تکبر و گردن کشی (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی

«تکبر»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بى‌مقدار پنداشتن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرِحَ»، «بَطَرَ»، «مَرَحَ»، «اختال»، «فَخَرَ»، «أشَرَ»، «تَمَطّی»، «تَکَبّرَ»، «فره».

مترادفات «تکبر و گردن کشی» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
فرح ریشه فرح مشتقات فرح
إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ وَءَاتَيْنَٰهُ مِنَ ٱلْكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلْعُصْبَةِ أُو۟لِى ٱلْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُۥ قَوْمُهُۥ لَا تَفْرَحْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلْفَرِحِينَ
بطر ریشه بطر مشتقات بطر
وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍۭ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَٰكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّنۢ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ ٱلْوَٰرِثِينَ
مرح ریشه مرح مشتقات مرح
وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ ٱلْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ ٱلْجِبَالَ طُولًا
اختال ریشه خول مشتقات خول
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
فخر ریشه فخر مشتقات فخر
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
أشَرَ ریشه اشر مشتقات اشر
سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ ٱلْكَذَّابُ ٱلْأَشِرُ
تمطی ریشه مطو مشتقات مطو
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَىٰٓ أَهْلِهِۦ يَتَمَطَّىٰٓ
تَکَبّرَ ریشه کبر مشتقات کبر
قَالَ فَٱهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَٱخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ ٱلصَّٰغِرِينَ
فره ریشه فره مشتقات فره
وَتَنْحِتُونَ مِنَ ٱلْجِبَالِ بُيُوتًا فَٰرِهِينَ

معانی مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی

«فَرِحَ»

الفَرَح‏: باز شدن دل و خاطر از شادى، بوسيله لذتى آنى و زود گذر و بيشتر در لذات بدنى است و لذا در آيات زير گفت:

وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ‏ (22/ حديد).

فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا (26/ رعد).

ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ‏ تَفْرَحُونَ‏ (75/ غافر).

حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا (44/ انعام).

فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ‏ (82/ غافر).

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ‏ الْفَرِحِينَ‏ (76/ قصص).

و در فرحناك شدن جز در آيات زير و موارد آن رخصت داده نميشود:

فَبِذلِكَ‏ فَلْيَفْرَحُوا (58/ يونس)

وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ‏ الْمُؤْمِنُونَ‏ (4/ روم).

مِفْرَاح‏: كسى كه زياد خرسند و شادمان است، شاعر گويد: و لست‏ بِمِفْرَاحٍ‏ اذا الخير مسنى‏/و لا جازع من صرفه المتقلب‏

مُفْرِح‏ و مَفْرُوحٌ‏ به: شاد كننده و چيزى كه باو شاد ميشوند.

رجلٌ‏ مُفْرَحٌ‏: كسى كه زير بار قرض و وام پشتش خم شده، و در حديثى هست كه:

«لا يترك في الإسلام مُفْرَحٌ»گويى كه- إِفْرَاح‏ در جلب شادمانى و در برطرف شدن شادى هر دو بكار ميرود، همانطور كه اشكاء- در جلب شكوى و شكايت و در برطرف كردن آن، پس مردى كه بسيار وامدار است شاديش از بين رفته، و از اين روى گفته‏اند:

لا غم الا غم الدّين: هيچ غم و اندوهى غم نيست مگر غم قرض و وام.[۲]

«بَطَرَ»

البَطَر، حيرت و كم خردى كه انسان را در طغيان و ناسپاسى نعمت خداى و تن آسانى در وفاى به حق و سستى در أداى حقّ فرا مى‏گيرد و نعمت را در غير موردش صرف مى‏كند.

خداى فرمايد (بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ‏- 47/ انفال) [تمام آيه اينست (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ‏ (يعنى مانند كسانى كه ديارشان (مكّه) را در حال طغيان و ناسپاسى نعمت با جلوه دادن غرور ترك نمودند، نباشيد زيرا آنان مى‏خواهند ديگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خداى به آنچه مى‏كنيد محيط و آگاه است.] و آيه (بَطِرَتْ‏ مَعِيشَتَها- 58/ قصص) كه اصلش- بطرت معيشته است كه فعل- بطرت از عمل واژه- معيشت- كه فاعل جمله است برگشته، و معيشت منصوب شده است معنى بطر به معنى- طرب- نزديك است زيرا- طرب- هم نوعى سبك سرى است كه بيشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادى زياد بر انسان رخ مى‏دهد كه اين معنى را در- ترح- نيز گفته‏اند يعنى بشدّت اندوهگين شدن.

بَيْطَرَة- معالجه و مداواى ستوران و چهار پايان است.[۳]

«مَرَحَ»

مَرَح‏- شدت شادى است اما- فرح- افزونى و گستردگى آن است. در آيه گفت:

وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً- الاسراء/ 37كه‏ مَرِحاً نيز خوانده شده يعنى در زمين سر مست و غرق در شادى عبور نكنيد اما- مَرْحَى‏- براى تعجب بكار ميرود.[۴]

«اختال»

خداى تعالى گويد: وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ‏ وَراءَ ظُهُورِكُمْ‏- 94/ انعام).

خَوَّلْناكُمْ‏- يعنى آنچه را كه بشما بخشيدم.

يعنى: (آنچه را كه به شما بخشيدم ترك كرديد و پشت سر نهاديد، كنايه از فراموشى نعمتها و بخشايشهاى الهى است).

تَخْوِيل‏- در اصل بخشيدن نعمتهاى خداوند است يا بخششى كه براى كسى نعمتى شود و نيز بخشيدن آنچه را كه لازم است آن را تعهّد كند و بپردازد، چنانكه گويند:

فلان حال مال و خَائِلُ‏ مال- يعنى او در سرپرستى و تعهّد نسبت بآن مال خوب اقدام مى‏كند و تيماردار خوبيست.

خَال‏- لباسى است بسيار نرم (برد يمانى) كه از نرمى تصوّر مى‏شود كه پوست حيوانات است و نيز:

خَال‏- نقطه سياه روى بدن كه مخالف رنگ بدن است و عيبى است در بدن.[۵]

«فَخَرَ»

الفَخْرُ: مباهات كردن در چيزهايى كه خارج از وجود انسان است، مثل باليدن به مال و جاه و مقام، و به چنان كسى ميگويند- الفخر- يعنى داراى فخر و تفاخر.

رجلٌ‏ فَاخِر و فَخُور و فَخِير: بصورت مبالغه و زيادتى است، خداى تعالى گويد:

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18/ لقمان)فخرت فلانا على صاحبه افخره فخرا: حكم به برترى او بر دوستش دادم.

و هر چيز ارزشمند و نفيسى هم به فاخر تعبير شده است، مى‏گويند:

ثوب فاخر: جامه‏اى ارزنده و گرانقدر.

ناقة فخور: شترى بزرگ پستان و پر شير فَخّار: كوزه‏گر و سفالگر، و اين نام اسم صوت است يعنى وقتى در كوره سفال پزى ميدمند و بصورت كسى كه از تفاخر فرياد به گلو مى‏اندازد تصور شده است، خداى تعالى گويد:

مِنْ صَلْصالٍ‏ كَالْفَخَّارِ (14/ رحمن)[۶]

«أشَرَ»

الأَشَر يعنى شدّت سر خوشى و سر مستى، فعل آن- أَشِرَ يَأْشَرُ، أَشَراً- خداى تعالى فرمايد: (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ‏ الْأَشِرُ-؟ 26/ قمر) (يعنى بزودى خواهند دانست كه چه كسى متكبّر دروغ گوى و جاه طلب است).

أشر در معنى جاه طلب و سر خوش بليغتر و رساتر از معنى واژه- بطر- است ولى- بطر- در مورد فرح و شادى رساتر است حالت- بطر- اگر بيشتر اوقات بر احوال انسان غلبه داشته باشد ناپسند است و آنرا به- فرح- تعبير مى‏كنند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ‏- 76/ قصص) گاهى هم پسنديده و شايسته است هر گاه باندازه لازم و در جاى خود باشد چنانكه خداى فرمايد: (فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا- 58/ يونس) زيرا فرح در اينجا ناشى از سرور و شادى بر حسب حكم عقل است.

أَشَر- فرحى است كه بر حسب فرمان هوى و هوس انجام مى‏شود.

ناقة مِئْشِير- شترى با نشاط كه بر طريق تشبيه گفته شده يا شترى لاغر اندام- چنانكه گفته‏اند- أَشَرْتُ‏ الخشبة- يعنى چوب را نازك كردم.[۷]

«تَمَطّی»

خداى تعالى فرمود: ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ‏ يَتَمَطَّى‏- القيامة/ 33 يعنى پشت كردن و با تكبر عبور كردن.

مَطِيَّة- مركب سوارى- امْتِطَاء- سوار شدن بر مركب- مِطْو- دوست قابل اعتماد كه وجه تسميه‏اش از همان پشتيبانى و پشت گرمى:.[۸]

«تَکَبّرَ»

الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است.

واژه‏هاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه:

قُلْ فِيهِما إِثْمٌ‏ كَبِيرٌ (219/ بقره).و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات:

لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف).

وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس).

و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ‏ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«العمرة هي الحجّ الأصغر».

واژه‏هاى‏ كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت:

فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات:

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ‏ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره).

وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات:

قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ‏ (19/ انعام).

الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏ (9/ رعد).

و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ‏ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه:

بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه:

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها.

و در آيه: إِنَّهُ‏ لَكَبِيرُكُمُ‏ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مى‏گويند: ورثه‏ كَابِراً عن‏ كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش.

كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت:

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ‏ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ‏ (13/ لقمان).

و نيز گفته‏اند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت:

إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش‏ گناهى بس بزرگ است).

قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره)

واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مى‏اندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ‏ (45/ بقره)

كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ‏ (13/ شورى)

وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ‏ (35/ انعام).

كَبُرَتْ‏ كَلِمَةً (5/ كهف)

در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت:

كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ‏ (35/ غافر). و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى‏ كِبْرَهُ‏ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايه‏گزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است.

و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفته‏اند:

ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند مثل آيه:

وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ‏ (11/ نور).

كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مى‏بيند، بزرگترين و سنگين‏ترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است.

اسْتِكْبَار- دو وجه دارد:

اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است.

دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت:

أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره).

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ‏ اسْتَكْبَرْتُمْ‏ (87/ بقره)وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح).

اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ‏ (43/ فاطر).

فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ‏ (15/ فصلت).

تَسْتَكْبِرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏ (20/ احقاف).

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ‏ تَسْتَكْبِرُونَ‏ (48/ اعراف).

فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر).

كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته‏ اند.

و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد:

فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مى‏ورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مى‏دانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ‏ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ‏ الْمُسْتَكْبِرِينَ‏ (23/ نحل).

پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمى‏آورند و دلهاشان انكار كننده آن است.

تَكَبُّر هم دو وجه دارد:

اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است.

در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر).

دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 295

باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات:

فَبِئْسَ مَثْوَى‏ الْمُتَكَبِّرِينَ‏ (72/ زمر)كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).

پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است‏ و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ‏ يَتَكَبَّرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏.(46/ اعراف) پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را). در آيه: عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر). واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است‏ كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت: وَ لَهُ‏ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (37/ جاثيه). بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مى‏گويد:

«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهماقَصَمْتُهُ» خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ‏ (78/ يونس)أَكْبَرْتُ‏ الشّي‏ءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ‏ أَكْبَرْنَهُ‏ (31/ يوسف) تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ‏ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ‏ (185/ بقره).

وَ كَبِّرْهُ‏ تَكْبِيراً (111/ اسراء).

و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏ (57/ غافر)اشاره‏اى است به شگفتى‏هاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است.

و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند.و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى‏ (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است.

كُبَار: رساتر و بليغ‏تر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغ‏تر است.

در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)[۹]

«فره»

فره (بر وزن فرس) بمعنى خود پسندى است اسم فاعل آن فره (بر وزن كتف) آيد.

فراهة بمعنى حذاقت، خفّت و ماهر بودن و نشاط است اسم فاعل آن‏ فاره است چنانكه در مجمع گفته‏ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ‏ شعراء: 149. فارِهِينَ‏ را حاذقين و ماهرين معنى كرده‏اند يعنى از كوهها خانه‏ها ميتراشيد در حاليكه در اين كار ماهريد بعضى آنرا متكبران معنى كرده‏اند.

ناگفته نماند: فراهة بمعنى سبكى و نشاط نيز آمده است لذا بعيد نيست كه مراد از آن در آيه آسودگان باشد كه نوعى سبكى است و در آيه ديگر بجاى‏ فارِهِينَ‏ آمِنِينَ‏ آمده‏ وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ‏ حجر: 82. و هر دو آيه درباره قوم ثمود است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن بكار رفته و فارِهِينَ‏- فرهين هر دو خوانده شده است.[۱۰]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا , ص767
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 32-31
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 280-279
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 215
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 651
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 24-22
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 176
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 233-232
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 299-287
  10. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 171-170