پشت (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی پشت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ظَهر»، «دبر»، «صُلب».

مترادفات «پشت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ظَهر ریشه ظهر مشتقات ظهر
وَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهْرِهِۦ
دبر ریشه دبر مشتقات دبر
سَيُهْزَمُ ٱلْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ
صُلب ریشه صلب مشتقات صلب
يَخْرُجُ مِنۢ بَيْنِ ٱلصُّلْبِ وَٱلتَّرَآئِبِ

معانی مترادفات قرآنی پشت

«ظَهر»

الظَّهْر: پشت، كه عضوى است از بدن، جمعش‏ ظُهُور در آيات: (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ‏- 10/ انشقاق) (مِنْ‏ ظُهُورِهِمْ‏ ذُرِّيَّتَهُمْ‏- 72/ اعراف) (أَنْقَضَ‏ ظَهْرَكَ‏- 3/ شرح) ظَهْر- در آيه اخير استعاره و تشبيهى است براى گناهان يا بارى كه حاملش را به مشقّت مى‏اندازد. واژه- ظَهْر- براى روى زمين هم استعاره شده است گفته مى‏شود:

ظَهْرُ الأرضِ و بطنُهَا.

خداى تعالى گويد: (ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ- 45/ فاطر) (رجلٌ‏ مُظَهَّر: مردى قوى پشت و با يال و كوپال.

ظَهِرَ: از درد پشت شكايت كرد. مركوب سوارى و بارى هم به ظَهْر- تعبير مى‏شود و نيز بطور استعاره كسى كه با داشتن مركوب نيرومند مى‏شود. بعيرٌ ظَهِير: شتر قوى و آماده براى نياز سوارى و باربرى.

ظِهْرِىّ‏: چيزى كه فراموش مى‏كنى و پشت گوش مى‏اندازى، گفت: (وَراءَكُمْ‏ ظِهْرِيًّا- 29/ هود). ظَهَرَ عَلَيهِ: بر او غلبه كرد و پيروز شد و گفت: (إِنَّهُمْ إِنْ‏ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما چيره شوند).

ظَاهَرْتُهُ‏: او را يارى كردم، گفت: (وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ‏- 9/ ممتحنه): (براى بيرون كردنتان همه پشت بهم دادند). و آيه (وَ إِنْ‏ تَظاهَرا عَلَيْهِ‏- 4/ تحريم)يعنى اگر با هم همدست شويد. و آيه: (تَظاهَرُونَ‏ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏- 85/ بقره) كه‏ تَظَّاهَرَا هم خوانده شده (و با گناه و دشمنى عليه آنها همدستى مى‏كنيد).

و آيات: (الَّذِينَ‏ ظاهَرُوهُمْ‏- 26/ احزاب) (وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ‏ ظَهِيرٍ- 22/ سباء) يعنى يار و ياور.

(فَلا تَكُونَنَ‏ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ‏- 86/ قصص): (هرگز پشتيبان و قرين كفّار نباش) (وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ- 4/ تحريم).

و آيه: (وَ كانَ الْكافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِيراً- 55/ فرقان) يعنى كافر پشتيبان شيطان و عليه رحمان است. ابو عبيدة گفته است- ظهير- در اين آيه همان كسى است كه يارى شده يعنى- مَظْهُور بِهِ- كه بر پروردگارش بى توجّه است. مثل چيزى كه تو پشت سر مى‏اندازى و متوجّه‏اش نيستى چنانكه مى‏گويى: ظَهَرْتُ‏ بكذا: آن را جا گذاشتم و متوجّه‏اش نبودم‏ ظِهَار، اين است كه مردى به همسرش مى‏گويد: أنت عَلَيَّ كظهر أمّي (تو ديگر بر من همپشت مادرم هستى، كنايه از اينكه بعد از اداى اين عبارت ديگر همسر او نيست).

ظَاهَرَ من امرأته: چنان سوگندى نسبت به همسرش ادا كرد (كه بر او حرام شود و رسمى جاهلى بوده كه اسلام آن را در همين آيات مطرود مى‏داند خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ‏ يُظاهِرُونَ‏ مِنْ نِسائِهِمْ‏- 3/ مجادله) كه‏ يَظَّاهَرُونَ‏ يعنى‏ يَتَظَاهَرُونَ‏- نيز خوانده شده (يعنى كسانى كه نسبت به همسرانشان همانگونه سوگند مى‏خورند) كه ادغام شده و بصورت‏ يَظَّهَّرُونَ‏- در آمده‏

ظَهَرَ الشّي‏ءُ: اصلش اين است كه چيزى از ظاهر زمين بدست آيد و پنهان نباشد و واژه- بطن- چيزى كه آشكارا و با چشم يا عقل احساس شود بكار رفته است، واژه ظهر سپس به هر چيزى كه ديده و درك شود بكار مى‏رود در آيات (أَوْ أَنْ‏ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ 26/ غافر) (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ‏ 151/ انعام) (إِلَّا مِراءً ظاهِراً- 22/ كهف)

(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 7/ روم) آيه اخير يعنى امور دنيايى را بدون امور اخروى مى‏دانند و مى‏فهمند العلم‏ الظَّاهِر و الباطن: گاهى اشاره به معارف ارزشمند و علوم غيبى است و گاهى اشاره به علوم دنيايى و علوم اخروى است در آيه: (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ‏ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ‏- 13/ حديد)

و آيه: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) يعنى فساد شيوع يافت و زياد شد. و آيه: (نِعَمَهُ‏ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً- 20/ لقمان) مقصود از نعمت ظاهر، چيزهايى است كه به آنها آگهى داريم و واقفيم، امّا نعمت باطنى آن چيزيهائى است كه شناخته‏ايم و در آيه: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- 34/ ابراهيم) به آنها اشاره شده است.

و آيه: (قُرىً ظاهِرَةً- 18/ سباء) كه به ظاهر آن حمل شده است و گفته شده اين‏ عبارت مثلى است براى دگرگونيها و حالاتى كه إن شاء اللَّه به بعد از اين كتاب اختصاص مى‏يابد و آيه: (فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً- 26/ جنّ) كسى بر آن مطّلع نيست. و آيه: (لِيُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ‏- 33/ توبه) و صحيح است كه- ظهره- از نمايان شدن و سر آمدن باشد و يا از معاونت و ياورى و پيروزى، يعنى بر تمامى دين پيروزيش مى‏دهد و بر اين اساس مى‏گويد: (إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما پيروز شوند سنگسارتان مى‏كنند) (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ‏ ظاهِرِينَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 29/ غافر) (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ‏ يَظْهَرُوهُ‏- 97/ كهف) صلاة الظُّهْر: نماز ظهر، كه معروف است. ظَهِيرَة: نيم روز.

أَظْهَرَ فلانٌ: به نيمروز رسيد، بر وزن- اصبح و امسى: (به صبح و شب رسيد و صبح و شب كرد) خداى تعالى گويد: (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ‏ تُظْهِرُونَ‏- 18/ روم) (در آسمانها و زمين و شبانگاه و وقتى به نيمروز مى‏رسيد خداى را حمد و ستايش كنيد، قبل از اين آيه مى‏گويد: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ: وقتى كه شب مى‏كنيد و نيز پگاهان خداى را تسبيح كنيد).[۱]

«دبر»

دُبُرُ الشّي‏ء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مى‏شود، مى‏گويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن‏ أَدْبَار- است.

خداى تعالى گويد: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ‏- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ‏- نيز خوانده شده!.پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مى‏شود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مى‏شود.

در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مى‏گويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه‏ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مى‏شود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).

و باعتبار مفعول چنانكه مى‏گويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.

دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.

خداى تعالى گويد: أَنَ‏ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ‏- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشه‏شان بريده شده است).

دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مى‏شود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.

ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.

در آيات: ثُمَ‏ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى‏- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مى‏خواند).

پيامبر عليه السّلام فرمود: (لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا). يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).

گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).

اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).

تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.

دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ‏- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).

التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.

خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ‏ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.

إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.

دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مى‏گفتند چون آن روز را شوم مى‏دانستند.

دَبِير- رشته‏اى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مى‏شود نقطه مقابلش- قبيل- است.

قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.

رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.

شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.

دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.

دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.

دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مى‏وزد.

دَبْرَة- كَرْدْ و پشته‏هاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.

شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها

دَبْر- زنبور عسل و زنبور بى‏عسل و هر گزنده‏اى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.

و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مى‏ماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمى‏شود.

دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.

دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۲]

«صُلب»

الصُّلْبُ‏: سخت و به اعتبار همين سختى و شدّت، پشت انسان و حيوان نيز صُلْب‏ ناميده شده. آيه: (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ‏ الصُّلْبِ‏ وَ التَّرائِبِ‏- 7/ طارق).

(انسان پس از مراحل جنينى از ميان پشت سخت و استخوانهاى نرم سينه خارج مى‏شود- براى توضيح بيشتر پيرامون اين آيه به ذيل واژه- ترب- مراجعه شود).

و آيه: (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ‏ أَصْلابِكُمْ‏- 23/ نساء). (همسران پسرانى كه از صلب شما هستند يعنى عروسانتان بر شما حرام است)

اين آيه هشدارى است به اينكه فرزند جزئى از پدر است و بر اين مثال سخن اين شاعر است كه خبر مى‏دهد:و إنّما أولادنا بيننا/أكبادنا تمشي على الأرض‏ (به راستى كه فرزندانمان در ميانمان جگر گوشه‏هاى ما هستند كه بر زمين راه مى‏روند) شاعرى گويد:في صُلْبِ مثل العنان المؤدم‏ [در صلب و پشتى است مثل دهانه‏اى كه بر پشت اسب نهاده شده، كنايه از نجابت و رام بودن اسب است كه به صاحبش الفت دارد و افسارش را بر پشتش مى‏نهند و او خود به مقصد مى‏رساند.] الصَّلَب‏ و الاصْطِلَاب‏: بيرون آوردن مغز و چربى از استخوان.

الصَّلْب‏: آويختن انسان براى كشتن و به پشت بستن اوست.

شَدُّ صُلْبِهِ‏ على خشبٍ: بستن پشت كسى بر چوبه‏دار است كه گفته‏اند از همان عبارت‏ صَلْب‏ الوَدَكِ يا مغز استخوان درآوردن است (كه‏ مَصْلُوب‏ هم روحش از تنش بيرون مى‏رود).

در آيات: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ‏- 157/ نساء) (وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ‏ أَجْمَعِينَ‏- 49/ شعراء)(وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ‏- 71/ طه)(أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا- 33/ مائده) (مجازات كسانى كه در حرث و نسل و زمين فساد مى‏كنند و ديگران را مى‏كشند)

الصَّلِيب‏: اصلش چوبى است كه در آن دار مى‏زنند و مى‏آويزند و نيز صليبى كه نصارى به آن تقرّب مى‏جويند و به شكل چوبى كه مى‏پندارند عيسى عليه السلام بر آن آويخته شده.

ثوبٌ‏ مُصَلَّب‏: لباسى كه علامتهاى صليب بر آن است.

الصَّالِب‏: تبى كه گوئى پشت را از شدّت درد مى‏شكند يا تبى كه مغز استخوان آدم را خارج مى‏كند (از شدّت درد انسان استخوان را پوك تصوّر مى‏كند). صَلَّبْتُ‏ السّنانَ:

سر نيزه را تيز كردم.

صُلْبِيَّة: سنگ سمباده و تيز كن.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 539-535
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 658-655
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 412-410