قرار دادن (مترادف)

مترادفات قرآنی قرار دادن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «القی»، «سلک»، «نبذ»، «قذف»، «افرغ»، «اوقع».

مترادفات «قرار دادن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
القی ریشه لقی مشتقات لقی
فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ
سلک ریشه سلک مشتقات سلک
ٱسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوٓءٍ وَٱضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ ٱلرَّهْبِ فَذَٰنِكَ بُرْهَٰنَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَإِي۟هِۦٓ إِنَّهُمْ كَانُوا۟ قَوْمًا فَٰسِقِينَ
نبذ ریشه نبذ مشتقات نبذ
فَنَبَذْنَٰهُ بِٱلْعَرَآءِ وَهُوَ سَقِيمٌ
قذف ریشه قذف مشتفات قذف
هُوَ ٱلَّذِىٓ أَخْرَجَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ مِنْ أَهْلِ ٱلْكِتَٰبِ مِن دِيَٰرِهِمْ لِأَوَّلِ ٱلْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا۟ وَظَنُّوٓا۟ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَأَتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا۟ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِى ٱلْمُؤْمِنِينَ فَٱعْتَبِرُوا۟ يَٰٓأُو۟لِى ٱلْأَبْصَٰرِ
افرغ ریشه فرغ مشتقات فرغ
وَمَا تَنقِمُ مِنَّآ إِلَّآ أَنْ ءَامَنَّا بِـَٔايَٰتِ رَبِّنَا لَمَّا جَآءَتْنَا رَبَّنَآ أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ
اوقع ریشه وقع مشتقات وقع
إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيْطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ ٱلْعَدَٰوَةَ وَٱلْبَغْضَآءَ فِى ٱلْخَمْرِ وَٱلْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ


معانی مترادفات قرآنی قرار دادن

«القی»

لقاء مقابله و روبرو شدن است كه با هم و تصادفا برخورد كنند كه به هر كدام جداگانه تعبير شده است- فعل اين واژه- لقيه‏، يلقاه‏، لقاء، او لقيا و لقية است كه اين معنى در مورد ادراك حسى، يا بوسيله چشم يا عقل اطلاق ميشود. در آيه گفت: لقد كنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه‏- آل عمران/ 143).

يعنى (قبل از اينكه مرگ را دريابيد آرزويش را داشتيد) و گفت:

لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا- الكهف/ 62).

در مسافرتمان باين رنج و زحمت رسيديم.

اما ملاقات‏ خداى عز و جل عبارت از قيامت و بازگشت باوست. در آيه گفت:

و اعلموا أنكم ملاقوه‏- البقره/ 223).

و قال الذين يظنون أنهم‏ ملاقوا الله‏- بقره/ 46

لقاء مصدر دوم ملاقات است در آيه گفت:

و قال الذين لا يرجون لقاءنا- يونس/ 7).

و إلى ربك كدحا فملاقيه‏ و فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا- الجاثيه/ 34).

يعنى قيامت و بعث و نشور را فراموش كردند.

يوم‏ التلاق‏- غافر/ 15).

يعنى روز قيامت، وجه تسميه قيامت به زمان تلاقى و برخورد براى خصوصياتى است كه در آن زمان و هنگام محشر هست.

اول- برخورد و رسيدن كسانى كه قبلا از دنيا رفته‏اند و كسانى كه بعدا آمده‏اند.

دوم- برخورد و ملاقات كروبيان يا اهل آسمانها با اهالى زمين.

سوم- برخورد هر كسى به عملى كه خودش انجام داده و قبل از مردنش پيشاپيش حاصل شده.

گفته ميشود- لقى‏ فلان خيرا و شرا- يعنى به نيك و بد كردارش رسيد، شاعر گويد:فمن يلق خيرا يحمد الناس امره‏/كرار نيكوكار را مردم مى‏ستانيد

و ديگرى ميگويد:تلقى‏ السماحة منه و الندى خلقا.

تو اخلاق جوانمردى و بخشش را از او در نهاد و سرشتش در خواهى يافت.

- لقيته‏ بكذا- وقتى است كه او را استقبال كنى، خداى تعالى فرمود:

و يلقون‏ فيها تحية و سلاما- الفرقان/ 75).

و آيه‏ و لقاهم نضرة و سرورا- انسان/ 11).

تلقى هم در معنى- لقى- است در آيه گفت:

و تتلقاهم‏ الملائكة- الانبياء/ 103).

و و إنك‏ لتلقى‏ القرآن‏- النمل/ 6).

يعنى (اى پيامبر آيات قرآن از جانب خداى حكيم و عليم بر تو القاء ميشود) إلقاء افكندن چيزى است بطوريكه تو آنرا به بينى، سپس اين معنى در مورد انداختن هر چيز بكار رفته است. در آيه گفت:

فكذلك‏ ألقى‏ السامري‏- طه/ 87).

و قالوا يا موسى إما أن‏ تلقي‏ و إما أن نكون نحن‏ الملقين‏- الاعراف/ 15).

در مورد انداختن عصاى موسى و سحر ساحران فرعون است ميگويند تو ميافكنى يا ما بيفكنيم. در آيه گفت:

قال‏ ألقوا- الاعراف/ 116).

و قال‏ ألقها يا موسى‏ فألقاها- طه/ 19).

و باز در همين معنى آيات:

فليلقه‏ اليم بالساحل‏- طه/ 39).

إذا ألقوا فيها- الملك/ 7).

كلما ألقي فيها فوج‏- الملك/ 8).

ألقت ما فيها و تخلت‏- الانشقاق/ 4).

(اين آيه در باره پيش گوئى از آينده زمين در آستانه قيامت است ميگويد زمين هرچه در درون دارد بيرون افكند كه با سوره زلزال مشابه است و همان آيه- و إذا القبور بعثرت‏- است آرامگاها هر چه دارند بيرون افكنند).

در باره سخن و سلام و درود و اظهار محبت نيز- ألقيت‏- يعنى سلام و درود و ستمى و محبتى را به تو رساندم. چنانكه در آيه گفت:

تلقون إليهم بالمودة- الممتحنه/ 1).

فألقوا إليهم القول‏- النحل/ 86).

و ألقوا إلى الله يومئذ السلم‏- النحل/ 87).

و گفت‏ إنا سنلقي‏ عليك قولا ثقيلا- المزمل/ 5).

كه اين آيه يعنى رسيدن آيات و سخن گرانبار به پيامبر همان با وحى و نبوت است و گفت:

أو ألقى‏ السمع و هو شهيد- ق/ 37).

كه عبارت از گوش فرا دادن به اوست، در آيه مربوط به سجده در آمدن ساحران دربار فرعون در برابر معجزه حضرت موسى عليه السلام ميگويد:

فألقي السحرة سجدا- الاعراف/ 12).

فعل- ألقى‏- بصورت ماضى مجهول هشدارى و آگاهى بر اين امر است كه معجزه موسى عليه السلام آنها را مجذوب كرد و فرو گرفت و در كارى كه نگزيده و نخواسته بودند افكند و ايمان آوردند.[۱]

«سلک»

السلوك‏: نفوذ و داخل شدن در راه و در گذشتن از آن.

سلكت‏ الطريق و سلكت‏ كذا فى طريقه: (راه را طى كردم و در راهش آنگونه وارد شدم) خداى تعالى گويد: (لتسلكوا منها سبلا فجاجا- 20/ نوح) (تا راههاى فراخ و گسترده آن را طى كنيد و راهسپر آن باشيد).

و (فاسلكي‏ سبل ربك ذللا- 69/ نحل) (سپس راههاى پروردگار را به فرمانبرى طى كن) و (يسلك‏ من بين يديه‏- 27/ جن) و (و سلك لكم فيها سبلا- 53/ طه) و از معنى دوم اين واژه راهروى و راه پيمودن فطرى و معنوى يا اعتقادى است در آيات:

(ما سلككم‏ في سقر- 42/ مدثر) و (كذلك‏ نسلكه‏ في قلوب المجرمين‏- 12/ حجر)و (كذلك‏ سلكناه‏- 200/ شعراء) و (فاسلك فيها- 27/ مؤمنون)و (يسلكه عذابا- 17/ جن) بعضى گفته‏اند: سلكت‏ فلانا طريقا: (سلك با دو مفعول ذكر مى‏شود يعنى او را راهى نماياندم و در آن راه وارد كردم) پس در آيه اخير عذابا مفعول دوم است (1- او را 2- عذاب).

و نيز گفته شده- عذابا مصدرى است براى فعل محذوف، گويى كه نعذبه به عذابا است.

الطعنة السلكة: يعنى نيزه راست و مستقيم در مقابل صورتت و نيز كارد و همچنين بچه كبك مادينه كه نرينه آن- سلك‏- است.[۲]

«نبذ»

نبذ دور افكندن چيزى كه مورد توجه نيست، مثل دور افكندن كفش كهنه- نبذته‏ نبذ النعل الخلق- مثل كفش كهنه دورش انداختم. در آيه گفت:

لينبذن‏ في الحطمة همزه/ 4 و فنبذوه وراء ظهورهم‏ يعنى براى بى‏توجهى به پيمان خداى آنرا پشت سر نهادند و توجه نكردند.

و نبذه فريق منهم‏- البقره/ 100 كه در باره گروهى از همان بنى اسرائيل در آيه قبل است كه اينان هم بى توجه بودند و به همان خداى زياد توجه نكردند. و گفت:

فأخذناه و جنوده فنبذناهم في اليم‏- القصص/ 40 در مورد غرق شدن فرعون و لشكريان او در درياست.

و فنبذناه بالعراء- الصافات/ 145 و لنبذ بالعراء- القلم/ 49 يونس عليه السلام را به صحرائى افكنديم. اما آيه: فانبذ إليهم على سواء- الانفال/ 58 يعنى با آنها مسالمت و صلح كن، بكار بردن نبذ بجاى صلح در اينجا مثل واژه- القاء- يعنى افكندن است چنانكه در اين آيه گفت:

فألقوا إليهم القول إنكم لكاذبون‏- النحل/ 86 به اينها بگو كه دروغگو هستند.

و و ألقوا إلى الله يومئذ السلم‏- النساء/ 90 يعنى در آن روز تمام كفار و مشركين تسليم امر خدا ميشوند و معبودانشان همگى از نظرشان محو شود.

پس در آيه قبل كه ميگويد با آنها بتساوى مسالمت كن تنبيهى و هشدارى است بر اينكه پيمانى با تأكيد بسته نشود بلكه حقشان در اينست كه طرحى از روى مدارا با ايشان مطرح شود و متقابلا مراعات كنند و دو جانبه طرح شود در حدود معاهده آنها.

انتبذ فلان- مثل كسيكه در ميان مردم كمتر باو توجه ميشود عزلت گزيد گفت: فحملته فانتبذت به مكانا قصيا- مريم/ 22 مريم به عيسى عليه السلام باردار شد و در جائى دور و خلوت عزلت گزيد، قعد نبذة و نبذة- جائى در گوشه و كنار- صبى‏ منبوذ و نبيذ- مثل لقيط و ملقوط- كودك گم شده، اما بصورت اسم مفعول يعنى منبوذ، كسى او را دور افكنده و ديگرى او را مى‏يابد. نبيذ- خرما و كشمشى كه در ظرف آبى مياندازند و سپس نبيذ نام نوشيدنى مخصوصى شده است.[۳]

«قذف»

القذف‏: دور افكندن، كه به اعتبار معنى دورى در اين واژه گفته ميشود.

منزل‏ قذف‏ و قذيف‏: خانه‏اى دور.

بلدة قذوف‏: شهر و بلدى دور.

در آيه: فاقذفيه‏ في اليم‏ (39/ طه) يعنى او را در دريا بيفكن‏ و در آيات: و قذف‏ في قلوبهم الرعب‏ (26/ احزاب).

بل‏ نقذف‏ بالحق على الباطل‏ (18/ انبياء).

يقذف‏ بالحق علام الغيوب‏ (48/ سبأ).

يقذفون‏ من كل جانب دحورا (8/ صافات)

واژه- قذف‏- مثل واژه- رمى- در معنى عيبجويى و ناسزا گفتن استعاره شده است.[۴]

«افرغ»

الفراغ‏: [آسايش‏]، نقطه مقابل مشغول بودن بكارى است.

فعلش- فرغ‏، فراغا و فروغا- است اسم فاعلش- فارغ‏.

در آيات: سنفرغ‏ لكم أيه الثقلان‏ (31/ رحمن)

و أصبح فؤاد أم موسى‏ فارغا (10/ قصص).

يعنى گويى مادر موسى از بيم و ترسى كه به دل و خاطرش رسيده بود روانش آسايش يافت، چنانكه شاعر گويد:كأن جؤجؤه هواء.[گويى كه سينه‏اش هواست نه چيز ديگرى‏].

در معنى آيه فوق گفته شده، مادرش از ياد موسى فارغ بود يعنى از ياد و ذكرش فراموشيش داده بوديم تا اينكه آرامش يافت و پذيرفت كه موسى را در آب بيفكند.

و نيز گفته‏اند- فارغا- در آيه اخير يعنى از هر انديشه‏اى خالى بود مگر از ياد موسى زيرا پس از آن گفت: إن كادت لتبدي به لو لا أن ربطنا على قلبها (10/ قصص)و از اين واژه آيه: فإذا فرغت‏ فانصب‏ (7/ شرح) است (همين كه فراغت يافتى به قيام و دعا همت مصروف دار).

عبارت- أفرغت‏ الدلو- يعنى آبى كه در دلو بود بيرون ريختم و از اين معنى بطور استعاره آيه:

أفرغ‏ علينا صبرا (250/ بقرة) است‏

ذهب دمه‏ فرغا: خونش ريخته شد و معنايش خونش باطل شد، است كه مطالبه خونبها، نشده است.

فرس‏ فريغ‏: اسبى كه فاصله گامهايش زياد است گويى كه از دويدن آسوده و فارغ است [راه رفتنش مثل دويدن است‏].

ضربة فريغة واسعة: ضربت و زدنى كه از آن خون جارى ميشود[۵]

«اوقع»

وقوع‏: افتادن و قرار گرفتن و واقع شدن چيزيست در يك مكان. وقع‏ الطائر وقوعا- پرنده پائين افتاد، واقعة- پيوسته در باره سختى و زشتى بكار ميرود و گفته مى‏شود نه چيز ديگر. و اكثرا در قرآن بمعنى عذاب و سختى‏ها آمده است مثل:

إذا وقعت‏ الواقعة ليس‏ لوقعتها كاذبة- الواقعه/ 1 و سأل سائل بعذاب‏ واقع‏- المعارج/ 1 و فيومئذ وقعت الواقعة- الحاقه/ 15

وقوع القول- يعنى حاصل و نتيجه هر كار و گفتارى.

و وقع القول عليهم بما ظلموا- النمل/ 85 يعنى عذابى كه بخاطر ستم گريشان و عده‏شان داده بودند بر آنها واجب شد.

و إذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابة من الأرض‏- النمل/ 82 يعنى وقتى كه نشانه‏هاى قيامتى كه قبلا گفته شد ظاهر شود.

قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب‏- الاعراف/ 71 همين كه از سوى پروردگارتان پليدى و خشم بر شما واقع شد.

أ ثم إذا ما وقع آمنتم به‏- يونس/ 51 و فقد وقع أجره على الله‏- النساء/ 100 بكار بردن وقع در اين آيه تأكيدى بر واجب شدن پاداش از سوى خدا است مثل بكار رفتن همان معنى در آيه:

و كان حقا علينا نصر المؤمنين‏- الروم/ 47 و كذلك حقا علينا ننج المؤمنين‏- الانبياء/ 88 و فرمود:

فقعوا له ساجدين‏- الحجر/ 20 كه عبارت از پيشى گرفتن آنها در سجده به آدم عليه السلام است- وقع‏ المطر مثل- سقط است يعنى باران نزول كرد.

مواقع‏ الغيث- زمان و مكان ريزش باران. مواقعة- هم در جنگ و هم در همبسترى با همسر بكار مى‏رود، البته بطور كنايه- إيقاع‏- همان اسقاط و فرو افتادن است و در شروع و ادامه جنگ- وقعة- بكار مى‏رود صداى آهن را هم‏ وقع‏ الحديد گويند.

وقعت‏ الحديدة- أقعها وقعا- در تيز كردن شمشير و آهن گفته مى‏شود.

و هر سقوط و افتادن سختى را به اين واژه تعبير مى‏كنند. و بطور استعاره در باره انسان‏ وقيعة بكار مى‏رود بمعنى- غيبت كردن- در اثر پا و سم حيوانات هم- وقع‏.

و نيز- وقيعة- بركه و گودالى كه آب در آن وجود دارد و نيز بمعنى جنگ.

جمعش‏ وقائع‏ است. موقع‏- آشيانه مرغان. توقيع‏- اثر بار و نمد زين بر پشت شتران و امضاء در نوشتن و بطور استعاره در داستانها.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 153-149
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 247-246
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 278-277
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 152-151
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 45-44
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 479-477