اضافی (مترادف)
مترادفات قرآنی اضافی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «زاد»، «کَثُرَ»، «ضاعف»، «عفا»، «تطوّع»، «نَفَلَ»، «اربی».
مترادفات «اضافی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
زاد | ریشه زید | مشتقات زید | وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ٱللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوٓا۟ أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِٱلْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ ٱلْمَالِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصْطَفَىٰهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُۥ بَسْطَةً فِى ٱلْعِلْمِ وَٱلْجِسْمِ وَٱللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُۥ مَن يَشَآءُ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ
|
کَثُرَ | ریشه کثر | مشتقات کثر | وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ ٱلْكِتَٰبِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعْدِ إِيمَٰنِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلْحَقُّ فَٱعْفُوا۟ وَٱصْفَحُوا۟ حَتَّىٰ يَأْتِىَ ٱللَّهُ بِأَمْرِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ
|
ضاعف | ریشه ضعف | مشتقات ضعف | مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَٰلَهُمْ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنۢبُلَةٍ مِّا۟ئَةُ حَبَّةٍ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ
|
عفا | ریشه عفو | مشتقات عفو | ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ ٱلسَّيِّئَةِ ٱلْحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَوا۟ وَّقَالُوا۟ قَدْ مَسَّ ءَابَآءَنَا ٱلضَّرَّآءُ وَٱلسَّرَّآءُ فَأَخَذْنَٰهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
|
تطوّع | ریشه طوع | مشتقات طوع | أَيَّامًا مَّعْدُودَٰتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُۥ وَأَن تَصُومُوا۟ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
|
نَفَلَ | ریشه نفل | مشتقات نفل | وَمِنَ ٱلَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِۦ نَافِلَةً لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا
|
اربی | ریشه ربی | مشتقات ربو | يَمْحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰا۟ وَيُرْبِى ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ
|
معانی مترادفات قرآنی اضافی
«زاد»
الزِّيَادة: نمو و افزايش يعنى افزودن و ضميمه كردن چيزى به چيز ديگرى در همان حالى كه هست، مىگويند:
زِدْتُه فَازْدَادَ: افزودمش و افزون شد.
و آيه: (وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ- 65/ يوسف) مثل عبارت- ازْدَدْتُ فَضْلًا- يعنى از نظر فضل و زيادى رشد كردم، است. و اين معنى از باب (سَفِهَ نَفْسَهُ- 130/ بقره) است يعنى خويشتن را نادان و تباه كرد، و اينگونه زيادى و افزونى ناپسند و مذموم است، مثل اضافه و افزونى بر احتياج و بسندگى است، همچون انگشت ششم در دستهاى انسان و انگشت اضافى در پاى چهارپايان و زيادتى در كبد كه قطعه گوشت معلّق و آويختهاى است و تصور مىشود كه نيازى به آن نيست (مثل روده كور كه گلبول سفيد توليد مىكند و در بيمارى آن را جراحى مىكنند) زيرا آن پاره گوشت اضافى در حيوانات حلال گوشت خوراكى نيست.
ولى در باره زيادتى و افزونى پسنديده، مثل آيه (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَة 26/ يونس). از طرق مختلف روايت شده است كه اين زيادتى و افزونى پاداش نيكوكارى و توجّه داشتن و به وجهه خدايى است كه اشاره به بخشايش نعمت و حالاتى است كه تصور آن در دنيا ممكن نيست. و آيه: (وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- 247/ بقره).
يعنى: آن اندازه از دانش و قدرت بدنى كه به مردم همعصرش بخشيده است فزونتر و بيشتر عطا كرد.
و آيه: (وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً- 76/ مريم) (خداوند به كسانى كه خود هدايت يافتهاند، هدايتى افزون دهد).
و امّا در باره زيادى و افزونى مذموم و ناپسند، در آيات: (وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- 41/ اسراء) و (زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ- 88/ نحل) و (فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ- 63/ هود) (پس نمىفزايند مرا مگر زيانكارى).
و امّا در آيه: فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10/ بقره) زياد شدن مرض نفاق در آيه اخير، همان است كه سرشت آدمى بر آن نهاده شده كه هر گاه به كارى خير يا شر، دست مىيازد و در آن فرو مىرود و مرتكب آن عمل مىشود در انجامش توانا مىشود و پى در پى آن حالتش افزونتر.
و آيه: (هَلْ مِنْ مَزِيدٍ- 30/ ق) جايز است كه استدعا و تقاضا براى زيادى باشد و نيز جايز است كه آگاهى بر اين امر باشد كه دوزخ انباشته شده و به چيزى كه در آيه (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ- 119/ هود) ذكر كرده حاصل كرده باشد، مىگويند: زِدْتُه و زَادَ هو و ازْدَادَ: آن را زياد كردم و افزون شد.
آيه: (وَ ازْدَادُوا تِسْعاً- 25/ كهف) (مربوط به خوابيدن اصحاب كهف است كه فرمود نه سال بر سيصد سال افزودند).
و آيه: (ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً- 90/ آل عمران) و (وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ- 8/ رعد). يعنى: (و آنچه رحمها از بار هر بارورى و از باردارى مىكاهد و مىافزايد) شرّ زَائِدٌ و زَيْدٌ هر دو به كار مىرود، يعنى: (فتنهاى افزون شده).
شاعر گويد:وَ أَنْتُمُو مَعْشَرٌ زَيْدٌ عَلَى مِائَةٍ/فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُم كَيْداً فَكِيدُوني (شعر از ذو الاصبع است مىگويد: شما مردمى هستيد كه از صد بيشتريد، تمام كيد و مكرتان را فراهم كنيد و در باره من به كار گيريد).[۱]
«کَثُرَ»
قبلا گفته شد كه كثرت و قلت در كميتهايى كه منفصل و جدا از هم است مثل اعداد بكار ميرود. در آيات: وَ لَيَزِيدَنَ كَثِيراً 64/ مائده. وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ 70/ مؤمنون.
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَ 24/ انبياء.
كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً 149/ بقره.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً 1/ نساء.
وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ 109/ بقره.
و آيات فراوان ديگر در اين معنى و گفت:
بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ: 51/ ص به اعتبار غذاهاى دنيايى، ميوههاى بهشتى را فراوان و زياد قرار داده است.
كَثْرَة: اشاره به عدد تنها نيست بلكه به فضل و برترى هم دلالت دارد، مىگويند:
عددٌ كَثِيرٌ و كُثَارٌ و كَاثِرٌ: اعداد زياد.
رجلٌ كَاثِرٌ: وقتى است كه كسى مالش فراوان باشد، شاعر گويد:و لست بالأَكْثَرِ منهم حص/و إنّما العزّة لِلْكَاثِر
مُكَاثَرَة و تَكَاثُر: چشم هم چشمى و معارضه كردن در افزونى مال و بزرگى، در آيه زير بگونه تحقير و إنذار فرمود: أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ 1/ تكاثر
فلان مَكْثُورٌ: او مغلوب در افزونى و زيادتى است.
مِكْثَار: در پر گويى و زيادتى است.
الْكَثِير: شاخهها و شكوفههاى زياد خرما بن: كه با سكون حرف (ث) هم حكايت شده است.
روايت شده كه لا قطع في ثمر و لا كثر» در آيه: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ 1/ كوثر گفته شده كوثر نهرى است در بهشت كه نهرهاى ديگر از آن منشعب ميشود و نيز كوثر خير و نيكى بزرگ است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عطاء شده است به مرد سخى و كريم نيز كوثر گويند. تَكَوْثَرَ الشَّيْءُ: بى نهايت افزون شد، شاعر گويد:قد ثار نفع الموت حتّى تكوثرا[۲]
«ضاعف»
الضَّعْفُ: نقطه مقابل قوّت و نيرو است.
و قد ضَعُفَ فهو ضَعِيفٌ: ناتوان شد و ناتوان است.
آيه: (ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ- 73/ حجّ)الضَّعْفُ: نقطه مقابل قوّت و نيرو است.
و قد ضَعُفَ فهو ضَعِيفٌ: ناتوان شد و ناتوان است.
آيه: (ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ- 73/ حجّ)در آيه: (وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً- 66/ انفال).
و (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ- 5/ قصص) خليل رحمه اللّه گفته است: الضُّعْف با ضمّه حرف (ض) ناتوانى بدنى است و- الضَّعْف- با فتحه حرف (ض) نارسايى در عقل و رأى است، و از اين معنى است:
آيه: (فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً- 282/ بقره) جمع ضَعِيف- ضِعَاف و ضُعَفَاء- است، خداى تعالى گويد:
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ- 91/ توبه)
اسْتَضَعَفْتُهُ: ناتوانش يافتم.
و در آيه: (وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ- 57/ نساء)و در آيات:(قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ- 97/ نساء) (إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي- 150/ اعراف) (سخن هارون برادر موسى است كه نتوانست از گوساله پرستى آنها جلوگيرى كند و مىگويد: مرا استضعاف كردند) واژه- استضعاف- نقطه مقابلش- استكبار- است در آيه:
(قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا- 33/ سباء) خداى تعالى گويد: (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً- 54/ روم).
دوّمين واژه- ضعف- در آيه اخير غير از مفهوم ضعف اوّلى و سوّمى است، اينكه مىگويد: (خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ- 54/ روم) يعنى از نطفه يا از خاك. ضعف دوّم در آيه، ضعف موجود در جنين و طفل است.
ضعف سوّم در آيه، ضعفى است كه بعد از سنين پيرى حاصل مىشود كه آن را با (أَرْذَلِ الْعُمُرِ- 70/ نحل) اشاره كرده است.
امّا دو قوّتى كه در آيه هست اولى همان چيزى است كه به كودك تحرّك و هدايت و طلب كردن شير و غذا و قدرت دفع اذيّت از نفس خويش با گريه كردن قرار داده است.
دوّمين واژه قوّه- در آيه همان است كه بعد از بلوغ براى انسان حاصل مىشود و دلالت دارد بر اينكه هر يك از واژههاى ضعف اشارهاى است به حالتى غير از حالت اوّلى.
دلالت اين است كه، ذكر و يادآورى آن واژه بصورت نكره است، زيرا هر اسم نكرهاى اگر اعاده و تكرار شد و همان معنى اوّل در تكرار آن منظور باشد بار دوّم معرفه مىشود مثل اينكه مىگويى: رأيت رجلا، قال لي الرّجل كذا: مردى را ديدم و آن مرد آنچنان بمن گفت (كه- رجل- در دو عبارت يك فرد است بار اوّل نكره و بار دوّم معرفه آمده چون منظور همان مرد بوده).
و هر گاه واژه- رجل- دربار دوّم هم بصورت نكره ذكر شود مقصود غير از اوّل اراده شده (مثل عبارت- رأيت رجلا فقال لى رجل) مقصود از رجل دوّم همان مرد اوّل نيست از اين روى ابن عبّاس در آيه: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً- 5 و 6/ شرح) گفته است:
لن يغلب عسر يسرين.
: يعنى: هرگز يك سختى بر دو آسانى و سهولت غالب نمىشود. (هر دو عسر- در آيه چون معرفه است به يك معنى و يكبار است ولى- يسر- چون نكره است دوّمى غير از اوّلى و دو آسايش در برابر يك سختى است).
و آيه: (وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً- 28/ نساء) پس ناتوانى و ضعف انسان همان نيازهايى است كه موجودات برتر يا فرشتگان آن نيازها را ندارند و از آنها بىنيازند.
در آيه: (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً- 76/ نساء) كيد و مكر شيطان براى كسانى ضعيف است كه از خدا پرستان و عباد اللّه هستند كه در آيه: (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ- 42/ حجر) از آنها سخن گفته است (به حقيقت كه براى تو تسلّط و چيرگى بر بندگان من نيست) واژه- ضِعْف- از الفاظى است كه مفاهيمى نزديك بهم دارد كه وجود هر معنى، معنى ديگرى را نيز اقتضاء مىكند مثل واژههاى نصف و زوج كه تركيبى متساوى در مقدار است و مخصوص عدد و ارقام.
پس اگر گفته شود- أَضْعَفْتُ الشّيءَ و ضَعَّفْتُهُ و ضَاعَفْتُهُ: يعنى مثل آن را به او ضميمه كردم پس افزون شد.
بعضى گفتهاند- ضَاعَفْتُ- از- ضَعَّفْتُ- بليغتر و رساتر است و لذا بيشترشان آيات: (يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ- 30/ احزاب) يعنى: (اى زنان پيامبر هر يك از شما اگر كار زشت مسلمى را انجام دهد عذابش دو برابر افزون شود).
و آيه: (وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها- 40/ نساء) خواندهاند و گفت: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها- 160/ انعام)
بنابر حكم دو آيه اخير اقتضاء مىكند كه- مُضَاعَفَة- در معنى ده برابر امثال خودش باشد.
ضَعَفْتُهُ- (بدون تشديد حرف- ع) ضَعْفاً- اسمش مَضْعُوف است يعنى سست و ناتوان، پس- ضَعْف- مصدرى است و ضِعْف با كسره حرف (ض) اسمى است مثل- شيء و شيء يعنى (خواستن از- شاء- يشاء و مورد خواست).
پس ضِعْف الشّيء- چيزى است كه دو برابرش مىكند و هر گاه- ضعف- به عدد و رقم اضافه شود خود همان عدد و رقم و برابر آن را افزون بر آن اقتضاء مىكند، مثل:
ضعف العشرة و ضعف المائة- كه بدون خلاف، اولى در معنى بيست و دوّمى دويست است.
و بر اين اساس شاعر گويد:جزيتك ضِعْفَ الوُدّ لمّا اشتكيته/و ما إن جزاك الضِّعْف من أحد قبلي (همينكه از دوستى گلهمند شدى دو برابر آن محبّت كردم و مكافات دادم و قبل از من هيچ احدى آنطور محبّت نكرده و پاداشش نداده است) اگر گفته شود- (اعطه ضِعْفَيْ واحدٍ: (دو برابر واحد و آن يكى را به او ببخش) يعنى: يك به اضافه دو برابر كه اقتضاء مقدار سه دارد زيرا واحد با دو واحد ديگر كه با او جمع مىشود نتيجهاش سه واحد است و اين نتيجه در صوتى است كه ضعف آن بر آن اضافه شود امّا اگر اضافه نشود مىگويى ضِعْفَيْنِ- يعنى در حكم دو چيز است كه يكى از آن، بر ديگرى جمع شده است پس حكم دو دارد زيرا يكى از آنها بر ديگرى افزوده شده و از دو واحد بيرون نمىشود بر خلاف آنچه را كه اضافه بر دو- يا- ضعفان- است كه به واحد افزوده شده و سه چيز مىشود، مانند- ضعفى الواحد.
در آيات: (فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ- 37/ سباء) (لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً- 130/ آل عمران) كه گفته شده تكرار لفظ را براى تأكيد آورده است و لذا گفته شده- بسا كه- مضاعفة- از- ضَعْف- باشد نه از ضِعْف. در آيه زير مقصود و معنى آنچه را كه ضعف مىدانند همان ضعف يا نقص است.
مثل: (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ- 39/ روم) و (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ- 276/ بقره) و اين معنى را شاعر گفته است كه مىگويد:(زيادة شيب و هي نقص زيادتي (فزونى پيرى همان كم شدن زيادتى من است) و در آيه: (فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ- 38/ اعراف)از خداوند تقاضا مىكنند كه بخاطر گمراه بودن آنها با عذابى، و با عذابى ديگر بخاطر گمراه نمودن ديگران معذّب شوند و چنانكه اشاره كرده است كه (لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ- 25/ نحل) (پيشوايان ستم پيشه و بى ايمان در قيامت نتيجه گناهان و اعمال خود را بطور كامل به اضافه گياهان كسانى كه گمراه كردهاند برمىدارد).
و آيه: (لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ- 38/ اعراف) هر عذابى كه براى شما هست براى هر يك از شما فزونى عذاب است و نمىدانيد، گفته معنى آيه اين است كه براى هر يك از شما دنباله روان كفر و سردمداران كفر دو برابر عذابى است كه ديگرى مىبيند زيرا عذاب، ظاهرى و باطنى دارد و هر يك از آنها عذاب ظاهرى ديگرى را درك مىكند و عذاب باطنى او را نمىبيند و مىانديشد براى او عذاب باطنى نيست.[۳]
«عفا»
العَفْوُ: قصد گرفتن چيزى نمودن.
عَفَاهُ و اعْتَفَاهُ: قصد گرفتن هر چه كه پيش اوست نمود.
عَفَتِ الرّيحُ الدّارَ: باد به آثار آن خانه وزيد، و به همين نظر شاعر گويد:(... أخذ البلى آياتها) فرسودگى آثار آنجا را فرا گرفت.
عَفَتِ الدّارُ: گويى كه محو شدن و فرسودگى به آن خانه رسيده و روى آورده. عَفَا النّبتُ و الشّجرُ: يعنى گياه و درخت رو به رشد هستند، مثل أخذ النّبت في الزّيادة: يعنى شروع به رشد كرده.
عَفَوْتُ عنه: قصد از بين بردن گناهش نمودم كه از انجام آن برگردد در اين عبارت مفعول در حقيقت حذف شده است و حرف (عن) متعلّق به مضمر است پس- عَفْو: دور شدن از گناه است.
گفت: (فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ- 40/ شورى) (وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى- 237/ بقره) (ثُمَ عَفَوْنا عَنْكُمْ- 52/ بقره) (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ- 66/ توبه) (فَاعْفُ عَنْهُمْ- 195/ آل عمران) (خُذِ الْعَفْوَ- 199/ اعراف) يعنى آن چيزى كه خواستن، و گرفتنش آسان است گفته شده معنايش گرفتن بخششها و زيادى نفقه از مردم است.
و آيه: (وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ- 219/ بقره) يعنى: چيزى كه انفاقش آسان است. در عبارت- أعطى عَفْواً- عفو مصدرى- است در موضع حال يعنى در حالى بخشيد و عطا كرد كه خود قصد دريافت كردن مال را داشت و خواهنده آن بود، اشاره به نوعى از معنى است كه بسيار بديع و جالب بحساب آمده و اين همان سخن شاعر است كه گفت كانّك تعطيه الّذى أنت سائله (گويى چيزى را مىبخشى كه خود خواهنده آن هستى).
در دعاء كه مىگويند: أسألك العَفْو و العَافِيَة.
- يعنى ترك عقوبت و سلامت از تو درخواست مىكنم.
و در توصيف خداى تعالى گويد: (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً- 43/ نساء) و در سخن پيامبر (ص) كه فرمود:
«و ما أَكَلَتِ العافيةُ فصدقةٌ» يعنى: خواهندگان و جويندگان رزق از پرنده و حيوان وحشى، و انسان. أَعْفَيْتُ كذا: آن را واگذاشتم تا بخورد و زياد شود، و از اين معنى گفته شده: أَعْفُوا اللِّحَى: ريش را واگذاشت تا بلند شود.
العَفَاء: زياد شدن پر و كرك. العَافِي: آنچه را كه عاريت گيرنده ديگ از آتش و طعام در ديكش برمىگرداند.[۴]
«تطوّع»
(الطَّوْعُ: انقياد و فرمانبرى، نقطه مقابلش- كره: نافرمانى، است. در آيات:
(ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً- 11/ فصّلت) (وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) (طَوْعاً- در باره موجوداتى است كه با اختيار و اراده راه حقّ مىگزينند و- كَرْهاً- موجوداتى كه به ناچار چنان هستند.
طَاعَة- مثل- طوع- است ولى- طاعة- بيشتر در فرمانبردارى با رأى و اختيار است در آنچه را كه امر شده است و دعا كردن و خواندن خداى به بزرگى در آنچه كه منظور شده است (معنى دقيق طاعت همان به بزرگى ياد كردن خداى و تسبيح و تنزيه اوست).
در آيات: (وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ- 81/ نساء) (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ- 21/ محمّد) يعنى اطاعت كنيد و بپذيريد مىگويند: طَاعَ له يَطُوعُ و أَطَاعَهُ يُطِيعُهُ: او را فرمان برد و گردن نهاد و گفت: (أَطِيعُوا الرَّسُولَ- 59/ نساء) (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ- 80/ نساء) (وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ- 1/ احزاب) و در صفت جبرئيل عليه السّلام، مىگويد: (مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ- 21/ تكوير) تَطَوُّع: در اصل پذيرفتن و فرمانبرى و طاعت است و- تَطَوُّع- در سخن معمولى به معنى پرداختن چيزى است كه لازم و واجب نباشد مثل تنفّل: نماز نافله بجاى آوردن، و اضافه بر امور واجب كارى را انجام دادن.
گفت: (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ- 184/ بقره) كه (و مَنْ يَطَّوَّعْ خَيْراً) هم خوانده شده. (كسى كه بيش از واجباتش بندگى حقّ كند برايش بهتر است). اسْتِطَاعَة- باب استفعال از- طوع است يعنى توانائى، و آن چيزى است كه وجود حالات فعل را به
وقوع مىرساند و فعل و كار هم از استطاعت و توانائى صادر مىشود و در نظر محقّقين، يا پژوهشگران استطاعة اسمى است براى معانى و مفاهيمى كه انسان به وسيله آن اراده خود را از ايجاد فعل ممكن مىسازد و بر آنچه مىخواهد قادر مىشود كه بر چهار اصل استوار است:
1- زير ساز و سرنوشت مخصوص در انسان، براى فاعل و انجام دهنده كار 2- تصوّر و در نظر گرفتن فعل و كارى كه بايستى انجام شود.
3- مادّه و جسمى كه تأثيرش را بپذيرد.
4- وجود ابزار و آلتى كه اگر فعل با ابزار انجام شود، مثل نويسندگى زيرا نويسندگى به چهار اصلى كه ذكر شد براى ايجاد دو انجام نويسندگى نيازمند است، و از اين روى مىگويند:
فلانٌ غيرُ مُسْتَطِيع للكتابة: او واجد شرايط نويسندگى نيست، و استطاعتش را ندارد و اين در وقتى گفته مىشود كه يكى از آن چهار اصل را فاقد باشد يا بيشتر از يكى را.
نقطه مقابل و ضدّ استطاعة- عجز- است و اين است كه كسى يكى از آن چهار شرط را نيابد و يا بيشتر از يكى را و هر گاه تمام اين چهار اصل را يافت او مستطيع مطلق است و اگر فاقد آنها بود عاجز مطلق يا بكلّى ناتوان و هرگاه بعضى از آنها را واجد باشد از جهتى مستطيع و از جهتى عاجز است كه اگر چنان كسى به- عجز- توصيف شود شايستهتر است.
استطاعة- اخصّ از قدرت است، در آيات:
(لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ- 43/ انبياء) (فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ- 45/ ذاريات) (مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا- 97/ آل عمران) در باره كسانى است كه در حال استطاعت به زيارت كعبه مىروند) چنين كسى نيازمند چهار شرطى است كه ذكر شده و سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:
«الاسْتِطَاعَة، الزّاد و الرّاحلة».
كه اين حديث بيانى است از وسيلهاى كه حتما براى سفر حجّ لازم است كه آنها را مخصوصا بدون ديگر شرايط ذكر كرده است زيرا وجود آن چهار شرط عقلا معلوم است و اقتضاى شرع هم، چنين است كه تكليف بدون ديگر شرايط صحيح نيست.
و در آيه: (لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ- 42/ توبه) اشاره به- استطاعة در اين آيه به نبودن وسيله مادّى و مالى و قصد است كه اشاره شده:
و همچنين آيات: (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا- 25/ نساء) (لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً- 98/ نساء) گفته مىشود: فلان لا يَسْتَطِيعُ كذا- يعنى بخاطر عدم تمرين و نيروى بدنى انجام آن كار براى او سخت است و اين معنى برمىگيرد به عدم وسيله و قصد تصوّر آن، كه تكليف با وجود آن وسيله صحيح است و انسان با واجد بودن آن معذور نمىشود و بر اين وجه است آيه:
(لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً- 67/ كهف) (تو با من توان پايدارى نتوانى داشت) (ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ- 20/ هود) (نه توانايى شنيدن دارند و نه ديدن).
و گفت: وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً- 101/ كهف) و آيه زير هم به همين معنى حمل شده است كه: (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا- 129/ نساء) و آيه: (هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا- 112/ مائده) گفته شده آيه اخير كه بازگو كننده سخن حواريّون به حضرت عيسى است قبل از آن زمانى بوده كه معرفتشان بر «اللّه» افزون و قوى شود و نيز گفته شده منظورشان از اينكه گفتهاند: آيا پروردگار ما مىتواند بر ما مائدة آسمانى نازل كند؟ قصد و منظورشان قدرت خداى نبوده بلكه مقصودشان اين بوده كه آيا حكمت خداى چنين اقتضايى دارد؟
گفته شده- يستطيع و يُطِيعُ (باب استفعال و افعال) به يك معنى است و معنايش- هل يجيب؟ است يعنى آيا اجابت مىكند مثل آيه:
(ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ- 18/ غافر) يعنى ستمگران در قيامت دوست و شفيعى كه اجابتشان كند نخواهند داشت.
يُطاعُ- يعنى يجاب، در آيه قبل كه سخن حواريّون است به صورت (هَلْ يَسْتَطِيعُ
رَبُّكَ- 112/ مائده) هم خوانده شده، يعنى: (سؤال ربّك)- به اين معنى كه آيا پروردگارت مىخواهد مائدة نازل كند مثل اينكه مىگويى: هل تستطيع الأمير ان يفعل كذا: آيا امير مىخواهد كه چنان كند و آيه: (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ- 30/ مائده) مثل عبارت:
اسمحت له قرينته و انقادت له و سوّلت است، يعنى همنشين او رام و مطيعش شد و با آراستن كارها بر او اغوايش كرد. طَوَّعَتْ- از- أَطَاعَتْ رساتر است. طوّعت له نفسه- مقابل عبارت- تأبّت عن كذا نفسه است يعنى نفسش از آن كار إبا نمود و دور كرد.
تَطَوَّعَ كذا: با ميل و رغبت آن را تحمّل كرد، در آيه:
(وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ- 158/ بقره) (كسى كه با ميل و رغبت نيكى را پذيرفت و انجام داد همانا خداوند آگاه و پاسدار اوست) و آيه: (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- 79/ توبه).
گفته شده: طَاعَتْ و تَطَوَّعَتْ- به يك معنى است مثل- اسْتَطَاعَ و اسْطَاعَ. گفت:
(فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً- 97/ كهف) (اشاره به قومى است كه در كنار سدّ ذو القرنين بودهاند كه مىگويد بعدا نتوانستند بر آن بالا روند و نيز نتوانستند آن را سوراخ كنند و نقب بزنند).[۵]
«نَفَلَ»
گفتهاند- نَفَل- همان غنيمت و سود است ولى به اعتبار عبارت در معنى آن اختلاف هست اگر در اثر پيروزى بر دشمن بدست آيد آنرا غنيمت گويند، و اگر به اعتبار بخشش خداوند به انسانها باشد بدون واجب بودن آنرا- نَفَل- ناميد.
گروهى از دانشمندان از جهت عموم و خصوص بودن ميان نفل و غنيمت تفاوت قائل شدهاند. گفتهاند غنيمت چيزيست كه با زحمت يا غير زحمت بدست آيد خواه استحقاق آنرا داشته باشد يا نداشته باشد قبل از پيروزى در جنگ باشد يا بعد از آن، اما نَفَل و أَنْفَال چيزيست كه قبل از غنيمت حاصل ميشود و بدست ميآيد كه از جمله غنيمت محسوب ميشود، گفتهاند چيزى كه بدون جنگ بدست مسلمانان ميرسد- فيء- است، و نيز گفتهاند- نَفَل- چيزيست كه بعد از تقسيم غنائم جنگى از اموال حاصل ميشود و بر اين معنى خداى تعالى فرمود:
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ- الانفال/ 1 كه اصلش از معنى زيادى است كه همان نَفْل است يعنى زيادتر از واجب كه آنرا- نَافِلَة- نيز گويند. در آيه:
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ- الاسراء/ 79 و بر اين معنى فرمود:
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً- الانبياء/ 72 كه همان فرزند فرزند (نوه) و- نَفَلْتُهُ كذا- يعنى بصورت اضافى به او عطا كردم. پس نَفَلَهُ يعنى باو بخشيد.
سلب قتيله نَفْلًا- يعنى بخشش و كمكش را از مقتولش سلب كرده گرفت.
نَوْفَل- زياد بخشنده- انْتَفَلْتُ من كذا- آنرا نفى كردم و رد كردم.[۶]
«اربی»
رَبْوَة، رِبْوَة، رُبْوَة، رِبَاوَة (سرزمين بلند و مرتفع) خداى تعالى گويد: (إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ- 50/ مؤمنون) (به سرزمين مرتفعى كه آب جارى داشت).
ابو الحسن مىگويد: الرَّبْوة- با فتحه حرف (ر) نيكوتر است زيرا مىگويند: رُبًى و رَبَا فُلَانٌ: يعنى او به فلاتى رسيد.
رَبْوَة- را- رَابِيَة- نيز گويند گويى كه خودش مكانى بلند يافته و از اين معنى مىگويند:
رَبَا: افزون شد و فراتر رفت.
خداى تعالى گويد: (فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ- 5/ حج).
و آيه (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (پس سيلاب كفى برآمده برداشت) و (فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً- 10/ حاقّه) (عذابى مافوقشان در برشان گرفت).
أَرْبَى عليه: بر او اشراف و احاطه يافت.
رَبَيْتُ الولد فَرَبَا: فرزند را تربيت كردم و رشد كرد، كه از همين واژه است، و گفتهاند اصلش از مضاعف يعنى (ربّ) است كه يك حرف آن براى تخفيف در لفظ به حرف (ى) تبديل شده مثل تظنّنْتُ- كه- تظنّيْتُ شده است.
الرِّبَا: يعنى افزونى بر سرمايه، ولى واژه- ربا- در شرع مخصوص به افزون شدن سرمايه با غير از سود شرعى است و به اعتبار اين افزونى و زيادى خداى تعالى گويد: (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ- 39/ روم).
يعنى: (آنچه را كه به- ربا- مىدهيد تا از مال مردم مالتان بيشتر شود در پيشگاه خدا افزون نمىشود بلكه در آنچه را كه زكات مىدهيد و خشنودى خدا مىجوئيد از فزونى يافتگان هستيد).
و در آيه ديگر تنبّه و هشدار مىدهد كه: (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ- 276/ بقره).
يعنى: (خداوند ربا را مىكاهد و از بركت مىاندازد و محو مىكند ولى صدقات و بخشايش را با بركت فزونى مىدهد) زيادى و فزونى معقول با واژه بركة- كه از- ربا- بالاتر و فزونتر است تعبير شده چنانكه در مقابل آيه (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً ... 39/ روم) مىگويد:
(وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ- 39/ روم).
أُرْبِيَّتَان: دو قسمت گوشت بن ران در قسمت ميانى (كشاله ران) آن است كه بالا مىآيد.
الرَّبْو: نفس عميق و بلند كه به تصوّر بالا آمدن سينه اينچنين ناميده شده و لذا مىگويند:
هو يتنفّس الصُّعَداء: او نفس بلند و عميقى مىكشد و امّا:
الرَّبِيئَة: با حرف همزه به معنى طلايه و پيشقراول از اين باب نيست.[۷]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 162-160
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 313-312
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 459-452
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 622-619
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 515-512
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 389-388
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 40-39