و ما كانوا سابقين‏- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند[۱۱]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 210-209
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 222-221
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 144
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 106-105
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 409-408
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 516
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 327-326
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 471
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 522
  10. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 437
  11. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 180