یکسان (مترادف)
مترادفات قرآنی یکسان
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عدل»، «سواء»، «سوّی».
مترادفات «یکسان» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عدل | ریشه عدل | مشتقات عدل | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ لَا تَقْتُلُوا۟ ٱلصَّيْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيًۢا بَٰلِغَ ٱلْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّٰرَةٌ طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَٰلِكَ صِيَامًا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِۦ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنْهُ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ ذُو ٱنتِقَامٍ
|
سواء | ریشه سوی | مشتقات سوی | وَسَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
|
سوّی | ریشه سوی | مشتقات سوی | ٱلَّذِى خَلَقَ فَسَوَّىٰ
|
معانی مترادفات قرآنی یکسان
«عدل»
العَدَالَة و المُعَادَلَة: لفظى است كه در حكم و معنى مساوات است و به اعتبار نزديك بودن معنى عدل به مساوات، در آن مورد هم بكار مىرود. عَدْل و عِدْل- در معنى بهم نزديكند ولى- عَدْل در چيزهايى است كه با بصيرت و آگاهى درك مىشود و بكار مىرود. مثل احكام و بر اين اساس آيه:- أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) است.
ولى واژههاى- عِدْل و عَدِيل- در چيزهايى است كه با حواس درك مىشوند مثل: أوزان، أعداد و پيمانهها.
پس عَدْل- تقسيط بر اساس راستى و كمال است از اين روى روايت شده است كه:
«بالعَدْل قامت السّماوات و الأرض».
آگاهى و خبرى است بر اينكه هر گاه ركنى از اركان چهارگانه در عالم افزون بر ديگرى يا كم از ديگرى مىبود جهان بنابر مقتضاى حكمت انتظام نمىداشت
عدل دو گونه است: 1- عدل مطلق: عدلى كه عقل و خرد بر خوبى آن حكم مىكند و در هيچ زمانى منسوخ نشده است و هيچ زمان و به هيچ وجه چنان عدلى به اعتداء و زياده روى و ستم وصف نشده است، مثل احسان و نيكى كردن به كسى كه به تو نيكى كرده است و خوددارى از اذيّت به كسى كه از اذيّت و آزار نسبت به تو خوددارى كرده است.
2- عدلى كه وجودش در شريعت به عدالت شناخته مىشود و ممكن است در بعضى اوقات منسوخ شود مثل قصاص و ديه جنايات و اصل مال مرتد، و لذا گفت:
(فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ- 194/ بقره) و گفت: (جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) كه قصاص و جزاء متقابل در دو آيه فوق نخست اعتداء و سپس- سيّئة- ناميده شده و اين موضوع همان معنى آيه: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ- 90/ نحل) است پس عدل- مساوات و پاداش و مكافات است يعنى (برابر عمل نمودن و برابر پاداش و تلافى كردن) اگر خير و نيك بود پس عدالتش همان تلافى به خير و نيكى است و اگر شرّ و بدى بود عدلش همان شرّ و بدى است و- احسان- اين است كه در برابر خير و نيكى، پاداشى بيشتر از آن داده شود و شرّ و بدى را كمتر از آن تلافى كنند.
رجلٌ عَدْلٌ: مردى عادل.
رجالٌ عَدْلٌ: مردانى عادل، كه در جمع و مفرد هر دو عدل گفته مىشود، شاعر گفت:فهم رضا و هم عَدْلٌ: (مردانى عادل و خشنودند).
اصل عادل- مصدر است مثل آيه: (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- 2/ طلاق) يعنى داراى عدالت.
و آيات: (وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ- 15/ شورى) (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ- 129/ نساء) اشاره به چيزى از ميل و كجى است كه سرشت انسان بر آن نهاده شده، پس هرگز انسان قادر به مساوات در محبّت ميان همسران نيست و نه مىتواند محبّت را به تساوى در ميانشان برقرار كند (و لذا فرمود فواحدة كنيد). و آيه: (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً- 3/ نساء) اشاره به عدالتى است كه همان نفقه و بخشش زندگى است و گفت:
(وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا- 8/ مائده) (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) يعنى آنچه را از غذا و طعام كه معادل قضاى روزه است. پس اعتبار معنى مساوات در غذا- عدل گفته مىشود و اينكه گفتهاند: «لا يقبل منه صرف و لا عدل».
گفته شده عدل در اينجا كنايه از فريضه است و حقيقتش آن چيزى است كه قبلا گفته شده. صرف: نافله است يعنى زيادى و فزونى، بنابراين (صرف و عدل) مثل (عدل و احسان) است يعنى برابرى و افزونى، و معنى حديث فوق اين است كه از او پذيرفته نمىشود يعنى چيزى برايش نيست و ندارد (نه توبه و نه فديه، از او پذيرفته نيست).
و آيه: (بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ- 1/ انعام) يعنى براى خداى، عديل و مانندى قرار مىدهند كه مثل آيه: (هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ- 100/ نحل) است و گفتهاند، يعنى افعال خداوند را از او منصرف و آن را به غير خدا نسبت مىدهند (همچون پندار و فرضيه باطلى كه وجود جهان را با اين همه نظم و حكمت و ترتيب از مادّه مىدانند) يا اينكه- يعدلون بعبادتهم عنه تعالى عبادتشان را كه بايستى براى خدا باشد از او منصرف و متوجّه به غير مىكنند.
و آيه: (بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ- 60/ نحل) كه اگر از معانى فوق باشد صحيح است، و نيز اگر از عبارتى كه مىگويند: عَدَلَ عن الحق در وقتى كه با جور و ستم از حقّ عدول كرده است، هم باشد صحيح است. (عبارت اخير قسمتى از آيهاى است كه روشنگر روحيه پليد و تبهكار قوم لوط است كه به عذاب دچار شدند).
أيّام مُعْتَدِلَات: روزهايى كه بخاطر اعتدالشان پاكيزه و طيّبند.
عَادَلَ بين الأمرين: وقتى است كه كسى درد و كار مىنگرد كه كداميك ارجحيّت و برترى دارند.
عَادَلَ الأمرَ: در آن كار درمانده شد و با رأى و نظرش به يكى از طرفين آن كار عمل نمىكند.
وضع على يدي عدل مثلى است مشهور.[۱]
«سواء/سوّی»
سوى: مساوات بمعنى برابرى است در كيل يا وزن و غيره گوئيم:
اين لباس با آن مساوى است «حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا» كهف: 96. تا چون ميان دو حاشيه كوه را برابر كرد گفت: بدميد.
(ذو القرنين ميان شكاف كوه پارههاى آهن را گذشت تا شكاف را پر كرد و دو لبه كوه را با هم برابر نمود) مفاعله گاهى مثل تفعيل ميايد. اين آيه از آنست. تسويه: برابر كردن. پرداختن مرتب گردانيدن. «ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى» قيامة: 38. سپس علقه شد پس او را اندازه گرفت و متعادل كرد تسويه ظاهرا ميان اجزاء بدن است. ايضا در آيات «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى» اعلى: 2. «ثُمَ سَوَّاكَ رَجُلًا» كهف:
37. و در آيه «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» انفطار: 7. بنظرم مراد از سوّاك سلامت اعضاء و گذاشتن هر عضو در موضع خود و مستوى الخلقه بودن و از «عدلك» تناسب اعضاء است.
در آيه «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» حجر: 29. ظاهرا فراغ از خلقت مراد است يعنى چون او را پرداختم و از روحم در آن دميدم ...
«تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ. إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ» شعراء:
97 و 98. اين سخن مشركين است كه روز قيامت بخدايان دروغين خواهند گفت: بخدا قسم در گمراهى آشكار بوديم آنگاه كه شما را با خدا برابر ميكرديم و بجاى او معبود ميگرفتيم.
«لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ» نساء: 42.
ايكاش زمين با آنها مساوى بود و بر انگيخته نميشدند. «فَسَوَّاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ» بقره: 29. آنها را هفت آسمان متعادل كرد.
استواء برابرى «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» رعد: 16.
استواء چون با «على» متعدى شود معنى استقرار يافتن و بر قرار شدن ميدهد مثل «وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ» هود: 44. كار بپايان رسيد و كشتى بر كوه جودى نشست و در آن قرار گرفت و مثل «فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ» مؤمنون:
28. چون تو و يارانت در كشتى قرار يافتيد على هذا معنى آيات «ثُمَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» يونس: 3.
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» طه: 5.
اين است كه خدا در تخت حكومت و تدبير استقرار يافت و آن كنايه از تدبير و اداره امور عالم است چنانكه «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» آنرا توضيح ميدهد. و چون با «الى» متعدى گردد معنى توجه و قصد و رو كردن ميدهد در اقرب آمده: گويند هر كه از كارى فارغ شد و كار ديگرى قصد كرد گفته ميشود «استوى له و اليه» «ثُمَ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ» بقره: 29. «ثُمَ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» فصلت: 11. استوى در هر دو بمعنى توجه و قصد است گاهى بمعنى اعتدال و استقرار است مثل «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» قصص: 14.
چون موسى قوى شد و در زندگى استقرار يافت باو درك و علم داديم «ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى. وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» نجم: 6 و 7. ظاهرا مراد از استوى معتدل شدن جبرئيل و آمدن بصورت انسان متوسط است. يعنى او نيرومند است پس معتدل شد در حاليكه در ناحيه بالاتر بود.
سوى: «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً» طه: 58. سوى بكسر و ضم سين خوانده شده و معنى آن عدل و وسط است «مَكاناً» ظاهرا ظرف است و سوى صفت مكان يعنى ميان ما و شما وقتى معين كن در مكانى را كه مسافت آن بهر دو طرف مساوى است و شايد مكان هموار و مستوى الاطراف مراد باشد. راغب گويد سوى (بضمّ و كسر) و سواء بمعنى وسط است ...
و آن وصف و ظرف بكار رود، اصلش مصدر است.
سَوِيّ: آنست كه از افراط و تفريط در اندازه و كيفيت، بدور باشد (راغب) و آن با تمام و راست و مستقيم يكى است «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِ» طه: 135.
يعنى راه راست. «قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا» مريم: 10.
سَوِيًّا حال است از فاعل تُكَلِّمَ يعنى نشانه تو آنست كه سه شب نتوانى با مردم سخن گوئى حال آنكه سالم و صحيح هستى. «يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» ملك: 22. سالم از لغزش راه ميرود در راه راست. سواء: در اصل مصدر است بمعنى برابرى و بمعنى مساوى و وسط (وصف و ظرف) بكار ميرود (راغب) مثل «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» بقره: 6. كه بمعنى مساوى است و مثل «فَقَدْ ضَلَ سَواءَ السَّبِيلِ» بقره: 108. كه بمعنى وسط است بهتر است بگوئيم سواء بمعنى مستوى و اضافه صفت بموصوف است يعنى از راه راست گم شده. «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ» انفال: 58. سواء در آيه شايد مصدر باشد يعنى اگر از خيانت قومى كه با آنها پيمان بستهاى ترسيدى پيمان آنها را با برابرى بسويشان بيانداز و نقض كن (و اعلام كن تا تو و آنها در علم بنقض پيمان با هم باشيد) و شايد بمعنى عدل باشد يعنى با عدالت پيمان را بشكن و بخودشان رد كن.
ايضا در آيه «فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ» انبياء: 109. بمعنى برابرى يا عدل است.[۲]