قصد کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی قصد کردن

«قصد کردن»؛ آهنگ كردن. عزم كردن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اراد(رود)»، «همّ»، «عزم»، «اَبرَمَ»، «اَمّ»، «تیمّم»، «تحرّی».

مترادفات «قصد کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اراد ریشه رود مشتقات رود
إِنَّمَآ أَمْرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيْـًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ
همّ ریشه همم مشتقات همم
أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُوٓا۟ أَيْمَٰنَهُمْ وَهَمُّوا۟ بِإِخْرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
عزم ریشه عزم مشتقات عزم
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلْقَلْبِ لَٱنفَضُّوا۟ مِنْ حَوْلِكَ فَٱعْفُ عَنْهُمْ وَٱسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى ٱلْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلْمُتَوَكِّلِينَ
ابرم ریشه برم مشتقات برم
أَمْ أَبْرَمُوٓا۟ أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ
امّ ریشه امم مشتقات امم
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ لَا تُحِلُّوا۟ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهْرَ ٱلْحَرَامَ وَلَا ٱلْهَدْىَ وَلَا ٱلْقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّينَ ٱلْبَيْتَ ٱلْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَٰنًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَٱصْطَادُوا۟ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَـَٔانُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ ٱلْمَسْجِدِ ٱلْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا۟ وَتَعَاوَنُوا۟ عَلَى ٱلْبِرِّ وَٱلتَّقْوَىٰ وَلَا تَعَاوَنُوا۟ عَلَى ٱلْإِثْمِ وَٱلْعُدْوَٰنِ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلْعِقَابِ
تیمّم ریشه امم مشتقات تمم
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغْسِلُوا۟ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى ٱلْمَرَافِقِ وَٱمْسَحُوا۟ بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى ٱلْكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُبًا فَٱطَّهَّرُوا۟ وَإِن كُنتُم مَّرْضَىٰٓ أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ ٱلْغَآئِطِ أَوْ لَٰمَسْتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُوا۟ مَآءً فَتَيَمَّمُوا۟ صَعِيدًا طَيِّبًا فَٱمْسَحُوا۟ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُۥ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
تحرّی ریشه حری مشتقات حری
وَأَنَّا مِنَّا ٱلْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا ٱلْقَٰسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُو۟لَٰٓئِكَ تَحَرَّوْا۟ رَشَدًا

معانی مترادفات قرآنی قصد کردن

«اراد»

الرَّوْد: رفت و آمد با مدارا در طلب چيزى.

مى‏گويند- رَادَ و ارْتَادَ- و همينطور- رَائِد- يعنى جوينده گياه و علوفه.

رَادَ الابلَ فى طلب الكلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنى رفق و مدارا در اين واژه مى‏گويند.

رَادَتِ‏ الابلُ فى مشيها تَرُودُ رَوَدَاناً: (شتران به آرامى رفتند) و از اين معنى واژه مرود- ساخته شده يعنى: (ميل سرمه و آهن حلقه‏اى شكل و چرخ آهنين و دلو كه همواره در رفت و آمدند).

أَرْوَدَ، يُرْوِدُ، ارْوَادا: مدارا و مهربانى كرد و از همين معنى واژه‏ رُوَيْد- يعنى آرام، مشتقّ شده، مثل:

رُوَيْدُك الشِّعْرَ يُغِبَّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتى كه كم و كاستى آن بر خودت روشن شود) إرادَة- از- راد، يرود- است يعنى وقتى كه كسى در طلب چيزى سعى و كوشش كند- ارادة- در اصل- قدرت و نيروى است كه از شهوت و نياز و آرزو تركيب شده- ارادة اسمى است براى تمايل نفس به چيزى كه حكم و فرمان انجام دادن و يا انجام ندادن در آن چيز باشد و اينكه سزاوار است انجام بشود يا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانى يكى از آن دو امر را برگزيند) سپس اينگونه اراده، و خواست نفسانى در باره اصل چيزى، گاهى ميل و كشمكش در مبدأ و آغاز آن چيز است و گاهى در نتيجه حكم و دستور آن چيز كه جايز و شايسته است و انجام گيرد يا نگيرد.

اگر واژه- اراده- در خداى تعالى بكار رود مراد حكم و نتيجه و پايان آن است نه تمايل و خواست نفسانى به مبدأ و آغاز چيزى كه او متعالى است از معنى دل بستن و تمايل. هر گاه گفته شود: أَرَادَ اللّهُ بكذا يعنى خداوند در آن حكم كرد كه آنطور هست و آنطور نيست مثل آيه: (إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَة- 17/ احزاب) گاهى منظور از يادآورى اراده، امر است چنانكه مى‏گوئى:

أُرِيدُ مِنْكَ: به آن كار امرت مى‏كنم.

مثل آيه: (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتى از آيه روزه است كه مى‏فرمايد: اگر مريض و مسافر بوديد روزهاى ديگر روزه بگيريد كه اين امر خداى تعالى امر در سهولت براى شماست نه امر در سختى.

گاهى واژه- اراده- ذكر مى‏شود و مراد قصد و هدف است مثل آيه: (لا يُرِيدُونَ‏ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).

يعنى: (حيات اخروى را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه قصد برترى جويى و فساد در زمين نداشته و پايان و فرجام كار از آن پرهيزكار است)، نه مى‏خواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.

اراده- در انسان بر حسب نيروى حسّى و جبرى و فطرى است همانطور كه بر اساس نيروى اختيارى نيز هست از اين روى در جماد، و حيوان هر دو بكار مى‏رود مثل:

آيه: (جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَ‏- 77/ كهف) (ديوارى كه مى‏خواست فرو ريزد و خراب شود) و مى‏گويند- فرسى تريد التّبن: اسبم كاه و علوفه مى‏خواهد.

مُراوَدَة: يا اينكه جدال در امر و فرمان است يعنى تو چيزى را امر مى‏كنى غير از آن چيزى كه ديگرى امر مى‏كند و يا- مراودة- نزاع در خواستن و طلب كردن است يعنى تو چيزى را مى‏خواهى و مى‏طلبى و ديگرى چيز ديگر را.

راودت فلانا عن كذا- در همان دو معنى است مثل آيات:

(هِيَ‏ راوَدَتْنِي‏ عَنْ نَفْسِي‏- 26/ يوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ‏ 30/ يوسف) يعنى او را از رأيش برمى‏گرداند.

و بر اين اساس است آيات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ‏ عَنْ نَفْسِهِ‏- 32/ يوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ‏- 61/ يوسف) يعنى: (به زودى پدرش را از او بازمى‏گردانيم).[۲]

«همّ»

هَمّ‏- غم و اندوهى است كه انسان را ذوب و ضعيف ميكند (اندوه شديد) فعل آن- هَمَمْتُ‏ است و نيز- هَمّ‏ يعنى قصد و همت كه در نفس و روح كسى بوجود ميآيد كه اصل واژه همين است بنابراين معنى شاعر ميگويد:و هَمُّكَ‏ ما لم تمضه لك منصب‏

- قصد و هدفت تا اجرا نشده در تو پابرجاست خداى تعالى فرموده: إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا- المائده/ 11 و وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ وَ هَمَّ بِها- يوسف/ 24 قصدش كرد.

و إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ‏- آل عمران/ 122 و لَهَمَّتْ‏ طائِفَةٌ مِنْهُمْ‏- النساء/ 133 و وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا- التوبه/ 74 و وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ‏- التوبه/ 13 و وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ‏- الغافر/ 5 أَهَمَّنِي‏ كذا- يعنى مرا واداشت كه قصد آن كنم. خدا فرمود:

وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ‏ أَنْفُسُهُمْ‏- آل عمران/ 154

رجلٌ‏ هَمَّكَ‏ من رجلٍ- او تو را كفايت ميكند.

هَوَامّ‏- حشرات زمين- رجلٌ‏ هَمٌ‏ و امرأةٌ هَمَّةٌ- زن و مردى بزرگسال يعنى عمر و ساليان دراز آنها را فرسوده كرد.[۳]

«عزم»

العَزْم‏ و العَزِيمَة: تصميم و پيمان قلبى بر انجام و گذراندن كار. عَزَمْتُ‏ الأمرَ: آهنگ آن كار نمودم.

عَزَمْتُ عليه: بسويش رفتم و قصدش نمودم.

اعْتَزَمْتُ‏: قصد كردم، در آيات: (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ‏- 159/ آل عمران) (وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ‏- 235/ بقره) (وَ إِنْ‏ عَزَمُوا الطَّلاقَ‏- 227/ بقره) (إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ‏ عَزْمِ‏ الْأُمُورِ- 43/ شورى) (وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً- 115/ طه) يعنى: بر آنچه را كه امر شده بود محافظت نكرد و بر آن قيام ننمود.عَزِيمَة: همان- تعويذ يعنى پناه جستن است، گويى كه با واژه شيطان پيمان بسته‏اى كه اراده خود را در وجود تو انجام دهد و تو نيز افسونگر شوى، جمعش- عَزَائِم‏- است.[۴]

«اَبرَمَ»

الإِبْرَام‏: استوار نمودن حكم و كار، خداى فرمايد: (أَمْ‏ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ‏-79/ زخرف) كه اصلش از محكم نمودن طناب و تابيدن ريسمان است.

شاعر گويد:على كلّ حال من سحيل و مبرم‏ (بهر حال از ريسمانى ناتافته و تافته).

بَرِيم‏- طنابى محكم تافته شده.

أَبْرَمْتُهُ‏ فَبَرِمَ‏: آن را تافتم و تابيده شد.

بَرَمٌ‏: بآدم بخيلى كه در مسابقات تيراندازى شركت نمى‏كند گويند.

چنانكه اصطلاح- معلول اليد به خيل و كف بسته، گفته مى‏شود.

مُبْرِم‏- كسى است كه در كار اصرار دارد و سخت مى‏گيرد، اين نام تشبيهى است به تابيده‏شدن سخت و پيچ خوردن طناب.

برم- در همان معنى است و نيز به كسيكه خرماها را دو تا دو تا و پشت سر هم مى‏خورد- برم- گفته‏اند.

بَرِيم‏- ريسمانى بهم تافته و رنگارنگ است و هر شي‏ء رنگين مثلا سپاهيانى را كه افرادش سياه و سپيد و مخلوط هستند نيز بريم- ناميده‏اند، و همينطور افسار ستوران بهم بافته و رنگين.

بُرْمَة- هم در اصل ديگ سنگين و جمعش- بِرَام‏- است كه وزن لفظش مانند حضرة و حضار است كه بر مبنا و شكل مفعول مى‏باشد مثل ضحكة و هزأة.[۵]

«اَمّ»

الأُمّ‏ يعنى، مادر، برابر (أب) يعنى پدر.

ام- به مادر واقعى و نسبى و همينطور به مادر بزرگ‏ها در گذشته دور هم اطلاق مى‏شود از اينروى به- حوّاء- اگر چه بين ما و او قرنهاى دور فاصله است، او را به (مادر ما) خطاب مى‏كنند و همچنين به هر چه كه اصل و ريشه چيزى باشد يا او را ترتيب و اصلاح كرده باشد يا مبدأ و سر آغاز چيزى باشد ام- گويند.

خليل بن احمد گويد: به هر چيزى كه ضمائم و پيوسته‏هاى بعدى، و آينده‏اش به او مربوط باشد و به آن منضمّ شود- امّ- گويند.

خداى تعالى فرمايد: (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ‏- 4/ زخرف) يعنى لوح محفوظ براى اينكه تمام علوم به آن منسوب مى‏شود، از آن توليد شده و از ان سر چشمه مى‏گيرد.

شهر مكّه معظّمه را هم- امّ القرى- گفته‏اند بنابر اين روايت كه‏

«أنّ الدّنيا دحيت‏ من تحتها». (دنيا (زمين) بعد از اينكه براى سكونت بسط يافته و آماده شده است حيات و دنياى توحيدى از نخستين خانه پرستش يعنى (مكّه يا امّ القرى) آغاز شده است و ادامه يافته است). خداى فرمايد: (لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها- 92/ انعام) كه در همان معنى روايت فوق است. امّ النّجوم- كهكشان است، در اين مصراع حيث اهتدت أمّ النّجوم الشّوابك. (و آنجائى كه ستارگان درهم و متراكم كهكشان راه مى‏نمايد).

به ميزبان هم- امّ الأضياف- و- امّ المساكين- گويند، همانطور كه أبو الأضياف- به سرپرستان سپاه و رؤساى لشگر كفته مى‏شود، مثل گفته اين شاعر كه: (من نفوسشان را در شهر- امّ عيال- در عربستان شاهد بودم). به سوره فاتحة الكتاب هم (امّ الكتاب) گويند، زيرا مبدأ و سر آغاز قرآن است و آيه (فَأُمُّهُ‏ هاوِيَةٌ- 9/ قارعه) يعنى جايگاهش آتش است كه برايش در حكم- امّ- يعنى جايگاه و محلّ است، چنانكه در اين آيه هم فرمود: (وَ مَأْواكُمُ النَّارُ- 25/ عنكبوت) اشاره بهمان جايگاه است كه در آيه قبل ذكر شد.

خداى تعالى، همسران پيامبر (ص) را مادران مؤمنين ناميده است و فرموده:

(وَ أَزْواجُهُ‏ أُمَّهاتُهُمْ‏- 6/ احزاب) كه در تفسير واژه اب وجه تسميه آن ذكر شده است. و گفت: (يَا بْنَ أُمَ‏- 94/ طه) و همچنين عبارت- ويل امّه- هوت أمّه- (اى پسر مادرم، آى مادرش، و اى مادرش).

گفته شده است كه اصل واژه- الامّ- كلمه- أمّهة- است، چون كه جمع- امّ- (امّهات و و تصغيرش اميهه است).

امّا عدّه‏اى از علماء گفته‏اند اصلش- أمّات و أميمه- با مضاعف شدن حرف (م) است، بيشتر علماء هم گفته‏اند- أمّات‏- در باره چهار پايان و أمّهات در باره‏ انسان بكار مى‏رود، و- الأُمَّة- به تمام گروهها و جماعاتى كه بخاطر كارى و هدفى مجتمع مى‏شوند اطلاق مى‏گردد خواه آنكار دين واحد يا زمان و مكان واحد باشد، اجبارى باشد يا اختيارى، بهر صورت آن گروه واحد (امّة) و جمعش را- امم- گويند، سخن خداى تعالى در آيه (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ‏ أَمْثالُكُم‏ - 38/ انعام) يعنى هر نوعى از جنبندگان در زمين و بر طريقى كه خداوند آنها را تسخير نموده بر آن روش و سرشت و طبيعتشان قرار داده است مانند، بافنده‏ها (عنكبوتان) و معماران و سازندگان (موريانه‏ها و ذخيره كنندگان موادّ غذايى (مورچگان) كه به ذخيره غذايى خود اعتماد دارند يا مانند گنجشكان و كبوتران و غير از آن از طبيعتهاى مختلفى كه ويژه هر نوعى از آنهاست. و سخن خداى در اين آيه (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً- 213/ بقره) مردم همواره، صنفى واحد و بر روشى واحدند، در ضلالت يا در كفر، و آيه (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً- 118/ هود) يعنى در ايمان، و آيه (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ- 104/ آل عمران): گروهى كه علم و عمل صالح را بر مى‏گزينند و براى سايرين الگو و اسوه هستند، و آيه (إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ- 22/ زخرف) يعنى بر كيش و آئينى جمع كننده.

شاعر گويد: و هل يأتمن ذو امّة و هو طائع‏

يعنى (آيا به گروهى همكيش اعتماد مى‏كند در حالى كه با اجبار بآنها گردن نهاده است) و آيه (وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ- 45/ يوسف) أمّة- در اين آيه، زمان و مدّت است، و نيز- بَعْدَ أَمَهٍ- يعنى بعد از فراموشى هم خوانده شده است، و حقيقت معنى اين آيه، بعد از انقضاء مردم يك عصر يا اهل يك دين منظور است.

و آيه (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ‏- 120/ نحل) يعنى بجاى امّتى و جماعتى در پرستش خداوند زيرا او به تنهائى در آن عصر قيام كننده در عبادت خدا بود، چنانكه مى‏گويند: فلان فى نفسه قبيلة- او در واقع خودش برابر ملّتى و قبيله‏اى است.

روايت شده است كه زيد بن عمرو بن نفيل‏ در قيامت خودش تنهايى در حكم‏ امّتى محشور مى‏شود. آيه (لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ- 113/ آل عمران) (امّت در اين آيه در معنى پيروان اهل كتاب است كه مى‏گويند همه يكنواخت و مساوى نيستند).

زجّاج‏ معنى مساوى نبودن اهل كتاب را:

كه در آيه فوق آمده، استقامت معنى كرده است و مى‏گويد: تقديرش اينست كه اهل كتاب در طريق واحدى مستقيم نيستند و راهشان مختلف است و- الامّى‏- كسى است كه نمى‏تواند كتابى را بخواند و نه مى‏تواند بنويسد و آيه زير بر اين معنى حمل شده است كه (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي‏ الْأُمِّيِّينَ‏ رَسُولًا مِنْهُمْ‏- 2/ جمعه).

قطرب‏ مى‏گويد: أُمِّيَّة- بمعنى غفلت و جهالت است و- أمّى- در آيه از همين ريشه است كه بمعنى قلّت معرفت است، چنانكه در اين آيه قرآن آمده است كه (وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَ‏- 78/ بقره) يعنى گروهى از اميّون هستند كه كتاب خواندن نمى‏دانند مگر اينكه بر ايشان خوانده شود.

فرّاء مى‏گويد: اميّون در اين آيه، اعرابى بودن كه كتابى نداشتند و در معنى آيه (النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ‏- 157/ اعراف).

گفته‏اند- امّى- منسوب به امّتى است كه عادتا نمى‏توانستند بنويسند و نمى‏توانستند بخوانند چنانكه لفظ عامى به كسى گفته مى‏شود كه بر روش عامّه مردم باشد.

و نيز گفته شده از اين جهت به اميّون- خطاب شده‏اند كه اگر چه خواندن و نوشتن كتابى را نمى‏دانستند و نمى‏توانستند امّا ندانستن و نتوانستن نوشتن و خواندن را براى خود فضيلتى مى‏دانستند زيرا كه حفظ مى‏كردند و بى‏نياز از نوشتن و خواندن از روى كتاب بودند.

اين صفت براى پيامبر (ص) هم فضيلتى بوده و بر آيه‏اى از قرآن كه ضمانت حفظ و فراموش نكردن آيات قرآن است اعتماد داشته كه فرموده (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏- 6/ اعلى) و باز گفته شده- اميّون و امّى- به خاطر منسوب بودن به- امّ القرى يعنى شهر مكّه است. إِمَام‏: كسى است كه به پيشوايى او در قول و فعل اقتدى مى‏شود و يا كتابى و چيزى است، چه بر حقّ باشد و چه بر باطل، جمع امام- أَئِمَّة- است- در آيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏- 71/ اسراء) يعنى به كسى كه به او اقتدى مى‏كردند، و گفته شده به إمامهم يعنى به كتابشان.

آيه (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماما- 74/ فرقان) ابو الحسن‏ مى‏گويد امام در آيه جمع‏ است، معنى اين آيه اينست كه ما را براى پرهيزكاران گروهى پيشوا و امامان قرار ده، دانشمند ديگرى گفته است واژه امام- در آيه فوق از باب- درع دلاص- و دروع دلاص- است يعنى امام در آيه فوق در معنى جمع است ولى بصورت مفرد، و جمع هر دو صحيح است. (دلاص نوعى تن پوش پشمينه‏اى نرم و برّاق است كه به جاى زره بكار مى‏رفته).

و در آيات (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً- 5/ قصص) و (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ- 41/ قصص) ائمّه جمع امام است.

و آيه (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ‏- 12/ يس) گفته‏اند كه- امام مبين- اشاره به لوح محفوظ است.

الأَمّ‏- يعنى قصد و هدف مستقيم كه همان توجّه به مقصود است.

و آيه (آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ‏- 2/ مائده) يعنى قصد كنندگان خانه خدا (آمّ‏- اسم فاعل از- أَمَ‏، يَؤُمُ‏- أَمّاً است و جمع آنها- آم، آمون، آمين است).

و واژه- أَمَّهُ‏- در معنى شجّه است يعنى سرش را شكست و مجروح كرد و در حقيقت به مغز سرش يا دماغش جراحت وارد ساخته است، زيرا اعراب براى هر عضوى كه مجروح شود از نام همان عضو، فعلى بر وزن- فعلت برايش ساخته‏اند.

مثلا مى‏گويند (رأسته- رجلته- كبدته- بطنته) اين جملات در موقعى بكار مى‏رود كه آن اعضاء يعنى (سر، يا، كبد، شكم) مجروح شده يا بدرد آمده باشد.

أمْ‏- اگر در جملاتى كه آغازشان حرف استفهام (أ) باشد و بعد از آن در جمله حرف (أم) بكار رود بمعنى (يا) است، مثلا مى‏گويند: (أ زيد فى الدّار أم عمرو) آيا زيد در خانه است يا عمر و يا كدام يك؟ امّا اگر بدون الف استفهام بكار رود:

ام- به معنى- بل- يا به فارسى (بلكه) است، مانند آيه (أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) (بلكه چشمانشان از سرخى از حدقه در آمده است).

أَمَّا- حرفى است كه در باره دو چيز و دو بار با هم در كلام بكار مى‏رود مانند آيه (أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ‏- 41/ يوسف) (ولى يكى از شما ساقى اربابش مى‏شود و ديگرى بدار آويخته مى‏شود كه پرندگان مغز سر او را مى‏خورند) غالبا در سخنى كه ابتداء آغاز مى‏شود، مى‏گويند- أمّا بعد فإنّه كذا- يعنى با- أمّا بعد- آغاز مى‏شود. امد: خداى فرمايد: (تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً- 30/ آل عمران). يعنى دوست دارد كه ميان او و آنها زمان دورى فاصله مى‏بود.[۶]

«تیمّم»

الأُمّ‏ يعنى، مادر، برابر (أب) يعنى پدر.

ام- به مادر واقعى و نسبى و همينطور به مادر بزرگ‏ها در گذشته دور هم اطلاق مى‏شود از اينروى به- حوّاء- اگر چه بين ما و او قرنهاى دور فاصله است، او را به (مادر ما) خطاب مى‏كنند و همچنين به هر چه كه اصل و ريشه چيزى باشد يا او را ترتيب و اصلاح كرده باشد يا مبدأ و سر آغاز چيزى باشد ام- گويند.

خليل بن احمد گويد: به هر چيزى كه ضمائم و پيوسته‏هاى بعدى، و آينده‏اش به او مربوط باشد و به آن منضمّ شود- امّ- گويند.

خداى تعالى فرمايد: (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ‏- 4/ زخرف) يعنى لوح محفوظ براى اينكه تمام علوم به آن منسوب مى‏شود، از آن توليد شده و از ان سر چشمه مى‏گيرد.

شهر مكّه معظّمه را هم- امّ القرى- گفته‏اند بنابر اين روايت كه‏

«أنّ الدّنيا دحيت‏ من تحتها». (دنيا (زمين) بعد از اينكه براى سكونت بسط يافته و آماده شده است حيات و دنياى توحيدى از نخستين خانه پرستش يعنى (مكّه يا امّ القرى) آغاز شده است و ادامه يافته است). خداى فرمايد: (لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها- 92/ انعام) كه در همان معنى روايت فوق است. امّ النّجوم- كهكشان است، در اين مصراع حيث اهتدت أمّ النّجوم الشّوابك. (و آنجائى كه ستارگان درهم و متراكم كهكشان راه مى‏نمايد).

به ميزبان هم- امّ الأضياف- و- امّ المساكين- گويند، همانطور كه أبو الأضياف- به سرپرستان سپاه و رؤساى لشگر كفته مى‏شود، مثل گفته اين شاعر كه: (من نفوسشان را در شهر- امّ عيال- در عربستان شاهد بودم). به سوره فاتحة الكتاب هم (امّ الكتاب) گويند، زيرا مبدأ و سر آغاز قرآن است و آيه (فَأُمُّهُ‏ هاوِيَةٌ- 9/ قارعه) يعنى جايگاهش آتش است كه برايش در حكم- امّ- يعنى جايگاه و محلّ است، چنانكه در اين آيه هم فرمود: (وَ مَأْواكُمُ النَّارُ- 25/ عنكبوت) اشاره بهمان جايگاه است كه در آيه قبل ذكر شد.

خداى تعالى، همسران پيامبر (ص) را مادران مؤمنين ناميده است و فرموده:

(وَ أَزْواجُهُ‏ أُمَّهاتُهُمْ‏- 6/ احزاب) كه در تفسير واژه اب وجه تسميه آن ذكر شده است. و گفت: (يَا بْنَ أُمَ‏- 94/ طه) و همچنين عبارت- ويل امّه- هوت أمّه- (اى پسر مادرم، آى مادرش، و اى مادرش).

گفته شده است كه اصل واژه- الامّ- كلمه- أمّهة- است، چون كه جمع- امّ- (امّهات و و تصغيرش اميهه است).

امّا عدّه‏اى از علماء گفته‏اند اصلش- أمّات و أميمه- با مضاعف شدن حرف (م) است، بيشتر علماء هم گفته‏اند- أمّات‏- در باره چهار پايان و أمّهات در باره‏ انسان بكار مى‏رود، و- الأُمَّة- به تمام گروهها و جماعاتى كه بخاطر كارى و هدفى مجتمع مى‏شوند اطلاق مى‏گردد خواه آنكار دين واحد يا زمان و مكان واحد باشد، اجبارى باشد يا اختيارى، بهر صورت آن گروه واحد (امّة) و جمعش را- امم- گويند، سخن خداى تعالى در آيه (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ‏ أَمْثالُكُم‏ - 38/ انعام) يعنى هر نوعى از جنبندگان در زمين و بر طريقى كه خداوند آنها را تسخير نموده بر آن روش و سرشت و طبيعتشان قرار داده است مانند، بافنده‏ها (عنكبوتان) و معماران و سازندگان (موريانه‏ها و ذخيره كنندگان موادّ غذايى (مورچگان) كه به ذخيره غذايى خود اعتماد دارند يا مانند گنجشكان و كبوتران و غير از آن از طبيعتهاى مختلفى كه ويژه هر نوعى از آنهاست. و سخن خداى در اين آيه (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً- 213/ بقره) مردم همواره، صنفى واحد و بر روشى واحدند، در ضلالت يا در كفر، و آيه (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً- 118/ هود) يعنى در ايمان، و آيه (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ- 104/ آل عمران): گروهى كه علم و عمل صالح را بر مى‏گزينند و براى سايرين الگو و اسوه هستند، و آيه (إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ- 22/ زخرف) يعنى بر كيش و آئينى جمع كننده.

شاعر گويد: و هل يأتمن ذو امّة و هو طائع‏

يعنى (آيا به گروهى همكيش اعتماد مى‏كند در حالى كه با اجبار بآنها گردن نهاده است) و آيه (وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ- 45/ يوسف) أمّة- در اين آيه، زمان و مدّت است، و نيز- بَعْدَ أَمَهٍ- يعنى بعد از فراموشى هم خوانده شده است، و حقيقت معنى اين آيه، بعد از انقضاء مردم يك عصر يا اهل يك دين منظور است.

و آيه (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ‏- 120/ نحل) يعنى بجاى امّتى و جماعتى در پرستش خداوند زيرا او به تنهائى در آن عصر قيام كننده در عبادت خدا بود، چنانكه مى‏گويند: فلان فى نفسه قبيلة- او در واقع خودش برابر ملّتى و قبيله‏اى است.

روايت شده است كه زيد بن عمرو بن نفيل‏ در قيامت خودش تنهايى در حكم‏ امّتى محشور مى‏شود. آيه (لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ- 113/ آل عمران) (امّت در اين آيه در معنى پيروان اهل كتاب است كه مى‏گويند همه يكنواخت و مساوى نيستند).

زجّاج‏ معنى مساوى نبودن اهل كتاب را:

كه در آيه فوق آمده، استقامت معنى كرده است و مى‏گويد: تقديرش اينست كه اهل كتاب در طريق واحدى مستقيم نيستند و راهشان مختلف است و- الامّى‏- كسى است كه نمى‏تواند كتابى را بخواند و نه مى‏تواند بنويسد و آيه زير بر اين معنى حمل شده است كه (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي‏ الْأُمِّيِّينَ‏ رَسُولًا مِنْهُمْ‏- 2/ جمعه).

قطرب‏ مى‏گويد: أُمِّيَّة- بمعنى غفلت و جهالت است و- أمّى- در آيه از همين ريشه است كه بمعنى قلّت معرفت است، چنانكه در اين آيه قرآن آمده است كه (وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَ‏- 78/ بقره) يعنى گروهى از اميّون هستند كه كتاب خواندن نمى‏دانند مگر اينكه بر ايشان خوانده شود.

فرّاء مى‏گويد: اميّون در اين آيه، اعرابى بودن كه كتابى نداشتند و در معنى آيه (النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ‏- 157/ اعراف).

گفته‏اند- امّى- منسوب به امّتى است كه عادتا نمى‏توانستند بنويسند و نمى‏توانستند بخوانند چنانكه لفظ عامى به كسى گفته مى‏شود كه بر روش عامّه مردم باشد.

و نيز گفته شده از اين جهت به اميّون- خطاب شده‏اند كه اگر چه خواندن و نوشتن كتابى را نمى‏دانستند و نمى‏توانستند امّا ندانستن و نتوانستن نوشتن و خواندن را براى خود فضيلتى مى‏دانستند زيرا كه حفظ مى‏كردند و بى‏نياز از نوشتن و خواندن از روى كتاب بودند.

اين صفت براى پيامبر (ص) هم فضيلتى بوده و بر آيه‏اى از قرآن كه ضمانت حفظ و فراموش نكردن آيات قرآن است اعتماد داشته كه فرموده (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏- 6/ اعلى) و باز گفته شده- اميّون و امّى- به خاطر منسوب بودن به- امّ القرى يعنى شهر مكّه است. إِمَام‏: كسى است كه به پيشوايى او در قول و فعل اقتدى مى‏شود و يا كتابى و چيزى است، چه بر حقّ باشد و چه بر باطل، جمع امام- أَئِمَّة- است- در آيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏- 71/ اسراء) يعنى به كسى كه به او اقتدى مى‏كردند، و گفته شده به إمامهم يعنى به كتابشان.

آيه (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماما- 74/ فرقان) ابو الحسن‏ مى‏گويد امام در آيه جمع‏ است، معنى اين آيه اينست كه ما را براى پرهيزكاران گروهى پيشوا و امامان قرار ده، دانشمند ديگرى گفته است واژه امام- در آيه فوق از باب- درع دلاص- و دروع دلاص- است يعنى امام در آيه فوق در معنى جمع است ولى بصورت مفرد، و جمع هر دو صحيح است. (دلاص نوعى تن پوش پشمينه‏اى نرم و برّاق است كه به جاى زره بكار مى‏رفته).

و در آيات (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً- 5/ قصص) و (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ- 41/ قصص) ائمّه جمع امام است.

و آيه (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ‏- 12/ يس) گفته‏اند كه- امام مبين- اشاره به لوح محفوظ است.

الأَمّ‏- يعنى قصد و هدف مستقيم كه همان توجّه به مقصود است.

و آيه (آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ‏- 2/ مائده) يعنى قصد كنندگان خانه خدا (آمّ‏- اسم فاعل از- أَمَ‏، يَؤُمُ‏- أَمّاً است و جمع آنها- آم، آمون، آمين است).

و واژه- أَمَّهُ‏- در معنى شجّه است يعنى سرش را شكست و مجروح كرد و در حقيقت به مغز سرش يا دماغش جراحت وارد ساخته است، زيرا اعراب براى هر عضوى كه مجروح شود از نام همان عضو، فعلى بر وزن- فعلت برايش ساخته‏اند.

مثلا مى‏گويند (رأسته- رجلته- كبدته- بطنته) اين جملات در موقعى بكار مى‏رود كه آن اعضاء يعنى (سر، يا، كبد، شكم) مجروح شده يا بدرد آمده باشد.

أمْ‏- اگر در جملاتى كه آغازشان حرف استفهام (أ) باشد و بعد از آن در جمله حرف (أم) بكار رود بمعنى (يا) است، مثلا مى‏گويند: (أ زيد فى الدّار أم عمرو) آيا زيد در خانه است يا عمر و يا كدام يك؟ امّا اگر بدون الف استفهام بكار رود:

ام- به معنى- بل- يا به فارسى (بلكه) است، مانند آيه (أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) (بلكه چشمانشان از سرخى از حدقه در آمده است).

أَمَّا- حرفى است كه در باره دو چيز و دو بار با هم در كلام بكار مى‏رود مانند آيه (أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ‏- 41/ يوسف) (ولى يكى از شما ساقى اربابش مى‏شود و ديگرى بدار آويخته مى‏شود كه پرندگان مغز سر او را مى‏خورند) غالبا در سخنى كه ابتداء آغاز مى‏شود، مى‏گويند- أمّا بعد فإنّه كذا- يعنى با- أمّا بعد- آغاز مى‏شود. امد: خداى فرمايد: (تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً- 30/ آل عمران). يعنى دوست دارد كه ميان او و آنها زمان دورى فاصله مى‏بود.[۶]

«تحرّی»

حَرَى‏ قصد كرد و خواست، حرى الشّي‏ء يَحْرِي‏- يعنى آهنگش كرد، و به سويش رفت.

تَحَرَّاه‏- به همان معنى است يعنى بسوى او قصد كرد و او را مقصد خود قرار داد.

خداى تعالى گويد: (فَأُولئِكَ‏ تَحَرَّوْا رَشَداً- 14/ جنّ).

(تمام آيه چنين است- فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً، يعنى آنكه اسلام آورد آهنگ رشد و كمال كرد) يا (آنها كه اسلام آوردند ...).

حَرَى‏ الشّي‏ء يَحْرِي‏- يعنى كم و ناقص شد، گوئى كه بسوى مقصد ادامه نيافته و ناقص مانده، شاعر گويد:و المرء بعد تمامه يحرى‏ (انسان پس از رويش، فرسايش مى‏يابد و ناقص مى‏شود).

رماه اللّه بأفعى‏ حَارِيَة[۷]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا , ج2 , ص2178
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 122-120
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 528-527
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 598-597
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 263-262
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 199-191
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 477-476