تحویل دادن (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی تحویل دادن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بلّغ»، «اورد»، «جبا»، «ادلی». ==مترادفات «تحویل دادن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |بلّغ |ریشه بلغ |بلغ...» ایجاد کرد) |
(←«بلّغ») |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[بلغ (ریشه)|ریشه بلغ]] | |[[بلغ (ریشه)|ریشه بلغ]] | ||
|[[بلغ (واژگان)|مشتقات بلغ]] | |[[بلغ (واژگان)|مشتقات بلغ]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=9|Ayah=6}} | ||
|- | |- | ||
|اورد | |اورد | ||
|[[ورد (ریشه)|ریشه ورد]] | |[[ورد (ریشه)|ریشه ورد]] | ||
|[[ورد (واژگان)|مشتقات ورد]] | |[[ورد (واژگان)|مشتقات ورد]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=11|Ayah=98}} | ||
|- | |- | ||
|جبا | |جبا | ||
|[[جبی (ریشه)|ریشه جبی]] | |[[جبی (ریشه)|ریشه جبی]] | ||
|[[جبی (واژگان)|مشتقات جبی]] | |[[جبی (واژگان)|مشتقات جبی]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=28|Ayah=57}} | ||
|- | |- | ||
|ادلی | |ادلی | ||
|[[دلو (ریشه)|ریشه دلو]] | |[[دلو (ریشه)|ریشه دلو]] | ||
|[[دلو (واژگان)|مشتقات دلو]] | |[[دلو (واژگان)|مشتقات دلو]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=188}} | ||
|} | |} | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
=== «بلّغ» === | === «بلّغ» === | ||
البُلُوغ و البَلَاغ- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند. | |||
يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن- بَلَغَ أَشُدَّهُ- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ- 232/ بقره) و (ما هُمْ بِبالِغِيهِ-56/ غافر) و (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ- 102/ صافّات) و (لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ- 36/ زمر) و (أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ- 39/ قلم) يعنى پيمان و عهد استوار و محكم. | |||
بَلاغ- در معنى- تبليغ نيز هست مثل سخن خداى عزّ و جلّ (هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ- 52/ ابراهيم) و (بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ- 35/ احقاف) و (وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ- 17/ يس) و (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ- 40/ رعد). همچنين: بلاغ- در معنى كفايت و كافى بودن هم هست مثل اين آيات (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ- 106/ انبياء) و (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ- 67/ مائده) يعنى اگر اين را نرسانى يا چيزى را كه به عهده دارى تبليغ نكنى در حكم اين خواهى بود كه گويى چيزى را از رسالتش نرساندهاى، اين تأكيد براى اين است كه حكم پيامبران و تكاليفشان مشكلتر و سختتر است، و حكمشان مانند ساير مردم كه از زير بار آن شانه خالى مىكنند نيست كه گاهى كار شايسته و صالح را با كار سوئى مخلوط مىكنند. | |||
و امّا سخن خداى عزّ و جلّ كه: (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ- 2/ طلاق) يعنى به نيكى نگهداشتن زنانى كه عدّهشان سپرى شده، كه تنها از جهت بزرگوارى و فخر و شرف است زيرا اگر زنان عدّهاى را به پايان رساندند رجوع و نگهداشتن آنها صحيح نيست. | |||
بَلَّغْتُهُ الخبر و أَبْلَغْتُهُ- هر دو يكى است، با اين تفاوت كه معنى و مفهوم- بلّغته- بيشتر است، (در آيه ذيل حضرت نوح (ع) بقومش) مىگويد: (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي- 62/ اعراف) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- 67/ مائده) و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ- 57/ هود) و (بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 40/ آل عمران) و در همين معنى آيه (وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا- 8/ مريم) مثل اين است كه مىگوئى: | |||
أدركنى الجهد و أدركت الجهد- يعنى جهد و سختى به من رسيد يا من به سختى رسيدم. | |||
امّا- بلغنى المكان و أدركنى- صحيح نيست، زيرا مكان به كسى نمىرسد و كسى مكان را در نمىيابد. | |||
بَلاغَة (منظور بلاغت در سخن است كه صنعتى است ادبى) بر دو گونه است: | |||
اوّل- اينكه چيزى به ذات خود بليغ باشد كه بايد داراى سه وصف و حالت باشد: | |||
1- از نظر زبان و لغت، صواب و نيكو باشد. | |||
2- مطابقت با معنى مورد نظر و مقصد داشته باشد. | |||
3- سخن در واقع راست و مطابق حقيقت باشد. | |||
و اگر هر يك از اين سه شرط در آن نباشد از نظر بلاغت آن سخن ناقص است. | |||
دوّم- سخن به اعتبار گوينده و شنونده و مفهوم بليغ و رسا باشد، يعنى گوينده مقصودى و امرى را در نظر داشته باشد و با وجهى نيكو و شايسته آن را ايراد كند بطوريكه مورد قبول و پذيرش طرف سخن يا وافى بهدف سخن باشد. | |||
ولى در اين آيه كه خداى تعالى گويد: (وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً- 63/ نساء) تعبير و حمل آن با دو معنى صحيح است اوّل- اين معنى است كه مىگويد: به ايشان بگوى اگر آنچه را كه در دلهاتان داريد آشكار كنيد كشته مىشويد و تعبير ديگر مىگويد آنها را به عواقب زيانبارى كه بايشان مىرسد آگاهشان كن و بيمشان ده كه اشارهاى است به بعضى از آنچه عموم لفظ و كلّى آيه اقتضاى آن را دارد. | |||
بلغة- رزق و روزى و آنچه از زندگى به انسان مىرسد (بهره مادّى و معنوى عمر).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 309-307</ref> | |||
=== «اورد» === | === «اورد» === | ||
وُرُود اصلش بسوى آبشخور رفتن است و سپس در غير از اين معنى بكار رفته است، فعل آن وَرَدْتُ الماءَ- وُرُوداً- است فأنا وَارِدٌ- اسم فاعل و- الماء مَوْرُودٌ اوْرَدْتُ الإبلَ الماءَ- شتر را به آب وارد كردم در آيه گفت: | |||
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ- القصص/ 23 وِرْد- آبى كه براى وارد شدن در نظر گرفته شده، و نقطه مقابل- صدر- است و نيز- وِرْد- روز تب نوبه كه بخاطر سختى آن در باره آتش دوزخ بكار رفته است در آيه فرمود: فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- هود/ 97 و إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً- مريم/ 86 و أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ- انبياء/ 98 و ما وَرَدُوها- الانبياء/ 99 وَارِد- كسى است كه پيش از مردم وارد آبشخور مىشود و شترانش را سيراب و براى آنها مىنوشاند. | |||
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ- يوسف/ 19 يعنى آب دهنده را بسوى آب روانه كردند و بهر كس كه به آب وارد ميشود وارد- گويند و در آيه: | |||
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 گفتهاند- وَرَدْتُ ماءَ كذا- براى حاضر شدن در آنجاست، هر چند از آبشخور و چشمه آب يا نهر آبى نخورده باشى. ولى گفته وارد شدن در جهنم در خبر فوق اقتضاى نوشيدن آب در جهنم دارد، اما كسانى كه از اولياى خدا و صالحين هستند وارد شدن تأثيرى از نظر ورود در دوزخ براى آنها نيست بلكه مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام هستند كه فرمود: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ- الانبياء/ 69 بنابراين در آيه فوق: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 ورود در دوزخ براى اينها با عذاب همراه نيست. (سخن مفصل در اين باره بموقع ديگر موكول مىشود). | |||
محموم بمعنى مَوْرُود حمى- و از آوردن آن وِرْد- تعبيرى است از همين معنى كه گفته شد. | |||
شعرٌ وَارِدٌ- موى سرى كه به پشت سر يا شانهها مىرسد. | |||
وَرِيد- رگى كه به كبد و قلب متصل است كه مجراى خون و روح است فرمود: | |||
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- ق/ 16 يعنى از روح او به او نزديك تريم. | |||
وَرْد- يعنى گل كه گفتهاند وجه تسميه و نامگذارى گل به ورد براى اين است كه قبل از هر چيزى به آب مىرسد و سيراب مىشود و اولين ميوه سال را تشكيل مىدهد. به شكوفه هر درختى هم وَرْد مىگويند. | |||
وَرَّدَ الشجرُ- درخت شكوفه داد، رنگ اسب هم به آن تشبيه شده مىگويند فرسٌ وَرْدٌ- اسبى سرخ رنگ. | |||
به باره سرخ شدن افق و آسمان هم همين واژه بكار مىرود يعنى آسمان مثل قيامت سرخ است در آيه گفت: فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ- الرحمن/ 37.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 444-442</ref> | |||
=== «جبا» === | === «جبا» === | ||
جمع كردن، جَبَيْتُ الماء فى الحوض- آب را در حوض جمع كردم. | |||
جَابِيَة- حوضى كه آب در آن جمع باشد- جمعش- جَوَابٍ- است خداى تعالى گويد (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ- 13/ سباء) (كاسههايى چون آبگير بزرگ و حوض) از اين واژه- جَبَيْتُ الخراج جِبَايَةً ماليات قانونى را گرفتم، بطور استعاره بكار رفته است، خداى تعالى گويد: (يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ- 57/ قصص). | |||
(منظور كعبه است كه كثرت نعمت و بركت ثمرات هر چيزى در آن فراهم مىشود). | |||
اجْتِبَاء- جمع كردن با انتخاب و برگزيدن، خداى تعالى گويد: | |||
(فَاجْتَباهُ رَبُّهُ- 50/ قلم) و (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها- 203/ اعراف) (وقتى كه آيتى و پيامى كه طلب مىكنند و مىخواهند به ايشان نمىرسد با كنايه مىگويند تو آيات را بر نمىگيرى و نمىآورى) مىگويند- همان مگر آنها را جمع و فراهم نكردهاى؟! كنايه از اينكه اين آيات را تو خود ساختهاى و از خدا نيست. | |||
اجتباء اللّه العبد- خداوند او را ويژه فيض و بخشش الهى گردانيد كه گونه گون نعمتها بدون رنج برايش فراهم آيد و اين ويژگى براى انبياء و بعضى از مقرّبين ايشان از صدّيقين و شهدا است، چنانكه خداى تعالى گفت: (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ- 6/ يوسف) و (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ- 50/ قلم) و (وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ- 87/ انعام) و (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى- 122/ طه) مفهوم آيات فوق در اين آيه است كه مىگويد: (إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّار46/ ص).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 381-380</ref> | |||
=== «ادلی» === | === «ادلی» === | ||
دَلَوْتُ الدَّلْوَ- آوند و دلو را در چاه رها كردم. | |||
أَدْلَيْتُهَا- فرستادم، نيز هست، نظر دوّم از ابو منصور در كتاب (الشامل) است خداى تعالى گويد: فَأَدْلى دَلْوَهُ- 29/ يوسف). | |||
واژه- دَلْو- بطور استعاره براى رسيدن به چيزى نيز بكار رفته است شاعر گويد:و ليس الرّزق عن طلب حثيث/و لكن ألق دلوك فى الدِّلَاء (روزيت را در وسايل ديگران قرار ده). | |||
و همچنين وسيلهاى و كسى كه دلو پر از آب مىكند- مائح- ناميدهاند شاعر گويد:و لي مائح لم يورد النّاس قبله/معلّ و أشطان الطّوى كثير (وسيلهاى و كسى براى پر كردن دلو آبم دارم كه با سرعت و شتاب با ريسمانهاى بلندش بسرعت بآب مىرسد و كسى قبل از آن نمىتواند وارد آب شود). | |||
خداى تعالى گويد: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ- 188/ بقره)تَدَلِّي- پائين رفتن و به پائين فرستادن است. | |||
خداى تعالى گويد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى- 8/ نجم) (پس نزديك شد و پائين آمد). | |||
يعنى: جبرئيل به پيامبر خدا (ص) نزديك شد و واژه- تدلى- مثلى است براى قرب و نزديكى و تأييدى بر- دَنا- يعنى نزديك شد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 684-683</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۵۰
مترادفات قرآنی تحویل دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بلّغ»، «اورد»، «جبا»، «ادلی».
مترادفات «تحویل دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بلّغ | ریشه بلغ | مشتقات بلغ | وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ ٱلْمُشْرِكِينَ ٱسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُۥ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ
|
اورد | ریشه ورد | مشتقات ورد | يَقْدُمُ قَوْمَهُۥ يَوْمَ ٱلْقِيَٰمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ ٱلنَّارَ وَبِئْسَ ٱلْوِرْدُ ٱلْمَوْرُودُ
|
جبا | ریشه جبی | مشتقات جبی | وَقَالُوٓا۟ إِن نَّتَّبِعِ ٱلْهُدَىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَآ أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا يُجْبَىٰٓ إِلَيْهِ ثَمَرَٰتُ كُلِّ شَىْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
|
ادلی | ریشه دلو | مشتقات دلو | وَلَا تَأْكُلُوٓا۟ أَمْوَٰلَكُم بَيْنَكُم بِٱلْبَٰطِلِ وَتُدْلُوا۟ بِهَآ إِلَى ٱلْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا۟ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی تحویل دادن
«بلّغ»
البُلُوغ و البَلَاغ- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند.
يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن- بَلَغَ أَشُدَّهُ- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ- 232/ بقره) و (ما هُمْ بِبالِغِيهِ-56/ غافر) و (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ- 102/ صافّات) و (لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ- 36/ زمر) و (أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ- 39/ قلم) يعنى پيمان و عهد استوار و محكم.
بَلاغ- در معنى- تبليغ نيز هست مثل سخن خداى عزّ و جلّ (هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ- 52/ ابراهيم) و (بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ- 35/ احقاف) و (وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ- 17/ يس) و (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ- 40/ رعد). همچنين: بلاغ- در معنى كفايت و كافى بودن هم هست مثل اين آيات (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ- 106/ انبياء) و (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ- 67/ مائده) يعنى اگر اين را نرسانى يا چيزى را كه به عهده دارى تبليغ نكنى در حكم اين خواهى بود كه گويى چيزى را از رسالتش نرساندهاى، اين تأكيد براى اين است كه حكم پيامبران و تكاليفشان مشكلتر و سختتر است، و حكمشان مانند ساير مردم كه از زير بار آن شانه خالى مىكنند نيست كه گاهى كار شايسته و صالح را با كار سوئى مخلوط مىكنند.
و امّا سخن خداى عزّ و جلّ كه: (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ- 2/ طلاق) يعنى به نيكى نگهداشتن زنانى كه عدّهشان سپرى شده، كه تنها از جهت بزرگوارى و فخر و شرف است زيرا اگر زنان عدّهاى را به پايان رساندند رجوع و نگهداشتن آنها صحيح نيست.
بَلَّغْتُهُ الخبر و أَبْلَغْتُهُ- هر دو يكى است، با اين تفاوت كه معنى و مفهوم- بلّغته- بيشتر است، (در آيه ذيل حضرت نوح (ع) بقومش) مىگويد: (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي- 62/ اعراف) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- 67/ مائده) و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ- 57/ هود) و (بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 40/ آل عمران) و در همين معنى آيه (وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا- 8/ مريم) مثل اين است كه مىگوئى:
أدركنى الجهد و أدركت الجهد- يعنى جهد و سختى به من رسيد يا من به سختى رسيدم.
امّا- بلغنى المكان و أدركنى- صحيح نيست، زيرا مكان به كسى نمىرسد و كسى مكان را در نمىيابد. بَلاغَة (منظور بلاغت در سخن است كه صنعتى است ادبى) بر دو گونه است: اوّل- اينكه چيزى به ذات خود بليغ باشد كه بايد داراى سه وصف و حالت باشد:
1- از نظر زبان و لغت، صواب و نيكو باشد.
2- مطابقت با معنى مورد نظر و مقصد داشته باشد.
3- سخن در واقع راست و مطابق حقيقت باشد.
و اگر هر يك از اين سه شرط در آن نباشد از نظر بلاغت آن سخن ناقص است.
دوّم- سخن به اعتبار گوينده و شنونده و مفهوم بليغ و رسا باشد، يعنى گوينده مقصودى و امرى را در نظر داشته باشد و با وجهى نيكو و شايسته آن را ايراد كند بطوريكه مورد قبول و پذيرش طرف سخن يا وافى بهدف سخن باشد.
ولى در اين آيه كه خداى تعالى گويد: (وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً- 63/ نساء) تعبير و حمل آن با دو معنى صحيح است اوّل- اين معنى است كه مىگويد: به ايشان بگوى اگر آنچه را كه در دلهاتان داريد آشكار كنيد كشته مىشويد و تعبير ديگر مىگويد آنها را به عواقب زيانبارى كه بايشان مىرسد آگاهشان كن و بيمشان ده كه اشارهاى است به بعضى از آنچه عموم لفظ و كلّى آيه اقتضاى آن را دارد.
بلغة- رزق و روزى و آنچه از زندگى به انسان مىرسد (بهره مادّى و معنوى عمر).[۱]
«اورد»
وُرُود اصلش بسوى آبشخور رفتن است و سپس در غير از اين معنى بكار رفته است، فعل آن وَرَدْتُ الماءَ- وُرُوداً- است فأنا وَارِدٌ- اسم فاعل و- الماء مَوْرُودٌ اوْرَدْتُ الإبلَ الماءَ- شتر را به آب وارد كردم در آيه گفت:
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ- القصص/ 23 وِرْد- آبى كه براى وارد شدن در نظر گرفته شده، و نقطه مقابل- صدر- است و نيز- وِرْد- روز تب نوبه كه بخاطر سختى آن در باره آتش دوزخ بكار رفته است در آيه فرمود: فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- هود/ 97 و إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً- مريم/ 86 و أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ- انبياء/ 98 و ما وَرَدُوها- الانبياء/ 99 وَارِد- كسى است كه پيش از مردم وارد آبشخور مىشود و شترانش را سيراب و براى آنها مىنوشاند.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ- يوسف/ 19 يعنى آب دهنده را بسوى آب روانه كردند و بهر كس كه به آب وارد ميشود وارد- گويند و در آيه:
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 گفتهاند- وَرَدْتُ ماءَ كذا- براى حاضر شدن در آنجاست، هر چند از آبشخور و چشمه آب يا نهر آبى نخورده باشى. ولى گفته وارد شدن در جهنم در خبر فوق اقتضاى نوشيدن آب در جهنم دارد، اما كسانى كه از اولياى خدا و صالحين هستند وارد شدن تأثيرى از نظر ورود در دوزخ براى آنها نيست بلكه مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام هستند كه فرمود: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ- الانبياء/ 69 بنابراين در آيه فوق: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 ورود در دوزخ براى اينها با عذاب همراه نيست. (سخن مفصل در اين باره بموقع ديگر موكول مىشود).
محموم بمعنى مَوْرُود حمى- و از آوردن آن وِرْد- تعبيرى است از همين معنى كه گفته شد.
شعرٌ وَارِدٌ- موى سرى كه به پشت سر يا شانهها مىرسد.
وَرِيد- رگى كه به كبد و قلب متصل است كه مجراى خون و روح است فرمود:
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- ق/ 16 يعنى از روح او به او نزديك تريم.
وَرْد- يعنى گل كه گفتهاند وجه تسميه و نامگذارى گل به ورد براى اين است كه قبل از هر چيزى به آب مىرسد و سيراب مىشود و اولين ميوه سال را تشكيل مىدهد. به شكوفه هر درختى هم وَرْد مىگويند.
وَرَّدَ الشجرُ- درخت شكوفه داد، رنگ اسب هم به آن تشبيه شده مىگويند فرسٌ وَرْدٌ- اسبى سرخ رنگ.
به باره سرخ شدن افق و آسمان هم همين واژه بكار مىرود يعنى آسمان مثل قيامت سرخ است در آيه گفت: فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ- الرحمن/ 37.[۲]
«جبا»
جمع كردن، جَبَيْتُ الماء فى الحوض- آب را در حوض جمع كردم.
جَابِيَة- حوضى كه آب در آن جمع باشد- جمعش- جَوَابٍ- است خداى تعالى گويد (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ- 13/ سباء) (كاسههايى چون آبگير بزرگ و حوض) از اين واژه- جَبَيْتُ الخراج جِبَايَةً ماليات قانونى را گرفتم، بطور استعاره بكار رفته است، خداى تعالى گويد: (يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ- 57/ قصص).
(منظور كعبه است كه كثرت نعمت و بركت ثمرات هر چيزى در آن فراهم مىشود).
اجْتِبَاء- جمع كردن با انتخاب و برگزيدن، خداى تعالى گويد:
(فَاجْتَباهُ رَبُّهُ- 50/ قلم) و (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها- 203/ اعراف) (وقتى كه آيتى و پيامى كه طلب مىكنند و مىخواهند به ايشان نمىرسد با كنايه مىگويند تو آيات را بر نمىگيرى و نمىآورى) مىگويند- همان مگر آنها را جمع و فراهم نكردهاى؟! كنايه از اينكه اين آيات را تو خود ساختهاى و از خدا نيست.
اجتباء اللّه العبد- خداوند او را ويژه فيض و بخشش الهى گردانيد كه گونه گون نعمتها بدون رنج برايش فراهم آيد و اين ويژگى براى انبياء و بعضى از مقرّبين ايشان از صدّيقين و شهدا است، چنانكه خداى تعالى گفت: (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ- 6/ يوسف) و (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ- 50/ قلم) و (وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ- 87/ انعام) و (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى- 122/ طه) مفهوم آيات فوق در اين آيه است كه مىگويد: (إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّار46/ ص).[۳]
«ادلی»
دَلَوْتُ الدَّلْوَ- آوند و دلو را در چاه رها كردم. أَدْلَيْتُهَا- فرستادم، نيز هست، نظر دوّم از ابو منصور در كتاب (الشامل) است خداى تعالى گويد: فَأَدْلى دَلْوَهُ- 29/ يوسف).
واژه- دَلْو- بطور استعاره براى رسيدن به چيزى نيز بكار رفته است شاعر گويد:و ليس الرّزق عن طلب حثيث/و لكن ألق دلوك فى الدِّلَاء (روزيت را در وسايل ديگران قرار ده).
و همچنين وسيلهاى و كسى كه دلو پر از آب مىكند- مائح- ناميدهاند شاعر گويد:و لي مائح لم يورد النّاس قبله/معلّ و أشطان الطّوى كثير (وسيلهاى و كسى براى پر كردن دلو آبم دارم كه با سرعت و شتاب با ريسمانهاى بلندش بسرعت بآب مىرسد و كسى قبل از آن نمىتواند وارد آب شود).
خداى تعالى گويد: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ- 188/ بقره)تَدَلِّي- پائين رفتن و به پائين فرستادن است.
خداى تعالى گويد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى- 8/ نجم) (پس نزديك شد و پائين آمد).
يعنى: جبرئيل به پيامبر خدا (ص) نزديك شد و واژه- تدلى- مثلى است براى قرب و نزديكى و تأييدى بر- دَنا- يعنى نزديك شد).[۴]