بزرگ (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی بزرگ

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «کِبَر»، «جلال»، «جَدّ».

مترادفات «بزرگ» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
کِبَر ریشه کبر مشتقات کبر
إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِىٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتَىٰهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ فَٱسْتَعِذْ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْبَصِيرُ
جلال ریشه جلل مشتقات جلل
تَبَٰرَكَ ٱسْمُ رَبِّكَ ذِى ٱلْجَلَٰلِ وَٱلْإِكْرَامِ
جَدّ ریشه جدد مشتقات جدد
وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا مَا ٱتَّخَذَ صَٰحِبَةً وَلَا وَلَدًا

معانی مترادفات قرآنی بزرگ

«کِبَر»

الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است.

واژه‏هاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه:قُلْ فِيهِما إِثْمٌ‏ كَبِيرٌ (219/ بقره).

و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات:

لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف).

وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس).

و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ‏ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«العمرة هي الحجّ الأصغر».

واژه‏هاى‏ كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت:

فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات:

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ‏ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره).وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)

از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات:

قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ‏ (19/ انعام).

الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏ (9/ رعد).

و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ‏ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه:

بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه:

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها.

و در آيه: إِنَّهُ‏ لَكَبِيرُكُمُ‏ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مى‏گويند: ورثه‏ كَابِراً عن‏ كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش.

كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت:

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ‏ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ‏ (13/ لقمان).

و نيز گفته‏اند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت:

إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش‏ گناهى بس بزرگ است).

قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره)

واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مى‏اندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ‏ (45/ بقره)

كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ‏ (13/ شورى)وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ‏ (35/ انعام)كَبُرَتْ‏ كَلِمَةً (5/ كهف)

در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ‏ (35/ غافر).

و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى‏ كِبْرَهُ‏ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايه‏گزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است.

و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفته‏اند: ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند

مثل آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ‏ (11/ نور).

كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مى‏بيند، بزرگترين و سنگين‏ترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است.

اسْتِكْبَار- دو وجه دارد:

اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است.

دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت:

أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره).

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ‏ اسْتَكْبَرْتُمْ‏ (87/ بقره)

وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح).

اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ‏ (43/ فاطر).

فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ‏ (15/ فصلت).

تَسْتَكْبِرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏ (20/ احقاف).

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ‏ تَسْتَكْبِرُونَ‏ (48/ اعراف).

فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر).

كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته‏اند و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد:

فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مى‏ورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مى‏دانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ‏ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ‏ الْمُسْتَكْبِرِينَ‏ (23/ نحل).

پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمى‏آورند و دلهاشان انكار كننده آن است.

تَكَبُّر هم دو وجه دارد:

اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است.

در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر).

دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه‏ باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات: فَبِئْسَ مَثْوَى‏ الْمُتَكَبِّرِينَ‏ (72/ زمر) ، كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است‏ و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ‏ يَتَكَبَّرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏. (46/ اعراف)

پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را).

در آيه: عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).

واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است‏

كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت:

وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏

(37/ جاثيه).

بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مى‏گويد:

«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهما قَصَمْتُهُ» خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ‏ (78/ يونس) أَكْبَرْتُ‏ الشّي‏ءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه:فَلَمَّا رَأَيْنَهُ‏ أَكْبَرْنَهُ‏ (31/ يوسف) تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ‏ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ‏ (185/ بقره). وَ كَبِّرْهُ‏ تَكْبِيراً (111/ اسراء). و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏ (57/ غافر) اشاره‏اى است به شگفتى‏هاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است.

و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى‏ (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است.

كُبَار: رساتر و بليغ‏تر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغ‏تر است. در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)[۱]

«جلال»

الجَلَالَة، بزرگى قدر و ارزش، و جَلَال‏- بدون حرف (ة) يعنى در اوج شكوه بودن كه در اين معنى مخصوص توصيف خداى تعالى است كه:

ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏- 27/ الرّحمن) و در غير خدا بكار نمى‏رود.

جليل‏- يعنى بزرگمقدار و با ارزش و اين صفت در باره خداوند يا از جهت آفريدن اشياء و موجودات با عظمت عالم است كه بوجود آفريدگار دلالت دارد، و يا اينكه صفت جليل- براى خداوند از اين رو است كه او شكوهمندتر است از اينكه چيزى باو احاطه نمايد، و يا اينكه چون خداوند با حواس درك نمى‏شود، صفت جليل گاهى براى جسمى بزرگ و متراكم يعنى عظيم و غليظ بكار مى‏رود و براى دريافت معنى آن لفظ غليظ را با دقيق و واژه عظيم را با صغير برابر مى‏گيرند و مى‏گويند جليل و دقيق و عظيم و صغير.

براى شتر هم صفت- جليل و براى گوسفند صفت- دقيق- گفته مى‏شود كه نسبت ببزرگى و كوچكى آنهاست‏ ما له‏ جَلِيلٌ‏ و لا دقيق‏، نه شترى دارد و نه گوسپندى، ما أَجَلَّنِي‏ و لا أدقّنى‏- يعنى شتر و گوسفندى بمن نبخشيد و سپس اين صفات مثلى شد در باره هر چيز بزرگ و كوچكى.

واژه- جُلَالَة- به شتر عظيم جثه و بزرگ اندام مخصوص شده است.

الجِلَّة- يعنى شتر كلانسال و بزرگ، و هر چيز بزرگى را هم‏ جَلَل‏- گويند.

جَلَلْتُ‏ كذا- آنرا فرا گرفتم.

تَجَلَّلْتُ‏ البقر- گاو بزرگ را گرفتم.

جَلَل‏- بمعنى گاو بزرگ، از اضداد است، بنابراين چيز كوچك و حقير را نيز جلل گويند، و نيز گفته‏اند- كلّ مصيبة بعده‏ جَلَلٌ‏- يعنى هر مصيبتى و مشكلى بعدش گوارايى و سبكى يا عظمتى است.

جَلَل‏- يعنى جلد و روپوش كتابها و از اينجهت صحيفه‏ها و نوشته‏هاى مدوّن و جلد شده را- مَجَلَّة ناميده‏اند.

جلجله- صداى زنگ، كه اين معنى در اصل واژه نيست.

سحاب مجلجل ابرهاى پر رعد و برق، امّا سحاب مجلّل- از معنى جلّ و جلال- گرفته شده گويى كه آن ابرها ريزش باران و رويش گياهان زمين را جلال و بزرگى مى‏دهد.[۲]

«جَدّ»

جَدّ طى كردن و پيمودن زمين صاف و هموار، و قطع و بريدن آن.

جَدَّ فى سيره‏ يَجِدُّ جَدّاً- راهش را به سرعت پيمود و مى‏پيمايد، جَدَّ فى أمره و أَجَدَّ- در كارش شتاب كرد و شتابزده شد و چون از عبارت:

جَدَدْتُ‏ الارض- تنها پيمودن و قطع كردن زمين تصوّر مى‏شود، گفته‏اند- جَدَدْتُ‏ الأرض- زمانى است كه تو زمينى را به راستى و درستى پيموده و طى كرده باشى.

ثوب‏ جَدِيد- اصلش پارچه و جامه بريده شده است و سپس در باره هر چيزى كه تازه شود و به وجود مى‏آيد بكار رفته است.

در آيه (بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ- 15/ ق) اشاره بپيدايش و نشأة جديد است كه كفّار گفتند (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ- 3/ ق) واژه- جديد- در آيه به معنى تازه و نو است كه با واژه- خلق- يعنى كهنه در برابر هم قرار گرفته است، و چون مقصود از- جديد- زمان نزديك بريدن جامه و لباس است، شب و روز را نيز- جَدِيدَان‏- و أَجَدَّان‏- گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: (وَ مِنَ الْجِبالِ‏ جُدَدٌ بِيضٌ‏- 27/ فاطر) جُدَد، جمع- جُدَّة- است يعنى راه روشن كوهستانى، چنانكه عبارت- طريق‏ مَجْدُود- يعنى راهى كه پيموده و طى شده واژه- جَادَّة- به معنى راه از همين كلمه است.

- جَدُود و جَدَّاء- ميش‏ها و بزهايى كه شيرشان قطع شده است، و اصطلاح‏ جَدَّ ثدى امّه- بصورت سرزنش و نكوهش بكار مى‏رود يعنى (پستان مادرش بخشكد). بخشش و فيض الهى را- جَدّ- گويند، خداى تعالى گويد: (وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا- 3/ جنّ) يعنى فيض پروردگارتان، و نيز گفته‏اند به معنى شكوه و عظمت خداى ماست كه به معنى واژه اوّل يعنى تعالى- برمى‏گردد و اضافه شدندش‏ بر طريق اختصاص داشتن و ويژگى مفهوم- تعالى به اوست يعنى هر چيزى كه خداى تعالى از بهره‏ها و نعمت‏هاى دنيوى براى انسان قرار داده است- جدّ- ناميده‏اند كه همان- بخت- است، و گفته شده: جُدِدْتُ‏- يعنى بهره‏مند و خوشبخت شدم، سخن پيامبر (ص) كه: (لا ينفع ذا الجدّ منك الجدّ).

يعنى، كسى به ثواب و پاداش خدا نمى‏رسد مگر تنها با كوشش در طاعت و بندگى خداى، و اين همان است كه خداوند از آن خبر داده و گفته است: (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ...، 18/ اسراء) و (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً 19/ اسراء) و باز اشاره كرده است كه (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ‏- 88/ شعراء) و نيز جَدّ- يعنى پدر پدر و پدر مادر، و گفته شده معنى- لا ينفع ذا الجدّ.

- در حديث پيامبر (ص) يعنى نسبتش و پدرش كسى را سود نمى‏رساند چنانكه نفع و فايده فرزندان را براى پدران و مادران در قيامت نفى كرده است كه فرمود: (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ‏- 88/ شعراء).

همچنين در آيه فوق و در حديث مذكور نفع و سود نسبت پدرى را نيز نفى كرده است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 299-287
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 403-402
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 384-383