نکوهش کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی نکوهش کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ذمَّ»، «عَتبَ»، «لامَ»، «سَبَّ»، «ثرَّبَ».
مترادفات «نکوهش کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ذمَّ | ریشه ذمم | مشتقات ذمم | مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصْلَىٰهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا
|
عَتبَ | ریشه عتب | مشتقات عتب | فَإِن يَصْبِرُوا۟ فَٱلنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ وَإِن يَسْتَعْتِبُوا۟ فَمَا هُم مِّنَ ٱلْمُعْتَبِينَ
|
لامَ | ریشه لوم | مشتقات لوم | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِۦ فَسَوْفَ يَأْتِى ٱللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلْكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ ذَٰلِكَ فَضْلُ ٱللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ
|
سَبَّ | ریشه سبب | مشتقات سبب | وَلَا تَسُبُّوا۟ ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّوا۟ ٱللَّهَ عَدْوًۢا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ
|
ثرَّبَ | ریشه ثرب | مشتقات ثرب | قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ ٱلْيَوْمَ يَغْفِرُ ٱللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی نکوهش کردن
«ذمَّ»
سرزنش و ملامت مىگويند: ذَمَمْتُه، أَذُمُّه، ذَمّا- كه اسم آن، مذموم و ذميم- است.
يعنى ملامت و سرزنش شده خداى تعالى گويد: مَذْمُوماً مَدْحُوراً- 18/ اسراء صورتهاى فعل اين واژه بصورت- ذَمَتُّه، أَذُمُّهُ- با تبديل يك ميم در اصل لغت به حرف ت نيز ساخته شده.
الذِّمَام، الذِّمَّة و المَذَمَّة: يعنى عهد و پيمانى كه اگر آنرا ضايع كنند مذمّت مىشوند.
لِى مَذَمَّةٌ فلا تَهْتِكْها: راز و عهدى دارم آن را افشاء مكن و مشكاف.
أَذْهِب مَذَمَّتَهُمْ بشيء: يعنى از روى عهد و پيمان چيزى از مالشان به آنها ببخش.
أَذَمَ بكذا: عهدش را شكست و بى وفايى نمود.
رجل مِذَمٌ: مرد بى حركت و بى فعاليّت.
بئر ذَمَّة: چاه كم آب، شاعر گويد:و ترى الذَّمِيمَ على مراسنهم/يوم الهِياج كمازِن النَّمْل در جنگ و كارزار دانههاى ريز گرد و غبار را مانند تخم مورچگان بر روى بينىشان مىبينى، كنايه از گرم بودن ميدان جنگ در اثر دويدن اسبها و نشستن ذرّات خال بر بينى عرق كرده جنگ جويان است الذّميم: در شعر فوق يعنى مثل دانه هاى كوچك.[۱]
«عَتبَ»
العَتَبُ هر مكانى كه براى ساكنش و نازلش سخت و مصيبت زا آستانه درب. و همچنين بطور كنايه به زن- عَتَبَة- گفته شده، از حضرت ابراهيم (ع) روايت شده است كه به زن اسماعيل گفت: به همسرت بگو- غَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِكَ: آستانه در خانهات را عوض كن (كنايه از همسر است) و بطور استعاره- عَتْب و مَعْتَبَة- خشونتى است كه انسان نسبت به غير در نفس خويش مىيابد و اصلش از- عتب- است، و بر حسب آن گفته شده:
خشنت بصدر فلان و وجدت في صدره غلظة: در دلش خشم و خشونتى يافتم.
حُمِلَ فلانٌ على عَتَبَةٍ سعبةٍ: او به حالتى سخت و ناگوار وادار شد مثل سخن شاعر كه گفت:و حملناهم على صعبة زو/زاء يعلونها بغير وطاء (و آنها را بر سختىاى سريع وادار نموديم و به سهولت بر آن فائق آمدند). أَعْتَبْتُ فلاناً:
خشمى كه از او در دل بود برايش آشكار كردم، و همچنين: أَعْتَبْتُ فلاناً: خشمگينش كردم.
اعتَبْتُهُ: خشمش را از او برطرف كردم، مثل- أشكيته: گلهاش را برطرف كردم أشكيته از اضداد است هم برطرف كردن گلهمندى و هم افزودن گلهمندى است.) و در آيه گفت: (فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ- 24/ فصّلت) از كسانى نيستند كه دردشان برطرف و خشنود شوند.
اسْتِعْتَاب: اينستكه كسى از انسانى بخواهد در درد و سختى او را يارى كند تا مشكلش رفع شود.
اسْتَعْتَبَ فلانٌ: عذر و بخشش خواست و گفت: (وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ- 84/ نحل). لك العُتْبَى: از بين رفتن چيزى است كه بخاطر آن درد و سختى رسيده يا احساس خشنودى.
بينهم أُعْتُوبَة: ميانشان چيزى است كه بوسيله آن يكديگر را به خشم مىآورند.
عَتَبَ عُتْباً: وقتى است كه كسى با يك پا راه مىرود همچون كسى كه يك پا يك پا از نردبانى بالا مىرود.[۲]
«لامَ»
لَوْم: ملامت و سرزنش انسان از خودش به نسبتى كه در او هست و مستحق آن است فعلش- لُمْتُهُ اسم مفعولش مَلُوم است در آيه گفت:
فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ- ابراهيم/ 22)و فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ- 32/ يوسف) و آيه وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ- 54/ مائده) و فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ- 6/ مؤمنون).
در اين آيه اشاره مؤمنين است كه در سوره مذكور مشخصات آنها را بيان ميكند ميگويد: اينان رستگارند زيرا نماز را با تواضع اقامه ميكنند، از هر كار بيهوده و لغوى دورى مينمايند. هواى نفس و عورت خويش از عمل حرام نگاه ميدارند مگر بر همسران دائمى و موقت قانونى خود كه در آنصورت ملامتى بر انسان نيست، در اين جا بكار بردن ملامت براى اينست كه اگر سرزنش نشدهاند چيزى برتر از واژه سرزنش هم بر آنها واقع نشده است.
أَلَامَ- باب افعال بمعنى استحقاق سرزنش است. در آيه گفت:
فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ- الذاريات/ 40).
در مورد غرق شدن فرعون و سپاهيانش در درياست ميگويد: او در اين غرق شدن و هلاكت شايسته بود و استحقاق آنرا داشت.
تَلَاوَمَ- باب مفاعله از اين فعل ملامت دو طرفه است كه عدهاى عده ديگر را سرزنش كند. در آيه گفت:
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ- القلم/ 30).
سرزنش دوزخيان از مستكبرين و اعيان از پيروان خويش است. در آيه: وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ- القيامة/ 2) گفتهاند اين نفس همان انگيزهاى است كه در انسانها باعث ميشود فضيلتها و خوبيهائى بدست آورند و در موقع انجام زشتىها انسان را ملامت و سرزنش ميكند. و اين نفس پائينتر از نفس مطمئنه است.
و باز گفتهاند- نفس لوامه- نفسى است كه با اعتماد و اطمينان به خويش آن انسان شايسته و در خور تأديب ديگرى است كه بالاتر از نفس مطمئنه است.
- لُوَمَة- كسى است مردم را سرزنش ميكند- اما- لُومَة- كسى است كه مردم او را ملامت مينمايند مثل- سُخَرَة و سُخْرَة- لَائِمَةُ الامر- كارى كه انسان بر آن ملامت ميشود.[۳]
«سَبَّ»
السَّبَّب: ريسمانى و طنابى است كه با آن از درخت خرما بالا مىروند و جمع آن- اسباب- است.
خداى تعالى گويد: (فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ- 10 ص) كه اشاره به معنى آيه: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ- 38/ طور)، يعنى: (آيا نردبانى دارند كه بر آن به آسمان بالا مىروند و گفتارها مىشنوند؟).
هر چيزى كه وسيله رسيدن به چيزى ديگر باشد- سبب ناميده مىشود.
در آيه: (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً- 84/ كهف) (او را از هر چيزى سببى داديم و او آن را دنبال و پيروى كرد).
و معنايش اين است كه خداى تعالى او را از هر چيزى، شناختى و وسيلهاى داده بود كه به آنها پيوسته شود و برسد، سپس يكى از آن اسبابها را پى گرفت و بر آن مبنا، خداى گويد:
(لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ- 36/ غافر) يعنى بسا كه وسيلهها و اسبابى كه در آسمان به وجود مىآيد و حادث مىشود بشناسيم.
(سخن فرعون است كه مىگويد: و به آنها دسترسى يابم و به وسيله آنها به آنچه را كه موسى مدّعى آنست شناسايى حاصل كنم).
سَبَب: دستار و عِمَامه و مقنعه و دستار بلند كه در بلندى تشبيهى است به ريسمان (يعنى معنى اصلى واژه) و همين طور راه روشن و فراخ نيز با واژه- سبب- توصيف شده است. مثل تشبيه نمودن راه روشن گاهى به ريسمان و گاهى به جامه بريده شده و محدود (چون هر راهى را نيز پايانى است). السَّبّ: ناسزا و دشنام دردناك و زشت، در آيه: (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ- 108/ انعام)، سبب كردن مشركين نسبت به خداوند نه از اين جهت است كه با صراحت ناسزا مىگويند بلكه به طريقى به يادآورى نام خداى پردازند كه او را با آنچه كه سزاوار او نيست، در ميان خود بيان مىكنند و در آن سخنان ناروا آنقدر لجاجت و گستاخى مىورزند كه كار به مجادله مىكشد و در ذكر خدا به نسبتهايى ناروا مىرسند، كه خداى تعالى از آنها منزّه است.
شاعر گويد:فما كان ذَنْب بني مالك/بأن سُبَّ منهم غلاما فَسَبّ بأبيض ذى شطب قاطع/يقدّ العظام و يبرى القصب و بر اين معنى شاعر ديگر آگاهى داده است كه:و نَشْتُمُ بالأفعال لا بالتّكلّم يعنى: (ما با عمل سبب و شتم مىكنيم نه با سخن گفتن).
السِّبّ: ناسزاگوئى، شاعر گويد: (عبد الرّحمن حسان):لا تَسُبَّنَّنِي فَلَسْتَ بِسِبِّي/إنَّ سِبِّي مِنَ الرِّجَالِ الْكَرِيمُ (مرا سخت دشنام مده، تو ناسزا گوى من نيستى زيرا ناسزا گوئى من از مردان بخشنده است).
السُّبَّة: آنچه كه مورد سبّ و دشنام قرار مىگيرد و به طور كنايه يعنى: پشت و دبر، اين چنين نامگذارى مثل- سبّة- در معنى- سوأة- يعنى عورت و عمل زشت زناست.
السَّبَّابة- انگشت كنارى، انگشت ابهام و از داخل دست، انگشت دوّم سبّابه است كه در موقع دشنام دادن با آن انگشت به طرف مقابل اشاره مىشود مثل ناميدن همان انگشت به- مُسَبِّحة- براى اينكه در موقع تسبيح گفتن حركت دارد.[۴]
«ثرَّبَ»
تَثْرِيب، يعنى سرزنش كردن بر گناه و نكوهيدن، خداى تعالى گويد: (لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ- 92/ يوسف) (نقل قول از سخن حضرت يوسف (ع) به برادران خويش است كه آنها را بر گناهشان سرزنش و نكوهش نمىكند و به سوى پدرش يعقوب روانهشان مىسازد). روايت شده است كه (إذا زنت أمة أحدكم فليجلدها و لا يُثَرِّبْهَا). (كنيز زانيه را سرزنش نكنيد، حدّش را جارى كنيد). از واژه- تثريب- لفظ- الثَّرْب- يعنى چربى و پيه نازك اطراف روده و شكمبه، شناخته شده. آيه (يا أَهْلَ يَثْرِب 13/ احزاب) يعنى اى اهل مدينه، و اگر ريشه و اصل لغتش از واژه- الثرب- باشد درست است و حرف (ى) در اوّل آن زايد است.[۵]