پشت (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی پشت== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اخر»، «خلف». ==مترادفات «پشت» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |اخر |ریشه اخر |مشتقات اخر | |- |خلف |خلف...» ایجاد کرد)
 
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[اخر (ریشه)|ریشه اخر]]
|[[اخر (ریشه)|ریشه اخر]]
|[[اخر (واژگان)|مشتقات اخر]]
|[[اخر (واژگان)|مشتقات اخر]]
|
|{{AFRAME|Surah=56|Ayah=40}}
|-
|-
|خلف
|خلف
|[[خلف (ریشه)|ریشه خلف]]
|[[خلف (ریشه)|ریشه خلف]]
|[[خلف (واژگان)|مشتقات خلف]]
|[[خلف (واژگان)|مشتقات خلف]]
|
|{{AFRAME|Surah=19|Ayah=59}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی پشت==
==معانی مترادفات قرآنی پشت==
=== «اخر» ===
آخِر در برابر اوّل و همچنين در مقابل واحد بكار مى‏رود. قيامت و جهان پس از مرگ، به دار الآخرة يعنى خانه آخرت كه حيات ثانوى است تعبير شده همانطور كه حيات دنيوى و اين جهان را به دار الدّنيا، تعبير كرده‏اند مانند آيه (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ‏- 46/ عنكبوت) (به راستى كه حيات آخرت همان حيات حقيقى است كه جاودانه، بدون زوال، و بدون إنقطاع و مرگ است).
گاهى هم لفظ (دار) حذف مى‏شود مانند آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ- 16/ هود) و زمانى هم لفظ دار، به آخرت توصيف مى‏شود يعنى آخرت براى (دار) صفت مى‏شود و گاهى هم مضاف اليه براى واژه ديگر كه هر دو مورد در اين آيه آمده است (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ‏- 32/ انعام) و آيه (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏- 41/ نحل).
تقدير حالت اضافه- دار الحياة الآخرة- است كه در واقع جايگاه، و حيات اخروى منظور است. واژه اخر، از قاعده كلماتى كه (الف و لام) در تقدير دارند و بر اين وزن جمع بسته مى‏شوند خارج است و در زبان عرب چنين كلمه‏اى در حالت جمع و بدون (الف و لام) نظيرى ندارد، اين چنين قاعده‏اى از دو حال خارج نيست يا قبل از آن كلمه حرف (من) لفظا يا تقديرا ذكر مى‏شود كه در آن صورت تثنيه و جمع و مؤنّث نخواهد داشت‏ و يا اينكه حرف (من) حذف مى‏شود كه در آن‏ صورت (الف و لام) دارد و تثنيه و جمع هم دارد، لفظ (آخر) در ميان كلماتى شبيه بخود ذكرش بودن (الف و لام) جايز شده است.
تأخير: در برابر تقديم بكار مى‏رود، مثل آيات (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- 130/ قيامت) و آيه (إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ‏ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ- 42/ ابراهيم) و آيه (رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِيبٍ‏- 44/ ابراهيم) مى‏گويند: بعته بأخرة- آنرا با تأخير مدّت فروختم، و مثل كلمه- بنظرة و همينطور در محاوره گويند- أبعد اللّه الأخر- يعنى خداى او را فضيلت و برتريى دور گرداند و يا او را از همراهى حقّ و رسيدن به حقّ دور دارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 161-160</ref>
=== «خلف» ===
خَلْف‏ يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.
خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد).
يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مى‏كنند و نگه مى‏دارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).
و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).
(خطاب به فرعون است مى‏فرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانه‏اى باشد).
خَلَف‏- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مى‏گويند خَلْف‏- يعنى زشت و تباه.
و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف‏ گفته‏اند.
خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ‏ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف‏169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).
در اصطلاح مى‏گويند: سكت ألفا و نطق‏ خَلْفا
يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مى‏رود.
تَخَلَّفَ‏ فلان فلانا- بكسى گفته مى‏شود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ‏ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف‏- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه‏ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).
خَلَف‏- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مى‏گيرد و راه و روش او را سد مى‏كند اطلاق مى‏شود.
خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.
خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).
يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).
در اصطلاح مى‏گويند: أمرهم‏ خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است.
شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة
أصابته‏ خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال).
خَلَفَ‏ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.
خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ‏ يَخْلُفُونَ‏- 60/ زخرف).
خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:
1- يا در غياب و نبودن كسى است.
2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.
3- يا بعلّت ناتوانى كسى.
4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.
و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مى‏دهد.
خداى تعالى گويد: هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 39/ فاطر). و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏- 165/ انعام).و وَ يَسْتَخْلِفُ‏ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود).
خَلَائِف‏- جمع‏ خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف‏.
خداى تعالى گويد: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏- 26/ ص). و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ‏- 73/ يونس). و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ‏- 69/ اعراف).
اخْتلاف‏ و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.
خِلَاف‏- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مى‏شود، خداى تعالى گويد: فَاخْتَلَفَ‏ الْأَحْزابُ‏- 37/ مريم). و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ‏- 118/ هود). و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ‏- 22/ روم). و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏- 3/ نباء). و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ‏- 8/ ذاريات). و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ‏- 13/ نحل). و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ‏- 105/ آل عمران). و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ‏- 213/ بقره). و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس). و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- 93/ يونس). و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ‏ تَخْتَلِفُونَ‏- 96/ نحل). لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل). و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ‏- 176/ بقره) گفته شده معنايش‏ خلَفَوُا- است مثل واژه‏هاى- كسب و اكتسب است.
و نيز گفته‏اند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.
خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).
كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).
و آيات‏ وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ‏- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏- 55/ آل عمران). و إِنَّ فِي‏ اخْتِلافِ‏ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).
يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.
خُلْف‏- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مى‏شود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد. و آيات‏ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ‏- 77/ توبه). و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ‏ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران). فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي‏- 86/ طه). و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).
أَخْلَفْتُ‏ فلانا- او را خلافكار يافتم.
إِخْلَاف‏- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.
أَخْلَفَ‏ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.
أَخْلَفَ‏ اللّه عليك- بكسى گفته مى‏شود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.
خَلَفَ‏ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.
و آيه لا يلبثون‏ خَلْفَكَ‏- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ‏ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.
و آيه‏ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ‏- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.
خَلَّفْتُهُ‏- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.
در آيه‏ فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).
و آيات‏ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ‏- 16/ فتح).
خَالِف‏- عقب مانده‏اى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.
و در آيه‏ فَاقْعُدُوا مَعَ‏ الْخالِفِينَ‏- 83/ توبه) در همان معنى است.
يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).
خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مى‏شود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مى‏ماند، جمع آن- خوالف- است در آيه‏ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏- 87/ توبه).
وجدت الحىّ‏ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقب‏تر ماندند.
خَلْف‏- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف‏- يعنى دنده‏هاى پشت كه تا زير شكم آمده است.
خِلَاف‏- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظره‏اى است كه از آن تصوّر مى‏شود، و يا بخاطر اينكه منظره‏اش غير از حقيقت آن است.
مُخْلِف‏ عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مى‏شوند- عمر (رض) گفته است:
«لو لا الْخِلِّيفَى‏ لأذنت».
يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مى‏گفتم و مؤذّن مى‏شدم.
خِلِّيفَى‏- مصدر- خَلَفَ- است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 632-627</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۳۲

مترادفات قرآنی پشت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اخر»، «خلف».

مترادفات «پشت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اخر ریشه اخر مشتقات اخر
وَثُلَّةٌ مِّنَ ٱلْءَاخِرِينَ
خلف ریشه خلف مشتقات خلف
فَخَلَفَ مِنۢ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُوا۟ ٱلشَّهَوَٰتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا

معانی مترادفات قرآنی پشت

«اخر»

آخِر در برابر اوّل و همچنين در مقابل واحد بكار مى‏رود. قيامت و جهان پس از مرگ، به دار الآخرة يعنى خانه آخرت كه حيات ثانوى است تعبير شده همانطور كه حيات دنيوى و اين جهان را به دار الدّنيا، تعبير كرده‏اند مانند آيه (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ‏- 46/ عنكبوت) (به راستى كه حيات آخرت همان حيات حقيقى است كه جاودانه، بدون زوال، و بدون إنقطاع و مرگ است).

گاهى هم لفظ (دار) حذف مى‏شود مانند آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ- 16/ هود) و زمانى هم لفظ دار، به آخرت توصيف مى‏شود يعنى آخرت براى (دار) صفت مى‏شود و گاهى هم مضاف اليه براى واژه ديگر كه هر دو مورد در اين آيه آمده است (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ‏- 32/ انعام) و آيه (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏- 41/ نحل).

تقدير حالت اضافه- دار الحياة الآخرة- است كه در واقع جايگاه، و حيات اخروى منظور است. واژه اخر، از قاعده كلماتى كه (الف و لام) در تقدير دارند و بر اين وزن جمع بسته مى‏شوند خارج است و در زبان عرب چنين كلمه‏اى در حالت جمع و بدون (الف و لام) نظيرى ندارد، اين چنين قاعده‏اى از دو حال خارج نيست يا قبل از آن كلمه حرف (من) لفظا يا تقديرا ذكر مى‏شود كه در آن صورت تثنيه و جمع و مؤنّث نخواهد داشت‏ و يا اينكه حرف (من) حذف مى‏شود كه در آن‏ صورت (الف و لام) دارد و تثنيه و جمع هم دارد، لفظ (آخر) در ميان كلماتى شبيه بخود ذكرش بودن (الف و لام) جايز شده است.

تأخير: در برابر تقديم بكار مى‏رود، مثل آيات (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- 130/ قيامت) و آيه (إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ‏ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ- 42/ ابراهيم) و آيه (رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِيبٍ‏- 44/ ابراهيم) مى‏گويند: بعته بأخرة- آنرا با تأخير مدّت فروختم، و مثل كلمه- بنظرة و همينطور در محاوره گويند- أبعد اللّه الأخر- يعنى خداى او را فضيلت و برتريى دور گرداند و يا او را از همراهى حقّ و رسيدن به حقّ دور دارد.[۱]

«خلف»

خَلْف‏ يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.

خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد).

يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مى‏كنند و نگه مى‏دارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).

و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).

(خطاب به فرعون است مى‏فرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانه‏اى باشد).

خَلَف‏- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مى‏گويند خَلْف‏- يعنى زشت و تباه.

و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف‏ گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ‏ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف‏169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).

در اصطلاح مى‏گويند: سكت ألفا و نطق‏ خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مى‏رود. تَخَلَّفَ‏ فلان فلانا- بكسى گفته مى‏شود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ‏ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف‏- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه‏ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).

خَلَف‏- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مى‏گيرد و راه و روش او را سد مى‏كند اطلاق مى‏شود.

خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.

خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).

يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).

در اصطلاح مى‏گويند: أمرهم‏ خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است. شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته‏ خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال).

خَلَفَ‏ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ‏ يَخْلُفُونَ‏- 60/ زخرف).

خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:

1- يا در غياب و نبودن كسى است.

2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

3- يا بعلّت ناتوانى كسى.

4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مى‏دهد.

خداى تعالى گويد: هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 39/ فاطر). و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏- 165/ انعام).و وَ يَسْتَخْلِفُ‏ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود).

خَلَائِف‏- جمع‏ خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف‏.

خداى تعالى گويد: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏- 26/ ص). و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ‏- 73/ يونس). و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ‏- 69/ اعراف).

اخْتلاف‏ و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.

خِلَاف‏- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مى‏شود، خداى تعالى گويد: فَاخْتَلَفَ‏ الْأَحْزابُ‏- 37/ مريم). و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ‏- 118/ هود). و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ‏- 22/ روم). و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏- 3/ نباء). و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ‏- 8/ ذاريات). و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ‏- 13/ نحل). و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ‏- 105/ آل عمران). و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ‏- 213/ بقره). و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس). و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- 93/ يونس). و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ‏ تَخْتَلِفُونَ‏- 96/ نحل). لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل). و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ‏- 176/ بقره) گفته شده معنايش‏ خلَفَوُا- است مثل واژه‏هاى- كسب و اكتسب است. و نيز گفته‏اند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند. خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).

كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).

و آيات‏ وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ‏- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏- 55/ آل عمران). و إِنَّ فِي‏ اخْتِلافِ‏ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).

يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.

خُلْف‏- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مى‏شود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد. و آيات‏ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ‏- 77/ توبه). و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ‏ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران). فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي‏- 86/ طه). و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).

أَخْلَفْتُ‏ فلانا- او را خلافكار يافتم.

إِخْلَاف‏- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.

أَخْلَفَ‏ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.

أَخْلَفَ‏ اللّه عليك- بكسى گفته مى‏شود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.

خَلَفَ‏ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.

و آيه لا يلبثون‏ خَلْفَكَ‏- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ‏ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو. و آيه‏ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ‏- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست. خَلَّفْتُهُ‏- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.

در آيه‏ فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).

و آيات‏ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ‏- 16/ فتح).

خَالِف‏- عقب مانده‏اى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.

و در آيه‏ فَاقْعُدُوا مَعَ‏ الْخالِفِينَ‏- 83/ توبه) در همان معنى است.

يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).

خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مى‏شود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مى‏ماند، جمع آن- خوالف- است در آيه‏ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏- 87/ توبه).

وجدت الحىّ‏ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقب‏تر ماندند.

خَلْف‏- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف‏- يعنى دنده‏هاى پشت كه تا زير شكم آمده است.

خِلَاف‏- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظره‏اى است كه از آن تصوّر مى‏شود، و يا بخاطر اينكه منظره‏اش غير از حقيقت آن است.

مُخْلِف‏ عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مى‏شوند- عمر (رض) گفته است:

«لو لا الْخِلِّيفَى‏ لأذنت».

يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مى‏گفتم و مؤذّن مى‏شدم.

خِلِّيفَى‏- مصدر- خَلَفَ- است.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 161-160
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 632-627