پاک (مترادف)
مترادفات قرآنی پاک
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سبحان»، «قدوس»، «زکیه»، «طهورا»، «طیب».
مترادفات «پاک» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سبحان | ریشه سبح | مشتقات سبح | |
قدوس | ریشه قدس | مشتقات قدس | |
زکیه | ریشه زکو | مشتقات زکو | |
طهورا | ریشه طهر | مشتقات طهر | |
طیب | ریشه طیب | مشتقات طیب |
معانی مترادفات قرآنی پاک
«سبحان»
السَّبْح: گذشتن با شتاب در آب و هوا است.
سَبَحَ سَبْحاً و سَبَاحَةً: سير كرد و گذشت.
و اين معنى براى عبور سريع ستارگان در فضا استعاره شده است، مثل: (وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُون - 33/ انبياء) و نيز براى دويدن اسب، در آيه: (وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً- 3/ نازعات). و در مورد با سرعت و شتاب رفتن در كار، آيه: (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا- 7/ مزّمل). تسبيح منزّه دانستن و تنزيه خداى تعالى است و اصلش عبور و گذشتن با شتاب در پرستش و عبادت خداوند است، تسبيح براى كار خير نيز هست همان طور كه براى دور كردن شر و بدى، چنانكه گفته مىشود:
أَبْعَدَه اللَّهُ: خدا دورش گرداند.
واژه تسبيح: به طور كلّى در عبادات چه زبانى، چه عملى و چه در نيّت، به كار مىرود. در آيه: (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ- 43/ صافّات) كه گفتهاند او از نمازگزاران بود ولى شايستهتر است كه به هر سه قسمت (گفتن، عمل و نيّت) از عبادات حمل شود.
در آيات: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ- 30/ بقره) و (سَبِّحْ بِالْعَشِيِ- 41/ آل عمران) و (فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق).
و در آيه: (لَوْ لا تُسَبِّحُونَ- 28/ قلم) يعنى: چرا عبادتش نمىكنيد و سپاسش نمىگزاريد كه آن را بر استثناء حمل كردهاند و استثناء اين است كه مىگويند: ان شاء اللّه.
و بر اين معنى آيه: (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ- 17/ قلم) دلالت دارد.
و آيه: (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ- 44/ اسراء) مثل آيه: (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- 15/ رعد).
و (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ- 49/ نحل) كه اقتضاء دارد تسبيحى بر اساس حقيقت و سجودى بر ايشان بر وجهى باشد كه ما آن را در نمىيابيم و تفقّه نمىكنيم و بر آن آگاهى نداريم به دلالت (وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ- 44/ اسراء) و دلالت (وَ مَنْ فِيهِنَ- 44/ اسراء) بعد از ذكر آسمانها و زمين (كه موصل- من- به گفته راغب براى ناطقين است). صحيح نيست كه تقدير آيه فوق يعنى: (يسبّح له السماوات) و (يسجد له من فى الارض) باشد زيرا اين امر از چيزهايى است كه ما آن را مىفهميم و تفقّه مىكنيم و محال است كه آن معنى تقدير آيات فوق باشد و سپس عبارت (وَ مَنْ فِيهِنَ- 44/ اسراء) به آن عطف شود زيرا- من- ضمير براى موجود صاحب اختيار است.
اشياء همگيشان تسبيح او مىكنند ولى بعضى در سجود مسخر او هستند و بىاختيار ساجدند و بعضى با اختيار، خلافى نيست در اينكه آسمانها و زمين و جانداران قهرا و طبيعتا تسبيح مىكنند به طورى كه حالاتشان دلالت بر حكمت خداى تعالى دارد، بحث و اختلاف در تسبيح گفتن آسمانها و زمين است اين اختيارى است و قهرى و طبيعى و بنابر دلالتى كه از آيه ذكر كرديم اقتضاى همان را دارد (يعنى- وَ مَنْ فِيهِنَ- تسبيح و سجود بشر است كه آن را مىفهميم).
سُبْحان در اصل مصدر است، مثل- غفران- در آيات: (فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ- 17/ روم) و (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا- 32/ بقره). و سخن شاعر كه مىگويد:سُبْحَانَ مِنْ عَلْقَمَةَ الفَاجِر گفتهاند تقديرش- سبحان علقمة- به صورت تنفر و استهزاء است به همين جهت حرف (من) را به آن افزوده كه به معنى اصلى- علقمة- آن را برگرداند (علقمه يعنى حنظل تلخ).
و نيز گفتهاند: مقصودش- سبحان اللّه من اجل علقمة- است كه مضاف اليه آن در شعر حذف شده است.
السُّبُّوح القُدُّوس: از نامهاى خداى تعالى است و در كلامشان وزن فعول جز اين دو اسم نيست ولى با فتحه حرف اوّل مثل كلّوب و سمّور هست.
السُّبَحَة- تسبيح و نيز- سبحة- مهرههايى كه با آن تسبيح مىكنند.[۱]
«قدوس»
التَّقْدِيسُ: تطهير و پاك كردن خداوند بندگان را، كه در آيه:
وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33/ احزاب) ذكر شده است اينگونه تطهير غير از تطهيرى است كه به معنى ازاله و برطرف كردن پليدى محسوس از چيزى است.
در آيه: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ (30/ بقره) يعنى اشياء و پديدهها را به فرمانت تطهير و پاك مىكنيم و نيز گفته شده يعنى ترا تقديس مىكنيم و با قدس و پاكى توصيفت مىنمائيم.
و آيه: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ (102/ نحل) مقصود جبرئيل عليه السّلام است از جهت اينكه از پيشگاه خداى با قدس و پاكى نازل مىشود و فرود مىآيد يعنى با قرآن و حكمت و فيض الهى كه نفوس و جانهاى ما را پاك مىكند.
بَيْتُ المُقَدَّسِ: جائى است كه از نجاست معنوى يعنى شرك پاك است و همچنين- ارض مقدسة- خداى تعالى گفت: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَب اللَّهُ لَكُمْ (21/ مائده).
در مورد- حظيرة القُدْسِ- گفته شده بهشت است و يا دين و شريعت، كه هر دو درست است پس شريعت حظيرهاى است كه از آن طهارت و پاكى فهميده و استفاده ميشود[۲]
«زکیه»
اصل زَكَاة- رشد و فزونى است كه از بركت دادن خداى تعالى حاصل مىشود و در امور دنيوى و اخروى هر دو در نظر گرفته مىشود، مىگويند:
زَكَا الزَّرْعُ يَزْكُو: وقتى است كه از كشت و زراعت فزونى و بركت حاصل شود.
در آيه: (أَيُّها أَزْكى طَعاماً- 19/ كهف) اشاره به چيزى است كه حلال است و فرجامش ناگوار نيست و نيز زَكَاة- در باره چيزى است كه: انسان از حقّ خداى براى مسكينان و فقرا كنار مىگذارد و از مالش خارج مىكند و ناميدن چنان مالى به زكاة براى اميدوار بودن در بركت و فزونى در زكات دادن است يا براى تزكيه نفس يعنى والايش دادن نفس با خيرات و بركات و يا ناميدن آن مال به زكات براى همه موارد فوق است زيرا هر دو خير و نيكى در آن موجود است (هم فزونى و بركت مال و والايش و رشد نفس) (سعدى گويد:زكات مال بدر كن كه فضله رز را/چو باغبان ببُرد بيشتر دهد انگور) خداوند همواره- زكاة- را با- صلاة- در قرآن قرين نموده است مىگويد: (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ- 43/ بقره) با- زكاة- و تزكيه نفس و پاكيزه داشتن آن، انسان در دنيا شايسته و مستحقّ اوصاف پسنديده مىشود و در آخرت هم در خور پاداش و ثواب است.
اين گونه شايستگى را انسان با پيگيرى و خواستن چيزى كه پاكيش در آن است بدست مىآورد كه گاهى تزكيه از ناحيه بنده است، براى اين كه آن را كسب مىكند و به آن مىرسد مثل آيه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها- 9/ شمس) (كسى كه تزكيه نفس كرد رستگار شد).
و گاهى چون خداوند در حقيقت منشاء و فاعل آنهاست تزكيه به خداى تعالى نسبت داده مىشود مثل آيه:
(بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاء 49/ نساء). و گاهى تزكيه انسانها به پيامبر كه واسطهاى در وصول آن به ايشان است، نسبت داده شده مثل آيات:
(تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها- 103/ توبه) و (يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ- 151/ بقره) و گاه نيز تزكيه به عبارتى كه وسيله آن است منسوب شده.
(انجام تمام عبادات و رعايت كردن دستورات پيامبر (ص) همان است كه نتيجهاش تزكيه است و عمل به آنها انسانها را از آلودگى به شهوات و نفس امّاره باز مىدارد و رعايت مسايل اخلاقى نيز بر آن تزكيه مىافزايد لذا خداوند مىگويد: (ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ- 20/ نور) و (هُوَ أَزْكى لَكُمْ- 28/ نور) يعنى: آن اعمال تزكيه كننده هستند و همين طور آيه: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ- 45/ عنكبوت) يعنى: نماز از آلودگى نفس جلو مىگيرد و در نتيجه تزكيه مىكند.) مثل آيات:
(وَ حَنانامِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً- 13/ مريم) و (لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا- 89/ مريم). يعنى: با خلقت و آفرينش تزكيه شده است.
و اين در همان راهى است كه از برگزيدن انسانها ذكر كرديم و آن اينست كه بعضى از بندگانش را پاكيزه اخلاق و عالم قرار داده است نه با تعليم و تمرين بلكه به وسيله توفيق الهى همان طور كه تمام پيامبران و رسولان چنان هستند، جايز است كه معنى دو آيه فوق يعنى مزكّى بودن در آغاز خلقت براى آن چيزى باشد كه وقوع آن از ناحيه آنها در آينده است نه در حال، و معنى آن- سيتزكّى- است (يعنى به زودى تزكيه خواهند شد).
و آيه: (وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ- 4/ مؤمنون).
يعنى: اينگونه عبادات را كه بايستى انجام دهند، انجام مىدهند و خداوند تزكيهشان مىكند و خود خويشتن پاكيزه گردانند كه هر دو معنى- يكى است.
در آيه اخير واژه- لِلزَّكاةبراى فاعِلُونَ، مفعول نيست بلكه حرف (ل) بر سر - زكاة- براى علّت و قصد و هدف است (يعنى: به خاطر اطاعت امر خداى تعالى و رسيدن به تزكيه نفسانى زكات مىپردازند).
تَزْكِيَه كردن انسان، خويشتن و نفس خويش را دو گونه است:
اوّل- با تزكيه عملى كه پسنديده است مثل آيه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها- 9/ شمس) كه اشاره شده است و همينطور آيه: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى- 14/ اعلى).
دوّم- تزكيه زبانى با سخن گفتن، مثل اينكه شاهدى و گواهى غير خود را توصيف كند و پاك بداند و اين تزكيه زبانى يعنى مدح ديگرى مذموم و ناپسند است و در آيه: (فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ- 32/ نجم) نهى از چنين تزكيهاى است (كه انسان با زبان و سخن خود را و ديگرى را مدح كند و به طهارت و تزكيه نسبت دهد). كه اين نهى در آيه تأديب و تربيتى است براى زشت بودن خود ستايى و اينكه انسان نفس خويش را بستايد كه عقلا و شرعا ناپسند است و لذا به حكيمى گفته شد چه چيزى است كه اگر حقّ هم باشد ناپسند است و نيكو نيست پاسخ داد- مَدْح الرَّجُل نفسَه: يعنى حقّى كه ناپسند است ستودن انسان است، خويشتن را.[۳]
«طهورا»
گفته مىشود: (طَهُرَتِ المرأةُ طُهْراً و طَهَارَةً و طَهَرَتْ: پاك شد، بر وزن (حسن و ضرب) كه البتّه با فتحه حرف (ه-) به قياس نزديكتر است و معنى آن بر خلاف (طمث) است.
طَاهِرَة و طَاهِر- مثل (قائمة و قائم) و (قاعدة و قاعد) است يعنى (پاك- برخاسته- نشسته).
طهارت دو گونه است: 1- طهارت جسم 2- طهارت نفس، كه عموم آيات قرآن بر اين دو معنى حمل شده است.
مىگويند: طَهَّرْتُهُ فَطَهُرَ و تَطَهَّرَ و اطَّهَّرَ: پاكش كردم و پاكيزه شد، اسم فاعلش- طَاهِر و مُتَطَهِّر- است.
در آيه: (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا- 6/ مائده) يعنى آب بكار مبريد يا چيزى كه جاى آن باشد (غسل يا تيمّم).
و آيه: (لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ- 222/ بقره) (فَإِذا تَطَهَّرْنَ- 222/ بقره) دو لفظ (حَتَّى يَطْهُرْنَ و- تَطَهَّرْنَ) دلالت دارد بر اينكه نزديكى و همبسترى به همسران جايز نيست مگر بعد از طهارت و تطهير شدنشان. قرائت كسى كه (حَتَّى يَطَّهَّرْنَ- 222/ بقره) خوانده است تأكيد بر آن است يعنى تا اينكه طهارت را كه همان غسل است بجاى آورده باشند.
و آيه: (وَ يُحِبُ الْمُتَطَهِّرِينَ- 222/ بقره) يعنى ترك كنندگان گناه و عمل كنندگان به نيكى و صلاح. و در اين باره گفت:
(رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا- 108/ توبه) (أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ- 82/ اعراف)و آيه: (وَ اللَّهُ يُحِبُ الْمُطَّهِّرِينَ- 108/ توبه) يعنى پاكى نفس، و پاكيزهخوئى. و آيه: (وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا- 55/ آل عمران)، يعنى تو را از ميان ايشان خارج مىكنم و منزّهات مىدارم از اينكه فعل آنها را مرتكب شوى، و بر اين معنى است آيات:
وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) (وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ- 42/ آل عمران) (ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ- 232/ بقره) (أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ- 79/ احزاب)و آيه: (لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ- 79/ واقعه) يعنى به حقايق معرفت قرآن نمىرسد و دست نمىيازد مگر كسى كه نفس خويش پاكيزه گرداند و از آلوده شدن به فساد نگه دارد.
و آيه: (إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ- 82/ اعراف) اين سخن را قوم پليد لوط به صورت طنز و نيشخند گفتند چون قبلا به آنها گفته بود: (هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ- 78/ هود) زنان براى شما پاكترند.
و سخن خداى تعالى كه: (لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ- 25/ بقره) يعنى پاكيزه ازپليديهاى دنيا و نجاسات آن و گفته شده پاكيزه از اخلاق زشت به دلالت آيه: (عُرُباً أَتْراباً- 37/ واقعه) و همچنين به دليل وصف قرآن كه در بارهاش گفت: (مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ- 14/ عبس)و آيه: (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ- 4/ مدّثر) گفته شده معنايش- نفسك- است كه از معايب پاكش كنى.
و در آيات: (وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ- 26/ حج) (وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ- 125/ بقره) كه تشويقى است بر تطهير كعبه از پليديها و بتها. بعضى گفتهاند اين آيه ترغيبى است بر تطهير قلب براى داخل شدن سكينه و آرامش كه در آيه: (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ- 4/ فتح) ذكر شده است. طَهُور: مصدر است چنانكه «سيبويه»حكايت كرده كه مىگويند: تَطَهَّرْتُ طَهُوراً و توضّأت وضوءا: (به پاكى طهارت نمودم، و وضوئى گرفتم). پس- طهور- اسم مصدرى است بر وزن- فعول- مثل وقدت وقودا: (آتش را به سختى مشتعل كردم).
و نيز- طَهُور- اسمى است غير مصدر مثل- فطور- كه اسمى است براى آن چيزى كه با آن افطار مىشود و روزه مىگشايند و مانند آن، مثل: وجور و سعوط و ذرور: (دواى دهان و حلق- داروى بينى- عطر و بوئيدنى خوش). واژه- طهور- (چنانكه گفته شد اسم مصدر است) و گاهى صفت است مثل- رسول- و صفاتى مانند اينها، و بر اين معنى است آيه: (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً- 21/ انسان) آگاهى و تنبيهى است بر اينكه آن نوشيد (كه خداوند به- ابرارى- كه در سوره انسان ذكر كرده مىنوشاند) بر خلاف چيزى است كه در آيه: (وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ- 16/ ابراهيم) ذكر كرده است. و در آيه: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً- 48/ فرقان) اصحاب شافعى رضى اللّه عنه گفتهاند- طهور- در آيه اخير به معنى مطهّر- است (يعنى از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم) و اين معنى از نظر لفظ صحيح نيست زيرا وزن فعول به معنى فاعل از أفعل و فعل- (باب افعال و تفعيل) ساخته نمىشود و از- فعل- بنا مىشود.
و نيز گفته شده (ماءً طَهُوراً) در آيه اخير از جهت معنى اقتضاى تطهير و پاك كننده دارد، و آن به اين معنى است كه- طاهر- يعنى پاك كننده دو گونه است:
اوّل- اينكه صفت پاكى و طهارت آن را متعدّى نمىكند مثل طهارت لباسى كه طاهر است بدون اينكه بتوان آن را- مطهّر- دانست.
دوّم- اينكه صفت طهارت چيزى را متعدّى يعنى پاك كننده غير از خودش قرار مىدهد و خداى تعالى آن را با واژه- طهور- وصف كرده است تا شناختى و هشدارى بر اين معنى باشد.[۴]
«طیب»
طَابَ الشّيءُ يَطِيبُ طَيْباً: آن چيز به خوبى پاك شد كه آن را- طَيِّب- يعنى پاك مىگويند.
و در آيات: (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ- 3/ نساء) (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ- 4/ نساء) اصل طَيِّب- چيزى است كه براى حواسّ لذّت آور است و نفس و جان آدمى از آن لذّت مىبرد. الطّعام الطَّيِّب: در شرع، چيزى است كه آن خوردگى و طعام پاك داراى شرايطى باشد. از اين قرار:
1- بصورت مجاز تهيّه شده باشد و خوردنش جائز باشد.
2- به اندازهاى كه جايز است صرف و تناول شود يا تهيّه شود.
3- و از جائى كه جائز است، بدست مىآيد و هر گاه چنين باشد آن چيز طيّب و پاك است چه دنيائى و چه اخروى و آن چيز ناگوار نيست و گر نه چيزى هر چند كه در دنيا پاك باشد و از آن سه مجرا بدست نيايد در آخرت و پايانش هم پاك نيست.
(يعنى چيزى پاك كه به اندازه مجاز بدست نيامده و از جائى هم كه مجاز نيست
حاصل شده است هر چند چيز پاكى باشد از نظر اسلام و عاقبت آن پاك نمىتواند باشد).
و بر اين اساس فرمود: (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ- 57/ بقره) (فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً- 88/ مائده) (لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ- 87/ مائده) (كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً- 51/ مؤمنون) و اين همان مقصود و مراد آيه: (وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ- 32/ اعراف) است. (كه مىگويد با عمل صالح و شايسته رزق و طيّبات خويش بدست آريد و بخوريد نه از راه و اعمال ناروا و غير صالح) و آيه: (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ- 5/ مائده) كه گفته شده مقصود از آن- ذبائح- است.
(حيوانات حلال گوشت با ذبح شرعى) و آيه: (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ 26/ انفال) اشاره به غنيمتهاست. و نيز انسان طيّب كسى است كه از پليدى جهل و فسق و فجور و اعمال زشت و قبيح خالى و دور باشد و با زيور عمل و ايمان و اعمال نيك آراسته باشد.
و در آيه: (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ- 32/ نحل) همان انسانهاى طيّب را قصد واشاره كرده است (يعنى در حالى كه طيّب و پاكند فرشتگان آنها را از دنيا مىبرند و مىميرانند).
و آيات: (طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ- 73/ زمر)(هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً- 38/ آل عمران) و آيه: (لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ- 37/ انفال) يعنى اعمال سوء با اعمال صالح.
و آيه: (وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ- 26/ نور) هشدارى است بر اينكه اعمال پاك از پاكان است، چنانكه روايت شده است:
«المؤمن أَطْيَبُ من عمله و الكافر اخبث من عمله».
(مؤمن پاكتر از عمل خويش و كافر ناپاكتر از عمل خويش است) و آيه: (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ- 2/ نساء) يعنى كارهاى زشت را عوض اعمال خوب و صالح نگيريد و بر اين اساس آيات:
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ- 24/ ابراهيم) (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ- 10/ فاطر) و آيه: (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً- 72/ توبه) يعنى مكانهاى پاكيزه و پاك و لذّت بخش. و آيه (بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ- 15/ سباء) كه گفته شده اشاره به بهشت و جوار ربّ العزّة- است. و امّا آيه: (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ- 58/ اعراف) اشاره به سرزمين پاك است. و آيه: (صَعِيداً طَيِّباً- 43/ نساء) يعنى خاكى كه نجاست با آن نباشد.
استنجاء: (طهارت با سنگ و كلوخ) كه- اسْتِطَابَة هم ناميده شده زيرا مفهوم پاك كنندگى و ازاله پليدى در آن هست أَطْيَبَانِ: خوردن و نكاح. (كه با شرايطش دو چيز پاك و حلال و جايز است) طعام
مَطْيَبَةٌ للنّفس: غذايى كه نفس و جان را خوش آيد.
طَابٌ: عطر و بوى خوش و بهترين از هر چيز دو نيز- طَابٌ- نوعى خرماست و شهر مدينه الرّسول را هم- طَيِّبَة- گفتهاند
و در آيه: (طُوبى لَهُمْ- 29/ رعد) گفتهاند: نام درختى است در بهشت و نيز گفته شده اشارهاى است به همه آنچه در بهشت پاك و پسنديده هست از بقاى بدون فنا و نيستى، و قربت بدون زوال و بى نيازى بدون فقر و نيازمندى.[۵]