شتافتن (مترادف)
مترادفات قرآنی شتافتن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «سعی»، «زفّ»، «رکض»، «جمح»، «هرع»، «نَسَلَ»، «اوفض»، «هَطَع»، «ضبح»، «سبق».
مترادفات «شتافتن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سرع | ریشه سرع | مشتقات سرع | يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ ٱلْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ
|
سعی | ریشه سعی | مشتقات سعی | وَجَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا ٱلْمَدِينَةِ يَسْعَىٰ قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَٱخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ
|
زفّ | ریشه زفف | مشتقات زفف | فَأَقْبَلُوٓا۟ إِلَيْهِ يَزِفُّونَ
|
رکض | ریشه رکض | مشتقات رکض | فَلَمَّآ أَحَسُّوا۟ بَأْسَنَآ إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ
|
جمح | ریشه جمح | مشتقات جمح | لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَـًٔا أَوْ مَغَٰرَٰتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَّوَلَّوْا۟ إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ
|
هرع | ریشه هرع | مشتقات هرع | وَجَآءَهُۥ قَوْمُهُۥ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِ قَالَ يَٰقَوْمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِىٓ أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ
|
نَسَلَ | ریشه نسل | مشتقات نسل | حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ
|
اوفض | ریشه وفض | مشتقات وفض | يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ ٱلْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ
|
هَطَع | ریشه هطع | مشتقات هطع | مُّهْطِعِينَ إِلَى ٱلدَّاعِ يَقُولُ ٱلْكَٰفِرُونَ هَٰذَا يَوْمٌ عَسِرٌ
|
ضبح | ریشه ضبح | مشتقات ضبح | بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ وَٱلْعَٰدِيَٰتِ ضَبْحًا
|
سبق | ریشه سبق | مشتقات سبق | وَٱسْتَبَقَا ٱلْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
|
معانی مترادفات قرآنی شتافتن
«سرع»
السرعة: نقطه مقابل كندى و آرامى است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به كار مىرود. مىگويند- سرع فهو سريع: تند رفت و با سرعت است.
و أسرع فهو مسرع: به سرعت راند و چالاك و شتابنده است.
و أسرعوا: داراى شتربانى شتابندهاند، كه مثل واژههاى- أبلدوا و سارعوا و تسارعوا- است (يعنى كندى كردند- شتاب كردند- و به سوى چيزى شتافتند) خداى تعالى گويد:
(و سارعوا إلى مغفرة من ربكم- 133/ آل عمران) و (و يسارعون في الخيرات- 114/ آل عمران).
و (يوم تشقق الأرض عنهم سراعا- 44/ ق) (هنگامهاى كه براى خروجشان، زمين به سرعت شكافته شود و آنها به آسانى از دل زمين برخيزند و محصورشان كنيم).
و آيه: (يوم يخرجون من الأجداث سراعا- 43/ معارج).
سرعان القوم: طليعه و پيشاپيش قوم و نيز گفتهاند- سرعان ذا إهالة- يعنى سرعت و سريع الخير كسى است كه چيزى را قبل از وقت آن مىبخشد و اين واژه مبنى از سرع است (يعنى همواره حركت حرف آخرش مبنى بر فتحه است) مثل وشكان از- وشك- و عجلان از عجل. كه هر دو واژه در معنى سرعان يعنى شتاب و سرعت است).
خداى تعالى گويد: (إن الله سريع الحساب- 199/ آل عمران) و (سريع العقاب- 165/ انعام) كه تنبه و آگاهى بر معنى آيه: (إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون- 82/ يس).[۱]
«سعی»
السعي: تند راه رفتن كه از دويدن آرامتر است و به طور استعاره در جديت و كوشش در كار، به كار مىرود، چه كار خير و چه كار شر خداى تعالى در هر دو معنى و در آيات زير گويد:
(و سعى في خرابها- 114/ بقره) و (نورهم يسعى بين أيديهم- 8/ تحريم) و (و يسعون في الأرض فسادا- 33/ مائده) (و إذا تولى سعى في الأرض- 205/ بقره) و (و أن ليس للإنسان إلا ما سعى و أن سعيه سوف يرى- 40/ نجم) و (إن سعيكم لشتى- 4/ الليل) و (و سعى لها سعيها- 19/ اسراء).
و (كان سعيهم مشكورا- 19/ اسراء) و (فلا كفران لسعيه- 94/ انبياء) و البته به كار بردن بيشتر واژه- سعى- در كارهاى پسنديده است، شاعر گويد:إن أجز علقمة بن سعد سعيه/لا أجزه ببلاء يوم واحد يعنى: (اگر جزاى كوشش علقمه را ادا كنم يك روز هم پاداش بدى و سختى به او نمىدهم).
خداى تعالى گويد: (فلما بلغ معه السعي- 102/ صافات) يعنى به آنچه كه در طلبش بود، رسيد و دريافت.
واژه- السعي- مخصوص راه رفتن ميان صفا و مروة است (دو كوه نزديك مكه).
سعاية: 1- سخن چينى 2- گرفتن زكات 3- تعهد گرفتن برده براى آزادى خويش.
مساعاة: فجور و خلاف عفت.
مسعاة: كوشش در طلب مجد و شرف.
خداى تعالى گويد: (و الذين سعوا في آياتنا معاجزين- 51/ حج).
يعنى: كوشيدند در آياتى كه نازل كردهايم با چيرگى خود عجز و فتورى در آنها ظاهر كنند.[۲]
«زفّ»
زف الإبل، يزف، زفا و زفيفا: آن شتر به شتاب رفت.
أزفها: آن را دوانيد.
آيه: (إليه يزفون- 94/ صافات) يعنى با شتاب به سويش آمدند و- يزفون- يعنى يارانشان را بر دويدن سريع وادار مىكنند.
اصل- زفيف- وزيدن باد و دويدن سريع شتر مرغ است كه راه رفتن را با دويدن مخلوط مىكند.
زفزف النعام: شتر مرغ سرعت گرفت و به طور استعاره مىگويند:
زف العروس: به سوى شويش و همسرش رفت و استعارهاى كه اقتضاى معنى سرعت را در اين عبارت دارد نه به خاطر تند رفتن اوست بلكه از شادى و سبكبال رفتن به سوى شوهر است.[۳]
«رکض»
الركض: دواندن و لگد زدن و پاى جنبانيدن، وقتى اين فعل از سوار باشد او دواننده مركوب است.
مثل- ركضت الفرس: اسب را دواندم.
و هر گاه فعل- ركض- به پياده نسبت داده شود قدم زدن و پاى گذاردن بر زمين است.
مثل آيات: (اركض برجلك- 42/ ص) و (لا تركضوا و ارجعوا إلى ما أترفتم فيه- 13/ انبياء) كه نهى از فرار كردن است (اشاره به موقعى است كه عذاب مىرسد و عياشان و تفريح پرستان از ترس مىگريزند فرمان مىرسد مگر يزيد به همان لذتها و عياشىهاى خانههاتان برگرديد بسا كه سراغتان را مىگيرند.[۴]
«جمح»
جمح گردنكشى كرد، خداى تعالى گويد: و هم يجمحون- 57/ توبه) يعنى شتابان مىدوند، اصلش در باره اسب است در وقتى كه با ديدن و حركت و جست و خيزش بر راكبش چيره مىشود و عنان را از او بر مىگيرد اين حالت اسب يعنى ناميدن آن با واژه- جمح و جموح- از معانى- نشاط و مرح- يعنى (اسبان با نشاط و شاد) و رساتر است.
جماح- گلولهاى كه براى پرتاب بر سر نيزه و بجاى آن مىگذارند كه تشبيهى است به گلولهاى كه كودكان در بازى پرتاب مىكنند.[۵]
«هرع»
و هرع و أهرع- با زور و تهديد او را حركت داد، خداى تعالى فرمود:
و جاءه قومه يهرعون إليه- هود/ 78 قومش شتابان بسويش آمدند. هرع برمحه- تير را به سرعت انداخت.
هرع- دونده سريع السير و نيز بمعنى گريه هم هست.[۶]
«نَسَلَ»
نسل يعنى بريدن از چيزى. مثل- نسل الوبر عن البعير- كرك و پشم را از شتر چيد و بريد يا جدا كردن پيراهن از تن و محبت از دل، شاعر ميگويد-فسلى ثيابى عن ثيابك تنسلى - جامهام را از جامهات يا تنت دور كن- نسالة- موى و پر و بالى كه از پرنده ميافتد و جدا ميشود. أنسلت الابل- موقع چيدن موى شتر است. نسل- دويد و مضارعش- ينسل و مصدرش- نسلان است يعنى دويده و سرعت گرفت. در آيه گفت:
و هم من كل حدب ينسلون- الانبياء/ 96 يعنى در آستانه قيامت آن قوم از هر پستى و بلندى شتابان سرازير شوند.
نسل- همان فرزند است زيرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آيه:
و يهلك الحرث و النسل- البقره/ 205
تناسلوا- يعنى فرزند داشته باشيد و نسلتان را افزون كنيد و هم چنين گفتهاند «هر گاه خواستى فضيلت انسانى را بشناسى از او در باره عداوت يا كينهاى كه برايت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»[۷]
«اوفض»
إيفاض يعنى سرعت دادن، اصلش اينست كه شتر مبتلا به بيمارى پوستى به سرعت مىدود جمعش- وفاض است در آيه گفت:
كأنهم إلى نصب يوفضون- المعارج/ 43 گوئى كه بسوى رنج بيمارى شتاب دارند.
أوفاض- گروهى از مردم شتاب زده، لقيته على أوفاض- او را شتابان ديدم مفردش- وفض است.[۸]
«هَطَع»
هطع ديدگانش به بالا توجه كرد و سر برداشت، مثل شترى كه گردنش را بالا نگهميدارد گفت:
مهطعين مقنعي رؤسهم لا يرتد إليهم طرفهم- ابراهيم/ 43 و مهطعين إلى الداع- القمر/ 8.[۹]
«ضبح»
آيه: (و العاديات ضبحا- 1/ عاديات) ضبح: صداى نفسهاى اسب است كه تشبيهى است به- ضباح يعنى صداى روباه.
ضبح: سبك دو و سبك خيز و نيز در معنى خود دويدن هم بكار مىرود. گفته شده: ضبح- مثل- ضبع- است يعنى دويدن اسب با كشيدن كامل دستها و پاها به جلو (آنگونه دويدن را تقريب- گويند كه در فارسى كه چهار نعل دويدن، معروف است). كه اسبان در دويدن دو پا را در همانجاى دو دست مىگذارند.
گفتهاند اصل- ضبح- سوزاندن چوب است كه دويدن اسب به آن تشبيه شده، همانطور كه حركت سريع و زياد آن را به آتش تشبيه نمودند.[۱۰]
«سبق»
اصل- سبق- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فالسابقات سبقا- 4/ نازعات).
استباق: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إنا ذهبنا نستبق- 17/ يوسف) و (و استبقا الباب- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدى در پيشى جستن بر ديگرى شده).
آيات: (ما سبقونا إليه- 11/ احقاف) و (سبقت من ربك- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.
واژه السبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيت بر ديگران نيز استعاره شده است.
در آيه: (و السابقون السابقون- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفتهاند، در معنى آيه: (و يسارعون في الخيرات- 144/ آل عمران).
و همچنين آيات: (و هم لها سابقون- 61/ مؤمنون) و (و ما نحن بمسبوقين- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمىگيرند.
و آيات: (و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا- 59/ انفال) و (و ما كانوا سابقين- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند[۱۱]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 210-209
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 222-221
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 144
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 106-105
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 409-408
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 516
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 327-326
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 471
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 522
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 437
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 180