دیدن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی دیدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رای»، «نظر»، «بصر»، «انس»، «زار».

مترادفات «دیدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
رای ریشه رای مشتقات رای
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَٰجِدِينَ
نظر ریشه نظر مشتقات نظر
وَإِذَا مَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَّظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرَىٰكُم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ ٱنصَرَفُوا۟ صَرَفَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ
بصر ریشه بصر مشتقات بصر
وَجَعَلْنَا مِنۢ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَٰهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ
انس ریشه انس مشتقات انس
إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ ٱمْكُثُوٓا۟ إِنِّىٓ ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّىٓ ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدًى
زار ریشه زور مشتقات زور
حَتَّىٰ زُرْتُمُ ٱلْمَقَابِرَ

معانی مترادفات قرآنی دیدن

«رای»

رأى‏: كه حرف دوم يا عين الفعل آن همزه و حرف سوم يا لام الفعل آن حرف (ى) است چنانكه مى‏گويند- رؤية: ديدن، و شاعر حرف (ى) را مقلوب كرده و مى‏گويد:

و كل خليل راءني فهو قائل‏/من أجلك هذا هامة اليوم أو غد

و از فعل مضارعش حرف همزه حذف شده است مى‏گويند: ترى و يرى و نرى:

(مى‏بينى- مى‏بيند- مى‏بينيم) در آيه: (فإما ترين‏ من البشر أحدا- 26/ مريم).

(مربوط به تولد حضرت عيسى عليه السلام خطاب به مريم است كه مى‏گويد اگر كسى را از آدميان ديدى بگو من براى خدا روزه سكوت گرفته‏ام كه امروز با هيچ انسانى سخن نگويم).

و آيه: (أرنا الذين أضلانا من الجن و الإنس‏- 29/ فصلت).

(كفار با ديدن عذاب مى‏گويند: خدايا كسانى از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما بنمايان تا زير لگدهامان خردشان كنيم) ارنا- نيز خوانده شده.

رؤية: ديدن و ادراك چيزى است كه ديدنى و قابل ديدن باشد ديدن بنا به نيروى نفسانى انواعى دارد.

اول- ديدن و ادراك با حواس ظاهر و آنچه را كه بر اين اساس باشد مثل:

آيه: (لترون‏ الجحيم ثم لترونها عين اليقين‏- 7/ تكاثر) (دوزخ را به طور قطع خواهيد ديد و آنگاه به ديده يقين هم آن را خواهيد ديد).

و آيه: (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله‏- 60/ زمر) (تو در قيامت كسانى كه بر خدا تكذيب كردند خواهى ديد).

و آيه: (فسيرى‏ الله عملكم‏- 105/ توبه) (بزودى اعمالتان را خداوند خواهد ديد). هر چند كه ديدن خداى تعالى كه در اين آيه اشاره شده است به صورت ديدن حواس جريان يافته و بيان شده است اما- حاسه و حواس- بر خداى تعالى صحيح نيست، او متعالى از آن است.

و آيه: (إنه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم‏27/ اعراف)

دوم- ديدن با وهم و تخيل مثل- ارى ان زيدا منطلق: خيال مى‏كنم كه زيد رفته باشد، مثل آيه: (و لو ترى إذ يتوفى الذين كفروا- 50/ انفال).

سوم- ديدن با تفكر و انديشه، مثل آيه: (إني‏ أرى‏ ما لا ترون‏- 48/ انفال).

چهارم- ديدن و ادراك با عقل و خرد و بر اين معنى آيه: (ما كذب الفؤاد ما رأى‏- 11/ نجم) و همين طور آيه: (و لقد رآه‏ نزلة أخرى‏- 13/ نجم) نيز حمل و تعبير شده است.

(قلب او آنچه را كه ديد دروغ ندانست چرا با پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنچه كه مى‏بيند ستيزه مى‏كنيد او بار ديگر نيز فرشته را ديد).

فعل رأى، اگر متعدى به دو مفعول شود اقتضاى معنى علم و دانش دارد مثل آيات (و يرى الذين أوتوا العلم‏- 6/ سباء) و (إن‏ ترن‏ أنا أقل منك‏ 39/ كهف) (اگر علم دارى كه من از تو كمترم) أ رأيت‏- مثل- أخبرني است يعنى به من بگو و خبر ده كه گاهى ضمير (ك) به آخر آن افزوده مى‏شود و حرف (ت) در حالت تثنيه و جمع و تأنيث به حال خود باقى است فقط ضمير (ك) تغيير مى‏كند.

مثل آيات: (أ رأيتك‏ هذا الذي‏- 62/ اسراء) و (قل أ رأيتكم‏- 40/ انعام).

اما در آيات: (أ رأيت الذي ينهى‏- 9/ علق) و (قل أ رأيتم ما تدعون‏- 4/ احقاف) و (قل أ رأيتم إن جعل الله‏ 71/ قصص) و (قل أ رأيتم إن كان‏- 52/ فصلت) و (أ رأيت إذ أوينا- 63/ كهف).

همه اين آيات در معنى آگاهى و هشدار است (آيا نيستيد، آيا نمى‏دانى- آيا نمى‏دانيد).

الرأي‏: باور و اعتقاد نفسانى در باره دو امر نقيض كه قبول يكى از آنها در ظن و گمان غلبه دارد و بر اين معنى است آيه: (يرونهم مثليهم‏ رأي‏ العين‏- 13/ آل عمران) يعنى:

بنا به حكم مشاهده و ديدن، چنان مى‏پنداشتيد كه هر دو گروه (مؤمن و كافر) همانند و در سخن مى‏گوئى:فعل ذلك‏ رأي‏ عيني: او آن را در جلوى چشمم انجام داد و يا راءة عيني.

روية و تروية: انديشيدن و تفكر در چيزى و برگرداندن تصور آن چيز به ميان خاطرات نفسانى است براى كسب نظر و انديشه صحيح.

مروي‏ و مرتئي‏: متفكر و انديشمند (اسم فاعل از (روية و تروية از باب- تفعيل و تفعله است) و اگر- رأيت- با حرف (إلى) متعدى شود در حكم و در معنى نظرى با ارزش و اعتبار است.

در آيات: (أ لم‏ تر إلى ربك‏- 45/ فرقان) و (بما أراك‏ الله‏- 105/ نساء) يعنى: به آنچه كه تو را مى‏آموزد.

الراية: پرچم و علامتى كه براى ديدن از دور افراشته و نصب شده است.

مع فلان‏ رئي‏ من الجن: (چنان مى‏نمايد كه با او اثرى و علامتى از جنون است).

أرأت‏ الناقة فهي‏ مرء: وقتى است كه شتر مادينه علائم آبستنى را ظاهر كند به طورى كه صدق نوزادش دانسته شود.

الرؤيا: آنچه كه در خواب ديده مى‏شود- رؤيا- بر وزن فعلى- است كه همزه آن تخفيف داده شده و با حرف (و) گفته مى‏شود.

روايت شده است كه‏ «لم يبق من مبشرات النبوة إلا الرؤيا». يعنى: (به غير از رؤيا چيزى از مژده دهندگان به غيب نمانده است و به گفته سعدى در تفسير همين حديث مى‏گويد:نگر خواب را بيهده ننگرى‏/يكى بهره دانش ز پيغمبرى‏ و فرمود (لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق‏- 27/ فتح) و (ما جعلنا الرؤيا التي أريناك‏- 60/ اسراء) و در آيه: (فلما تراءا الجمعان‏- 61/ شعراء).

يعنى: همين كه رو در رو و نزديك به هم شدند، به طورى كه هر يك از آنها در موقعيتى قرار گرفتند كه ديگرى را مى‏ديدند و در همين معنى است- لا يترأى نارهما- و- منازلهم‏ رئاء: خانه‏هاشان مقابل هم بود.

فعل ذلك‏ رئاء الناس: آن كار را براى نماياندن به ديگران و دنباله روى مردم‏ انجام داد.

مرآة: آينه و چيزى كه صورت اشياء در آن ديده شود، بر وزن- مفعله از رأيت است- مثل- مصحف از صحفت- جمع مرآة- مرائي‏ است.

الرئة: محل تنفس و عضو ظاهر و گسترده از قلب و جمعش از لفظش‏ رؤون‏ است.

ابو زيد ميگويد:حفظنا همو حتى اتى الغيظ منهمو/قلوبا و اكبادا لهم و رئينا

رئته‏: به ريه‏اش زدم.[۱]

«نظر»

نظر- بر گرداندن و توجه دادن چشم ظاهر و چشم باطن براى ديدن و ادراك چيزيست. كه مقصود از اين عمل تأمل و تحقيق در باره آن است. و نيز مقصود از ديدن و تأمل بدست آوردن معرفت و شناختى است كه بعد از تحقيق حاصل ميشود و آنرا- روية- يعنى انديشه و تدبر گويند.

- نظرت‏ فلم‏ تنظر- يعنى نگاه كردى اما انديشه و تأمل نكرده‏اى در آيه گفت:

قل‏ انظروا ما ذا في السماوات‏- يونس/ 101 يعنى تأمل و انديشه كنيد كه در آسمانها چيست؟

در نزد- عامه- يعنى (برادران اهل تسنن) به كار بردن واژه- نظر- بيشتر در- بصر- يا ديدن با چشم سر است.

ولى- نظر- بمعنى بصيرت يا ديدن با چشم عقل در نزد خاصه (شيعيان) بكار بردنش بيشتر است‏ در آيه گفت:وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة- القيامة/ 23 كه اگر بگوئى- نظرت‏ إلى كذا- يعنى چشمت را بسوى او دوخته‏اى چه به بينى و چه نديده باشى، اما- نظرت‏ فيه- يعنى او را ديدم و انديشيدم.

گفت: أ فلا ينظرون‏ إلى الإبل كيف خلقت‏- الغاشيه/ 17 آيا به خلقت شتران نمى‏نگرند و نمى‏انديشند كه چگونه آفريده شده؟

نظرت‏ فى كذا- در آن انديشيدم مثل آيه:

فنظر نظرة في النجوم فقال إني سقيم‏- الصافات/ 88 و أ و لم ينظروا في ملكوت السماوات و الأرض‏- الاعراف/ 185 اين آيه تشويقى است بر تأمل و انديشيدن در حكمت خداوند در باره آفرينش اوست.

اما نظر خداوند به بندگانش همان احسان و افاضه نعمت‏هايش بر آنهاست چنانكه در باره گروهى كه عهد خداى و سوگندهاى خود را به متاع كم بهاى دنيا ميفروشند مشمول رحمت خداوند در قيامت نخواهند بود.

و لا يكلمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة- آل عمران/ 77 از اين جهت است كه ميفرمايد:

كلا إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون‏- المطففين/ 15 نظر بمعنى انتظار هم هست ميگويند- نظرته‏ انتظرته‏ و أنظرته‏- يعنى آنرا به تأخير انداختم، در آيه گفت:

و انتظروا إنا منتظرون‏- هود/ 122 و فهل‏ ينتظرون‏ إلا مثل أيام الذين خلوا من قبلهم‏- يونس/ 102 و قل‏ فانتظروا إني معكم من‏ المنتظرين‏- الاعراف/ 71 و انظرونا نقتبس من نوركم‏- الحديد/ 13 و و ما كانوا إذا منظرين‏- الحجر/ 8. و قال‏ أنظرني‏ إلى يوم يبعثون‏- الاعراف/ 14 و قال إنك من‏ المنظرين‏- الاعراف/ 15 و فكيدوني جميعا ثم لا تنظرون‏- هود/ 55 و گفت‏ لا ينفع الذين كفروا إيمانهم و لا هم‏ ينظرون‏- السجده/ 29 و فما بكت عليهم السماء و الأرض و ما كانوا منظرين‏- الدخان/ 29 در باره فرعون و پيروان كفر پيشه و مشرك اوست كه بعد از غرق شدن در نيل ميگويد اينان چه بسيار باغ و بستانها و چشمه‏هاى آب و كشت و زرعها و كاخهاى با شكوه را رها كردند و از آن ناز و نعمت‏ها كه آنها را فرا گرفته بود دور شوند و بر مرگشان چشم زمين و آسمان هم نگريست و بر هلاكتشان مهلت نيافتند).

مهلت نيافتن بر هلاكت كه در آيه آمده است اشاره و هشداريست بر اينكه در آيه ديگر ميفرمايد:

فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون‏- الاعراف/ 34 (زمانى كه اجلشان برسد لحظه‏اى و ساعتى هم پس و پيش ندارد) و آيه: إلى طعام غير ناظرين‏ إناه‏- الاحزاب/ 53 و فناظرة بم يرجع المرسلون‏- النمل/ 35 و هل‏ ينظرون‏ إلا أن يأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة- البقره/ 210 (آيا منتظرند كه خداوند در سايه ابرها و فرشتگان ظاهر شود).

و هل ينظرون إلا الساعة أن تأتيهم بغتة و هم لا يشعرون‏- الزخرف/ 66 و ما ينظر هؤلاء إلا صيحة واحدة- الصاد/ 15 (دو آيه اخير انتظار رسيدن رستاخيز و آستانه قيامت است كه با بانگى فراگير آغاز ميشود و بى‏خبران از خدا و قيامت در حال جهل و ناآگاهى هستند) اما در آيه:

رب أرني‏ أنظر إليك‏- الاعراف/ 143 در باره درخواست حضرت موسى عليه السلام است كه ميگويد پروردگارم خود را به من بنمايان تا ترا به بينم، شرح و بحث در حقايق اين آيه فرصتى ديگر در كتابى ديگر ميخواهد.

واژه- نظر- در معنى تحير و شگفت زدگى در كارها بكار ميرود مثل:

فأخذتكم الصاعقة و أنتم‏ تنظرون‏- البقره/ 55 و و تراهم‏ ينظرون‏ إليك و هم لا يبصرون‏- الاعراف/ 198 و و تراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفي‏- الشورى/ 45و و منهم من‏ ينظر إليك‏- يونس/ 43 و أ فأنت تهدي العمي و لو كانوا لا يبصرون‏- يونس/ 43 در تمام پنج آيه اخير واژه- نظر- سرگشتگى و تحيرى است كه دلالت بر اندك بى‏نيازى دارد. (1- به صاعقه و حوادث بى‏توجه 2- به پيامبر مينگرند اما با تحير و كم توجهى، 3- به دوزخ از گوشه چشم، 4- و باز به پيامبر با شگفتى، 5- و به هدايت بدون درك و تأمل).

و و أغرقنا آل فرعون و أنتم تنظرون‏- البقره/ 5 گفته‏اند بمعنى- مشاهدون و تعتبرون- است يعنى ميديديد توجه ميكرديد شاعر ميگويد:نظر الدهر اليهم فابتهل‏ آگاهى بر اينست كه روزگار هلاكشان كرد.

حي‏ نظر- قبيله و مردمى كه همسايه و مجاور يكديگرند و يكديگر را مى‏بينند، مثل سخن پيامبر صلى الله عليه و اله كه فرموده است‏

«لا يتراءى ناراهما».

آتش‏هايشان نزديك بهم نيست‏ ، نظير يعنى همانند كه اصلش‏ مناظر است گوئى كه آن دو بقدرى شبيه هم هستند كه بهم مينگرند و همسان و هم آوردند.

به‏ نظرة- به او چشم زخم رسيده كه اشاره به سخن شاعريست كه ميگويد و قالوا به من أعين الجن نظرة - گفتند از پريان چشم زخم باو رسيد.

مناظرة- گفتگوى رو در روى و نبرد نظرى با سخن و خطابه است و نيز بيان آنچه را كه به بصيرت درك ميشود

نظر- همان بحث و بررسى است كه فراگيرتر و اعم از قياس است هر قياس‏ و مقايسه‏اى نظر است اما هر نظر قياس نيست.[۲]

«بصر»

البصر، نوعى كه مى‏بيند (چشم و ديده) در اين آيه (كلمح البصر- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (و إذ زاغت‏ الأبصار- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.

بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فكشفنا عنك غطاءك‏ فبصرك‏ اليوم حديد- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغ البصر و ما طغى‏17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشد. جمع‏ بصر- أبصار است و جمع‏ بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فما أغنى عنهم سمعهم و لا أبصارهم‏ 26/ احقاف).

اما پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار برده‏اند، در ديدن چشم سر گفته‏اند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفته‏اند- أبصرته‏ و بصرت‏ به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار برده‏اند.

خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر- 42/ مريم) و (ربنا أبصرنا و سمعنا- 12/ سجده) و (و لو كانوا لا يبصرون‏- 43/ يونس) و (و أبصر فسوف يبصرون‏- 179/ صافات) و (بصرت‏ بما لم يبصروا به‏- (أدعوا إلى الله على بصيرة أنا و من اتبعني‏- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مى‏كنيم.

و آيه (بل الإنسان على نفسه‏ بصيرة- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مى‏دهد، اما اعضايش كه مرتكب كارها شده‏اند به زيان او گواهى مى‏دهند.

بصيرة يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم‏- 24/ نور).

به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفته‏اند اما تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفته‏اند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفته‏اند كه به چشم ظاهر دلالت نكند.

خداى عز و جل گويد: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كرده‏اند و نيز گفته‏اند لا تدركه الأبصار- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى الله عنه گفته است كه‏

«التوحيد أن لا تتوهمه ...».

و باز فرمود«كل ما أدركته فهو غيره».

(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط ) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مى‏شود- رأيته لمحا باصرا يعنى با حدقه چشم ديدمش.

خداى فرمايد: (فلما جاءتهم آياتنا مبصرة- 13/ نمل) و (و جعلنا آية النهار مبصرة- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (و آتينا ثمود الناقة مبصرة- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مى‏ديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلم شده بود، چنانكه مى‏گويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفان‏اند.

و آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى‏ بصائر للناس‏- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم.

و آيه (و أبصر فسوف يبصرون‏- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند.

و آيه (و كانوا مستبصرين‏- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (و أنبتنا فيها من كل زوج بهيج‏ تبصرة- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بصرته‏، تبصيرا، تبصرة- مانند قدمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه).

و خداى فرمايد (و لا يسئل حميم حميما يبصرونهم‏- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمى‏پرسند و نمى‏خواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.

بصر الجرو- يعنى بچه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد.

البصرة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مى‏درخشد گويى مى‏بيند يا به دليل اينكه از دور مى‏درخشد و ديده مى‏شود و آنرا- بصر- گفته‏اند.

البصيرة- تكه‏اى از خون كه نمايان است و برق مى‏زند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه‏ بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيه‏اى است‏ البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مى‏دهند و آنجا را خط مى‏كشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.[۳]

«انس»

إنس‏ موجودى است خلاف پرى، إنس- به معنى ألفت و محبت خلاف تنفر و بى‏محبتى است، إنسي‏- منسوب به إنس است، واژه إنسى در جايى بكار مى‏رود كه انس و محبت در آن زياد باشد و به هر چيزى كه مورد محبت قرار گيرد نيز (إنس) گويند از اينجهت حيوانى كه به دنبال راكبش و صاحبش مى‏دود و ميرود را (انسى) گويند.

و- إنسى القوس- به كمانى گفته مى‏شود كه مقابل كماندارش قرار گرفته است، و بالاخره بهر چيزى كه بسوى انسان مى‏آيد و از جانب ديگر دور مى‏شود إنسى گويند، جمع‏ إنس‏، أناس‏ و أناسي‏ است، خداى تعالى فرمايد: (و أناسي كثيرا 49/ فرقان) (تمام آيه چنين است- (و هو الذي أرسل الرياح‏ بشرا بين يدي رحمته و أنزلنا من السماء ماء طهورا، لنحيي به بلدة ميتا و نسقيه مما خلقنا أنعاما و أناسي كثيرا- 48 و 49/ فرقان)، يعنى او خدايى است كه بادهاى بشارت دهنده را كه حامل رحمتند مى‏فرستد و در نتيجه از آسمان آبى پاك فرو فرستيم براى اينكه زمينهاى خشك و شهرهاى كم آب و مرده را زنده كنيم و چهار پايان و انسانها را كه آفريده‏ايم سيراب سازيم).

به نفس هم- ابن إنسك- گفته‏اند (چون نفس هر كسى مورد محبت اوست) پس در حقيقت فرزند اوست كه به او دل مى‏بندد

سخن خداى تعالى كه فرمايد: (فإن‏ آنستم‏ منهم رشدا- 6/ نساء) يعنى: اگر در يتيمان رشدى يافتيد و با محبت و انس به آنها نگريسته‏اند اموالشان را بآنها بدهيد مانند آيه (آنست‏ نارا- 10/ طه) آتشى ديدم و با ديدگانم آنرا يافتم، آيه (حتى‏ تستأنسوا- 27/ نور) تا اينكه ببينيد و احساس كنيد- إيناس و استيناس يعنى رؤيت و علم و احساس گفته شده واژه‏ إنسان‏ به بشر و بنى آدم از اين روى اطلاق مى‏شود كه وجودش و خلقتش تنها با محبت بيكديگر قوام و ثبات خواهد داشت، و لذا گفته‏اند- انسانها فطرتا اجتماعى هستند زيرا اقوامشان و دوام وجودشان بيكديگر پيوسته است و ممكن نيست، انسان خودش بتنهائى بتواند تمام نيازها و اسباب زندگى خود را فراهم نمايد و نه مى‏تواند به تنهايى براى تهيه آنها قيام كند.

و نيز گفته‏اند: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اينستكه او بهر چيزى كه به او پيوسته و همراه است الفت- دارد و- أنس- مى‏گيرد و از نظر لفظى گفته‏اند اصلش- إنسيان بر وزن افعلال است.[۴]

«زار»

الزور: قسمت بالاى سينه، (جاى بهم پيوستگى استخوانهاى سينه و ميانه آنها). زرت‏ فلانا: او را سينه به سينه ملاقات كردم يا- قصدت‏ زوره‏- مثل عبارت:

وجهته: با او رو برو شديم (چهره به چهره اصطلاحى است كه در زبان فارسى و برخورد و ديدار حضورى بكار مى‏رود، يعنى رو در روى).

رجل‏ زائر و قوم‏ زور: (مردى و قومى زيارت كننده) مثل سافر و سفر.

و هر گاه گفته شود- رجل زور- مصدرى است به صورت صفت مثل ضيف يعنى: مهمان.

و- الزور- كج روى و عدول از حق، لغتى است در واژه زور.

أزور: كسى كه استخوان سينه‏اش برآمده و كج است (كوژ سينه).

در آيه: (تزاور عن كهفهم‏- 17/ كهف) (در باره غار اصحاب كهف است كه مى‏فرمايد چون خورشيد طلوع مى‏كند نورش از غارشان به طرف راست متمايل شود) كه‏ - تزاور- به تخفيف حرف (ز) و تشديد آن هر دو خوانده شده و همينطور تزور.

ابو الحسن مى‏گويد: تزور در اينجا معنى ندارد زيرا- ازورار- يعنى گرفتن و درهم رفتن، مى‏گويند:

تزاور عنه و ازور عنه و رجل‏ أزور و قوم‏ زور و بئر زوراء: (از آن برگشت و عدول كرد- مرد كوژ سينه و سينه برآمده- مردى كه زائر را گرامى مى‏دارند چاهى كه كندنش كجكى انجام شده).

دروغ- را هم- زور- گفته‏اند كه از جهت حقيقت و اصليش منحرف شده است.

(ظلما و زورا- 4/ فرقان) (از نظر ستمگرى و دروغگويى است)، و همچنين: در آيات (قول الزور- 30/ حج) و (لا يشهدون الزور- 72/ فرقان).

بت- هم- زور- ناميده شده، براى اينكه بت پرستى و بت، دروغين است و انحرافى است از حق به سوى باطل و از حقيقت خالى.

چنانكه شاعر گويد:جاءوا بزور بينهم و جئنا بالأمم‏[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 131-127
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 367-358
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 279-275
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 216-214
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 163-162