پرش به محتوا

سکونت (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
==مترادفات قرآنی سکونت==
==مترادفات قرآنی سکونت==
سكونت به معناى‏ اقامت كردن، مسكن گزيدن، توطّن و ... است. در اين مدخل از واژه های «سَکَنَ»، «تبوّأ»(بوء)، «ثوی»، «بدا»(بدو)، «حَضَرَ»، «خَلَدَ»، «عاشر»، «غنی» استفاده شده است.
سكونت به معناى‏ اقامت كردن، مسكن گزيدن، توطّن و ... است. در اين مدخل از واژه های «سَکَنَ»، «تبوّأ»(بوء)، «ثوی»، «بدا»(بدو)، «حَضَرَ»، «خَلَدَ»، «عاشر»، «غنی» استفاده شده است.
 
== معانی واژگان ==
 
=== سَکَنَ ===
السُّكُون‏: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مى‏ رود- مثل- سَكَنَ‏ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد.
 
مَسْكَن‏:اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن‏- است. خداى تعالى گويد: (لا يُرى‏ إِلَّا مَساكِنُهُمْ‏- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيمانده‏هاى ديار گذشتگان است). و (وَ لَهُ ما سَكَنَ‏ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست). و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ‏- 67/ يونس) در معنى اوّل مى‏گويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مى‏گويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ‏ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ‏- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد). و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.
 
السَّكَن‏: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ‏ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ‏ سَكَنٌ‏ لَهُمْ‏- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).
 
و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مى‏يابند و گرم مى‏شوند و در اطرافش استراحت مى‏كنند.
 
سُكْنَى‏: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مى‏يابند.
 
السَّكْن‏: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين. و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان‏- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مى‏دارد و آرام مى‏كند.
 
سِكِّين‏: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مى‏برد و آن را بى تحرّك و ساكن مى‏كند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ‏ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏- 4/ فتح) گفته شده: واژه‏ سَكِينَة در اين آيه، فرشته‏ اى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مى‏دهد و ايمنيشان مى‏دهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است‏ «انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».
 
و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ‏- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفته‏اند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ‏ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 248/ بقره) آنطورى كه‏ ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمى‏بينم‏[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]].
 
مِسْكِين‏: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغ‏تر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ‏ لِمَساكِينَ‏- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتى‏شان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمى ‏آمده. و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيح ‏تر اين است كه حرف (م) در مسكنه زايد است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏2، ص: 234-235</ref>
 
=== تبوّأ (بوء) ===
أَباءَ- إِباءَةً [بوأ] الشي‏ءَ و بالشي‏ءِ اليه و عليه: آن چيز را برگردانيد،- القاتلَ بِالقَتِيل: قاتل را كشت و قصاص كرد،- بِالْمَكَان: در آن جاى اقامت گزيد،- هُ مَنْزِلًا و فِى الْمَنْزِل: او را در آن منزل اقامت داد،- مِنه: از وى گريخت.
 
بَاءَ- يَبُوءُ [بوأ] اليه: بسوى او برگشت،- هُ و بِهِ: او را برگردانيد،- بِالْحَقِّ اوْ بِالذَّنْبِ: به حقيقت يا به گناه اقرار كرد،- بِالْخَيبَةِ وَ الْفَشَل: ناكام و نااميد شد،- بَوَاءً فُلانٌ بِفُلانٍ: فلانى به خون فلانى كشته و قصاص شد. فعل امر اين فعل (بُؤْ) مى‏باشد و تعبير «بُؤْ بِهِ» بمعناى باش تا به خون او قصاص شوى مى‏باشد.
 
'''الباءَة- [بوأ]: خانه، محيطزيست.'''
 
البُوَاء- [بوأ] (ح): مار بزرگ (اژدها) كه از تيره‏ى (الأَصَلِيّات) است- اين واژه لاتين است-
 
البَوَاء- [بوأ]: برابر، مساوى؛ «دَمٌ‏ بَوَاءُ دَمٍ»:خونى در برابر خون.
 
بَوَّأَ- تَبْوِيئاً و تَبْوِئَةً [بوأ] الرمحَ نحوَه: نيزه را به سوى او راست و استوار كرد،- هُ وَ لَهُ مَنْزِلًا: براى او خانه‏ اى آماده كرد و او را سكونت داد، الْمَكَانَ: به آن مكان درآمد.
 
'''البِيئَة- ج‏ بِيئَات‏ [بوأ]: محيط؛ «الْإِنْسَانُ ابْنُ‏ بِيئَتِهِ‏»: انسان فرزند محيط خود است؛ «الْبيئَةُ الاجْتِمَاعِيَّةُ»: محيط اجتماعى، جامعه مردم، حالت؛ «إنَّهُ حَسَنُ‏ الْبِيئَةٍ»: او در حال خوشى است.'''
 
تَبَاوَأَ- تَبَاوُؤاً [بوأ] الشيئان: آن دو چيز با هم برابر شدند.
 
'''تَبَوَّا- تَبوُّؤاً [بوأ] المكانَ و بهِ: در آن جاى اقامت كرد'''،- الشي‏ءَ: آن چيز را تسليم گرفت؛ «تَبَوّأ العَرْشَ»: بر تخت نشست؛ «تَبَوَّأَ الحُكْمَ»: زمام امور مملكت را بدست گرفت.<ref>فرهنگ ابجدى الفبايى عربى فارسى: ترجمه كامل المنجد الابجدى، متن، ص: 4</ref>
 
=== ثوی ===
الثَّوَاء، اقامت گزيدن طولانى و پايدار ماندن در جايى كه فعلش: ثَوَى‏، يَثْوِي‏، ثَوَاءً- است، خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ ما كُنْتَ‏ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ‏- 45/ قصص) و (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ‏ مَثْوىً‏ لِلْمُتَكَبِّرِينَ‏- 60/ زمر) و (وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ‏- 12/ محمّد) و (النَّارُ مَثْواكُمْ‏- 128/ انعام) (كه در آيات فوق‏ مثوى همان جايگاه است) گفته مى ‏شود: من أمّ مثواك- كنايه از اين است كه چه كسى مهمانت شد روى سخن با ميزبان است.
 
الثَّوِيَّة آغل گوسفندان در كوهستان و بيابان.(و خداى به صواب و درستى سخن آگاهتر است).
 
=== بدا(بدو) ===
بَدَا الشّي‏ء، بَدْواً و بَدَاءً، كاملا روشن و آشكار شد، خداى فرمايد: (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ‏- 47/ زمر) و (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا- 48/ زمر) و (فَبَدَتْ‏ لَهُما سَوْآتُهُما- 121/ طه) (كه هر سه آيه فوق در همان معنى ظهور كامل و به خوبى آشكار شدن است).
 
بَدْو- به معنى روستانشينى در مقابل- حضر: شهر نشينى، است، آيه (وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ- 100/ يوسف) يعنى باديه و بيابان و هر جائيكه در سفر از دور پيدا مى‏شود و مقصد است.
 
به ساكن باديه هم- باد- گويند، مانند آيه (سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]]- 25/ حجّ) و آيه (لَوْ أَنَّهُمْ‏ بادُونَ‏ فِي الْأَعْرابِ‏- 20/ احزاب) (كه- باد و بادون- در هر دو آيه اشاره به ساكنين روستاهاست).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏1، ص: 249-250</ref>
 
=== حَضَرَ ===
الحَضَر- شهر نشينى، نقطه مقابل البدو- يعنى روستا نشينى است.
 
حِضَارَة و حَضَارَة- سكونت در شهر است مانند: (بداوة- و بداوة- يعنى سكونت و زندگى در روستا و بيابان، سپس واژه حضر- بصورت اسم براى شهادت دادن و حاضر شدن در مكانى يا گواهى دادن انسانى يا چيزى ديگر قرار داده شده و بكار رفته، در آيات (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ‏- 180/ بقره).
 
(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ- 8/ نساء).
 
(وَ أُحْضِرَتِ‏ الْأَنْفُسُ الشُّحَ‏[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]]. 128/ نساء).
 
(عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ‏- 14/ تكوير).
 
(وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ‏ يَحْضُرُونِ‏- 98/ مؤمنون).
 
آيه اخير بصورت كنايه است يعنى بخدا پناه مى‏برم كه شياطين و پريان بر من حاضر و گواه شوند. شخص ديوانه و كسى را كه مرگش سر رسيده بطور كنايه‏ مُحْتَضَر- گويند، و بر اين معنى تنبّه مى‏دهد سخن خداى عزّ و جلّ كه: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- 16/ ق).
 
و آيه (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ‏- 158/ انعام).
 
و آيه (ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً- 30/ آل عمران).
 
يعنى كارهاى گواهى شده و ديده شده‏اى كه در حكم حاضر بودن در حضور اوست.
 
و نيز آيات (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ‏ حاضِرَةَ الْبَحْرِ- 163/ اعراف).
 
يعنى: نزديك دريا (از شهرى كه بر ساحل دريا بود از ايشان پرسش كن كه آن شهر چطور شد).
 
(تِجارَةً حاضِرَةً- 282/ بقره) تجارت و داد و ستد نقدى.
 
خداى تعالى گويد:
 
(وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏- 32/ يس).
 
(فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ‏- 16/ روم).
 
(شِرْبٍ‏ مُحْتَضَرٌ- 28/ قمر).
 
يعنى: يارانش آن را حاضر مى‏كنند.
 
الحُضْر- نهيب زدن به اسب است كه در آنحال كه با بلند كردن دستان اسب، آن را با سرعت مى‏دواند.
 
أَحْضَرَ الفرس- اسب دستها را بلند كرد و بسرعت دويد.
 
اسْتَحْضَرْتُهُ‏- اسب را دوانيدم.
 
حَاضَرْتُهُ‏ مُحَاضَرَةً و حِضَاراً- از روياروئى با او به استدلال و محاجّه پرداختم تا هر يك دلايلمان را حاضر كنيم و بنمايانيم و يا از معنى واژه الحضر: دوانيدن اسب، گرفته شده چنانكه مى‏گوئى اسب را دوانيدم (پس محاضرة يعنى طرف مقابل را ناچار بحركت فكرى و سخن گفتن تعبير شده است.
 
مَحْضَر- مصدر فعل- حَضَرْتُ‏ است يعنى حاضر شدن، و همچنين اسم مكان يعنى جاى حضور يافتن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏1، ص: 506-507</ref>
 
=== خَلَدَ ===
الْخُلُود يعنى دور بودن چيزى از برخورد به فساد و باقى ماندن آن چيز بر حالتى كه قبلا بر آن حالت بوده است- اعراب چيزى را كه فساد و تباهى در آن راه ندارد و بآن نمى‏رسد با واژه خلود توصيف مى‏كنند مثل ناميدن: أثافى- يعنى سه پايه ديگ و ديگدان كه بخاطر مقاوم بودن و نه بخاطر دوام و بقاء آنها را- خَوَالِد- يعنى پايدارها ناميده ‏اند.
 
فعلش- خَلَدَ يَخْلُدُ خُلُوداً- است يعنى پايدار و جاودانه شد. خداى تعالى گويد: لَعَلَّكُمْ‏ تَخْلُدُونَ‏- 129/ شعراء) و خَلْد- يعنى جزئى از انسان كه همواره بر حالت ثابت خودش باقى مى‏ماند و تا انسان زنده است مثل ساير اجزايش تحليل نمى‏رود. (شخصيّت فطرى انسانى).
 
مُخَلَّد- كسى است كه مدّت زيادى باقى مى‏ماند.
 
رجل‏ مُخَلَّد- بكسى گفته مى‏شود كه زود پير نمى‏شود و پيرى از او بتأخير مى‏افتند.
 
دابّة مُخَلَّدَة- حيوانى است كه دندانهاى ثناياى او نمى‏افتد تا دندانهاى رباعيش در آيد.
 
سپس واژه- مخلّدة- بطور استعاره در معنى هميشه باقى، و پايدار و جاودانه بكار رفته است.
 
الْخُلُودُ في الجنّة- يعنى باقى بودن اشياء بر حالتى كه بوده‏اند بدون اينكه فسادى بر آنها عارض شود.خداى تعالى گويد: أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‏- 82/ بقره). و أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‏- 39/ بقره). و وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها- 93/ نساء). و يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ‏- 17/ واقعه).
 
گفته شده- مُخَلَّدُونَ‏- يعنى بحالت خويش باقيند بطوريكه حالات گوناگون آنها را فرا نمى‏گيرد و تغيير حالت نمى‏دهند و يا اينكه‏ مُخَلَّدُونَ‏ از واژه- خلدة- است (خَلَدَة- يعنى گوشواره و دستياره زرّين، پس‏ مُخَلَّدُونَ‏ يعنى با گوشواره و دستياره مزّين و پيراسته هستند، خلدة نوعى از گوشواره است).
 
إِخْلَادُ الشّيئ- باقى گذاردن و ثابت كردن چيزى بطوريكه حكم هميشگى بودن و بقاء دائمى بر آن بشود و بر اين معنى سخن خداى سبحان است كه:
 
وَ لكِنَّهُ‏ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ‏- 176/ اعراف). يعنى: او بزمين دل بست و متّكى شد بگمان اينكه در زمين جاودان خواهد بود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏1، ص: 623-624</ref>
 
=== عاشر ===
 
=== غنی ===
الغِنَى‏، در گونه ‏ها و اقسامى مختلف بكار مى‏رود:
 
اوّل- در معنى بى‏نيازى مطلق و اين نيست مگر براى خداى تعالى و همانست كه در آيات زير بيان شده است:
 
(إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُ‏ الْحَمِيدُ- 64/ حجّ) (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُ‏ الْحَمِيدُ- 15/ فاطر) دوّم- كم نيازى و احتياجات كم و اندك و همانست كه در آيه: (وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‏- 8/ ضحى) اشاره شده است و اين همان غنايى است كه در سخن پيامبر (ص) يادآورى شده است كه فرمود: «الغنى، غنى النّفس».
 
(بى‏نيازى واقعى، عزّت نفس و بى‏نيازى روحى و نفسانى است) سوّم- غنى- در معنى زيادى دستآورده‏ها بر حسب گونه گونى مردم، مثل آيات: (وَ مَنْ كانَ‏ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ‏- 6/ نساء) (الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ‏ أَغْنِياءُ- 93/ توبه) (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ- 181/ آل عمران)[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]] اين مطلب، يعنى مفهوم آيه اخير را وقتى كه آيه: (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً- 245/ بقره) نازل شد گفتند (يعنى خدا از ما قرض مى‏خواهد؟ و اين مطلب نهايت كوتاه بينى چنان كسان را مى‏رساند كه يارى و وام دادن به مستضعفين را بحساب قرض و وام دادن به ذات خدا تلقّى كردند). و آيه: (يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ‏- 273/ بقره) داراى عزّت نفس و بى نيازى معنوى هستند بطوريكه شخص نادان آنها را اغنياء مى‏پندارد زيرا در آنها پارسائى و خوددارى از حرام و لطف و مهربانى مى‏بينند.
 
و بر اين معنى است سخن پيامبر عليه السّلام به «معاذ بن جبل» كه فرمود: «خذ من اغنيائهم و ردّ فى فقرائهم». (از اغنياء و بى‏نيازان‏شان بگير و به نيازمندانشان رد كن). و اين معنى همانست كه شاعر گويد: قد يكثر المال و الانسان مفتقر (مال فراوان مى‏شود ولى انسان نيازمند) غَنَيْتُ‏ بكذا غِنْيَاناً و غِنَاءً و اسْتَغْنَيْتُ‏ و تَغَنَّيْتُ‏ و تَغَانَيْتُ‏: صور افعال اين فعل است، يعنى از آن بى نياز شدم و به آن بسنده كردم، خداى تعالى گويد: (وَ اسْتَغْنَى‏ اللَّهُ‏- 6/ تغابن) (وَ اللَّهُ‏ غَنِيٌ‏ حَمِيدٌ- 16/ تغابن) (اغنانِي‏ بكذا و أَغْنَى‏ عنه كذا: وقتى است كه او را كفايت كند. در آيات: (ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ‏- 28/ حاقّه) (ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ‏- 2/ مسد) (لَنْ‏ تُغْنِيَ‏ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً- 10/ آل عمران) (ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ‏- 207/ شعراء) (لا تُغْنِ‏ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ‏- 23/ يس) (وَ لا يُغْنِي‏ مِنَ اللَّهَبِ‏- 31/ مرسلات) الغَانِيَة: زنى كه در برابر شوهرش از زينت و آرايش بى‏نياز است يا بخاطر زيبائيش مستغنى از زيور و زينت است.
 
غَنَى‏ فى مكان كذا: وقتى است كه كسى ماندنش در جايى طولانى شود و از غير آن مكان بى نياز باشد در آيه: (كَأَنْ لَمْ‏ يَغْنَوْا فِيهَا- 92/ 1/ اعراف) مَغْنِيّ‏: براى اسم مكان و مصدر هر دو هست.
 
غَنَّى‏، أُغْنِيَةً و غِنَاءً: آواز خواند، گفته شده- تَغَنَّى‏ به معنى استغنى- است و حديث‏ پيامبر عليه السّلام كه فرمود: «من لم‏ يَتَغَنَ‏- بالقرآن»<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏2، صص717-721</ref>
 
==مترادف‌ها==
==مترادف‌ها==


ویراستار
۸٬۲۷۱

ویرایش