تغییر دادن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تغییر دادن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَدَّلَ»، «حَوّلَ»، «غَیّرَ»، «حرَّفَ»، «نکّرَ»، «داوَل».

مترادفات «تغییر دادن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
بَدَّلَ ریشه بدل مشتقات بدل
حَوّلَ ریشه حول مشتقات حول
غَیّرَ ریشه غیر مشتقات غیر
حرَّفَ ریشه حرف مشتقات حرف
نکّرَ ریشه نکر مشتقات نکر
داوَل ریشه دول مشتقات دول

معانی مترادفات قرآنی تغییر دادن

«بَدَّلَ»

الإبدال‏ و التّبديل‏ و التَّبَدُّل‏ و الاستبدال‏- يعنى قرار دادن چيزى بجاى چيز ديگر اين معنى از معنى واژه- عوض- عامتر است زيرا عوض كردن يعنى دادن چيزى بجاى چيز اوّل با بخشيدن چيز ثانى و دوّمى بجاى اوّلى، امّا تبديل‏ در حقيقت تغيير دادن بطور مطلق است هر چند كه بدل او و يا چيز ديگر را در جاى آن نگذاريم فقط تغييرش دهيم.

خداى تعالى فرمايد: (فَبَدَّلَ‏ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ‏- 59/ بقره) و (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ‏ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً- 55/ نور) و (فَأُوْلئِكَ‏ يُبَدِّلُ‏ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏- 70/ فرقان) در معنى آيه اخير يعنى تبديل كردن خداوند بديها را به خوبيها گفته شده، اعمال صالح و شايسته‏اى انجام مى‏دهند كه كارهاى سوء گذشته‏شان را باطل مى‏كند و نيز گفته شد كه خداى تعالى كارها يعنى سيّئاتشان را محو نموده تا بحساب- حسناتشان شمرده شود. خداى فرمايد: (فَمَنْ‏ بَدَّلَهُ‏ بَعْدَ ما سَمِعَهُ‏- 181/ بقره) و (وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ- 101/ نحل) و (بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ‏- 16/ سباء) و (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ- 95/ اعراف) و (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ‏- 48/ ابراهيم) كه در همه اين آيات تبديل در معنى تغيير و دگرگونى حال است نه چيزى جاى چيزى را گرفتن.

و همچنين آيات (أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ‏- 26/ غافر) و (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ‏- 108/ بقره) و (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ‏ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 38/ محمّد).

و امّا در آيه (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَ‏- 29/ ق) يعنى تغييرى در آنچه را كه در لوح محفوظ است داده نمى‏شود، اشاره و آگاهى دادن به اينستكه آنچه را كه خداوند مى‏داند و در آينده واقع مى‏شود همان است كه به تحقيق مى‏داند كه تغييرى نخواهد كرد، و گفته‏اند تعبير آيه اينستكه در سخن خداوند خلاف واقع نمى‏شود و اين تعبير را بدو دليل گفته‏اند:

اوّل- آيه (لا تَبْدِيلَ‏ لِكَلِماتِ اللَّهِ‏- 64/ يونس) و دوم آيه (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ‏- 30/ روم) گفته‏اند معناى (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ‏- 30/ روم) أمر و دستور يعنى از تغيير دادن آفريده (خصاء)خود دارى كنيد.

امّا معنى‏ إبِدْال‏ و جايگزين كردن امّت شايسته كه خداوند ايشانرا جانشين‏ امّت‏هاى گذشته ديگر قرار مى‏دهد در حقيقت همان كسانى هستند كه اخلاق ناپسند خود را تغيير داده و متحوّل گشته‏اند و حالاتشان بصفات حميده و متعالى بدل شده و همين‏ها هستند كه خداوند در آيه (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏- 70/ فرقان) به آنها اشاره مى‏كند.

البادلة- به عضوى از بدن كه ميان گردن و جناغ سينه قرار دارد گفته مى‏شود كه جمعش- بآدل‏- است، شاعر گويد:و لا رهل لبّاته و بآدله‏ (سر و گردن و سينه‏اش حركتى نداشت).[۱]

«حَوّلَ»

اصل‏ حَوْل‏- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مى‏گويند:

حَالَ‏ الشّي‏ء، يَحُولُ‏، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد.

اسْتَحَالَ‏- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفته‏اند:

حَالَ‏ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.

خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ يَحُولُ‏ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مى‏كند و مى‏رساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مى‏كند و در اين باره گفته‏اند: و در آيه (وَ حِيلَ‏ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ‏- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.

و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفته‏اند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مى‏رساند و بخودش وا مى‏گذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمى‏داند و نمى‏تواند بياموزد.

حَوَّلْتُ‏ الشّي‏ء فَتَحَوَّلَ‏- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن.

أَحَلْتُ‏ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.

حَوَّلْتُ‏ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى.

لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چاره‏اى و راهى داشت دگرگون مى‏شد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف).

يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمى‏خواهند، و نمى‏جويند).

حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.

الحَوْل‏- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مى‏گردد و منقلب مى‏شود.

(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ‏ حَوْلَيْنِ‏ كامِلَيْنِ‏- 233/ بقره).

(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ‏- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:

حَالَتِ‏ السّنة تَحُولُ‏- يعنى سال گرديد و گذشت.

حَالَتِ‏ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.

أَحَالَتْ‏ و أَحْوَلَتْ‏- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.

أَحَالَ‏ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.

حَالَتِ‏ النّاقة تَحُولُ‏ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمى‏شود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.

حَال‏- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مى‏شود و به او اختصاص مى‏يابد.

حَوْل‏- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانه‏اى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مى‏آيد.

و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).

حَوْل‏ الشّي‏ء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ‏ حَوْلَهُ‏- 7/ غافر).

الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مى‏شود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مى‏رود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده:

(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ‏- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ. با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديده‏هاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ‏- با خداى تعالى ستيزه مى‏كنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مى‏نماياند و بر مى‏گرداند. هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد

اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.

حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.

و از اين معانى عبارت- رجل‏ حُوَل‏- است يعنى مردى حيله‏گر و سخت گير، و امّا مُحَال‏- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مى‏شود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.

اسْتَحَالَ‏ الشّي‏ء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل‏ گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.

حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مى‏آيد.

و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل‏:- بچّه شتر مادّه‏اى است كه نرينه بنظر مى‏آيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مى‏شود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمى‏كنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.

(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).

سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.

واژه‏ حَال‏- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مى‏رود و در عرف منطقيّون- حَال‏- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مى‏شود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۲]

«غَیّرَ»

غَيْر بر چند وجه گفته مى‏شود:

اوّل اين است كه براى نفى مجرّد و مطلق باشد بدون اثبات كردن معنايى در چيزى به وسيله آن مثل عبارت- مررت برجل غير قائم- يعنى به مردى كه ايستاده نبود گذشتم، در آيات:

(وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ‏- 50/ قصص)(وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف)(وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف)دوّم- غَيْر، به معنى (الّا) و حرف استثناء كه بعد از- غير- جمله مستثنى مى‏شود و اسم نكره به وسيله آن وصف مى‏شود، مثل: مررت بقوم غير زيد: بر گروهى مگر زيد گذشتم، در آيات:

(ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي‏- 38/ قصص) (ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ‏- 59/ اعراف) (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ‏- 3/ فاطر) سوّم- (غَيْر) براى نفى صورت بدون مادّه آن بكار مى‏رود مثل عبارت: الماء اذا كان حارّا غيره إذا كان باردا: وقتى كه آب گرم باشد و غير آب وقتى كه خنك باشد. (كه واژه- غير- در اين عبارت نفى گرمى آب از غير آن كه خنك است نموده) در آيه:(كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها- 56/ نساء)

چهارم- (غَيْر) در صورتى بكار رود كه ذات شى‏ء را در بر گيرد، مثل آيات: (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِ‏- 93/ انعام) يعنى باطل نه حق‏ (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏- 39/ قصص) (أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا- 164/ انعام) (وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود)(ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا- 15/ يونس) (كه در تمام آيات اخير واژه- غير- به معنى عوض كردن و تبديل ذات آن شى‏ء است).

«تَغْيِير بر دو وجه است».

اوّل- تغيير صورت چيزى بدون تغيير ذات آن مثل: غيّرت دارى: در وقتى كه بنايى غير از آنچه كه بود در آن ساختم.

دوّم- تغيير در معنى تبديل به غير آن، مثل عبارت:

غَيَّرْتُ‏ غلامى و دابّتى: در وقتى كه آنها يعنى (غلام و ستور) را با غير آنها عوض كنيم. مثل آيه: (إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ‏ رعد) فرق ميان دو واژه غير و دو معنى مختلف آن كه در آيه اخير آمده است اين است كه در (غير) اعمّ است زيرا ممكن است چيزهايى در جوهر و ذات متّفق باشند بر خلاف دو چيز مختلف، پس دو جوهر كه با هم جمع شده و فراهم آمده، هر دو غير يكديگرند و دو مختلف نيستند پس هر دو چيز مختلف و خلافى غير يكديگرند و هر دو چيز غير، خلاف هم نيستند.[۳]

«حرَّفَ»

حَرْفُ‏ الشّي‏ء، يعنى لبه و جانب چيزى، جمعش‏ أَحْرُف‏ و حُرُوف‏- است مى‏گويند:

حَرْف‏ السّيف- لبه شمشير.

حَرْف‏ السّفينة- پهلوى كشتى.

حَرْف‏ الجبل- لبه و پرتگاه كوه.

حُرُوف‏ الهجاء- حروف دو طرف كلمه.

الحُرُوف‏ العوامل- در علم نحو، حروف قبل و بعد كلماتى است كه در جملات بعضى از آن كلمات را به كلمات ديگر ربط مى‏دهد.

ناقة حَرْفٌ‏- يعنى شتر لاغر كه تشبيهى است بستيغ و لبه نازك كوه يا اينكه تشبيهى است از كوچكى و لاغرى به يكى از حروف كلمات الفباء.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ‏- 11/ حجّ) كه تفسير شده است بعبارت بعدش كه مى‏گويد:

(فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ ...- 11/ حجّ) و در معنايش مى‏گويد: (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ‏- 43/ نساء).

يعنى: در يك حالت نبودن (با ديدن خير شاد شدن و حقّ گفتن و با ديدن سختى رو ترش كردن و از حقّ برگشتن).

انْحَرَفَ‏ عن كذا و تَحَرَّفَ‏ و احْتَرَفَ‏ يعنى منحرف شد و از آن عدول كرد.

احْتِرَاف‏- دنبال حرفه و كسب رفتن.

حِرْفَة- مثل- قعدة و جلسة- حالت و ملازمت كار و كسب است.

مُحَارِف‏- شخصى كه از خير محروم است و خير و نيكى از او دور.

تَحْريفُ‏ الشّي‏ء- برگرداندن شكل و حالت چيزى است، مثل:

تَحْرِيف‏ القلم- يعنى تراشيدن و تغيير شكل دادن قلم.

تَحْرِيف‏ الكلام- سخن را بر يك معنى احتمالى قرار دادن در حالى كه دو وجه و دو معنى داشته باشد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (يُحَرِّفُونَ‏ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ‏- 46/ نساء).

(مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏- 41/ مائده).

(وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ‏- 75/ بقره).

(گروهى از ايشان كلام خدا را مى‏شنوند، سپس بعد از دانستن، و تعقّل آن را از موضع حقّش منحرف مى‏كنند).

الحِرْف‏- هر چيز داغ و گزنده، گوئى كه از گرمى و شيرينى و مطبوع بودن طعمش برگشته و شور و تلخ شده است.

طعام‏ حِرِّيف‏- در همان معنى است، يعنى (خوراك و طعام تند مزه و زبان گز).

از پيامبر (ص) روايت شده كه: «نزل القرآن على سبعة أَحْرُف‏».

كه تفسير تحقيقى آن در رساله‏اى بنام- فوائد القرآن- ذكر شده است (كه متأسّفانه رساله مذكور چاپ نشده و شايد از بين رفته باشد ولى مؤلّف كتاب- هدية العارفين كه متمّم كتاب كشف الظّنون است در رديف آثار راغب نام اين رساله را بنام- رسالة فى فوائد القرآن- آورده است).[۴]

«نکّرَ»

إِنْكَار ضد عرفان است (نشناختن ضد شناسائى) أَنْكَرْتُ‏ كذا و نَكَرْتُ‏- در اصل باين معنى است كه چيزى را كه در قلب و دل تصور نشده است به دل و قلب وارد شود، كه در واقع إنكار نوعى از جهل و نادانستن است. در آيه گفت:

فَلَمَّا رَأى‏ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ‏ نَكِرَهُمْ‏- هود/ 70 و فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ‏ مُنْكِرُونَ‏- يوسف/ 58 اين واژه در چيزى كه زبان آنرا رد ميكند بكار ميرود، علت و سبب انكار با زبان همان انكار دل و قلب است اما چه بسا چيزى را زبان انكار ميكند و صورت آن در دل وجود دارد كه در آن صورت دروغگو و كاذب است باين معنى خداى تعالى فرمود:

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ‏ يُنْكِرُونَها- النحل/ 83 و فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏- المؤمنون/ 69

و فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ‏- الغافر/ 81 مُنْكَر- هر كاريست كه عقل‏ها و خردهاى صحيح زشتى آنرا حكم ميكند يا اينكه عقل‏ها در زشتى و خوبى آن كار سكوت ميكنند سپس دين و شريعت بدى و زشتى آنرا بيان ميكند. در اين معنى آيه.

الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ- التوبة/ 112 و وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- آل عمران/ 114 و وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ- العنكبوت/ 29 تَنْكِير انكار كردن چيزى از جهت معنى و قرار دادن آن چيز مثل ناشناخته است.

نَكِّرُوا لَها عَرْشَها- النمل/ 41 اما شناختن و عرفان به چيزى آنرا روشن و شناخته شده قرار ميدهد، بكار بردن آن در سخن علماى نحو اينست كه اسم در قالب و صيغه مخصوص آن قرار گيرد. پس نكرت على فلان و انكرت زيانيست كه عملا او را رد و انكار كنم در آيه فرمود:

فَكَيْفَ كانَ‏ نَكِيرِ- يعنى انكار من. نُكْر- زيركى و كار سخت و دشوارى كه شناخته نشده است مصدرش- نَكَرَ نَكَارَةً- است گفت:

يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُرٍ- القمر/ 6 در حديث آمده است كه‏

«إذا وضع الميت في القبر أتاه ملكان‏ مُنْكَرٌ و نَكِيرٌ».

مُنَاكَرَةُ- براى جنگ و محاربه بصورت استعاره بكار ميرود[۵]

«داوَل»

الدَّوْلَة و الدُّولَة- در معنى يكى است يعنى مال و مقام.

دَوْلَة- در مال و نقدينه و- دُولَة- در جنگ و جاه و مقام بكار مى‏رود.

گفته‏اند- دَوْلَة- همان چيزى است كه عينا گرفته مى‏شود (نقدينه و متاع جنسى و مادّى) و دُولَة- مصدر آنست.

خداى تعالى گويد: كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ‏- 7/ حشر).

تا اينكه مال و ثروت در ميان اغنياء و مال‏اندوزانتان دست بدست گشتى نباشد.

تَدَاوَلَ‏ القوم كذا- يعنى آنرا بخاطر دست بدست گشتن مى‏گرفتند.

دَاوَلَ‏ اللّه كذا بينهم- خداوند در ميانشان دست به دست گردانيد.

خداى تعالى گويد: وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ‏ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاس‏140/ آل عمران).

الدُّؤْلُولُ‏- مصيبت بزرگ كه جمعش- الدَّآلِيل‏ و الدُّؤُلَاتُ‏ است.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 248-247
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 568-564
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 729-727
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 472-471
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 397-396
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 697-696