جوشیدن (مترادف)
مترادفات قرآنی جوشیدن
«جوشیدن»؛ غليان و فوران نمودن. طبخ شدن. حاصل شدن جوش بواسطۀ اثر حرارت و يا تخمير و انقلاب. سر برآوردن كشت و جز آن[۱]. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «غلی»، «نضخ»، «فار».
مترادفات «جوشیدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
غلی | ریشه غلو | مشتقات غلو | كَٱلْمُهْلِ يَغْلِى فِى ٱلْبُطُونِ
|
نضخ | ریشه نضخ | مشتقات نضخ | فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ
|
فار | ریشه فور | مشتقات فور | حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَمْرُنَا وَفَارَ ٱلتَّنُّورُ قُلْنَا ٱحْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ ٱثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ ٱلْقَوْلُ وَمَنْ ءَامَنَ وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٌ
|
معانی مترادفات قرآنی جوشیدن
«غلی»
الغُلُوّ: در گذشتن از حدّ است كه اگر افزونى در نرخ و قيمت باشد مىگويند:
غَلَاء: گرانى هزينه زندگى.
غُلُوّ: زياده روى در جاه و مقام نيز هست و همچنين- غَلْو- در بلند پرتاب كردن تير، كه افعال همه اين معانى- غَلَا- يَغْلُو- است، در آيه گفت: (لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ- 171/ نساء).
الغَلْي و الغَلَيَان: جوش آمدن محتواى ديگ وقتى كه كف مىكند و سر مىرود، و از اين معنى بطور استعاره گفت: (طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ- 45/ دخان). و اين معنى به جوشش خشم و شدّت كارزار تشبيه شده است كه مىگويند: غَلَيَان الغضب و غليان الحرب، و تَغَالِي النّبت: انبوهى و رشد گياه اگر از معنى- غلى يا غلوّ باشد صحيح است.
غَلْوَاء: زياده روى در گستاخى.
غَلْوَاء الشّباب: كه غرور جوانى به آن تشبيه شده است.[۲]
«نضخ»
نضخ: فوران. «نَضَخَ الماء نَضْخاً: اشتدّ فورانه من ينبوعه».
فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ رحمن: 66. در آن دو بهشت دو چشمه جوشان و فوران كننده هست. اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.[۳]
«فار»
الفَوْرُ: شدت جوشش و غليان كه در باره آتش وقتى شعله مىكشد و همچنين در جوشش ديگ و هيجان شدت خشم و غضب در انسانها گفته ميشود، مثل آيات:
وَ هِيَ تَفُورُ (7/ ملك). وَ فارَ التَّنُّورُ (40/ هود). شاعر گويد:و لا العرق فَارَا [و نه رگى است كه برآمده و باد كرده باشد]. مىگويند: فَارَ فلانٌ من الحمّى يَفُورُ: از شدت تب به هيجان آمد.
فَوَّارَةٌ: آنچه كه از ديگ در موقع غليان و جوش پرانده ميشود.
فَوَّارَةُ الماءِ: فواره آب كه به شباهت همان جوشش ديگ اينطور ناميده شده.
فعلت كذا من فَوْرِي: در حالت هيجان و يا در آرامش كار آن را انجام دادم.
در آيه گفت: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا (125/ آل عمران) [مربوط به مژده دادن مبارزين مسلمان است، مىگويد: آرى اگر پايدار و پرهيزكار باشيد و در آن حالت دشمنانتان با هيجان بر شما بتازند خداوند با پنج هزار فرشته مشخص مددتان ميرساند و به كمكتان مىآيد و اين براى بشارت شماست تا دلهاتان به او اطمينان يابد كه پيروزى جز از سوى خداى عزيز و حكيم نيست].
فَارٌ: موش، جمعش- فِيرَانٌ.
فَأْرَةُ المسكِ: نافه مشك(كه نافه آهو به تشبيه موش اين چنين ناميده شده).
مكان فئر: جايى كه موش زياد است.[۴]