چشم (مترادف)
مترادفات قرآنی چشم
«چشم» چشم كه آلت ابصار باشد عبارتست از كرۀ مجوفى مركب از چندين غشاء و ممتلى از رطوبتى موسوم برطوبت بيضيه و غشاء خارجى كه صلبيه ناميده مىشود. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عَین»، «عِین»، «حور»، «بَصَر».
مترادفات «چشم» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عَین | ریشه عین | مشتقات عین | وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفْسَ بِٱلنَّفْسِ وَٱلْعَيْنَ بِٱلْعَيْنِ وَٱلْأَنفَ بِٱلْأَنفِ وَٱلْأُذُنَ بِٱلْأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُۥ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ
|
عِین | ریشه عین | مشتقات عین | وَعِندَهُمْ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرْفِ عِينٌ
|
حور | ریشه حور | مشتقات حور | حُورٌ مَّقْصُورَٰتٌ فِى ٱلْخِيَامِ
|
بَصَر | ریشه بصر | مشتقات بصر | وَٱقْتَرَبَ ٱلْوَعْدُ ٱلْحَقُّ فَإِذَا هِىَ شَٰخِصَةٌ أَبْصَٰرُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ يَٰوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا بَلْ كُنَّا ظَٰلِمِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی چشم
«عَین»
العَيْن: چشم، در آيات:
(وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ- 45/ مائده) (لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ- 66/ يس) (وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ- 92/ توبه)(قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ- 9/ قصص) (كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها- 40/ طه) مىگويند- عَيْن- در معنى جاسوس- و مراقب و ناظر به چيزى است فلان بِعَيْنِي: او را نگه مىدارم و سرپرستى مىكنم مثل اينكه مىگوئى: هو بمرأى منّى و مسمع: او در جلوى ديدگان من است، مىبينمش و سخنش را مىشنوم كه كنايه از حفظ و حراست او از سوى تو است، در آيات:
(فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا- 48/ طور) (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا- 14/ قمر) (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا- 37/ هود) يعنى در جائيكه مىبينم و حفظ مىكنيم. و آيه:
(لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي- 39/ طه) يعنى با نگهبانى، و نگه دارى من. عين اللّه عليك: در رعايت و حفظ خداى باشيد (جمله دعائيّه است) و گفتهاند معنى اين عبارت دعائيّه اين است كه، تو خود او را با سپاهيانى كه حفظش مىكنند نگهدار. جمع عين- اعين و عيون- است در آيات: (وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ- 31/ هود)(رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ- 74/ فرقان)واژه- عين- براى معانى گوناگون با ديدگاههاى مختلف، از چشم كه عضوى از بدن است استعاره مىشود و نيز براى سوراخ و روزنه مشك آب و توشه دان كه تشبيهى است به چشم و ريزش آب از آن.
سقاء عَيِّنٌ و مَعِينٌ: مشتق از- عين- است در وقتى كه آب از مشك جارى مىشود. عَيِّنْ قِرْبَتَكَ: چيزى در مشك بريز تا اثر دوخت و منفذ آن را مسدود كند.
تجسّس كننده را هم- عَيْن- گويند كه تشبيهى است در نظر كردن و نگريستن با چشم، مثل اينكه زن را عورت و مركوب را- ظهر- مىنامند، مثلا مىگويند: اما مالك زنى و مركوبى است هر چند كه مقصود، آن عضو (پشت اسب و عورت) نباشد.
طلا- را هم عَيْن گويند، چون بهترين فلز است به چشم تشبيه شده است همانطور كه چشم برترين و بهترين عضو بدن است.
أَعْيَان القوم: افاضل و برترينهاى ملّت.
أَعْيَانُ الاخوة: پسرانى كه از يك پدر و مادرند. بعضى گفتهاند هر گاه واژه عين در معنى ذات شىء بكار رود مىگويند:
كلّ ماله عَيْنٌ: تمام دارائيش نقدينه است، مثل بكار بردن- رقبة در باره بردگان و ناميدن زن به عورت، از آن جهت كه مقصود از آن همان است كه گفته مىشود. منبع و چشمه آب را هم- عين- گويند كه تشبيهى است به آبى كه در چشم است و از عبارت: عين الماء: چشمه آب اصطلاح ماء مَعِين: آب گواراى جارى كه براى بيننده ظاهر و روشن است عيّن: سؤال كننده و پرسشگر، در آيات: (عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا- 18/ انسان)(فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً- 12/ قمر) (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ- 50/ رحمن) (عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ- 66/ رحمن)(وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء)(فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- 57/ 45/ حجر) (مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- 57/ شعراء) (فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ- 25/ دخان)عِنْتُ الرّجل: به چشمش زدم مثل واژههاى- رأسته و فأدته: (به سرش زدم- به دلش زدم). عِنْتُهُ: با چشم زدمش مثل- سفته: با شمشير زدمش، عبارت زدن با چشم گاهى مقصود عضوى است كه زده شده مثل- رأسته و فأدته (به سر و دلش زدم) و گاهى مقصود عضوى است كه حالت و وسيله زدن است و در حكم- سفته و رمحته است (با شمشير و سر نيزه زدمش) و بر دو معنى فوق عبارت- يديت- است در وقتى كه به دستش بزنى يا با دستت او را بزنى.
عِنْتُ البئرَ: به چشمه و مجراى آب چاه رسيدم، در آيه گفت: (إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ- 50/ مؤمنون) (اشاره به قرارگاه مرتفع امن با آب گوارايى است كه حضرت عيسى و مادرش را خداوند در آن مكان ايمنى داد) در آيه: (فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ- 30/ ملك) گفته شده حرف (م) در (معين) اصلى است و از- معنت است. واژه عين بطور استعاره در كجى و انحراف ميزان و وسيله سنجش هم بكار مىرود، گاو وحشى را بخاطر زيبائيش- اعين و عيناء- گويند جمعش- عين- است كه زن هم به آن تشبيه شده، در آيات:(قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ- 48/ صافّات) (وَ حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه).[۱]
«حور»
الحَوْر يعنى تردد يا از نظر فكر و انديشه و يا با لذّات.خداى عزّ و جلّ گويد:
(إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ- 14/ انشقاق) يعنى او پنداشت كه بعد از مرگ برانگيخته و مبعوث نخواهد شد. و هرگز به حيات باز نمىگردد و اين معنى مثل مفهوم آيه (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن).
(كفّار پندارند كه هرگز پس از مرگ مبعوث نمىشوند بگو چرا سوگند به پروردگارم كه بطور قطع برانگيخته خواهيد شد).
حَارَ الماء فى الغدير- آب در آبگير و حوض داخل و خارج شد.
حَارَ فى أمره- در كارش متحيّر و سرگردان شد، و از اين معنى واژه محور- است.
مِحْوَر- يعنى چوبى كه چرخ چاه بر آن قرار دارد و مىچرخد، و از اين نظر گفته شده: سير السّوانى أبدا لا ينقطع(يعنى سير و سفر شتر آبكش يا اسب طاحونه هرگز بانتهاء نمىرسد).
محارة الأذن- بن ظاهر و خارج گوش كه تشبيهى است به:
مَحَارَة الماء- يعنى راه ورود و خروج آب و هوا كه از راه دهان و گوش با صداى نفس رفت و آمد دارد.
القوم فى حَوَار- آن مردم در حال نقصان و رفت و آمدند.
نعوذ باللّه من الحَوْر بعد الكور- از نقصان و دو دلى بعد شروع كار بخداى پناه مىبريم يعنى از كم شدن حال و نيروى كار بعد از فزونى و آمادگى، مىگويند:
حَارَ بعد ما كان- يعنى بعد از ثابت بودن حيران شد.مُحَاوَرَة و حِوَار- ردّ و بدل شدن سخن يا جواب دادن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن است، و از اين معنى است مصدر تَحَاوُر.
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما- 1/ مجادله) و عبارت:
كلّمته فما رجع إلى حَوَار أو حَوِير أو مَحْوَرَة- با او سخن گفتم پاسخ و جواب سخن را نداد. (برنگرداند).
خداى تعالى گويد: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ- 72/ الرّحمن) و (حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه)- حُور- جمع- حَوْرَاء و أَحْوَر است.
الحَوْر- يعنى كم بودن سپيدى چشم نسبت بسياهى آن (سياه چشم).
أَحْوَرَت عينه- براى توجيه نهايت زيبائى و خوبى چشم بكار مىرود.
حَوَّرْتُ الشّيء- آن چيز را سپيد و گرد مدّور كردم و از اين جهت نان را- الحُوَّار- گويند.
حَوَارِيُّون: ياران حضرت عيسى بودند كه گفته شده گازر يا شكارچى بودند.
قيل: كانوا قصّارين و قيل كانوا صيّادين.
بعضى از علماء گفتهاند: علّت ناميدن آنها به (حواريّون) براى اين است كه حواريون با رسانيدن فوائد دين و علم به نفوس و جانهاى مردم آنها را پاك و تطهير مىنمودند و اين همان عمل تطهير است كه در آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) بآن اشاره شده است.
و همچنين گفتهاند: كه بصورت تشبيه و تمثيل آنها را- قصّارين- يعنى پاك كنندگان جامهها- ناميدهاند و از معنى- قصّار- به جامه شوى تصوّر مىشود كه قصّار به حقايق كار زيركانه متداول ميان مردم شناخت ويژهاى ندارد و و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مىكردند.پيامبر (ص) فرمود:«الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ». و نيز فرمود: «لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير». كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت: (مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- 52/ آل عمران).[۲]
«بَصَر»
البَصَر، نوعى كه مىبيند (چشم و ديده) در اين آيه (كَلَمْحِ الْبَصَرِ- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.
بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى- 17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشدجمع بَصَر- أبصار است و جمع بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُم- 26/ احقاف)امّا پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار بردهاند، در ديدن چشم سر گفتهاند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفتهاند- أَبْصَرْتُهُ و بَصُرْتُ به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار بردهاند.
خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ- 42/ مريم) و (رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا- 12/ سجده) و (وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ- 43/ يونس) و (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ- 179/ صافات) و (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ- (أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مىكنيم. و آيه (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مىدهد، امّا اعضايش كه مرتكب كارها شدهاند به زيان او گواهى مىدهند.
بَصِيرَةٌ يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ- 24/ نور).
به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفتهاند امّا تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفتهاند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفتهاند كه به چشم ظاهر دلالت نكند.
خداى عزّ و جل گويد: (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كردهاند و نيز گفتهاند لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى اللّه عنه گفته است كه «التّوحيد أن لا تتوهّمه ...».
و باز فرمود«كلّ ما أدركته فهو غيره».
(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مىشود- رأيته لمحا باصرا يعنى باحدقه چشم ديدمش.
خداى فرمايد: (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً- 13/ نمل) و (وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مىديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلّم شده بود، چنانكه مىگويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفاناند.
و آيه (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم.
و آيه (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند. و آيه (وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ تَبْصِرَةً- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بَصَّرْتُهُ، تَبْصِيراً، تَبْصِرَةً- مانند قدّمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه).
و خداى فرمايد (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً يُبَصَّرُونَهُمْ- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمىپرسند و نمىخواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.
بَصَّرَ الجرو- يعنى بچّه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد.
البَصْرَة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مىدرخشد گويى مىبيند يا به دليل اينكه از دور مىدرخشد و ديده مىشود و آنرا- بصر- گفتهاند.
البصيرة- تكّهاى از خون كه نمايان است و برق مىزند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيهاى است البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكّه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مىدهند و آنجا را خط مىكشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثّوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.[۳]