سال (مترادف)
مترادفات قرآنی سال
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عام»، «سنة»، «حول»، «حجج».
مترادفات «سال» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عام | ریشه عوم | مشتقات عوم | ثُمَّ يَأْتِى مِنۢ بَعْدِ ذَٰلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ
|
سنة | ریشه سنه | مشتقات سنو | وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِۦ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُمْ ظَٰلِمُونَ
|
حول | ریشه حول | مشتقات حول | وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَٰجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِى مَا فَعَلْنَ فِىٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
|
حجج | ریشه حجج | مشتقات حجج | قَالَ إِنِّىٓ أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ٱبْنَتَىَّ هَٰتَيْنِ عَلَىٰٓ أَن تَأْجُرَنِى ثَمَٰنِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَآ أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِىٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی سال
«عام»
العام: مثل واژه- سنة- است يعنى سال، ولى واژه (سنة) بيشتر در سالى كه در آن سال قحطى و سختى است بكار مىرود و لذا از- جدب- يعنى قحطى به- سنة- تعبير مىشود و واژه- عام- در سالى است كه فراوانى و آسايش در آن است (و فراوانى و نعمت عموميت دارد). در آيات:
(عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون- 49/ يوسف)(فلبث فيهم ألف سنة إلا خمسين عاما- 14/ عنكبوت) در آيه اخير نام بردن واژه- سنة- كه مستثنى منه است و سپس مستثنى به واژه عام- براى پنجاه سالى كه استثناء شده است لطيفهاى است كه جاى بحثاش ان شاء الله بعد از اين كتاب
عوم: شناورى است، گفته شده سال را از اين جهت- عام- گويند كه خورشيد در تمام بروجش در حركت و شناورى است و بر معنى شناورى در واژه- عوم- آيه:
(و كل في فلك يسبحون- 40/ يس) دلالت مىكند.[۱]
«سنة»
السنة- در اصلش دو نظر هست، اول اينكه- سنهة- باشد چنانكه مىگويند: سانهت فلانا: همه ساله با او داد و ستد كردم، و همينطور- سنيهة- يعنى ساليانه. كه گفتهاند (لم يتسنه- 259/ بقره) از همين ريشه است يعنى با گذشت سالها بر او، تغيير نكرده و تازگيش از بين نرفته.
دوم- اينكه از- سنة- واوى است، چنانكه جمعش- سنوات است و فعلش- سانيت- و حرف (ه) براى وقف است مثل- كتابيه و حسابيه. و در آيات:
(أربعين سنة/- 15/ 1 احقاف) و (سبع سنين دأبا- 47/ يوسف) و (ثلاث مائة سنين- 25/ كهف) و (و لقد أخذنا آل فرعون بالسنين- 130/ اعراف).
كه در آيه اخير واژه- سنين- عبارت از خشكسالى و قحطى است و بيشتر كاربرد واژه- سنة- در سالى است كه در آن خشكسالى و قحطى باشد نه هر سالى.
مىگويند: أسنت القوم: يعنى قحطى زده شدند.
شاعر گويد:لها أرج ما حولها غير مسنت.
يعنى: (آشوب و سر و صدايى دارد و در اطرافش غير از سال قحطى و گرسنگى چيزى نيست).
و ديگرى گويد:فليست بسنهاء و لا رجبية
(يعنى نه سال سختى است و نه سال پربارى. رجبية- درختى است كه از پربارى ستونى زيرش مىگذارند تا شاخههايش شكسته نشود).
چنانكه مىبينى- سنهاء- با حرف (ه) كه در اصل واژه است بكار رفته. ديگرى مىگويد:ما كان ازمان الهزال و السنى
(يعنى زمانهاى لاغرى و قحطى نبود). واژه- السنى- مرخم نيست بلكه جمع- فعلة بر وزن- فعول- است مثل مائة و مئين و مؤن كه حرف (فاعل الفعل) آن مكسور شده مثل عصى، و- سنى كه بخاطر وزن قافيه بدون تشديد آورده است. و در آيه: (لا تأخذه سنة و لا نوم- 255/ بقره).
سنة: چرت و پينكى، از ريشه- وسن- است نه از، سنة.[۲]
«حول»
اصل حول- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند:
حال الشيء، يحول، حئولا- آن چيز دگرگون شد.
استحال- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند:
حال بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.
خداى تعالى گويد: (و اعلموا أن الله يحول بين المرء و قلبه- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند: و در آيه (و حيل بينهم و بين ما يشتهون- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.
و بعضى در آيه (يحول بين المرء و قلبه- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد.
حولت الشيء فتحول- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذات است و يا با حكم و سخن.
أحلت على فلان بالدين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.
حولت الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اول را از بين برده باشى.
لو كان ذا حيلة لتحول- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد.
خداى عز و جل گويد: (لا يبغون عنها حولا- 108/ كهف).
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند).
حولا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.
الحول- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود.
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).
خداى تعالى گويد: (و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين- 233/ بقره).
(متاعا إلى الحول غير إخراج- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:
حالت السنة تحول- يعنى سال گرديد و گذشت.
حالت الدار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.
أحالت و أحولت- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.
أحال فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.
حالت الناقة تحول حيالا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.
حال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغير در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد.
حول- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد.
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوة إلا بالله- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).
حول الشيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.
خداى عز و جل گويد: (الذين يحملون العرش و من حوله- 7/ غافر).
الحيلة و الحويلة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عز و جل گفته شده:
(و هو شديد المحال- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ.
با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يجادلون في الله- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند.
هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد
اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است اما نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزه است.
حيلة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.
و از اين معانى عبارت- رجل حول- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و اما محال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البته اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.
استحال الشيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مستحيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.
حولاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد.
و لا أفعل كذا ما أرزمت أم حائل- حائل:- بچه شتر مادهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود ماده است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه ماده شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).
سقب- بچه شتر نر در مقابل ماده.
واژه حال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيون- حال- يعنى كيفيتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۳]
«حجج»
اصل حج قصد زيارت است، شاعر گويد:يحجون بيت الزبرقان المعصفر و در عرف شرع واژه حج بقصد زيارت خانه خداى تعالى براى برپا داشتن مناسك و اعمال حج مخصوص شده است. حج و حج- هر دو گفته شده، حج- مصدر است يعنى زيارت كردن و حج اسم آن است.
يوم الحج الأكبر- روز قربانى و عيد اضحى و روز عرفه است، روايت شده كه
«العمرة الحج الأصغر».
عمره حج اصغر است.
حجة- دلالتى است روشن بر اساس راه مستقيم با قصد و هدف مستقيم و چيزيكه بر صحت و درستى يكى از دو نقيض اقتضاء و حكم مىكند.
خداى تعالى گويد: قل فلله الحجة البالغة- 149/ انعام) و لئلا يكون للناس عليكم حجة إلا الذين ظلموا- 150/ بقره) كه در آيه اخير احتجاج و دليل آوردن ستمگران را عليه مؤمنين مستثنى از حجت و دليل قرار داده است و اشاره است بر اينكه سخن و حجت آنها اصولا حجت نيست چنان كه شاعر در اين معنى مىگويد:
و لا عيب فيهم غير أن سيوفهم/ بهن فلول من قراع الكتائب (عيبى در ايشان نيست جز اينكه شمشيرهاشان از كوبيدن گروههاى جنگى كند است).
و جايز است سخنانى هم كه با آنها احتجاج باطل مىشود حجت ناميده شود در اين آيه كه بآن معنى اشاره مىكند (و الذين يحاجون في الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم- 16/ شورى).
داحضة- سخن باطل و تلاش بيهوده لفظى كه حجت ناميده شده است.
و آيه (لا حجة بيننا و بينكم- 15/ شورى) يعنى آنقدر سخن آشكار است كه نيازى بحجت نيست.
محاجة- اين است كه در خصومت ميان دو نفر يا چند نفر هر كس بخواهد حجت و راه روشن ديگرى را رد كند، خداى تعالى گويد:
(و حاجه قومه قال أ تحاجوني في الله- 80/ انعام) و (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك- 61/ آل عمران) و (لم تحاجون في إبراهيم- 65/ آل عمران) و (ها أنتم هؤلاء حاججتم فيما لكم به علم- 66/ آل عمران).
(فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم- 66/ آل عمران) و (و إذ يتحاجون في النار- 47/ غافر). (كه در تمام آيات فوق محاجة- بدون علم و آگاهى را در چيزى كه نمىشناسند و نمىدانند مورد ملامت قرار داده) آزمون و بررسى زخم و جراحت سر نيز- حج- ناميده شده، شاعر گويد:يحج مأمومة فى قعرها لجف (زخم مغز سرش را بررسى كرد و در انتهاى آن پارگى بود).[۴]