ابر (مترادف)
مترادفات قرآنی ابر
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سحاب»، «غمام»، «عارض»، «معصرات»، «مُزن»، «صَیّب».
مترادفات «ابر» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سحاب | ریشه سحب | مشتقات سحب | |
غمام | ریشه غمم | مشتقات غمم | |
عارض | ریشه عرض | مشتقات عرض | |
معصرات | ریشه عصر | مشتقات عصر | |
مُزن | ریشه مزن | مشتقات مزن | |
صَیّب | ریشه صوب | مشتقات صوب |
معانی مترادفات قرآنی ابر
«سحاب»
اصل سَحْب كشيدن است مثل كشيدن دامن بر خاك و كشيدن انسان با صورت به زمين.
و از اين واژه- واژه سَحَاب است يعنى ابرها، يا براى اينست كه باد آن را مىكشاند. يا آب، و يا كشيده شدن خودش در حال گذشتن، خداى تعالى گويد:
(يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ- 48/ قمر) و (يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ- 71/ غافر) مىگويند: فلان يَتَسَحَّبُ على فلان: بر او گستاخى مىكند مثل: ينجرّ وقتى كه زيادهروى و تجرّى و گستاخى مىكند.
سَحَاب: ابرهائى است كه آب و باران داشته يا نداشته باشد، و لذا مىگويند:
سَحَاب جَهَام: ابرهاى بى آب.
خداى تعالى گويد: (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً- 43/ نور) و (حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً- 57/ اعراف) و (وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ- 12/ رعد).
كه لفظ- سحاب- ذكر مىشود و مراد از آن به طور تشبيه سايه، و سياهى است.
خداى تعالى گويد: (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض 4/ نور).[۱]
«غمام»
الغَمّ: پوشاندن چيزى است و از اين معنى واژه- غَمَام يعنى ابرها است براى اينكه ابرها پوشاننده نور خورشيدند خداى تعالى گفت: (يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ- 210/ بقره)
غَمَّى: ابر تاريك مثل- غمام- و از اين معنى- غُمَ الهلال- است يعنى هلال مستور شد. يوم غَمٌ و ليلة غَمَّى: روز و شب گرم و غمبار.
شاعر گويد:ليلة غمّى طامس هالها (شبى تار و غمبار كه هاله و هلالش مستور است) غُمَّةُ الامر: حيرت و سرگردانى در كار، گفت: (ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً- 71/ يونس) يعنى شدّت حزن و سختى (سپس كارتان بر شما سخت و پوشيده نباشد).
غَمٌ و غُمَّةٌ: يعنى- كرب و كربة (حزن و اندوه شديد).
غَمَامَة: پارچهاى كه بر چشم و بينى شتر بسته مىشود.
ناصية غَمَّاء: موى بلند پيشانى و جلوى سر كه روى و چهره را مىپوشاند اصل- غمر- از بين بردن اثر چيزى است.[۲]
«عارض»
العَرْض: پهنا، نقطه مقابل طول يا دراز است- اصلش اين است كه- عَرْض- در باره اجسام گفته مىشود و سپس در غير جسم نيز بكار مىرود چنانكه گفت:
(فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ- 51/ فصّلت)واژه- عَرْض- مخصوص كنار و جانب چيزى است، در عبارات: عَرَضَ الشّيءُ:
عرض و پهنايش ظاهر شد.
عَرَضْتُ العودَ على الإناءِ: چوب را بر كنار ظرف به پهنا قرار دادم اعْتَرَضَ الشّيءُ في حلقه: در گلويش گير كرد.
اعْتَرَضَ الفرسُ في مشيه: آن اسب در رفتنش چموشى و توسنى كرد فيه عُرْضِيَّةٌ: توسنى كردن و با سختى رفتن.
عَرَضْتُ الشّيءَ على البيع و على فلان و لفلان: آن چيز را براى فروش بر او عرضه كردم، مثل آيات:
(ثُمَ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ- 31/ بقره) (وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا- 48/ كهف) (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ- 72/ احزاب) (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً- 100/ كهف) (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ- 20/ احقاف)
عَرَضْتُ الجندَ: سپاه را سان ديدم.
العَارِض: كسى كه چهره خود آشكار كند و گاهى اين واژه مخصوص پيدا شدن ابر در آسمان است مثل آيه: (هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا- 24/ احقاف)و به چيزى و حالتى كه از بيمارى به انسان عارض مىشود، مىگويند:
بِهِ عَارِضٌ من سقمٍ: آثارى و نشانههايى از بيمارى در او نمايان، و آشكار است و گاهى به چهره و گونه، عَارِض- گويند مثل- أخذ من عَارِضَيْهِ دو طرف رخسارش را فرا گرفت و گاهى در مورد دندانها بكار مىرود مثل:
العَوَارِض للثّنايا: دندانهايى كه در خنديدن نمايان مىشود.
فلان شديد العَارِضَة: كنايه از خوش زبانى و شيرين سخنى است.
بعيرٌ عَرُوضٌ: شترى كه از گرسنگى و بى علفى با دو طرف دهانش خار مىخورد.
عُرْضَة: آهنگ و قدرت آنچه را كه براى برخورد با چيزى آماده و ظاهر مىشود، در آيه گفت:
(وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ- 224/ بقره)
بعيرٌ عُرْضَةٌ للسّفر: شترى كه آماده براى مسافرت است.
أَعْرَضَ: جانب خويش ظاهر كرد، و اگر گفته شود:
أَعْرَضَ لي كذا: چهره خويش آشكار كرد و دسترسى به او ممكن شد أَعْرَضَ عنّي: به روشنى روى از من برگرداند، در آيات:(ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها- 22/ سجده) (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ- 63/ نساء) (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ- 199/ اعراف) (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي- 124/ طه) (وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ- 32/ انبياء) و چه بسا كه حرف (عن) حذف شود مثل آيات:
(إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ)(ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)و (فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ) (وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ- 133/ آل عمران) گفته شده همان عرض و پهنايى است كه نقطه مقابل طول و دراز است چنين تصوّرى از وجوه مختلفى است:
1- يا اينكه مىخواهد بگويد عرض بهشت در جهان و نشأة آخرت مثل فراخنا و پهناى آسمانهاى دنيا و نشأة اوّل است چنانكه گفت:
(يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ- 48/ ابراهيم).
2- و يا اينكه آسمانها و زمين در آخرت بزرگتر از چيزى كه اكنون هست مىباشد و حصولش ناممكن نيست، روايت شده است كه شخصى يهودى از عمر (رض) در باره اين آيه پرسيد و گفت: فأين النّار؟ پس آتش و عذاب كجاست، عمر پاسخ داد: وقتى كه شب فرا مىرسد روز كجاست.
3- گفته شده واژه- عَرْضُهَا- در آيه: (32/ آل عمران) وسعت و بزرگى بهشت است نه از جهت مساحت بلكه از جهت گسترش مسرّت و شادمانى در آن، چنانكه در ضدّ آن معنى مىگويند:
الدّنيا على فلان حلقة خاتم و كفّه حابل (دنيا بر او از نظر اندوه و سختى و تنگى حال همچون حلقه انگشترى است و همچون كفه دام كه محدود است.) و مثل عبارت- سعة هذه الدّار كسعة الأرض:
فضاى وسيع اين خانه مثل زمين بزرگ است.
گفته شده- عَرْض- در اينجا از عبارت عرض البيع- گرفته شده چنانكه مىگويند: بيع كذا بعرض: در وقتى كه چيزى به متاعى فروخته مىگويى:
عرض هذا الثّوب كذا و كذا: عرض اين جامه چنين و چنان است يعنى عوض آن.
عَرَض: هر چيزى است كه ثباتى نداشته باشد و متكلّمين آن را به طور استعاره در باره چيزى كه جز با جوهر يا اصل هر چيز ثباتى ندارد بكار بردهاند مثل: رنگ و طعم.
الدّنيا عَرَضٌ حاضرٌ: هشدارى است بر اينكه دنيا پايدار نيست و ثباتى ندارد، خداى تعالى گويد:
(تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ- 67/ انفال)(يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى- 169/ اعراف) (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ- 169/ اعراف) و آيه: (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً- 42/ توبه) يعنى: مطلبى سهل و آسان و باطنى. گفت: (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ- 235/ بقره) (اگر در امر همسر گزينى و خطبه نكاح يعنى عقد همسرى به كنايه چيزى بگوئيد گناهى بر شما نيست) مثل اينكه به همسرش بگويد: أنت جميلة و مرغوب فيك: تو زيبا هستى و مورد آرزوئى، و از اين قبيل سخنان .[۳]
«معصرات»
العَصْر، مصدر- عَصَرْتُ- است (يعنى فشردن).
مَعْصُور: فشرده شده. عُصَارَة: تفاله و شيره و چيزى كه فشرده شده، در آيات: (إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً- 36/ يوسف) (وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ- 49/ يوسف) يعنى: در آنسال به خير و نيكى مىرسند كه- يُعْصَرُونَ- هم خوانده شده يعنى براى آنها بارندگى مىشود. اعْتَصَرْتُ من كذا: آن را مثل عصارة، با زحمت اخذ كردم و گرفتم، شاعر گويد:و إنّما العيش بِرُبَّانِهِ/و انت من أفتانه مُعْتَصِر و در آيه: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً- 14/ نباء) يعنى: ابرهايى پر باران و باران ريز كه گفته شده ابرهايى است كه به وسيله- إِعْصَار- يعنى گرد بادهاى تند و غبارانگيز مىآيند و مىبارند گفت: (فَأَصابَها إِعْصارٌ- 266/ بقره) يعنى گردبادى سخت به آن وزيد. اعْتِصَار: فشرده شدن چيزى يا با آب يا بخودى خود
عَصَر: ملجأ و پناه. عَصْر و عِصْر: دهر و روزگاران، جمعش عُصُور، گفت: (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ- 1/ عصر)
عَصْر: ساعات آخر روز. صلاةُ العَصْر: نماز عصر.
عَصْرَان: ناهار و شام، و يا شب و روز مثل- قمرين: ماه و خورشيد.
مُعْصِر: زنى كه براى نخستين بار دشتان و يا حائض و يا به دوران جوانى داخل مىشود.[۴]
«مُزن»
مُزْن ابر روشن، مُزْنَة هم قسمتى از آن ابر است در آيه گفت:
أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ- الواقعه/ 64.
ابن مُزْنَة- هلال ماه است كه از خلال ابرها ظاهر ميشود، فلان يَتَمَزَّنُ- او سخى است مانند ابر- مَزَّنْتُ فلاناً- او را به ابر تشبيه كردم- مَازِن- تخم مورچه.[۵]
«صَیّب»
الصَّوَابُ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مىشود:
اوّل- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مىگويى:
تحرّي العدل صَوَابٌ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.
دوّم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مىكند درك كرده باشد كه در آن حال مىگويند:
أَصَابَ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:
أَصَابَهُ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:
1- اينكه چيزى را قصد مىكند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مىدهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مىگيرد.
2- اينكه چيزى را قصد مىكند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مىشود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصوّر كرده كار صوابى و نيكويى است،- مُصِيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السّلام است كه فرمود:
«كلُّ مجتهدٍ مُصِيبٌ».
و روايت شده است:
«المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر».
چنانكه روايت شده است:
«من اجتهد فَأَصَابَ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر».
(كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).
3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مىكند و در اثر رويدادى
كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مىشود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مىكند از اين عمل معذور است.
4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مىكند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مىشود در آن حال مىگويند: أصاب الّذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.
الصَّوْب: همان اصابت و رسيدن است، مىگويند: صَابَهُ و أَصَابَهُ. و صَوْب: براى ريزش باران هر وقت كه باندازهاى كه سودمند باشد ببارد، بكار مىرود. و در آيه: (نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الرّبيع و ديمة تهمي (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).
الصَّيِّب: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يَصُوبُ) است.
شاعر گويد:فكأنّما صَابَتْ عليه سحابة
(گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صَيِّب- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.
اصابَ السّهمَ: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مىرسد.
مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات:
(أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محقّقا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟). (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ- 62/ نساء) (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).
(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ- 30/ شورى)
أَصَابَ: در باره خير و شرّ هر دو آمده است، در آيات:
(إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ
- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مىكند و اگر حادثهاى بد به تو برسد شادمان شوند).
(وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ- 73/ نساء) فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ- 23/ نور)(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مىبارد، شادمان مىشوند).
بعضى گفتهاند: معنى- إِصَابَة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شرّ و بدى به اعتبار إصابة السّهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمىگردد.[۶]