مهریه (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی مهریه

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صدُقة»، «اجر»، «فریضة».

مترادفات «مهریه» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
صدُقة ریشه صدق مشتقات صدق
وَءَاتُوا۟ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَىْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيٓـًٔا مَّرِيٓـًٔا
اجر ریشه اجر مشتقات اجر
وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلًا أَن يَنكِحَ ٱلْمُحْصَنَٰتِ ٱلْمُؤْمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلْمُؤْمِنَٰتِ وَٱللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَٰنِكُم بَعْضُكُم مِّنۢ بَعْضٍ فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلْمَعْرُوفِ مُحْصَنَٰتٍ غَيْرَ مُسَٰفِحَٰتٍ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخْدَانٍ فَإِذَآ أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَٰحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى ٱلْمُحْصَنَٰتِ مِنَ ٱلْعَذَابِ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَشِىَ ٱلْعَنَتَ مِنكُمْ وَأَن تَصْبِرُوا۟ خَيْرٌ لَّكُمْ وَٱللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
فریضة ریشه فرض مشتقات فرض
وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّآ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا۟ ٱلَّذِى بِيَدِهِۦ عُقْدَةُ ٱلنِّكَاحِ وَأَن تَعْفُوٓا۟ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَلَا تَنسَوُا۟ ٱلْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

معانی مترادفات قرآنی مهریه

«صدُقة»

الصدق‏ و الكذب: راست و دروغ، اصلشان در قول و سخن است چه ماضى و چه حال و مستقبل، چه وعده راست و دروغ باشد و يا غير از اينها.

مقصود از معنى اول- فقط در سخن گفتن است و در سخن گفتن هم جز در خبر صدق و كذب در ساير موارد و اقسام سخن نيست، از اين جهت گفت:

(و من‏ أصدق‏ من الله قيلا- 122/ نساء).

(و من أصدق من الله حديثا- 87/ نساء)(إنه كان‏ صادق‏ الوعد- 54/ مريم) واژه- صدق- و كذب به صورت عرض در انواع ديگر كلام، مثل استفهام و امر و دعاء نيز هست همچون سخن گوينده‏اى كه سؤال مى‏كند أ زيد فى الدار؟- كه در ضمن اين پرسش خبر مى‏دهد كه به حال زيد جاهل است و از او چيزى نمى‏داند (و گر نه صفتى از صفات زيد را در جمله‏اش ذكر مى‏كرد). و همچنين وقتى بگويد- واسني- يعنى با من به يارى و غمخوارى رفتار كن كه در ضمن اين جمله هم گفته است كه او محتاج به يارى و مساوات است و اگر بگويد- لا تؤذ: اذيت نكن، در ضمن اين جمله هم اذيت او را خبر مى‏دهد.

الصدق‏: مطابقت قول با نيت و ضمير و يا چيزى است كه از آن خبر داده شده است و اين هر دو با هم است يعنى (صدق نيت- و صدق مورد خبر) و هر گاه يكى از اين دو شرط نباشد و جدا شود آن سخن به تمامه صدق نيست بلكه يا به صدق توصيف نمى‏شود و يا گاهى به سخن راست، و زمانى به سخن دروغ وصف مى‏شود و يا بنابر دو نظر مختلف، مثل سخن كافرى كه از روى بى‏اعتقادى بگويد: محمد رسول الله- در اين مورد اگر گفته شود اين جمله راست است صحيح است براى اينكه از چيزى كه درست و راست است خبر داده شده.

و همچنين صحيح است كه گفته شود آن سخن دروغ است براى اينكه قول آن كافر در آن جمله درست با ضميرش مخالفت دارد و بنابر وجه دوم خداى تعالى در سوره منافقين سخن آنهائى را كه مى‏گويند: (نشهد إنك لرسول الله ...- 1/ منافقون) دروغ دانسته است.

صديق‏: كسى است كه صدق و راستى از او زياد سر زده است، و گفته شده به چنان شخصى از آن جهت- صديق- گويند كه هرگز دروغ نمى‏گويد و نيز- صديق‏- كسى است كه چون عادت به راستگويى دارد دروغى از او سر نمى‏زند و همچنين گفته‏اند بلكه- صديق‏- به كسى گفته مى‏شود كه با قول و اعتقادش چيزى را به راستى مى‏گويد و صدق خود را با عملش و كردارش ثابت و محقق مى‏دارد، در آيات: (و اذكر في الكتاب إبراهيم إنه كان صديقا نبيا- 41/ مريم) (و أمه‏ صديقة- 75/ مائده). و گفت: (من النبيين و الصديقين‏ و الشهداء- 69/ نساء)، پس- صديقين- كسانى هستند كه در فضيلت مادون پيامبرانند و در كتاب: (الدريعة الى مكارم الشريعة) آن را بيان داشته‏ام.

گاهى صدق و كذب در چيزى است كه در اعتقاد ثابت است و از آن نتيجه مى‏شود مثل:

صدق‏ ظنى: گمانم درست است.

كذب ظنى: پندارم دروغ است.

واژه صدق و كذب در كار اعضاء بدن نيز بكار مى‏رود، چنانكه گفته مى‏شود صدق‏ في القتال: وقتى كه كسى حق جنگ را به جا مى‏آورد و آنچه را كه شايسته است و آن طور كه واجب است كارزار مى‏كند.

كذب فى القتال: وقتى است كه بر خلاف معنى فوق عمل كند (وقتى كه در كارزار بى‏كفايتى كند).

در آيه گفت: (رجال‏ صدقوا ما عاهدوا الله عليه‏- 23/ احزاب) يعنى با كارهايى كه آشكار كردند وفاى به عهد و پيمان را به اثبات رساندند و آن را محقق نمودند.

و آيه: (ليسئل‏ الصادقين‏ عن صدقهم‏- 18/ احزاب) يعنى از كسانى كه صدق در گفتارشان هست از صدق كردارشان مى‏پرسد كه آگاهى و تنبيهى بر اين امر است كه اعتراف زبانى به حق بدون گزينش آن و بدون نيت و قصد حق، كافى نيست و سخن خداى تعالى:

كه: (لقد صدق‏ الله رسوله الرؤيا بالحق‏- 27/ فتح).

(خداوند رؤياى صادق پيامبر خويش را به حق و راستى ثابت كرد) پس اين مطلب، صدق در فعل است كه همان تحقق يافتن و انجام شدن است يعنى خداوند رؤياى پيامبر صلى الله عليه و آله را محقق نمود و به انجام رساند.

و بر اين اساس آيه: (و الذي جاء بالصدق و صدق به‏- 33/ زمر) يعنى آنچه را به‏ زبان بيان كرده و در عمل آن را قصد كرده بود به انجام رسانيد و محقق داشت. و هر كارى كه از نظر ظاهر و باطن خوب و بدون نقص باشد به صدق تعبير مى‏شود و آن فعلى كه با آن وصف مى‏شود به صدق اضافه مى‏گردد، مثل (في مقعد صدق عند مليك مقتدر 2/ يونس) (أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق‏ 80/ اسرا) (و اجعل لي لسان صدق في الآخرين‏ 84/ شعراء) آيه اخير درخواست و سؤالى از سوى ابراهيم عليه السلام است كه مى‏خواهد خداى تعالى او را صالح و شايسته گرداند به طورى كه وقتى آيندگان بعد از او ثنا و ستايشش مى‏كنند آن ثنا و ستايش دروغ نباشد، بلكه آنگونه باشد كه شاعر مى‏گويد:اذا نحن اثنينا عليك بصالح‏/فأنت الذى نثني و فوق الذى نثني‏ (آنگاه كه ما بر تو به نيكى و شايستگى ثنا و ستايش مى‏كنيم، تو همان كسى هستى كه در حال ثنا و گفته ما برتر از آن هستى كه ثنايت مى‏كنيم).

فعل- صدق‏- به دو مفعول متعدى مى‏شود مثل: (و لقد صدقكم‏ الله وعده‏ 152/ آل عمران).

(خداوند وعده‏اش را با شما راست و درست گردانيد).

صدقت‏ فلانا: او را به راستگوئى نسبت دادم.

أصدقته‏: راستگويش يافتم، گفته شده هر دو عبارت اخير به يك معنى است و به جاى هم بكار مى‏روند.

در آيات: (و لما جاءهم رسول من عند الله‏ مصدق‏ لما معهم‏- 101/ بقره) (و قفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه‏- 46/ مائده) (سپس بر اثر ايشان، عيسى بن مريم را آوردى كه تصديق كننده تورات بود كه پيش از او نازل شده بود).

تصديق‏: در هر چيزى كه در آن تحقيق و پژوهش شده باشد، بكار مى‏رود، مى‏گويند: صدقني‏ فعله و كتابه: كار و نوشته‏اش مرا تصديق كرد.

آيات: (و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم‏ 89/ بقره) (نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه‏- 3/ آل عمران).

(و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا- 12/ احقاف) يعنى تصديق كننده كتابهائى است كه پيشتر آمده است. و واژه- لسانا- در آيه اخير به خاطر (حال) بودن منصوب است، در مثل مى‏گويند:

صدقني‏ سن بكره‏: (به هر چه در دل داشت مرا آگاه كرد) مثل فوق را براى كسانى مى‏زنند كه در سخنشان صادقند و اصل مثل اين است كه در موقع فروختن شتر (يا هر متاع ديگر) سن حقيقى شتر جوانش را به مشترى‏ بگويد يا جنس متاع را.

صداقة: درستى عقيده در دوستى است كه مخصوص انسان است نه غير از انسان.

در آيه: (فما لنا من شافعين و لا صديق‏ حميم‏- (10/ شعراء) (نه شفيعانى داريم و نه دوستانى حقيقى) و اين اشاره به آيه‏اى است كه مى‏گويد: (الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقين‏- 67/ زخرف) (جز دوستان پرهيزگار بقيه دوستان دنيائى در آن روز دشمن يكديگرند). صدقة: چيزى است كه انسان به قصد قربت از مالش خارج مى‏كند مثل زكات ولى- صدقة- در اصل در امر مستحب، و زكات و براى امر واجب گفته مى‏شود و گاهى كه صدقه دهنده قصدش صدق در كردارش باشد زكات و امر واجب هم- صدقة- ناميده مى‏شود.

گفت: (خذ من أموالهم صدقة- 103/ توبه) (إنما الصدقات‏ للفقراء- 60/ توبه) در دادن زكاة گفته مى‏شود- صدق‏ و تصدق‏.

در آيات: (فلا صدق و لا صلى‏- 31/ قيامه) (نه بخشش كرد و زكات داد و نه نماز گزارد).

(إن الله يجزي‏ المتصدقين‏- 88/ يوسف) (خداوند زكات دهندگان و بخشندگان را پاداش مى‏دهد).

(إن‏ المصدقين‏ و المصدقات‏- 18/ مائده) و آيات فراوان ديگر. هر گاه انسان چيزى از حقش را درگذرد، مى‏گويند: تصدق‏ به، مثل آيه: (و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له‏- 45/ مائده) (زخم‏ها و جراحات را قصاص بايد و هر كه از حق خويش درگذرد در حكم كفاره‏اى از گناهان اوست).

يعنى كسى كه از قصاص صرف نظر و دورى كند.

و آيه: (و إن كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة و أن تصدقوا خير لكم‏- 28/ بقره) (در باره وامدار و مقروض است كه مى‏گويد اگر در سختى و تنگى معيشت بود مهلتى بايد به او داد تا به فراخى مال برسد و هر گاه از او صرف نظر كنيد و در گذريد مثل اجراى صدقه و بخشش است) و بر اين اساس از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است كه: «ما تاكله العافية فهو صدقة».

(هر آنچه را كه رزق خواهند مى‏خورد همان بخشش است) و بر اين معنى آيه: (و دية مسلمة إلى أهله إلا أن يصدقوا- 92/ نساء) (و خونبهائى كه به كسان مقتول داده مى‏شود مگر اينكه ببخشند و درگذرند) كه بخشيدن و در گذشتن آن را صدقه گفته است.

و آيات: (فقدموا بين يدي نجواكم صدقة- 12/ مجادله).

(أ أشفقتم أن تقدموا بين يدي نجواكم صدقات‏- 13/ مجادله) زيرا امر شده بودند به اينكه هر كس با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوا كند صدقه و بخششى كه مقدارش معين نشده بود، بپردازند و آيه: (رب لو لا أخرتني إلى أجل قريب‏ فأصدق‏ و أكن من الصالحين‏10/ منافقين) كه واژه- اصدق- در آيه اخير يا از- صدق است يا از- صدقة.

صداق‏ المراة و صداقها و صدقتها: كابين و مهريه زن است كه به او داده مى‏شود.

أصدقتها: مهريه‏اش را دادم.

آيه: (و آتوا النساء صدقاتهن‏ نحلة- 4/ نساء) (كابين و مهريه زنان را كه مى‏خواهيد بدهيد با طيب نفس بپردازيد).[۱]

«اجر»

الأجر و الأجرة، مزد و پاداشى است كه به كار تعلق مى‏گيرد چه كار دنيوى و چه كار اخروى، چنانكه خداى تعالى فرمايد (إن‏ أجري‏ إلا على الله‏- 29/ هود) و (آتيناه أجره في الدنيا و إنه في الآخرة لمن الصالحين‏ 27/ عنكبوت) و (لأجر الآخرة خير للذين آمنوا- 57/ يوسف) كه در آيات فوق واژه (اجر) هم در پاداش دنيا و هم در پاداش آخرت بكار رفته است.

و (الأجرة)) فقط براى پاداش و مزد دنيوى است. جمع أجر، أجور است در آيه (فآتوهن أجورهن‏- 24/ نساء) كنايه از مهريه و كابين زنان است، أجر و أجرت در باره عقد پيمانهائى كه جارى مى‏شود بكار مى‏رود و همواره براى سود و نفع است نه زيان و ضرر مثل آيه (لهم أجرهم عند ربهم‏- 262/ بقره) و در آيه (فأجره على الله‏- 40/ شورى) كه اشاره به پاداش معنوى است ولى واژه (جزاء) براى بودن يا نبودن عقد و پيمان و همچنين در سود و زيان آور، هر دو بكار مى‏رود چنانكه خداى مى‏فرمايد (و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا- 12/ انسان) و آيه (فجزاؤه جهنم- 93/ نساء).

گفته‏اند- أجر زيد عمرا يأجره أجرا- يعنى چيزى به او اعطاء كرد، و اجرتش را داد، چنانكه در آيه (على أن تأجرني ثماني حجج‏27/ قصص).

(يعنى: قرار داد اين است كه هشت سال برايم كار كنى). فرق ميان آجر و أجرهم همينطور است كه گفتيم- أجرته- كار از يك طرف است و پاداش از طرف مقابل، ولى- آجرته- پيمان كار دو جانبه است، اما مزد و پاداش باز هم به عهده يك طرف قرار داد است و در نتيجه از جهت مزد- اجر و آجر به يك معنى برمى‏گردد چنانكه گفته‏اند: آجره الله و أجره الله.

أجير هم بر وزن فعيل همان فاعل يا مفاعل است كه كار باو تعلق مى‏گيرد، استئجار طلب چيزى است با مزد و اجرت، و سپس مانند استيجاب كه براى پاسخ دادن است، استيجار هم براى پرداخت كردن مزد است و در اين معنى آيه (استأجره‏ إن خير من‏ استأجرت‏ القوي الأمين‏- 26/ قصص) است.

(در برابر كارش پاداشش ده زيرا او بهترين كسى است كه باو پاداش مى‏دهى او نيرومند و أمين است).[۲]

«فریضة»

الفرض‏: بريدن چيزى سخت و اثر گذاشتن در آن است مثل بريدن آهن‏ يا چوب آتشزنه و بريدن كمان.

مفراض‏ و مفرض‏: وسيله بريدن آهن و جز آن است (اره).

فرضة الماء: دهانه آب جوى و نهر، خداى تعالى گفت:

لأتخذن من عبادك نصيبا مفروضا 118/ نساء) يعنى نصيبى معلوم، و نيز گفته شده‏ مفروضا- در آيه اخير يعنى بريده شده از آنها. (سخن شيطان است:

ميگويد گروهى معلوم را از ساير بندگانت گمراه و جدا ميكنم.

فرض‏- مثل ايجاب و واجب كردن و ملزم گردانيدن است ولى ايجاب به اعتبار وقوع يافتن. و ثابت بودن چيزى است اما فرض به قاطع بودن حكم در آن چيز است‏

سورة أنزلناها و فرضناها 1/ نور) يعنى عمل به آن را بر تو واجب كرديم‏ و آيه: إن الذي‏ فرض‏ عليك القرآن‏ (85/ قصص) يعنى عمل به آن را بر تو واجب گردانيده.

و از اين واژه به چيزى هم كه حاكم شرع از نفقه بر شوهر الزام مى‏كند-فرض‏- گفته ميشود.

هر جايى كه عبارت- فرض‏ الله عليه- وارد شده است در حكم ايجابى است كه خداوند آن را در آن موضع داخل كرده است.

و آنچه كه با عبارت‏ فرض‏ الله له‏ (38/ احزاب) وارد شده است به اين معنى است كه محظورى بر جان و نفس او در انجام يا عدم انجام آن نيست، مثل آيات:

ما كان على النبي من حرج فيما فرض الله له‏ (28/ احزاب).

قد فرض الله لكم تحلة أيمانكم‏ (2/ تحريم) و قد فرضتم‏ لهن‏ فريضة (237/ بقره) مفهوم اين آيه: يعنى آن را مهر و كابين ناميده‏ايد و پرداخت آن را بر خويش‏ واجب كرده‏ايد و بر اين معنى مى‏گويند: فرض له فى العطاء- برايش بخششى معين كرده است و از اين معنى است كه بخشش يا عطيه- را هم فرض، و قرض و وام را هم فرض ناميده‏اند.

فرائض‏ الله تعالى: آنچه را كه خداى تعالى به صاحبان آنها فرض كرده است.

رجل‏ فارض‏ و فرضي‏: مردى بصير و آگاه به حكم فرائض دينى.

خداى تعالى گفت: فمن فرض فيهن الحج‏ (197/ بقر) تا (فى الحج- 197/ بقره) يعنى كسيكه بر خود اقامه حج را معين كرده است، اضافه شدن فرض حج بر انسان دلالت بر اين دارد كه حج در وقت معينى است.

و آنچه را كه از زكات گرفته ميشود- فريضة- مى‏گويند، در آيات:

إنما الصدقات للفقراء (60/ توبه) تا فريضة من الله‏ (60/ توبه).

و بر اين اساس از أبى بكر روايت شده است كه به بعضى از كارگزارانش در نامه‏اى نوشت:

«هذه فريضة الصدقة التى‏ فرضها رسول الله صلى الله عليه و سلم على المسلمين».

[اين فريضه، صدقه يا زكاتى است كه رسول خدا بر مسلمين فرض كرده است‏].

فارض‏: گاو پير، در آيه: لا فارض و لا بكر (68/ بقره).

گفته‏اند ناميده شدن آن گاو به فارض براى اين بوده كه زمين را طى ميكرده و مى‏بريده يا براى اينكه كارهاى سخت و مشكل به او تحميل ميشده و نيز گفته‏اند- فريضة البقر دو گونه است: يا نوزاد و يا پير و مسن، نوزاد گاو در حالات‏ مختلف ذبحش جايز است ولى گاو مسن و پير در هر حال بخشيدنش درست است و لذا- فارض- اسمى و اصطلاحى اسلامى است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 389-382
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 152-151
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 41-36