بیهوشی (مترادف)
مترادفات قرآنی بیهوشی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صعق»، «سکر»، «غَمِرَ»، «صَرَعَ»، «غشی».
مترادفات «بیهوشی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
صعق | ریشه صعق | مشتقات صعق | وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِىٓ أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَىٰنِى وَلَٰكِنِ ٱنظُرْ إِلَى ٱلْجَبَلِ فَإِنِ ٱسْتَقَرَّ مَكَانَهُۥ فَسَوْفَ تَرَىٰنِى فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبْحَٰنَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلْمُؤْمِنِينَ
|
سکر | ریشه سکر | مشتقات سکر | وَجَآءَتْ سَكْرَةُ ٱلْمَوْتِ بِٱلْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ
|
غَمِرَ | ریشه غمز | مشتقات غمز | وَإِذَا مَرُّوا۟ بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ
|
صَرَعَ | ریشه صرع | مشتقات صرع | سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَٰنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى ٱلْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَىٰ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ
|
غشی | ریشه غشو | مشتقات غشو | أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَآءَ ٱلْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَٱلَّذِى يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ ٱلْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلْخَيْرِ أُو۟لَٰٓئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا۟ فَأَحْبَطَ ٱللَّهُ أَعْمَٰلَهُمْ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا
|
معانی مترادفات قرآنی بیهوشی
«صعق»
الصَّاعِقَةُ و الصّاقعة: از نظر لفظ و معنى به هم نزديكند و همان غرش سهمگين و بزرگ است، جز اينكه- صَقْع- صدا در أجسام زمينى و- صَعْق- صدا در اجسام آسمانى است.
بعضى از واژه شناسان، گفتهاند: واژه- صَاعِقَة- سه وجه دارد:
1- مرگ، مثل آيات: (فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ- 86/ زمر) (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ- 153/ نساء).
2- عذاب، مثل آيه: (أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ- 13/ فصّلت).
3- آتش، مثل آيه: (وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ- 13 رعد) آنچه را كه ذكر شد در واقع نتايجى است كه از صاعقه حاصل مىشود زيرا صاعقه صداى سهمگين و شديد از آسمان است و سپس از او فقط آتش و عذاب و مرگ نتيجه مىشود و در واقع يك چيز است و اين نتايج از تأثيرات آن است.[۱]
«سکر»
السُّكْر: حالتى است كه ميان انسان و عقل او عارض مىشود و قرار مىگيرد.
واژه سُكْر- بيشتر در باره- مسكر- بكار مىرود و گاهى نيز اين حالت از خشم و عشق عارض مىشود و انسان را فرو مىگيرد، از اين روى شاعر گويد:سُكْرَان، سُكْرُ هَوًى و سُكْرُ مُدَام يعنى: (مستى دو گونه است، مستى هوى و هوس و مستى نوشيدنى حرام) از اين واژه عبارت- سَكَرَاتُ المَوْت- است، خداى تعالى گويد: (وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ- 19/ ق).
سَكَر- اسمى است براى هر چيزى كه سكر آور و مست كننده است، خداى تعالى گويد:
(تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَنا67/ نحل).
و- سَكْر- يعنى بند آوردن و بسته شدن مجراى آب و اين تعبير به اعتبار همان حالتى است كه در ميان انسان و عقلش سدّ مىشود و نيز- سِكْر- همان سد و بند است. (يعنى انسان ميان خود و آب حياتبخش عقلش سد ايجاد كرده است).
خداى تعالى گويد: (إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا15/ حجر) كه گفتند نديدن و بسته شدن چشمان يا از سد شدن جلوى ديدگان است يا از سكر و مدهوشى.
لَيْلَة سَاكِرَة: شبى ساكن و آرام كه به اعتبار مستى و بى حال شدن در حال مدهوشى است (بادى نمىوزد).[۲]
«غَمِرَ»
غَمْر و غَامِر: آب فراوانى است كه اثر بستر خود را زايل مىكند و مىشويد، شاعر گفت:و الماء غامر خدادها (آب فراوانى كه گودالها و بستر خود را پر مىكند و مىپوشاند).
غَمْر: بصورت تشبيه به معنى شخص سخى و اسبى كه تند مىدود، چنانكه شخص سخى و اسب تندرو به بحر (دريا) نيز تشبيه شده است. غَمْرَة: آب زيادى كه پوشاننده بستر خود است، جهالت و نادانى را هم به- غمرة- مثل زدهاند كه شخص نادان را در خود مىپوشاند (ورطه ژرف). آيه: (فَأَغْشَيْناهُمْ- 9/ يس) و مانند اين عبارات كه در آيات قرآن هست به همان معنى و مثل است. در آيات:(فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ- 54/ مؤمنون)(الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ- 11/ ذاريات)
غَمَرات: سختىها، در آيه: (فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ- 93/ انعام).
رجل غَمْرٌ: مردى كه كارها را تجربه نمىكند و نمىآزمايد جمعش أَغْمَار است غَمْر: حقد و كينهاى كه در دل پنهان است جمعش غمور و نيز غمر بوى گوشت و چربى در دست كه ساير بوها را از بين مىبرد.
غَمِرَتْ يده: دستانش آلوده شد. غمر عرضه: آبرويش لكّهدار شد.
دخل فى غُمَار النّاس و خمارهم: در انبوه متراكم مردم داخل شد.
غُمْرَة: رنگ و بوى زعفران.
تَغَمَّرَتُ بالطّيب: خود را خوشبوى نمودم.
غُمَر: كاسه كوچك آبخورى باعتبار آبى كه در آن هست.
تَغَمَّرْتُ: آب كمى خوردم كه از همان كاسه كوچك يعنى- غمر مشتق شده است. فلان مُغَامِرٌ خود را در جنگ و سختى افكند يا اينكه بخاطر وارد شدن و فرو رفتن در كارزار چنان گفتهاند همانطور كه مىگويند:
يخوض الحرب- و يا به تصوّر- غَمَارَة- يعنى گروه زياد و پراكنده- مردم كه او را- مغامر- گويند و بصورت صفت درآمده است مثل صفت- هودج و مانند اينها.[۳]
«صَرَعَ»
الصَّرْعُ: افكندن و بر زمين انداختن (و نيز بيمارى رعشه آور).
صَرَعْتُهُ صَرْعاً: او را به سختى به زمين انداختم.
الصَّرْعَة: حالت صرع و غش و رعشه.
الصِّرَاعَة: فنّ كشتىگيرى.
رجلٌ صَرِيعٌ: مردى كه به زمين افكنده شده.
قومٌ صَرْعَى: مردمى كه از پاى افتاده و ناتوانند، در آيه:
(فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى7/ حاقّه)
هما صِرْعَانِ: مثل قرنان، آنها در دو حالتند يكى مىآيد، يكى مىرود. مِصْرَاعَانِ: دو لنگه در خانه كه در مِصْرَاع است و در شعر هم (يك بيت) تشبيهى از همين واژه است[۴]
«غشی»
غَشِيَهُ، غِشَاوَةً و غِشَاءً: او را با چيزى همراه و ملازم كرد تا او را فرا گرفت و پوشاند. غِشَاوَة: پيوسته يا چيزيكه با آن پوشيده مىشود، در آيات: (وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً- 32/ لقمان) (فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ- 78/ طه)(وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ- 50/ ابراهيم)(إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى- 16/ نجم)(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى- 1/ ليل)(إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ- 11/ انفال) 6 غَشَيتُ موضع كذا: به آنجا آمدم كه كنايه از مقاربت است. مىگويند غَشَّاهَا و تَغَشَّاهَا: با او در آميخت، در آيه: (فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ- 189/ اعراف) و همچنين واژه-غِشْيَان و غَاشِيَة: آنچه كه چيزى را مىپوشاندمثل: غَاشِيَة السّرج: زين پوش، در آيه: (أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ- 107/ يوسف) دشوارى و سختى كه آنها را فرو مىگيرد و مىپوشاند، گفته شده در اصل سخن پسنديده است و لفظش اينجا استعاره شده است. مثل آيات: (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ- 41/ اعراف)(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ- 1/ غاشيه) كنايه از قيامت است و جمعش- غواش.
غُشِيَ على فلان: وقتى است كه او را بليّه و مصيبتى كه فهمش را پوشانده و مستور كرده رسيده است. در آيات:
(كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ- 19/ احزاب) (نَظَرَ الْمَغْشِيِ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ- 20/ محمّد) (فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ- 9/ يس) (وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ- 7/ بقره) (كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ- 27/ يونس) (وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ- 7/ نوح) يعنى لباس خود را مثل پوششى بر گوشهاى خود قرار مىدادند، كه عبارت از خوددارى از شنيدن است. گفته شده: (اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ) در آيه اخير كنايه از دويدن و گريختن از شنيدن آيات وحى و حقّ است، مثل عبارت شمّر ذيلا: دامن به كمر بست.
القى ثوبه: جامه خويش فرو افكند.مىگويند: غَشَّيْتُهُ سوطا او سيفا: با تازيانه و شمشير، او را فرو گرفتم و زدم مثل- كسوته و عمّمته: لباسش پوشاندم و دستارش بستم.[۵]