سوار شدن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی سوار شدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رکب»، «استوی»، «حمل».

مترادفات «سوار شدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
رکب ریشه رکب مشتقات رکب
فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَكِبَا فِى ٱلسَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْـًٔا إِمْرًا
استوی ریشه سوی مشتقات سوی
لِتَسْتَوُۥا۟ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ ثُمَّ تَذْكُرُوا۟ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا ٱسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا۟ سُبْحَٰنَ ٱلَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقْرِنِينَ
حمل÷ ریشه حمل مشتقات حمل
وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا۟ وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا۟ مَا يُنفِقُونَ

معانی مترادفات قرآنی سوار شدن

«رکب»

الركوب‏: در اصل يعنى سوار شدن انسان بر پشت حيوان كه در سوار شدن بر كشتى هم بكار مى‏رود.

(و در عرف امروز سوار شدن در ماشين و فضا پيما همين واژه است و- ركاب‏:

مسافرين).

راكب‏: در عرف سخن ويژه كسى است كه بر بارگى و پشت ستور مى‏نشيند جمع آن- ركب‏، ركبان‏ و ركوب‏- است.

خداى تعالى گويد: (و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة- 8/ نحل) و (فإذا ركبوا في الفلك‏- 65/ عنكبوت) و آيه: (الركب‏ أسفل منكم‏- 42/ انفال) (و سواران كاروان دور از شما بودند) و (فرجالا أو ركبانا 239/ بقره).

أركب‏ المهر: هنگام سوارى اسب جوان نزديك شد. (وقت سواريش رسيد).

مركب‏: مخصوص كسى است كه اسب ديگرى را سوار مى‏شود و نيز كسى كه در سوارى ناتوان است و خوب سوارى نمى‏داند.

متراكب‏: رويهم سوار شده و انباشته شده.

خداى تعالى گويد: (فأخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراكبا- 99/ انعام) (قسمتى از آيه 99/ انعام است و اشاره به يكى از پديده‏هاى حياتبخش الله است كه مى‏فرمايد:

اوست كه از آسمانها باران فرو ريزاند و در اثر ريزش باران همه روئيدنى‏ها را از زمين‏ خارج مى‏كنيم، از جمله خوشه گندم است كه دانه‏هايش به طور منظم بر روى هم قرار دارد).

ركبة: زانو.

ركبته‏: به زانويش زدم مثل- فأدته و رأسته و همچنين‏ ركبته‏ يعنى با زانويم به او زدم مثل يديته و عنته يعنى با دستم و چشمم.

ركب‏- به طور كنايه به جاى مطية و قعيدة- بكار مى‏رود يعنى نشيمنگاه يا بن ران مرد و زن كه بر پشت مركب قرار مى‏گيرد.[۱]

«استوی»

سوى: مساوات بمعنى برابرى است در كيل يا وزن و غيره گوئيم:

اين لباس با آن مساوى است‏ «حتى إذا ساوى‏ بين الصدفين قال انفخوا» كهف: 96. تا چون ميان دو حاشيه كوه را برابر كرد گفت: بدميد.

(ذو القرنين ميان شكاف كوه پاره‏هاى آهن را گذشت تا شكاف را پر كرد و دو لبه كوه را با هم برابر نمود) مفاعله گاهى مثل تفعيل ميايد. اين آيه از آنست.

تسويه: برابر كردن. پرداختن مرتب گردانيدن. «ثم كان علقة فخلق‏ فسوى‏» قيامة: 38. سپس علقه شد پس او را اندازه گرفت و متعادل كرد تسويه ظاهرا ميان اجزاء بدن است.

ايضا در آيات‏ «الذي خلق‏ فسوى‏» اعلى: 2. «ثم‏ سواك‏ رجلا» كهف:

37. و در آيه‏ «الذي خلقك‏ فسواك‏ فعدلك» انفطار: 7. بنظرم مراد از سواك سلامت اعضاء و گذاشتن هر عضو در موضع خود و مستوى الخلقه بودن و از «عدلك» تناسب اعضاء است.

در آيه‏ «فإذا سويته‏ و نفخت فيه من روحي» حجر: 29. ظاهرا فراغ از خلقت مراد است يعنى چون او را پرداختم و از روحم در آن دميدم ...

«تالله إن كنا لفي ضلال مبين. إذ نسويكم‏ برب العالمين» شعراء:

97 و 98. اين سخن مشركين است كه روز قيامت بخدايان دروغين خواهند گفت: بخدا قسم در گمراهى آشكار بوديم آنگاه كه شما را با خدا برابر ميكرديم و بجاى او معبود ميگرفتيم.

«لو تسوى‏ بهم الأرض» نساء: 42.

ايكاش زمين با آنها مساوى بود و بر انگيخته نميشدند. «فسواهن‏ سبع سماوات» بقره: 29. آنها را هفت آسمان متعادل كرد.

استواء برابرى‏ «قل هل‏ يستوي‏ الأعمى و البصير أم هل‏ تستوي‏ الظلمات و النور» رعد: 16.

استواء چون با «على» متعدى شود معنى استقرار يافتن و بر قرار شدن ميدهد مثل‏ «و قضي الأمر و استوت‏ على الجودي» هود: 44. كار بپايان رسيد و كشتى بر كوه جودى نشست و در آن قرار گرفت و مثل‏ «فإذا استويت‏ أنت و من معك على الفلك» مؤمنون:

28. چون تو و يارانت در كشتى قرار يافتيد على هذا معنى آيات‏ «ثم‏ استوى‏ على العرش يدبر الأمر» يونس: 3.

«الرحمن على العرش‏ استوى‏» طه: 5.

اين است كه خدا در تخت حكومت و تدبير استقرار يافت و آن كنايه از تدبير و اداره امور عالم است چنانكه‏ «يدبر الأمر» آنرا توضيح ميدهد.

و چون با «الى» متعدى گردد معنى توجه و قصد و رو كردن ميدهد در اقرب آمده: گويند هر كه از كارى فارغ شد و كار ديگرى قصد كرد گفته ميشود «استوى له و اليه» «ثم‏ استوى‏ إلى السماء فسواهن‏ سبع سماوات» بقره: 29. «ثم‏ استوى‏ إلى السماء و هي دخان» فصلت:

11. استوى در هر دو بمعنى توجه و قصد است گاهى بمعنى اعتدال و استقرار است مثل‏ «و لما بلغ أشده و استوى‏ آتيناه حكما و علما» قصص: 14.

چون موسى قوى شد و در زندگى استقرار يافت باو درك و علم داديم‏ «ذو مرة فاستوى‏. و هو بالأفق الأعلى» نجم: 6 و 7. ظاهرا مراد از استوى معتدل شدن جبرئيل و آمدن بصورت انسان متوسط است. يعنى او نيرومند است پس معتدل شد در حاليكه در ناحيه بالاتر بود.

سوى: «لا نخلفه نحن و لا أنت مكانا سوى‏» طه: 58. سوى بكسر و ضم سين خوانده شده و معنى آن عدل و وسط است‏ «مكانا» ظاهرا ظرف است و سوى صفت مكان يعنى ميان ما و شما وقتى معين كن در مكانى را كه مسافت آن بهر دو طرف مساوى است و شايد مكان هموار و مستوى الاطراف مراد باشد. راغب گويد سوى (بضم و كسر) و سواء بمعنى وسط است ...

و آن وصف و ظرف بكار رود، اصلش مصدر است.

سوي: آنست كه از افراط و تفريط در اندازه و كيفيت، بدور باشد (راغب) و آن با تمام و راست و مستقيم يكى است‏ «فستعلمون من أصحاب الصراط السوي‏» طه: 135.

يعنى راه راست. «قال آيتك ألا تكلم الناس ثلاث ليال‏ سويا» مريم: 10.

سويا حال است از فاعل‏ تكلم‏ يعنى نشانه تو آنست كه سه شب نتوانى با مردم سخن گوئى حال آنكه سالم و صحيح هستى. «يمشي سويا على صراط مستقيم» ملك: 22. سالم از لغزش راه‏ ميرود در راه راست.

سواء: در اصل مصدر است بمعنى برابرى و بمعنى مساوى و وسط (وصف و ظرف) بكار ميرود (راغب) مثل‏ «سواء عليهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون» بقره: 6. كه بمعنى مساوى است و مثل‏ «فقد ضل‏ سواء السبيل» بقره: 108. كه بمعنى وسط است بهتر است بگوئيم سواء بمعنى مستوى و اضافه صفت بموصوف است يعنى از راه راست گم شده.

«و إما تخافن من قوم خيانة فانبذ إليهم على‏ سواء إن الله لا يحب الخائنين» انفال: 58. سواء در آيه شايد مصدر باشد يعنى اگر از خيانت قومى كه با آنها پيمان بسته‏اى ترسيدى پيمان آنها را با برابرى بسويشان بيانداز و نقض كن (و اعلام كن تا تو و آنها در علم بنقض پيمان با هم باشيد) و شايد بمعنى عدل باشد يعنى با عدالت پيمان را بشكن و بخودشان رد كن.

ايضا در آيه‏ «فقل آذنتكم على‏ سواء» انبياء: 109. بمعنى برابرى يا عدل است.[۲]

«حمل»

حمل: (بفتح اول) برداشتن بار و بار. فأنفقوا عليهن حتى يضعن‏ حملهن‏ ... طلاق: 6 بر آنها خرجى دهيد تا بار خويش را بگذارند.

حمل (بكسر اول) بار ظاهرى‏ مثل باريكه بر دوش گيرند مثل‏ نفقد صواع الملك و لمن جاء به‏ حمل‏ بعير و أنا به زعيم‏ يوسف: 72 پيمانه پادشاه را ميجوئيم هر كه آنرا بياورد براى اوست يك بار شتر و من بآن عهده دارم.

راغب گويد: حمل يك معنى دارد و در چيزهاى بسيار بكار ميرود فعل آن در همه يكى است ولى در مصدر آن فرق گذاشته باشيائيكه در ظاهر حمل ميشوند مثل باريكه بر دوش گيرند حمل (بكسر اول) گفته‏اند و باشيائيكه در باطن حمل ميشوند مثل فرزند در شكم، آب در ابر، ميوه بر درخت، حمل (بفتح اول) گفته‏اند.

طبرسى ذيل آيه 72 يوسف فرموده: حمل بكسر اول بار منفصل و بفتح اول بار متصل است. در صحاح از ابن سكيت نقل ميكند:

حمل (بفتح) آنست كه در شكم و بر درخت باشد و حمل (بكسر) آنست كه بر سر يا بر دوش باشد.

ولى فعل آن در بار متصل و منفصل و معنوى يكسان است مثل‏ حملته‏ أمه كرها و وضعته كرها ...

احقاف: 15 و مثل‏ و قد خاب من‏ حمل‏ ظلما طه: 111 و مثل‏ إنا لما طغى الماء حملناكم‏ في الجارية ... حاقه: 11.

خالدين فيه و ساء لهم يوم القيامة حملا طه: 101 و إن تدع مثقلة إلى‏ حملها لا يحمل منه شي‏ء فاطر: 18.

در اين دو آيه مراد از حمل (بكسر اول) بار گناه است ولى چرا حمل گفته شده بنا بر آنچه از اهل لغت نقل شد لازم بود حمل (بفتح) گفته شود زيرا گناه بار متصل و بار معنوى است؟

بايد دانست گناه بار منفصل و مانند بار بر دوش است گر چه در دنيا مجسم و محسوس نيست، آيات‏ ليروا أعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره‏ زلزله: 7 8- 9 كذلك يريهم الله أعمالهم حسرات عليهم‏ بقره: 167 يوم‏ تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء آل- عمران: 30 مجسم و محسوس بودن آنرا روشن ميكند على هذا بايد بآن حمل (بكسر) گفته شود چنانكه در قرآن مجيد آمده است.

آيه گذشته خود از دلائل روشن اين مسئله است و ما قبل آن چنين است‏ من أعرض عنه فإنه‏ يحمل‏ يوم القيامة وزرا. خالدين فيه و ساء لهم يوم القيامة حملا ضمير «فيه» به «وزر» راجع است يعنى آنها در آن وزر ابدى‏اند على هذا وزر يك موجود خارجى است. پس آن بار منفصل ميباشد.

و الذاريات ذروا فالحاملات‏ وقرا. فالجاريات يسرا ذاريات: 1- 3.

در (ج ر ى) گذشت كه مراد از حاملات ابرهاى حامل باران و بخار آب‏اند و نيز از كتاب آغاز و انجام جهان نقل شد كه حاملات را باتمها حمل كرده است رجوع شود به «جرى».

* تحميل: بار كردن. مثل الذين‏ حملوا التوراة جمعه: 5 يعنى تورات بر آنها بار شده و بآنها داده شده است‏ ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به‏ بقره: 286 پروردگار ما آنچه را كه طاقت نداريم بر ما بار مكن حمولة: شتريكه بر آن بار نهند، اسم جمع است و از لفظ خود مفرد ندارد (مجمع) و من الأنعام‏ حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله ... انعام: 142 و از چهار پايان بار بردار و كوچك از آنها بشما داد بخوريد از آنچه خدا روزى داده است.

و كأين من دابة لا تحمل‏ رزقها الله يرزقها و إياكم‏ عنكبوت: 60 در الميزان فرموده: حمل رزق ذخيره آن است كه انسان و از حيوانات مورچه، زنبور عسل و موش ذخيره ميكند.

احتمال: بمعنى حمل است (اقرب) فاحتمل‏ السيل زبدا رابيا رعد: 17 فقد احتمل‏ بهتانا و إثما مبينا نساء: 112 ممكن است احتمال براى طلب يا مبالغه باشد كه اين دو از معناى افتعال‏اند. معنى دو آيه چنين ميشود:

سيل بشدت كف بلندى برداشت- حقا كه بهتان و گناه آشكار را بر خود بار كرده است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 104-103
  2. قاموس قرآن، ج‏3، ص: 360-357
  3. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 184-181