باران (مترادف)
مترادفات قرآنی باران
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «مطر»، «ماء»، «طلّ»، «وَدق»، «غیث»، «مدرارا»، «غَدَق»، «صَیّب»، «وابل».
مترادفات «باران» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
مطر | ریشه مطر | مشتقات مطر | |
ماء | ریشه موه | مشتقات موه | |
طلّ | ریشه طلل | مشتقات طلل | |
وَدق | ریشه ودق | مشتقات ودق | |
غیث | ریشه غیث | مشتقات غیث | |
مدرارا | ریشه درر | مشتقات درر | |
غَدَق | ریشه غدق | مشتقات غدق | |
صَیّب | ریشه صوب | مشتقات صوب | |
وابل | ریشه وبل | مشتقات وبل |
معانی مترادفات قرآنی باران
«مطر»
مَطَر آبى كه فرو ميريزد- يوم مَطِير و مَاطِر و مُمْطِر- روزى بارانى، وادى مَطِير و مَمْطُور- دشت و دره پر آب- مَطَرَتْنَا السماءُ و أَمْطَرَتْنَا- آسمان بر ما باران نازل كرد يا آسمان ما را بارانى كرد.
و ما مُطِرْتُ منه بخير- يعنى هر چه از او به من رسيد خير بود، گفتهاند:
فعل سه حرفى- مَطَرَ- در باره خير و بركت و باران رحمت است، اما- أَمْطَرَ- در مورد عذاب است در آيه گفت:
وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ- الشعراء/ 173.
و وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ- النمل/ 58.
و وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً- الحجر/ 74.
و فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ- الانفال/ 32.
مَطَّرَ و تَمَطَّرَ- باب تفعيل و تفعّل- از اين واژه بمعنى رفتن است مثل:
ذهاب المطر- رفتن باران.
فرس مُتَمَطِّر- اسب تيزرو كه مثل باران تيز و تند است، مُسْتَمْطِر- طلب- كننده باران و جاى روشن باران كه به خواهنده خير تعبير ميشود شاعرى گفت:فواد خطاء و واد مَطِر - پس جائى گناه آلوده و مكانى خير و خوبى.[۱]
«ماء»
آب در آيه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ- الانبياء/ 30 و ماءً طَهُوراً- الفرقان/ 48 در مورد قبائل ميگويند.
مَاه بنى فلان- اصل واژه- مَاء- موه است زيرا جمعش- أَمْوَاه و مِيَاه- است و تصغيرش- مُوَيْه كه حرف- ه- حذف و قلب به واو شده است- رجل ماء القلب- مرد كودن و ترسو. پس ماء- مقلوب- موه- است مثل- رجل قاه- است در همان معنى است- ماهت الرَّكِيَّة و بئر ميهه- چاه پر آب شد- أَمَّاهُ الرجلُ- به آب رسيد- أَمْهَى- آب رسيد.[۲]
«طلّ»
الطَّلّ: ريزترين باران و آن چيزى را كه اثر كمى دارد.
در آيه: (فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌ- 265/ بقره)
طَلَ الأرضَ: زمين نمناك و بى رنگ شد.
طُلَ دمُ فلانٍ: خونش بهدر رفت، در وقتى است كه توجّه به آن كم است و اثرش قطع مىشود گويى كه خون و اثر خونش، باران ريز و اندكى است. و چون مناسبتى ميان خانه و آثار باقى مانده آن هست لذا اثر خانه، و همچنين به كالبد شخص كه از دور ديده مىشود- طَلَل- گويند.
أَطَلَ فلانٌ: به بالا برآمد و نزديك شد.[۳]
«وَدق»
وَدَق: گرد و غباريست كه در موقع بارندگى بوجود ميآيد به خود باران تعبير ميشود. در آيه گفت:
فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ- النور/ 43 به چيزى هم كه در شدت گرما در هوا حاصل ميشود.
وَدِيقَة- ميگويند در مورد چهار پايان ميگويند- وَدَقَتِ الدابةُ- و اسْتَوْدَقَتْ و أتانٌ وَدِيقٌ و وَدُوقٌ- حيوانيكه با ديدن و خواستن محل در موقع معين از خود اثرى از رطوبت نشان ميدهد. آن مكان را هم- مُودِق- گويند شاعرى ميگويد:تُعَفِّي بذيلِ المِرط إذ جئتُ مَوْدِقِي
- تعفي يعنى اثر رطوبت- مِرط- لباس زنان اين شعر و معانى واژههاى آن استعاره و تشبيهى است براى اثر قدم نهادن براى همبسترى مثل اثرات باران و جاى ريزش آن.[۴]
«غیث»
الغَوْث: در يارى نمودن گفته مىشود و- غَيْث- در باران. اسْتَغَثْتُهُ: از او يارى خواستم يا طلب باران كردم أَغَاثَنِي: ياريم كرد و به فريادم رسيد كه از واژه- غوث- است ولى- غاثنى- از واژه- غيث- است.
غَوَّثْتُ: از غوث و يارى نمودن است، در آيات: (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ- 9/ انفال)(وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ- 29/ كهف)و صحيح است كه- يَسْتَغِيثُوا- از واژه- غيث- يعنى طلب آب و يا از- غوث- يعنى طلب يارى باشد. و همچنين- يُغاثُوا- كه در آيه هست مبتداء و خبر است هر دو معنى يارى و باران در آن صحيح است.
غَيْث: مطر يا باران است در آيه: (كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ- 20/ حديد) شاعر گويد:سمعت النّاس ينتجعون غيثا/فقلت لصيدح انتجعى بلالا[۵]
«مدرارا»
خداى تعالى گويد: وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً- 6/ انعام) و يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً- 52/ هود).
مِدْرَار- اصلش از- الَدَّرّ و الدِّرَّة- است يعنى شير مايع كه بطور استعاره براى ريزش و بركت باران بكار مىرود و همچنين براى أسماء و صفات شتر شيرده.
للّه دَرُّهُ- يعنى كار نيك و خيرش براى خداست و خدايش خير و عمل نيك دهد.
(عبارت للّه درّه- بصورت مدح و ستايش بكار مىرود و نقطه مقابلش- لا دَرَّ دَرُّهُ- يعنى خيرش بريده باد و زياد مباد).
(دَرَّ دَرُّكَ- خيرت فزون باد.
للسّوق دِرَّةٌ- يعنى كار بازار رونق دارد و بطور استعاره بكار رفته است.
در مثل مىگويند- سبقت درّته غراره - مثل- سبق سيله مطره (خسارت و سيلابش از باران و سودش بيشتر است).
از واژه- درّ- عبارت- اسْتَدَرَّتِ المعزى- مشتقّ شده يعنى آن بز طلب نرينه كرد زيرا پس از رسيدن به فحل باردار مىشود و سپس مىزايد و بعد از زايمان- درّت- شيرش زياد مىشود، پس مصدر- استدرار- كه از- درّ- مشتّق شده بطور كنايه است يعنى نرينه خواست.[۶]
«غَدَق»
گفت: (لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً- 16/ جنّ) يعنى آبى زياد و فراوان، از اين معنى عبارت غَدِقَتْ عينه تَغْدَقُ- است چشمانش پر اشك شد.
غَيْدَاق: در چيزى گفته مىشود كه قدرت مردى و دويدن و سخن گفتن در او زياد باشد.[۷]
«صَیّب»
الصَّوَابُ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مىشود:
اوّل- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مىگويى: تحرّي العدل صَوَابٌ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.
دوّم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مىكند درك كرده باشد كه در آن حال مىگويند:
أَصَابَ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:
أَصَابَهُ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:
1- اينكه چيزى را قصد مىكند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مىدهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مىگيرد.
2- اينكه چيزى را قصد مىكند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مىشود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصوّر كرده كار صوابى و نيكويى است،- مُصِيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السّلام است كه فرمود: «كلُّ مجتهدٍ مُصِيبٌ». و روايت شده است: «المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر». چنانكه روايت شده است: «من اجتهد فَأَصَابَ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر». (كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).
3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مىكند و در اثر رويدادى كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مىشود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مىكند از اين عمل معذور است.
4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مىكند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مىشود در آن حال مىگويند: أصاب الّذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.
الصَّوْب: همان اصابت و رسيدن است، مىگويند:
صَابَهُ و أَصَابَهُ. و صَوْب: براى ريزش باران هر وقت كه باندازهاى كه سودمند باشد ببارد، بكار مىرود. و در آيه:
(نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الرّبيع و ديمة تهمي (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).
الصَّيِّب: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يَصُوبُ) است.
شاعر گويد:فكأنّما صَابَتْ عليه سحابة (گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صَيِّب- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.
اصابَ السّهمَ: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مىرسد.
مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات: (أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محقّقا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟). (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ- 62/ نساء) (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).
(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ- 30/ شورى)أَصَابَ: در باره خير و شرّ هر دو آمده است، در آيات: (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مىكند و اگر حادثهاى بد به تو برسد شادمان شوند).
(وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ- 73/ نساء) فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ- 23/ نور)(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مىبارد، شادمان مىشوند).
بعضى گفتهاند: معنى- إِصَابَة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شرّ و بدى به اعتبار إصابة السّهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمىگردد.[۸]
«وابل»
وَبْلُ و وَابِل باران زياد و پياپى و سنگين. خداى تعالى فرمود: فَأَصابَهُ وابِلٌ- البقره/ 264 و كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ- البقره/ 265 و به جهت معنى زياد و سنگين كه در اين واژه هست به كارى كه از زيان و وبال آن ميرسيد بكار رفته است فرمود: فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ- الحشر/ 15 طعامٌ وَبِيلٌ- و كلأٌ وبيلٌ- يعنى غذا و گياهى كه از ضرر و زيانش ميترسند فرمود: فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا- المزمل/ 16.[۹]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 232
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 270
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 493-492
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 435
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 726-725
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 664
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 687
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 427-425
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 414