دیدن (مترادف)
مترادفات قرآنی دیدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رای»، «نظر»، «بصر»، «انس»، «زار».
مترادفات «دیدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
رای | ریشه رای | مشتقات رای | إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَٰجِدِينَ
|
نظر | ریشه نظر | مشتقات نظر | وَإِذَا مَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَّظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرَىٰكُم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ ٱنصَرَفُوا۟ صَرَفَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ
|
بصر | ریشه بصر | مشتقات بصر | وَجَعَلْنَا مِنۢ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَٰهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ
|
انس | ریشه انس | مشتقات انس | إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ ٱمْكُثُوٓا۟ إِنِّىٓ ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّىٓ ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدًى
|
زار | ریشه زور | مشتقات زور | حَتَّىٰ زُرْتُمُ ٱلْمَقَابِرَ
|
معانی مترادفات قرآنی دیدن
«رای»
رأى: كه حرف دوم يا عين الفعل آن همزه و حرف سوم يا لام الفعل آن حرف (ى) است چنانكه مىگويند- رؤية: ديدن، و شاعر حرف (ى) را مقلوب كرده و مىگويد:
و كل خليل راءني فهو قائل/من أجلك هذا هامة اليوم أو غد
و از فعل مضارعش حرف همزه حذف شده است مىگويند: ترى و يرى و نرى:
(مىبينى- مىبيند- مىبينيم) در آيه: (فإما ترين من البشر أحدا- 26/ مريم).
(مربوط به تولد حضرت عيسى عليه السلام خطاب به مريم است كه مىگويد اگر كسى را از آدميان ديدى بگو من براى خدا روزه سكوت گرفتهام كه امروز با هيچ انسانى سخن نگويم).
و آيه: (أرنا الذين أضلانا من الجن و الإنس- 29/ فصلت).
(كفار با ديدن عذاب مىگويند: خدايا كسانى از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما بنمايان تا زير لگدهامان خردشان كنيم) ارنا- نيز خوانده شده.
رؤية: ديدن و ادراك چيزى است كه ديدنى و قابل ديدن باشد ديدن بنا به نيروى نفسانى انواعى دارد.
اول- ديدن و ادراك با حواس ظاهر و آنچه را كه بر اين اساس باشد مثل:
آيه: (لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين- 7/ تكاثر) (دوزخ را به طور قطع خواهيد ديد و آنگاه به ديده يقين هم آن را خواهيد ديد).
و آيه: (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله- 60/ زمر) (تو در قيامت كسانى كه بر خدا تكذيب كردند خواهى ديد).
و آيه: (فسيرى الله عملكم- 105/ توبه) (بزودى اعمالتان را خداوند خواهد ديد). هر چند كه ديدن خداى تعالى كه در اين آيه اشاره شده است به صورت ديدن حواس جريان يافته و بيان شده است اما- حاسه و حواس- بر خداى تعالى صحيح نيست، او متعالى از آن است.
و آيه: (إنه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم27/ اعراف)
دوم- ديدن با وهم و تخيل مثل- ارى ان زيدا منطلق: خيال مىكنم كه زيد رفته باشد، مثل آيه: (و لو ترى إذ يتوفى الذين كفروا- 50/ انفال).
سوم- ديدن با تفكر و انديشه، مثل آيه: (إني أرى ما لا ترون- 48/ انفال).
چهارم- ديدن و ادراك با عقل و خرد و بر اين معنى آيه: (ما كذب الفؤاد ما رأى- 11/ نجم) و همين طور آيه: (و لقد رآه نزلة أخرى- 13/ نجم) نيز حمل و تعبير شده است.
(قلب او آنچه را كه ديد دروغ ندانست چرا با پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنچه كه مىبيند ستيزه مىكنيد او بار ديگر نيز فرشته را ديد).
فعل رأى، اگر متعدى به دو مفعول شود اقتضاى معنى علم و دانش دارد مثل آيات (و يرى الذين أوتوا العلم- 6/ سباء) و (إن ترن أنا أقل منك 39/ كهف) (اگر علم دارى كه من از تو كمترم) أ رأيت- مثل- أخبرني است يعنى به من بگو و خبر ده كه گاهى ضمير (ك) به آخر آن افزوده مىشود و حرف (ت) در حالت تثنيه و جمع و تأنيث به حال خود باقى است فقط ضمير (ك) تغيير مىكند.
مثل آيات: (أ رأيتك هذا الذي- 62/ اسراء) و (قل أ رأيتكم- 40/ انعام).
اما در آيات: (أ رأيت الذي ينهى- 9/ علق) و (قل أ رأيتم ما تدعون- 4/ احقاف) و (قل أ رأيتم إن جعل الله 71/ قصص) و (قل أ رأيتم إن كان- 52/ فصلت) و (أ رأيت إذ أوينا- 63/ كهف).
همه اين آيات در معنى آگاهى و هشدار است (آيا نيستيد، آيا نمىدانى- آيا نمىدانيد).
الرأي: باور و اعتقاد نفسانى در باره دو امر نقيض كه قبول يكى از آنها در ظن و گمان غلبه دارد و بر اين معنى است آيه: (يرونهم مثليهم رأي العين- 13/ آل عمران) يعنى:
بنا به حكم مشاهده و ديدن، چنان مىپنداشتيد كه هر دو گروه (مؤمن و كافر) همانند و در سخن مىگوئى:فعل ذلك رأي عيني: او آن را در جلوى چشمم انجام داد و يا راءة عيني.
روية و تروية: انديشيدن و تفكر در چيزى و برگرداندن تصور آن چيز به ميان خاطرات نفسانى است براى كسب نظر و انديشه صحيح.
مروي و مرتئي: متفكر و انديشمند (اسم فاعل از (روية و تروية از باب- تفعيل و تفعله است) و اگر- رأيت- با حرف (إلى) متعدى شود در حكم و در معنى نظرى با ارزش و اعتبار است.
در آيات: (أ لم تر إلى ربك- 45/ فرقان) و (بما أراك الله- 105/ نساء) يعنى: به آنچه كه تو را مىآموزد.
الراية: پرچم و علامتى كه براى ديدن از دور افراشته و نصب شده است.
مع فلان رئي من الجن: (چنان مىنمايد كه با او اثرى و علامتى از جنون است).
أرأت الناقة فهي مرء: وقتى است كه شتر مادينه علائم آبستنى را ظاهر كند به طورى كه صدق نوزادش دانسته شود.
الرؤيا: آنچه كه در خواب ديده مىشود- رؤيا- بر وزن فعلى- است كه همزه آن تخفيف داده شده و با حرف (و) گفته مىشود.
روايت شده است كه «لم يبق من مبشرات النبوة إلا الرؤيا». يعنى: (به غير از رؤيا چيزى از مژده دهندگان به غيب نمانده است و به گفته سعدى در تفسير همين حديث مىگويد:نگر خواب را بيهده ننگرى/يكى بهره دانش ز پيغمبرى و فرمود (لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق- 27/ فتح) و (ما جعلنا الرؤيا التي أريناك- 60/ اسراء) و در آيه: (فلما تراءا الجمعان- 61/ شعراء).
يعنى: همين كه رو در رو و نزديك به هم شدند، به طورى كه هر يك از آنها در موقعيتى قرار گرفتند كه ديگرى را مىديدند و در همين معنى است- لا يترأى نارهما- و- منازلهم رئاء: خانههاشان مقابل هم بود.
فعل ذلك رئاء الناس: آن كار را براى نماياندن به ديگران و دنباله روى مردم انجام داد.
مرآة: آينه و چيزى كه صورت اشياء در آن ديده شود، بر وزن- مفعله از رأيت است- مثل- مصحف از صحفت- جمع مرآة- مرائي است.
الرئة: محل تنفس و عضو ظاهر و گسترده از قلب و جمعش از لفظش رؤون است.
ابو زيد ميگويد:حفظنا همو حتى اتى الغيظ منهمو/قلوبا و اكبادا لهم و رئينا
رئته: به ريهاش زدم.[۱]
«نظر»
نظر- بر گرداندن و توجه دادن چشم ظاهر و چشم باطن براى ديدن و ادراك چيزيست. كه مقصود از اين عمل تأمل و تحقيق در باره آن است. و نيز مقصود از ديدن و تأمل بدست آوردن معرفت و شناختى است كه بعد از تحقيق حاصل ميشود و آنرا- روية- يعنى انديشه و تدبر گويند.
- نظرت فلم تنظر- يعنى نگاه كردى اما انديشه و تأمل نكردهاى در آيه گفت:
قل انظروا ما ذا في السماوات- يونس/ 101 يعنى تأمل و انديشه كنيد كه در آسمانها چيست؟
در نزد- عامه- يعنى (برادران اهل تسنن) به كار بردن واژه- نظر- بيشتر در- بصر- يا ديدن با چشم سر است.
ولى- نظر- بمعنى بصيرت يا ديدن با چشم عقل در نزد خاصه (شيعيان) بكار بردنش بيشتر است در آيه گفت:وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة- القيامة/ 23 كه اگر بگوئى- نظرت إلى كذا- يعنى چشمت را بسوى او دوختهاى چه به بينى و چه نديده باشى، اما- نظرت فيه- يعنى او را ديدم و انديشيدم.
گفت: أ فلا ينظرون إلى الإبل كيف خلقت- الغاشيه/ 17 آيا به خلقت شتران نمىنگرند و نمىانديشند كه چگونه آفريده شده؟
نظرت فى كذا- در آن انديشيدم مثل آيه:
فنظر نظرة في النجوم فقال إني سقيم- الصافات/ 88 و أ و لم ينظروا في ملكوت السماوات و الأرض- الاعراف/ 185 اين آيه تشويقى است بر تأمل و انديشيدن در حكمت خداوند در باره آفرينش اوست.
اما نظر خداوند به بندگانش همان احسان و افاضه نعمتهايش بر آنهاست چنانكه در باره گروهى كه عهد خداى و سوگندهاى خود را به متاع كم بهاى دنيا ميفروشند مشمول رحمت خداوند در قيامت نخواهند بود.
و لا يكلمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة- آل عمران/ 77 از اين جهت است كه ميفرمايد:
كلا إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون- المطففين/ 15 نظر بمعنى انتظار هم هست ميگويند- نظرته انتظرته و أنظرته- يعنى آنرا به تأخير انداختم، در آيه گفت:
و انتظروا إنا منتظرون- هود/ 122 و فهل ينتظرون إلا مثل أيام الذين خلوا من قبلهم- يونس/ 102 و قل فانتظروا إني معكم من المنتظرين- الاعراف/ 71 و انظرونا نقتبس من نوركم- الحديد/ 13 و و ما كانوا إذا منظرين- الحجر/ 8. و قال أنظرني إلى يوم يبعثون- الاعراف/ 14 و قال إنك من المنظرين- الاعراف/ 15 و فكيدوني جميعا ثم لا تنظرون- هود/ 55 و گفت لا ينفع الذين كفروا إيمانهم و لا هم ينظرون- السجده/ 29 و فما بكت عليهم السماء و الأرض و ما كانوا منظرين- الدخان/ 29 در باره فرعون و پيروان كفر پيشه و مشرك اوست كه بعد از غرق شدن در نيل ميگويد اينان چه بسيار باغ و بستانها و چشمههاى آب و كشت و زرعها و كاخهاى با شكوه را رها كردند و از آن ناز و نعمتها كه آنها را فرا گرفته بود دور شوند و بر مرگشان چشم زمين و آسمان هم نگريست و بر هلاكتشان مهلت نيافتند).
مهلت نيافتن بر هلاكت كه در آيه آمده است اشاره و هشداريست بر اينكه در آيه ديگر ميفرمايد:
فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون- الاعراف/ 34 (زمانى كه اجلشان برسد لحظهاى و ساعتى هم پس و پيش ندارد) و آيه: إلى طعام غير ناظرين إناه- الاحزاب/ 53 و فناظرة بم يرجع المرسلون- النمل/ 35 و هل ينظرون إلا أن يأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة- البقره/ 210 (آيا منتظرند كه خداوند در سايه ابرها و فرشتگان ظاهر شود).
و هل ينظرون إلا الساعة أن تأتيهم بغتة و هم لا يشعرون- الزخرف/ 66 و ما ينظر هؤلاء إلا صيحة واحدة- الصاد/ 15 (دو آيه اخير انتظار رسيدن رستاخيز و آستانه قيامت است كه با بانگى فراگير آغاز ميشود و بىخبران از خدا و قيامت در حال جهل و ناآگاهى هستند) اما در آيه:
رب أرني أنظر إليك- الاعراف/ 143 در باره درخواست حضرت موسى عليه السلام است كه ميگويد پروردگارم خود را به من بنمايان تا ترا به بينم، شرح و بحث در حقايق اين آيه فرصتى ديگر در كتابى ديگر ميخواهد.
واژه- نظر- در معنى تحير و شگفت زدگى در كارها بكار ميرود مثل:
فأخذتكم الصاعقة و أنتم تنظرون- البقره/ 55 و و تراهم ينظرون إليك و هم لا يبصرون- الاعراف/ 198 و و تراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفي- الشورى/ 45و و منهم من ينظر إليك- يونس/ 43 و أ فأنت تهدي العمي و لو كانوا لا يبصرون- يونس/ 43 در تمام پنج آيه اخير واژه- نظر- سرگشتگى و تحيرى است كه دلالت بر اندك بىنيازى دارد. (1- به صاعقه و حوادث بىتوجه 2- به پيامبر مينگرند اما با تحير و كم توجهى، 3- به دوزخ از گوشه چشم، 4- و باز به پيامبر با شگفتى، 5- و به هدايت بدون درك و تأمل).
و و أغرقنا آل فرعون و أنتم تنظرون- البقره/ 5 گفتهاند بمعنى- مشاهدون و تعتبرون- است يعنى ميديديد توجه ميكرديد شاعر ميگويد:نظر الدهر اليهم فابتهل آگاهى بر اينست كه روزگار هلاكشان كرد.
حي نظر- قبيله و مردمى كه همسايه و مجاور يكديگرند و يكديگر را مىبينند، مثل سخن پيامبر صلى الله عليه و اله كه فرموده است
«لا يتراءى ناراهما».
آتشهايشان نزديك بهم نيست ، نظير يعنى همانند كه اصلش مناظر است گوئى كه آن دو بقدرى شبيه هم هستند كه بهم مينگرند و همسان و هم آوردند.
به نظرة- به او چشم زخم رسيده كه اشاره به سخن شاعريست كه ميگويد و قالوا به من أعين الجن نظرة - گفتند از پريان چشم زخم باو رسيد.
مناظرة- گفتگوى رو در روى و نبرد نظرى با سخن و خطابه است و نيز بيان آنچه را كه به بصيرت درك ميشود
نظر- همان بحث و بررسى است كه فراگيرتر و اعم از قياس است هر قياس و مقايسهاى نظر است اما هر نظر قياس نيست.[۲]
«بصر»
البصر، نوعى كه مىبيند (چشم و ديده) در اين آيه (كلمح البصر- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (و إذ زاغت الأبصار- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.
بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغ البصر و ما طغى17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشد. جمع بصر- أبصار است و جمع بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فما أغنى عنهم سمعهم و لا أبصارهم 26/ احقاف).
اما پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار بردهاند، در ديدن چشم سر گفتهاند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفتهاند- أبصرته و بصرت به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار بردهاند.
خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر- 42/ مريم) و (ربنا أبصرنا و سمعنا- 12/ سجده) و (و لو كانوا لا يبصرون- 43/ يونس) و (و أبصر فسوف يبصرون- 179/ صافات) و (بصرت بما لم يبصروا به- (أدعوا إلى الله على بصيرة أنا و من اتبعني- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مىكنيم.
و آيه (بل الإنسان على نفسه بصيرة- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مىدهد، اما اعضايش كه مرتكب كارها شدهاند به زيان او گواهى مىدهند.
بصيرة يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم- 24/ نور).
به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفتهاند اما تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفتهاند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفتهاند كه به چشم ظاهر دلالت نكند.
خداى عز و جل گويد: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كردهاند و نيز گفتهاند لا تدركه الأبصار- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى الله عنه گفته است كه
«التوحيد أن لا تتوهمه ...».
و باز فرمود«كل ما أدركته فهو غيره».
(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط ) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مىشود- رأيته لمحا باصرا يعنى با حدقه چشم ديدمش.
خداى فرمايد: (فلما جاءتهم آياتنا مبصرة- 13/ نمل) و (و جعلنا آية النهار مبصرة- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (و آتينا ثمود الناقة مبصرة- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مىديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلم شده بود، چنانكه مىگويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفاناند.
و آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى بصائر للناس- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم.
و آيه (و أبصر فسوف يبصرون- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند.
و آيه (و كانوا مستبصرين- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (و أنبتنا فيها من كل زوج بهيج تبصرة- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بصرته، تبصيرا، تبصرة- مانند قدمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه).
و خداى فرمايد (و لا يسئل حميم حميما يبصرونهم- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمىپرسند و نمىخواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.
بصر الجرو- يعنى بچه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد.
البصرة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مىدرخشد گويى مىبيند يا به دليل اينكه از دور مىدرخشد و ديده مىشود و آنرا- بصر- گفتهاند.
البصيرة- تكهاى از خون كه نمايان است و برق مىزند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيهاى است البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مىدهند و آنجا را خط مىكشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.[۳]
«انس»
إنس موجودى است خلاف پرى، إنس- به معنى ألفت و محبت خلاف تنفر و بىمحبتى است، إنسي- منسوب به إنس است، واژه إنسى در جايى بكار مىرود كه انس و محبت در آن زياد باشد و به هر چيزى كه مورد محبت قرار گيرد نيز (إنس) گويند از اينجهت حيوانى كه به دنبال راكبش و صاحبش مىدود و ميرود را (انسى) گويند.
و- إنسى القوس- به كمانى گفته مىشود كه مقابل كماندارش قرار گرفته است، و بالاخره بهر چيزى كه بسوى انسان مىآيد و از جانب ديگر دور مىشود إنسى گويند، جمع إنس، أناس و أناسي است، خداى تعالى فرمايد: (و أناسي كثيرا 49/ فرقان) (تمام آيه چنين است- (و هو الذي أرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته و أنزلنا من السماء ماء طهورا، لنحيي به بلدة ميتا و نسقيه مما خلقنا أنعاما و أناسي كثيرا- 48 و 49/ فرقان)، يعنى او خدايى است كه بادهاى بشارت دهنده را كه حامل رحمتند مىفرستد و در نتيجه از آسمان آبى پاك فرو فرستيم براى اينكه زمينهاى خشك و شهرهاى كم آب و مرده را زنده كنيم و چهار پايان و انسانها را كه آفريدهايم سيراب سازيم).
به نفس هم- ابن إنسك- گفتهاند (چون نفس هر كسى مورد محبت اوست) پس در حقيقت فرزند اوست كه به او دل مىبندد
سخن خداى تعالى كه فرمايد: (فإن آنستم منهم رشدا- 6/ نساء) يعنى: اگر در يتيمان رشدى يافتيد و با محبت و انس به آنها نگريستهاند اموالشان را بآنها بدهيد مانند آيه (آنست نارا- 10/ طه) آتشى ديدم و با ديدگانم آنرا يافتم، آيه (حتى تستأنسوا- 27/ نور) تا اينكه ببينيد و احساس كنيد- إيناس و استيناس يعنى رؤيت و علم و احساس گفته شده واژه إنسان به بشر و بنى آدم از اين روى اطلاق مىشود كه وجودش و خلقتش تنها با محبت بيكديگر قوام و ثبات خواهد داشت، و لذا گفتهاند- انسانها فطرتا اجتماعى هستند زيرا اقوامشان و دوام وجودشان بيكديگر پيوسته است و ممكن نيست، انسان خودش بتنهائى بتواند تمام نيازها و اسباب زندگى خود را فراهم نمايد و نه مىتواند به تنهايى براى تهيه آنها قيام كند.
و نيز گفتهاند: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اينستكه او بهر چيزى كه به او پيوسته و همراه است الفت- دارد و- أنس- مىگيرد و از نظر لفظى گفتهاند اصلش- إنسيان بر وزن افعلال است.[۴]
«زار»
الزور: قسمت بالاى سينه، (جاى بهم پيوستگى استخوانهاى سينه و ميانه آنها). زرت فلانا: او را سينه به سينه ملاقات كردم يا- قصدت زوره- مثل عبارت:
وجهته: با او رو برو شديم (چهره به چهره اصطلاحى است كه در زبان فارسى و برخورد و ديدار حضورى بكار مىرود، يعنى رو در روى).
رجل زائر و قوم زور: (مردى و قومى زيارت كننده) مثل سافر و سفر.
و هر گاه گفته شود- رجل زور- مصدرى است به صورت صفت مثل ضيف يعنى: مهمان.
و- الزور- كج روى و عدول از حق، لغتى است در واژه زور.
أزور: كسى كه استخوان سينهاش برآمده و كج است (كوژ سينه).
در آيه: (تزاور عن كهفهم- 17/ كهف) (در باره غار اصحاب كهف است كه مىفرمايد چون خورشيد طلوع مىكند نورش از غارشان به طرف راست متمايل شود) كه - تزاور- به تخفيف حرف (ز) و تشديد آن هر دو خوانده شده و همينطور تزور.
ابو الحسن مىگويد: تزور در اينجا معنى ندارد زيرا- ازورار- يعنى گرفتن و درهم رفتن، مىگويند:
تزاور عنه و ازور عنه و رجل أزور و قوم زور و بئر زوراء: (از آن برگشت و عدول كرد- مرد كوژ سينه و سينه برآمده- مردى كه زائر را گرامى مىدارند چاهى كه كندنش كجكى انجام شده).
دروغ- را هم- زور- گفتهاند كه از جهت حقيقت و اصليش منحرف شده است.
(ظلما و زورا- 4/ فرقان) (از نظر ستمگرى و دروغگويى است)، و همچنين: در آيات (قول الزور- 30/ حج) و (لا يشهدون الزور- 72/ فرقان).
بت- هم- زور- ناميده شده، براى اينكه بت پرستى و بت، دروغين است و انحرافى است از حق به سوى باطل و از حقيقت خالى.
چنانكه شاعر گويد:جاءوا بزور بينهم و جئنا بالأمم[۵]