انزجار (مترادف)
مترادفات قرآنی انزجار
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «تبرأ»، «قلی»، «مقتی».
مترادفات «انزجار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
تبرأ | ریشه برأ | مشتقات برأ | |
قلی | ریشه قلی | مشتقات قلی | |
مقتی | ریشه مقت | مشتقات مقت |
معانی مترادفات قرآنی انزجار
«تبرأ»
اصل بُرْء و بَرَاء و تَبَرِّي- ناراحت شدن از چيزى است كه مجاورت، و هميارى با آن ناپسند و مكروه و گلوگير است، و لذا مىگويند:
بَرَأْتُ من المرض- بَرَأْتُ من فلان- تَبَرَّأْتُ و أَبْرَأْتُهُ من كذا و بَرَأْتُهُ و- رجل بَرِيء و- قوم بُرَآء و بَرِيئُون.
كه در آيات زير افعال مختلف آن در معنى بيزارى و إنزجار و تنفّر بكار رفته است، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- 1/ توبه) و (أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ- 3/ توبه) و (أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ- 41/ يونس)، (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- 4/ ممتحنه) و (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ- 26/ زخرف) و (فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا- 69/ احزاب) و (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا- 166/ بقره) كه تماما در معنى بيزارى است و البارى- در معنى ايجاد كننده، در وصف پروردگار بكار مىرود و خاصّ اوست مانند آيات (الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ- 24/ حشر) و (فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ- 54/ بقره).
بريّه يعنى آفريده و مخلوق، گفتهاند اصل واژه- بريّه- همزه است كه حذف شده است مانند- بريت العود: چوب را تراشيدم، ناميده شدن مخلوق به- بريّه- براى اين است كه اصلش- مبريّه- يعنى اسم مفعول از- برى- است كه به معنى خاك است، چنانكه خداى فرمايد (خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ- 20/ روم) و (أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ- 7/ بينه) و (شَرُّ الْبَرِيَّةِ- 6/ بينه).[۱]
«قلی»
الْقِلْي: شدت بغض و ناراحتى.
ميگويند- قَلَاهُ، يَقْلِيهِ و يَقْلُوهُ: او را دشمن داشت و مورد خشم قرار داد در آيه:
ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3/ ضحى)در آيه: إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ (168/ شعراء) كسى كه- قَالِين- را در اين آيه (واوى) يعنى از- قلو- به معنى تير انداختن بداند چنانكه مىگويند:
قَلَتِ النّاقةُ براكبها قَلْواً: شتر، سوارش را افكند و از او پيشى گرفت، يا اينكه:
قَلَوْتُ بالقُلّة: قله كوه را ترك كردم و پشت سر گذاشتم، گويى كه- مقلو- همان كسى است كه قلبش از شدت دشمنى با او، او را طرد مىكند و نمىپذيردش.
و كسى كه- قالين- را در آيه اخير از- قَلَى، يَقْلِي و قلي- بداند آنرا از عبارت:
قَلَيْتُ البسرَ و السّويق على المِقْلَاةِ- گرفته است يعنى آب سرد بر آن ريختم (معنى آيه اينست كه حضرت لوط عليه السّلام به قوم زشتكارش ميگويد من از كردار زشتتان بيزارم و آنرا طرد ميكنم).[۲]
«مقتی»
مَقْت بغض و كينه شديد از كسى كه كار بد ميكند و تو او را در مشيت كارى مىبينى.
فعلش- مَقَتَ مَقَاتَةً- اسم فاعل مَقِيت است كه در ثلاثى مزيد هم- مَقِيت و مَمْقُوت است. در آيه گفت: إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا- النساء/ 22.
كه زشتى و تبهكارى و روش ناپسند هر سه با هم ذكر شده ازدواج مرد با زن پدرش- نكاح الْمَقْت- ناميده شده، مُقِيت- اسم فاعل از قُوت است[۳]