خوب (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۴۵ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی خوب== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نِعمَ»، «خَیر»، «حَسُنَ»، «امثَل/مُثلی»، «جمیل». ==مترادفات «خوب» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |نِعمَ |[[نعم (ریشه)|ریشه نعم]...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی خوب

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نِعمَ»، «خَیر»، «حَسُنَ»، «امثَل/مُثلی»، «جمیل».

مترادفات «خوب» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
نِعمَ ریشه نعم مشتقات نعم
وَقِيلَ لِلَّذِينَ ٱتَّقَوْا۟ مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا۟ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا۟ فِى هَٰذِهِ ٱلدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ ٱلْءَاخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ ٱلْمُتَّقِينَ
خَیر ریشه خیر مشتقات خیر
وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ
حَسُنَ ریشه حسن مشتقات حسن
فِيهِنَّ خَيْرَٰتٌ حِسَانٌ
امثَل/مُثلی ریشه مثل مشتقات مثل
قَالُوٓا۟ إِنْ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلْمُثْلَىٰ
جمیل ریشه جمل مشتقات جمل
وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَٱللَّهُ ٱلْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ

معانی مترادفات قرآنی خوب

«نِعمَ»

نِعْمَة با كسره حرف اوّل بمعنى- نيكوئى و حالت نيكوست. اين وزن يعنى- فِعْلَة- بيانگر حالتى است كه انسان بر آن حالت است مثل- جلسه- حالتى از نشستن انسان و- ركبة- حالت سوارى بر مركب است. اما نَعْمَة- با فتحه حرف اول يعنى آسايش و رفاه داشتن ماه واژه‏هاى- ضربه و شتمه- بمعنى يكبار زدن و همگى بر بناى اسم مره است.

بكار بردن نعمت- در مورد نيكوئى كم يا زياد هر دو بصورت اسم جنس بكار ميرود، در آيه گفت:

وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- ابراهيم/ 34

و اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ‏ الَّتِي‏ أَنْعَمْتُ‏ عَلَيْكُمْ‏- البقره/ 40 و وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏- المائده/ 3 و فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ‏- آل عمران/ 174 و آيات زياد ديگر.

إِنْعَام‏- رساندن نيكى به ديگران است، كه فقط در مورد انسان بكار ميرود و در باره موجودات ديگر غير از انسان گفته نميشود مثلا نميگويند- أَنْعَمَ‏ فلانٌ على فرسه- او به اسبش إنعام كرد كه غلط است. خداى تعالى فرمود:

أَنْعَمْتَ‏ عَلَيْهِمْ‏- الفاتحه/ 7 (قسمتى از سوره حمد است كه در نمازها ميگوئيم كه بر آنها نيكوئى كردى). و آيه:

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي‏ أَنْعَمَ‏ اللَّهُ عَلَيْهِ‏- الاحزاب/ 37 و وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ‏- الاحزاب/ 37 نَعْمَاءُ در برابر ضراء بكار ميرود يعنى شادى در مقابل فلاكت و بدبختى.

در آيه گفت:

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ‏- هود/ 10 يعنى اگر انسان را حالتى شادى بخش پس از سختى و رنج برسد فريفته و مغرور ميشود

نُعْمَى‏- يعنى نيك بختى ضد- بوسى- يا بدبختى است. آيه:

إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ‏- الزخرف/ 59 نَعِيمٌ‏- نعمت فراوان.

فِي جَنَّاتِ‏ النَّعِيمِ‏- يونس/ 9 و يا جَنَّاتِ النَّعِيمِ‏- المائده/ 65 تَنَعَّمَ‏- به چيزى كه نعمت و زندگى پاك و شادى آفرين در آن هست رسيد.

و بدست آورد.

نَعَّمَهُ‏، تَنْعِيماً، فَتَنَعَّمَ‏- او را در نعمتى و زندگى آسايش بخشى قرار داد، در آيه گفت:

فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ‏- الفجر/ 15 (2) (در مورد اكرام و انعام خداوند يا پاداش و عقوبت به انسانها كه مبتنى بر ايمان و كردار آنهاست به زيرنويسى توجه شود).

طعامٌ‏ نَاعِمٌ‏- غذاى نرم و لذيذ. جاريةٌ نَاعِمَةٌ- دوشيزه مرفه و ناز پرورده.

نَعَمٌ‏- نام مخصوص شتر است و جمعش- أَنْعَام‏- نام شتر به نَعَم و أَنْعَام- از اين جهت است كه شتر براى آنها بزرگترين نعمت است، ولى أنعام- به گاو و گوسفند و شتر هر سه اطلاق ميشود و حتما بايستى در ميان آنها شتر هم باشد تا أنعام گفته شود. در آيه گفت:

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ‏ ما تَرْكَبُونَ‏- الصافات/ 12 و وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً- الانعام/ 142 و در آيه: فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ‏- يونس/ 24 كه شتر و غير آن را در بر ميگيرد كه از گياهان زمين تغذيه ميكنند مثل انسانها نُعَامَى‏- باد جنوب كه بسيار سودمند و مرطوب است، نَعَامَة- يعنى شتر- مرغ كه شباهتى به شتر دارد و نيز نَعَامَة يعنى سايبان در كوه و بر سر چاهها كه از دور مثل كوهان شتر است. نَعَائِم‏- يكى از منازل ماه كه به نعامة تشبيه شده است، شاعر ميگويد:و ابن النعامة عند ذلك مركبي‏ - پاها را به شباهت دويدن سريع شتر مرغ.

- ابن النعامة- ناميده‏اند كه شباهت به آن دارد و فاصله قدم‏ها را هم بهمان عبارت گفته باشد.

تَنَعَّمَ‏ فلانٌ- كسى كه به آرامى راه ميرود كه از نعمت بمعنى ناز و رفاه گرفته شده.

نِعْمَ‏- در برابر- بِئْسَ- در مدح بكار ميرود (يعنى چه نيكوست) در آيه گفت‏ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ‏- الصاد/ 30 و فَنِعْمَ‏ أَجْرُ الْعامِلِينَ‏- آل عمران/ 136 و نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 40 و وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ‏- الذاريات/ 48 و آيه‏ إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ‏ فَنِعِمَّا هِيَ‏- البقره/ 271در اصطلاح ميگويند اگر آن كار را انجام دهى- فبها و نِعْمَتْ‏- يعنى خصلت و صفتى نيكوست.

غَسَّلْتُهُ غسلًا نِعِمَّا- نيكو غسلش دادم.

فعل كذا و أَنْعَمَ‏- زياد و افزونش كرد كه اصلش از- إنعام- است- نَعَّمَ‏ اللَّهُ بك عيناً- خداوند چشمت را روشن سازد نَعَمْ‏ كلمه‏ايست براى پاسخ مثبت كه از نعمت گرفته شده روشنى چشم يا نور ديدگان را هم- نُعْمَى‏ عينٍ يا نُعْمَةُ عينٍ [يا نُعَامُ‏ عينٍ‏]- گويند.[۱]

«خَیر»

خَيْر چيزى است كه همه كس بآن راغب مى‏شوند مثل عقل عدل- فضل و هر چيز سودمند ديگر، نقطه مقابل خير، شرّ است، خَيْر دو گونه است:

اوّل- خير مطلق يعنى چيزيكه در هر حال و بنظر هر كس پسنديده و

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 642

مورد رغبت است مثل توصيفى كه پيامبر عليه السلام از بهشت فرمود كه‏

«لا خير بخير بعده النّار و لا شرّ بشرّ بعده الجنّة»دوّم خير و شرّ مقيّد باين معنى است كه چيزى براى يكى خير است و براى ديگرى شرّ، مثل مالى كه ممكن است براى زيد خير باشد و براى عمرو شر و بدى، از اين رو خداى تعالى خير را با دو امر توصيف كرده است، در جائى مى‏فرمايد: إِنْ تَرَكَ‏ خَيْراً- 180/ بقره) و در جاى ديگر فرمايد أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي‏ الْخَيْراتِ‏- 55/ مؤمنون).

و سخن خداى تعالى در آيه‏ إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) يعنى اگر مالى را به ارث باقى گذاشت.

بعضى از علماء گفته‏اند: هيچ مالى را خَيْر نمى‏گويند مگر اينكه زياد باشد و از جاى پاك و ناآلوده بدست آمده باشد (يعنى مال مشروع، نه هر مال و ثروت ناروائى) چنانكه از على (ع) روايت شده است كه:

يكى از نزديكان و مواليش گفت يا امير المؤمنين آيا من هم وصيّت كنم؟

گفت: نه زيرا خداى تعالى گويد:

إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) و تو مال زيادى ندارى كه وصيّت كنى و بنابر همين معنى است آيه‏ وَ إِنَّهُ لِحُبِ‏ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى مال كثير و فراوان.

بعضى از دانشمندان مى‏گويند: مال را در اينجا از اينجهت خير ناميده است تا آگاهى و تنبّهى بر معنى لطيفى باشد يعنى آن كسى بازمانده، و ارثش پاك ونيكوست كه مجموع مالش از راه پسنديده و روائى فراهم شده باشد و در اين معنى خداى فرمايد:

قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ‏- 215/ بقره).

و وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ‏- 273/ بقره).

و فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً- 33/ نور).

در مورد اين آيه گفته شده مقصود مالى است كه از سوى ايشان فراهم آيد يعنى اگر دانستيد كه آزادى بندگان بسود شما و ايشان است و يا فايده و ثواب و پاداش خير دارد (پس چنان كنيد).

خير و شر از نظر (قواعد ادبى) دو صورت دارد:

اوّل- چنانكه گفته شده هر دو اسم باشند مانند اين آيه‏ وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ- 104/ آل عمران).

دوّم- بصورت صفت و در معنى أفعل (صفت تفضيلى) مثل:

آيات‏ نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها- 106/ بقره) (نيكوتر از آن مى‏آوريم) و وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ‏- 184/ بقره) (و اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است).

كه در آيه اخير واژه- خير- هم ممكن است اسم باشد و هم صفت.

و آيه‏ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَ‏ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏- 197/ بقره) در معنى برتر و بهتر بودن تقوى و پرهيزكارى است.

پس خير- گاهى نقطه مقابل شرّ و بدى است و گاهى در برابر زيان و ضرر مثل آيات:

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ‏ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ- 17/ انعام).

(در اين آيه خير در برابر ضرر و زيان آمده است).

و فِيهِنَ‏ خَيْراتٌ‏ حِسانٌ‏- 70/ الرّحمن) گفته شده اصلش خيرات است- كه حرف (ى) در آن مجزوم شده و تخفيف يافته پس- الخيرات من النّساء- يعنى- الْخَيِّرَاتُ‏ من النّساء خير در مرد و زن مذّكر و مؤنّث هر دو بكار مى‏رود.

رجل خير و امرأة خيرة- (مرد خوبى و زنى خوبى).

هذا خَيْرُ الرّجال و هذه‏ خَيْرَةُ النّساء- مقصود اين است كه در ميان مردان و زنان برگزيدگان و پاكانى هستند نه ناپاكان، خير و نيكى با فضيلت چيزى است كه مختص بكار نيك باشد.

ناقة خِيَار و جمل‏ خِيَار- (كه در نرينه و مادينه شتر- خيار- بكار رفته است).

اسْتَخَارَ اللّهَ العبدُ فَخَارَ له- يعنى از خداوند خواستار خير شد پس خداوند خيرش داد.

خَايَرْتُ‏ فلانا كذا- او را به نيكى برگزيدم.

خِيرَة- حالت نيكوئى است كه براى شخص خير خواهنده و انتخاب كننده بدست مى‏آيد مثل- قعدة و جلسة- براى حالت كسى كه از ايستادن مى‏نشيند و يا بعد از خواب مى‏نشيند بكار مى‏رود.

اخْتِيار- يعنى خير خواستن و طلب كردن آنچه را كه خير است و نيز انجام خير و در باره چيزى هم كه انسان خير مى‏بيند و خير مى‏داند گفته مى‏شود هر چند در واقع خير نباشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 32/ دخان) اگر- اخْتَرْناهُمْ‏- در اين آيه اشاره‏اى به نيكو آفريدن آنها از سوى خداى تعالى باشد صحيح است.

و اگر هم اشاره‏اى به تقدمشان بر سايرين باشد نيز درست است در عرف و بيان اهل كلام (متكلّفين) واژه- مُخْتَار- براى هر فعلى كه انسان آن را نه بر سبيل‏ إكراه بلكه با رغبت و ميل انجام مى‏دهد گفته مى‏شود چنانكه مى‏گويند: هو مُخْتَار فى كذا- منظورشان از اين عبارت و اصطلاح آن چيزى نيست كه مثلا مى‏گويند: فلان له‏ اخْتِيَار- يعنى فلانى اختيار داشت زيرا- اختيار- در معنى اخير معنى برگزيدن و گرفتن چيزى است كه برگزيننده آنرا خير مى‏بيند و اين غير از معنى مختار در نظر متكلّمين است.

مُخْتَار- بجاى اسم فاعل و مفعول هر دو بكار مى‏رود.[۲]

«حَسُنَ»

الحُسْن‏، عبارت است از هر اثر بهجت آفرين و شادى بخش كه مورد آرزو باشد و بر سه گونه است:اوّل- آنگونه زيبائى و حسنى كه مورد پسند عقل و خرد است.

دوّم- زيبائى و حسنى كه از جهت هوى و هوس نيكوست.

سوّم- زيبائى و حسنى محسوس كه طبيعتا زيبا و خوب است.

(1- زيبائى عقلانى 2- زيبائى هوس پسند 3- زيبائى طبيعى، و حسّى و واقعى).

الحَسَنَة- هم بنعمتى كه انسان در جان و تن و حالات انسانى خويش آنرا در مى‏يابد و از آن مسرور مى‏شود تعبير شده است و- سيّئه- ضدّ آن است، اين دو لفظ از واژه‏هاى مشتركند، مثل كلمه حيوان- كه بر انواع گوناگون مانند اسب و انسان و غيره واقع مى‏شود.

خداى تعالى گويد: (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏- 78/ نساء).

كه- حسنة- در اين آيه فراخى و فراوانى و پيروزى است.

(وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ- 78/ نساء) و- سيّئة- در اين آيه، يعنى قحطى و نوميدى يا كفر و ناسپاسى و سختى.

(فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ‏- 131/ اعراف).

(ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ‏- 79/ نساء). يعنى: آنچه را كه از ثواب و پاداش بشما مى‏رسد از خدا است.

و آيه (وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ- 79/ نساء) و سيّئة- در اين آيه، يعنى عقوبت و سرزنش.

تفاوت ميان‏ حُسْن‏ و حَسَنَة و حُسْنَى‏- اينست كه:

حسن- در اجسام و رويدادهاى طبيعى و مادّى است و همچنين حسنة- اگر در حالت وصف باشد، امّا اگر- حسنة- بصورت اسم بكار رود معمولا در باره پديده‏ها و رويدادها است ولى- حسنى- فقط در باره رخدادها و أحداث بدون مادّيات و اجسام است.

واژه- حسن- در عرف عموم مردم بيشتر بچيزى كه بچشم زيبا باشد گفته مى‏شود. رجل‏ حَسَنٌ‏ و حُسَّان‏ و إمرأة حَسْنَاء و حُسَّانَة- در باره مرد و زن نيكو منظر و زيباست. آنچه را كه در قرآن از واژه- حسن- آمده است بيشتر بچيزى كه از نظر بصيرت و انديشه زيباست اطلاق شده، خداى تعالى گويد: (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ‏ أَحْسَنَهُ‏- 18/ زمر).

يعنى: آنچه را كه از شك و شبهه دور باشد نيكوتر و أحسن است، و بايستى آن را پيروى كنيد چنانكه پيامبر (ص) فرمود:

«إذا شككت فى شي‏ء فدع»يعنى: اگر در چيزى شكّ كردى بشدّت آنرا رها كن بنابر سخن پيامبر و اين حديث همه كتابهائى كه شك انگيز و جنبه‏هاى مخالف توحيد و اسلام دارند و شبهه انگيز هستند بايستى دور انداخت و دنبال نكرد و رها كرد).

و در آيه (قُولُوا لِلنَّاسِ‏ حُسْناً- 83/ بقره) حسنا يعنى سخن نيكو، و آيات (وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً- 8/ عنكبوت).

(قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى‏ الْحُسْنَيَيْنِ‏- 52/ توبه).

(وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ‏- 50/ مائده).

اگر در باره آيه اخير گفته شود- أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً- يعنى حكم- خداوند براى كسى كه يقين دارد يا ندارد نيكوست، پس چرا خوبى آن را مخصوص كسانيكه يقين دارند نموده است؟ در پاسخ گفته مى‏شود مقصود ظهور و پيدائى حكم خداست و براى اطّلاع يافتن بر آن حسن است و اين موضوع نه براى نادانها است بلكه براى پاكانى است كه خود را تزكيه نموده‏اند و بر حكمت خداوند تعالى آگاهى دارند.

گفته شده‏ إِحْسَان‏ دو گونه است:

اوّل- بخشش و انعام بر غير و ديگران مثل عبارت- أَحْسِنْ‏ إلى فلان: باو نيكى كرد.

دوّم- احسان در كار و عمل باين معنى كه كسى علم نيكوئى را بياموزد يا عمل نيكى را انجام دهد و بر اين اساس است سخن امير المؤمنين (ع) كه:

«النّاس أبناء ما يُحْسِنُون‏».

يعنى مردم بآنچه را كه از كارهاى شايسته و نيك مى‏آموزند يا بآن عمل مى‏كنند نسبت داده مى‏شوند.خداى تعالى گويد: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ‏- 7/ سجده).

يعنى: (كسيكه آفرينش همه چيز را نيكو كرد و نيكويشان آفريد).

مفهوم إحسان- از انعام و بخشيدن وسيعتر و عمومى‏تر است.

خداى تعالى گويد: (إِنْ‏ أَحْسَنْتُمْ‏، أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ‏- 7/ اسراء).

(إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان‏- 9/ نحل).

پس- إحسان- بالاتر از- عدل- است، زيرا عدل يعنى انصاف دادن، باين معنى كه به چيزى يا حقّى كه كم است افزوده مى‏شود و اگر زياد هست گرفته مى‏شود ولى- إحسان- چيزى است كه بيشتر از آنكه لازم است داده مى‏شود وكمتر از آنكه بايست گرفته مى‏شود.

بنابراين إحسان بخشايشى است افزونتر و برتر از عدالت، پس قصد و اراده عدالت واجب است. و قصد و اراده إحسان- مستحبّ و اختيارى و لذا خداى تعالى گويد:

(وَ مَنْ‏ أَحْسَنُ‏ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏- 125/ نساء).

(چه كسى از نظر دين بالاتر و نيكوتر است از كسى كه اسلام آورد و روى خود بخدا نمود و إحسان كننده است).

(وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ‏- 178/ بقره).

و لذا خداى تعالى پاداش و ثواب محسنين را بزرگ گردانيد و گفت:

(إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ‏ الْمُحْسِنِينَ‏- 195/ بقره).

(إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‏- 13/ مائده).

(ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ‏- 91/ توبه).

(لِلَّذِينَ‏ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ- 30/ نحل).[۳]

«امثَل/مُثلی»

بصورت فعل ماضى كه مصدرش- مُثُول‏- است يعنى قيام و برخاستن، ايستادن‏ - مُمَثَّل‏- چيزى است كه به شكل ديگرى آمده- مَثُلَ‏ الشي‏ءُ- ايستاد و به شكلى در آمد.

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله آمده است كه فرموده:

من أحب أن‏ يُمَثَّلَ‏ له الرجال فليتبوّأ مقعده من النّار تِمْثَال‏ هر چيزى شكل و صورت آن است- تَمَثَّلَ‏ يعنى شكل و صورت يافت خداى تعالى فرمود: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا- مريم/ 17.

(مربوط به حضرت مريم است ميگويد «آنگاه كه مريم از همه خويشانش به گوشه تنهائى پنهان شد روح خود را بر او بصورت بشرى كامل مجسم ساختيم).

مَثَل‏: سخنى در باره چيزى است كه آنرا با سخنى در چيز ديگر شباهت ميدهد كه ميان آن دو چيز تشابهى هست و يكى از آنها ديگرى را روشن و بيان ميكند و تجسم ميدهد، مثل اينكه ميگويند در تابستان شير فاسد شد، اين مثل سخنى را كه ميگويند، كارت را در وقت مناسب مهمل گذاردى شباهت ميدهداز اين معنى است مثالى كه خداوند مثل زده است آيه:

وَ تِلْكَ‏ الْأَمْثالُ‏ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ‏- الحشر/ 21.

و در جاى ديگر:

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏- العنكبوت/ 43). چنانكه گفته‏اند- مَثَلْ‏- دو گونه است:

اول: بمعنى‏ مِثْل‏ و شبيه مثل شبه و شبه، بعضى گفته‏اند، مثل و مثل را به توصيف چيزى تعبير ميشود، مثل آيه:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏- الرعد/ 35.

دوم: عبارت از مشابهت و همسانى چيزى با ديگرى در يكى از جهات معنوى و هر معنى كه باشد و اين عمومى‏ترين لفظى است كه براى مشابهت دو چيز وضع شده است، زيرا- الند- فقط در مشاركت دو چيز در جوهر آنهاست، و شبه فقط در مشاركت در كيفيت دو چيز است، مساوى هم فقط در مشاركت و همسانى دو چيز در كميّت است، امّا شكل و مشاكله فقط در مشاركت و همسانى مقدار هندسى دو چيز است ولى- مثل- در تمام آن همسانى‏ها عموميت دارد، از اين جهت هر گاه خداى تعالى از هر وجهى از وجوه ذكر شده بالا ميخواهد نفى تشبيه كند ميگويد:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ- الشورى/ 11.

و اما چگونه ميان- كاف تشبيه- و مثل- در اين آيه جمع شده است براى تأكيد نفى است تا تنبيهى و هشدارى باشد بر اينكه بكار بردن واژه- مثل و نيز كاف صحيح نيست و لذا با كلمه ليس هر دو امر را نفى نمود. (يعنى مثليت و شباهت‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 198 را كه با آن دو كلمه بيان ميشود و صحيح نيست نفى نموده).


گفته‏اند- مثل- در اين آيه بمعنى صفت است پس معنايش اينست كه همانند صفت خداوند صفتى نيست هر چند كه با بسيارى از صفاتى كه بشرها با آن وصف ميشوند خداوند هم توصيف شود، و آن صفات در باره خداوند بر حسب بكار بردن آنها در باره انسانها نيست، در آيه:

لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏- النحل/ 60.

يعنى ناباوران به خداوند صفات بدى دارند و صفات او متعالى است. خداى تعالى انسان‏ها را از آوردن مثالهائى در اين مورد منع نموده است.

فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ‏- النحل/ 74سپس ميگويد و هشدار ميدهد بر اينكه او در مورد خود مثل ميزند و ما بايستى به آن روش سخن بگوئيم و مثل بزنيم زيرا گفت:إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏- النحل/ 74.

آنگاه در باره خويش مثلى ميزند ميگويد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75.

در آيه هم تنبهى و هشدارى است بر اينكه او را با صفتى كه بشر را وصف ميكنيم او را هم توصيف كنيم مگر به آنچه خودش خود را وصف كرده است.

در آيه: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ- الجمعة/ 5. يعنى ايشان در نادانى خويش نسبت به مضمون حقايق توراة مانند الاغى است كه نسبت به آنچه بر پشت دارد مثل كتابها جاهل و ناآگاه است. و آيه: وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ‏- الاعراف/ 176.كه در آيه انسان كفر پيشه را كه از هوا و هوسش پيوسته پيروى ميكند به سگى كه در هر حال پارس ميكند تشبيه كرده است كه كمترين فرمى است براى او با سگى كه در هيچ حال از پارس كردن دور نميشود. در آيه: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً- البقره/ 17.

در اين آيه كسى را كه خداوند نوعى از هدايت و يارى داده است و آنرا ضايع ميكند و با همان هدايت الهى و يارى او به نعمت جاودان كه برايش در نظر گرفته نميرسد به كسى تشبيه ميكند كه در تاريكى آتشى ميافروزد همين كه به او روشنائى داد ضايعش ميكند، باز گونه ميشود و در ظلمت قرار ميگيرد. و آيه: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.

در اين آيه چه زيبا مقابله معنى بدون لفظ در تشبيه آورده است ميگويد مثل كفار و هشدار دادن به آنها مثل چوپانى است كه گوسپندان را بانگ ميزند و گوسپندان جز آهنگى در همان حدود بانگ و صدا چيزى نمى‏فهمند اينان نيز همانند گوسپندانند كه مفهومى از حقيقت ايمان را درك نميكنند، و بر اين معنى گفت:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ- البقرة/ 261.

و شبيه لفظى آن فرمود: مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ- آل عمران/ 117از اين نمونه‏ها در قرآن امثالى هست.

مِثَال: مقابله چيزى با چيزى ديگر كه همانند اوست يا قرار دادن چيزى در شباهت به آنچه را كه انجام ميشود، (الگو ساختن).

مُثْلَة- نقمت و درد و رنجى كه به انسانى برسد و مثالى ميشود براى ديگران مثل- نكال- يعنى مجازات سختى كه عبرت شود. جمعش- مُثُلَات‏ و مَثُلَات- در آيه: مِنْ قَبْلِهِمُ‏ الْمَثُلاتُ‏- الرعد/ 6. كه با سكون حرف- ث- هم خوانده شد مثل- عضد و عضد- يعنى بازو.

- أَمْثَلَ‏ السلطانُ فلانا- در وقتى است كه كسى را مجازات كند، أَمْثَل‏- بگونه اشبه يعنى صفت تفضيلى مثل افضل تعبير شده است يا نزديكتر به خوبى،- أَمَاثِلُ‏ القومِ- كنايه از بهترين‏هاى مردم است. و بر اين معنى فرمود:

إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً- طه/ 104و وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ‏ الْمُثْلى‏- طه/ 63.

يعنى با فضيلت‏تر كه مؤنث امثل است.[۴]

«جمیل»

جَمَال‏ يعنى حسن و زيبايى بسيار و بر دو نوع است: اوّل- آنگونه زيبائى كه ويژه جان و بدن و فعل و كار انسان است. دوّم- زيبائى در ساير پديده‏هاى عالم غير از انسان، و بر اين وجه از پيامبر (ص) روايت شده است كه: «إنّ اللّه جميل يحبّ الجمال». كه هشدار و آگاهى است بر اينكه خيرات زياد از خداى افاضه مى‏شود و اللّه كسى را كه باين صفت يعنى منشاء خيرات متّصف باشد دوست مى‏دارد، خداى تعالى گويد: وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ‏ حِينَ تُرِيحُون‏ - 6/ نحل).

جَمِيلٌ‏، جمال و جمّال- براى زيادى و مبالغه بكار مى‏رود خداى تعالى فرمايد: فَصَبْرٌ جَمِيلٌ‏- 18/ يوسف) و فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا- 5/ معارج) اين فعل بشكل مصادر- مُجَامَلَة و إِجْمَال‏- نيز بكار مى‏رود.

جَامَلْتُ‏ فلانا- يعنى به نيكى با او رفتار كردم.

أَجْمَلْتُ‏ فى كذا- در آن كار مدارا و نيكويى كردم.

جَمَالَك‏: در معنى‏ أَجْمِلْ‏- يعنى نيكى كن و باعتبار معنى زيادى و فزونى كه در اين فعل هست به هر جماعت و گروهى كه داراى روابط اجتماعى و پيوستگى‏ هستند- جملة- گفته مى‏شود.

مُجْمَل‏- هم يعنى حسابى كه تفصيل داده نشده و همينطور به سخنى كه با شرح و تفصيل بيان نشده- مجمل- گويند، أَجْمَلْتُ‏ الحساب، و أجملت فى الكلام- يعنى حساب را خلاصه و سخن را كوتاه و مجمل- گفتم، خداى تعالى گويد: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ‏ جُمْلَةً واحِدَةً- 32/ فرقان) يعنى چرا همه آيات دستجمعى و با هم نازل نمى‏شود نه آنطوريكه قسمت قسمت و پراكنده مى‏آيد.

سخن فقهاء اين است كه- مُجْمَل‏- چيزى است كه نياز به شرح و بيان دارد و حدّ و تفسيرى در آن نيست و نيز- مجمل- يادآورى و ذكر يكى از حالات بعضى از مردم كه با آن هست، هر چيزى بايستى صفتش در نفس خودش بيان شود و روشن باشد تا با آن صفت و ويژگى تميز داده شود، حقيقت مجمل فراگيرى و مشتمل بودن اشياء زيادى است كه خلاصه و از هم تفكيك نشده است.

جَمَل‏- شترى است كه دندان نيش و پيشين دهان او در آمده باشد جمعش- جِمَال‏، أَجْمَال‏، جِمَالَة است. خداى گويد: حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ- 40/ اعراف) و جِمالاتٌ‏ صفر- 33/ مرسلات).

جِمَالات‏- جمع‏ جِمَالَة و جمالة جمع‏ جَمَل‏ است كه جمالات با ضمّه حرف (ج) نيز خوانده شده و در باره آيه فوق يعنى‏ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ- 40/ اعراف) گفته شده.

جمل- طناب چند لايه و تابيده شده كشتى است.

الجَامِل‏- شترانى كه با شتربانشان همراهند مثل- باقر.

اتّخذ الّليل جملا- استعاره است چنانكه مى‏گويند: ركب اللّيل- يعنى در شب با شتر و اسب سفر كرد.

ناميدن شتر به جمل اشاره‏اى است به آيه‏ وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ‏- 6/ نحل) زيرا شتر را در رديف زيبائيها و خوبيها براى خويش به حساب مى‏آورند.

اجْتِمَال‏- از باب افتعال از همين واژه است يعنى چرب كردن با پيه و چربى.

جَمَلْتُ‏ الشّحم- پيه را آب كردم. الجَمِيل‏:- پيه و چربى آب شده، زنى به دختر مى‏گويد تَجَمَّلِي‏ و تعفّفى- يعنى آن چربى و باقيمانده شير را بخور و بنوش.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 374-368
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 645-641
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 494-489
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 202-195
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 414-411