ریشه (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی ریشه== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اصل»، «أعجاز»، «دابر». ==مترادفات «ریشه» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |اصل |ریشه اصل |مشتقات اصل...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[اصل (ریشه)|ریشه اصل]] | |[[اصل (ریشه)|ریشه اصل]] | ||
|[[اصل (واژگان)|مشتقات اصل]] | |[[اصل (واژگان)|مشتقات اصل]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=14|Ayah=24}} | ||
|- | |- | ||
|أعجاز | |أعجاز | ||
|[[عجز (ریشه)|ریشه عجز]] | |[[عجز (ریشه)|ریشه عجز]] | ||
|[[عجز (واژگان)|مشتقات عجز]] | |[[عجز (واژگان)|مشتقات عجز]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=54|Ayah=20}} | ||
|- | |- | ||
|دابر | |دابر | ||
|[[دبر (پشت)|ریشه دبر]] | |[[دبر (پشت)|ریشه دبر]] | ||
|[[دبر (واژگان)|مشتقات دبر]] | |[[دبر (واژگان)|مشتقات دبر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=8|Ayah=7}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی ریشه== | ==معانی مترادفات قرآنی ریشه== | ||
=== «اصل» === | ===«اصل»=== | ||
أصيل جمعش آصال، شامگاه و در آيه (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 205/ اعراف) يعنى در بامداد و شامگاه، شب را نيز، أصيل و أصيلة گويند، جمع أصيل- أُصُل و آصال است و جمع أصيلة- أصايل. | |||
در آيه (بُكْرَةً وَ أَصِيلا42/ احزاب) اشاره به اوّل وقت نماز صبح و نماز مغرب است. و أصل الشّيء- ريشه و پايه هر چيزى است كه اگر آن پايه و ستون در حال بلندشدن و بلندى توهم شود نيروى خيال نمىتواند آنرا تصوّر كند، از اين روى خداى تعالى فرموده (أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ- 24/ ابراهيم) كه تصوّر كرانه با عظمت و بلندى آسمان هرگز به انديشه، و تصوّر و تخيّل در نيايد. | |||
=== «دابر» === | و عبارت- و قد تَأَصَّلَ كذا ريشهدار شد و- مجد أصيل- بزرگى واقعى و- لا أصل له و لا فصل- هم از اين معنى است، يعنى اصالت، و نسبى ندارد (يا حسب و نسبى).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 177</ref> | ||
===«أعجاز»=== | |||
عَجُزُ الإنسان: پشت انسان، كه پشت هر چيزى غير انسان هم به آن تشبيه شده است، در آيه گفت: (كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- 20/ قمر) (گويى كه تنه نخلهائى هستند كه از بيخ و بن بركنده شده، اشاره به تمدّن اقوامى است كه در اثر فساد، نابود شده و بهلاكت رسيدهاند). | |||
عَجْز- اصلش درنگ كردن و تأخير از چيزى است كه حصول و دركش در ذيل واژه- دبر- يادآورى شد. واژه عجز- در سخن معمولى اسمى است براى كوتاهى كردن از انجام كار و نقطه مقابل قدرت و توانايى است گفت: (أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ- 31/ مائده) (سخن يكى از پسران آدم است پس از اينكه ديد كلاغ زمين را گود مىكند، مىگويد: آيا من از اين كلاغ ناتوانترم؟!). | |||
(أَعْجَزْتُ فلاناً و عَجَّزْتُهُ و عَاجَزْتُهُ: او را ناتوان ساختم، در آيات: | |||
(وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ- 2/ توبه) (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ- 22/ عنكبوت) (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ- 51/ حجّ) كه- مُعَجِّزِينَ- هم خوانده شده، پس- مُعاجِزِينَ- يعنى كسانى كه مىپندارند و مىانديشند كه ما را ناتوان مىكنند، زيرا چنين حساب كردهاند كه بعث و نشورى براى آنها، كه پاداش و مجازاتشان دهد نيست و اين معنى: در آيه: | |||
(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا- 4/ عنكبوت) هست ولى- اگر- مُعَجِّزِينَ- خوانده شود، يعنى كسانى را كه پيرو پيامبر (ص) هستند به عجز نسبت مىدهند، مثل واژههاى- جهّلته و فسّقته: يعنى به نادانى و فسق نسبتش دادم. | |||
و نيز گفته شده معنى- مُعاجِزِينَ- مثبّطين است يعنى مردم را از پيامبر (ص) مانع مىشوند و باز مىدارند، چنانكه در آيه: (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- 45/ اعراف) اشاره شده است. | |||
عَجُوز: پير و ناتوان، بخاطر عجز و ناتوانيش در بيشتر كارها در آيات:(إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ- 171/ شعراء) (أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ- 135/ صافّات)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 553-552</ref> | |||
===«دابر»=== | |||
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است. | |||
خداى تعالى گويد: | |||
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). | |||
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. | |||
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. | |||
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!. | |||
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: | |||
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى | |||
خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. | |||
و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود. | |||
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود). | |||
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند: | |||
دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد. | |||
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت. | |||
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است). | |||
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است). | |||
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند. | |||
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود. | |||
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد). | |||
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند). | |||
پيامبر عليه السّلام فرمود: | |||
(لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا).يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد). | |||
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود). | |||
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى). | |||
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند. | |||
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است). | |||
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها. | |||
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است. | |||
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است. | |||
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند. | |||
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است. | |||
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن. | |||
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو. | |||
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده. | |||
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده. | |||
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور. | |||
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد. | |||
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است. | |||
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها | |||
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است. | |||
و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود. | |||
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد. | |||
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 658-655</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۲
مترادفات قرآنی ریشه
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اصل»، «أعجاز»، «دابر».
مترادفات «ریشه» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اصل | ریشه اصل | مشتقات اصل | أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى ٱلسَّمَآءِ
|
أعجاز | ریشه عجز | مشتقات عجز | تَنزِعُ ٱلنَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ
|
دابر | ریشه دبر | مشتقات دبر | وَإِذْ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحْدَى ٱلطَّآئِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ ٱلشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلْحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقْطَعَ دَابِرَ ٱلْكَٰفِرِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی ریشه
«اصل»
أصيل جمعش آصال، شامگاه و در آيه (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 205/ اعراف) يعنى در بامداد و شامگاه، شب را نيز، أصيل و أصيلة گويند، جمع أصيل- أُصُل و آصال است و جمع أصيلة- أصايل.
در آيه (بُكْرَةً وَ أَصِيلا42/ احزاب) اشاره به اوّل وقت نماز صبح و نماز مغرب است. و أصل الشّيء- ريشه و پايه هر چيزى است كه اگر آن پايه و ستون در حال بلندشدن و بلندى توهم شود نيروى خيال نمىتواند آنرا تصوّر كند، از اين روى خداى تعالى فرموده (أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ- 24/ ابراهيم) كه تصوّر كرانه با عظمت و بلندى آسمان هرگز به انديشه، و تصوّر و تخيّل در نيايد.
و عبارت- و قد تَأَصَّلَ كذا ريشهدار شد و- مجد أصيل- بزرگى واقعى و- لا أصل له و لا فصل- هم از اين معنى است، يعنى اصالت، و نسبى ندارد (يا حسب و نسبى).[۱]
«أعجاز»
عَجُزُ الإنسان: پشت انسان، كه پشت هر چيزى غير انسان هم به آن تشبيه شده است، در آيه گفت: (كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- 20/ قمر) (گويى كه تنه نخلهائى هستند كه از بيخ و بن بركنده شده، اشاره به تمدّن اقوامى است كه در اثر فساد، نابود شده و بهلاكت رسيدهاند).
عَجْز- اصلش درنگ كردن و تأخير از چيزى است كه حصول و دركش در ذيل واژه- دبر- يادآورى شد. واژه عجز- در سخن معمولى اسمى است براى كوتاهى كردن از انجام كار و نقطه مقابل قدرت و توانايى است گفت: (أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ- 31/ مائده) (سخن يكى از پسران آدم است پس از اينكه ديد كلاغ زمين را گود مىكند، مىگويد: آيا من از اين كلاغ ناتوانترم؟!).
(أَعْجَزْتُ فلاناً و عَجَّزْتُهُ و عَاجَزْتُهُ: او را ناتوان ساختم، در آيات:
(وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ- 2/ توبه) (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ- 22/ عنكبوت) (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ- 51/ حجّ) كه- مُعَجِّزِينَ- هم خوانده شده، پس- مُعاجِزِينَ- يعنى كسانى كه مىپندارند و مىانديشند كه ما را ناتوان مىكنند، زيرا چنين حساب كردهاند كه بعث و نشورى براى آنها، كه پاداش و مجازاتشان دهد نيست و اين معنى: در آيه:
(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا- 4/ عنكبوت) هست ولى- اگر- مُعَجِّزِينَ- خوانده شود، يعنى كسانى را كه پيرو پيامبر (ص) هستند به عجز نسبت مىدهند، مثل واژههاى- جهّلته و فسّقته: يعنى به نادانى و فسق نسبتش دادم.
و نيز گفته شده معنى- مُعاجِزِينَ- مثبّطين است يعنى مردم را از پيامبر (ص) مانع مىشوند و باز مىدارند، چنانكه در آيه: (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- 45/ اعراف) اشاره شده است.
عَجُوز: پير و ناتوان، بخاطر عجز و ناتوانيش در بيشتر كارها در آيات:(إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ- 171/ شعراء) (أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ- 135/ صافّات)[۲]
«دابر»
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است.
خداى تعالى گويد:
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند).
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان.
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است.
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!.
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل:
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود.
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند:
دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است).
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند).
پيامبر عليه السّلام فرمود:
(لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا).يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد). گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود). اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند.
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است.
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد.
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.
و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود.
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۳]