پیامرسان (مترادف)
مترادفات قرآنی پیام رسان
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نبی»، «رسول»، «ملائکه».
مترادفات «پیام رسان» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
نبی | ریشه نبأ | مشتقات نبأ | وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِىٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلْقَى ٱلشَّيْطَٰنُ فِىٓ أُمْنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلْقِى ٱلشَّيْطَٰنُ ثُمَّ يُحْكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
|
رسول | ریشه رسل | مشتقات رسل | وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِىٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلْقَى ٱلشَّيْطَٰنُ فِىٓ أُمْنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلْقِى ٱلشَّيْطَٰنُ ثُمَّ يُحْكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
|
ملائکه | ریشه ملک | مشتقات ملک | إِذْ قَالَتِ ٱلْمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرْيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ ٱسْمُهُ ٱلْمَسِيحُ عِيسَى ٱبْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِى ٱلدُّنْيَا وَٱلْءَاخِرَةِ وَمِنَ ٱلْمُقَرَّبِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی پیام رسان
«نبی»
نَبَأْ- خبرى است كه فايده و سود بزرگى دارد، كه از آن خبر علم و دانش حاصل ميشود و بر ظنّ و گمان غلبه ميكند، هيچگاه گفتن- خبر بمعنى نبأ- درست نيست مگر اينكه سه اصل و نتيجهاى كه گفته شد و از- نبأ- فهميده ميشود در آن باشد (1- سود و فايده 2- علم و دانش 3- غلبه بر ظن و گمان).
به خبرى كه دروغى در آن نباشد شايسته است- نبا- گويند مثل- تواتر و خبر از سوى خدا و از سوى نبى عليه الصلاة و السلام.
و براى اينكه- نبا- معنى خبر را هم در بردارد ميگويند- أَنْبَاْتُهُ بكذا- مثل اخبرته.
و براى اينكه در- نبا- معنى علم هست ميگويند- أَنْبَاْتُهُ كذا- مثل اعلمته كذا- به او آموختم خداى تعالى فرمود:
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ- الصاد/ 67 و گفت عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ- النباء/ 1 و أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ- التغابن/ 5 و تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ- يوسف/ 102 و تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها- الاعراف/ 101 و ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ- هود/ 100 و إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا- الحجرات/ 6.
اين آيه آگاهى ميدهد كه اگر خبر موضوع بزرگى كه ارزشمند است و شايسته است كه در آن تأمل و تفكر شود هر چند كه دانسته شود و درستى آن بر ظن و گمان غلبه داشته باشد تا اينكه در آن نظر مجدد شود و بروشنى حقيقتش آشكار شود، واژه- يتبتين از تبين- بيشتر برترى دارد.
نباته و انباته- هر دو صحيح است در آيه گفت: أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ- البقره/ 31 و نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ- يوسف/ 37 و نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ- الحجر/ 51 و أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ- يونس/ 17 و قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ- الرعد/ 33 و گفت نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ- الانعام/ 143 قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ- التوبه/ 94 فعل- نباته- رساتر از انباته است.
گفت فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا- فصلت/ 5 و يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- القيامة/ 13 و آيه زير بهمين معنى كه در قيامت آنچه كه بشر انجام داده و ميخواست انجام دهد باو خبر داده ميشود.
فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ- التحريم/ در اين گفت- نبانى- يعنى خدايم كه عليم و خبير است آگاهم كرد زيرا از انبانى- رساتر است يعنى تحقيقا او سوى خداست. و هم چنين آيه:
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ- التوبة/ 94 و فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- المائده/ 105.
نبو
: النُّبُوَّة سفارتى است بين خداي و انسانهائى كه عاقلند در ميان موجوداتش و بندگان براى اينكه ناتوانىها و علتهائى كه در كار معاش و معادشان هست بر طرف كند، پس نبى از چيزهائى كه خردهاى وارسته و عقلهاى پاك به آن توجه دارند خبر ميدهد و اگر فعيل بمعنى فاعل باشد صحيح است خداى تعالى فرمود: نَبِّئْ عِبادِي- الحجر/ 49 و قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ- آل عمران/ 15 و نيز بمعنى مفعول نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ- التحريم/ 3 تَنَبَّى فلان- ادعاى نبوت كرد، از نظر وضع لغت و حق لفظ اگر از- نبى- باشد بكار بردنش درست است زيرا- مطاوع- نبا- است مثل- زيّنه فتزيّن- حلاه فتحلى- جمله فتحمل- كه همگى اين افعال بمعنى زينتش داد مزين شد- نه زيور آراستهاش كرد و چنان شد- زيبايش نمود و زيبا شد.
كه در هر عبارت فعل دوم پيروى از معنى فعل اول دارد. ولى از آنجا كه در عرف سخن كسى كه بدروغ مدعى نبوت است- متنبى- گفته شده از بكار بردنش در اصل واژه خوددارى شده است و فقط در باره كسى كه سخن دروغ در ادعايش دارد اطلاق شده است ميگويند- تنبّى مسلمة- مسيلمه كذاب مدعى نبوّت بود و در تصغيرش ميگويند- مسيلمه تنبئ و سوء- يعنى اخبار او از خبرهاى خدائى و اللّه نيست همانطور كه مردى سخن او را شنيد و گفت بخدا سوگند چنين كلامى از خداى نيست.
نبو
: نَبِيّ بدون همزه آخر، نحويون ميگويند اصلش مهموز است ولى بكار نرفته است كه از همان تصغيرى كه در باره مسيلمه گفته شده استدلال بر مهموز بودن نمودهاند بعضى گفتهاند- نبى- از نُبُوَّة يعنى بلند مرتبگى گرفته شده بهمين جهت خداوند او را كه رجعت و بزرگى دارد و از سايرين برتر است در آيه:
وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا- المريم/ 57 نامبرده است پس- نبىّ- بدون همزه آخر رساتر از همزه داشتن است زيرا هر خبر دهندهاى قدر و مرتبه والا ندارد و لذا كسى به پيامبر گفت (يا نبيء اللّه) پيامبر فرمود
«لست بنبيء اللّه و لكن نبى اللّه».
زيرا ديد آن مرد از روى كينه نبيّ را با همزه گفت تا تحقيرى كرده باشد- نَبْوَة و نَبَاوَة- يعنى ارتفاع و بزرگى و لذا ميگويند- نَبَا بفلان مكانُهُ- جايگاهش دور شد مثل- قض عليه مضجعه- خوابگاهش بر او سخت و خشن شد.
نَبَا السيفُ عَنِ الضريبه- شمشير كند شد و- نَبَا بصرُهُ- ديدگانش از ديدن باز ماند و سست شد تشبيهى بهمان معنى است.[۱]
«رسول»
اصل- رِسْل- برانگيخته شدن به آرامى و نرمى است.
ناقةٌ رَسْلَة: شترى كه آرام راه مىرود.
إبلٌ مَرَاسِيل- شترى كه به سهولت برانگيخته مىشود، و از اين واژه: عبارت- الرَّسُول المنبعث- است (پيامبر مبعوث و برانگيخته شده). كه گاهى معنى رفق و مدارا از آن تصوّر مىشود مىگويند:
عَلَى رِسْلِكَ: در وقتى كه كسى را به مهربانى و آرامش امر كنى بكار مىرود و گاهى فقط در معنى برانگيخته شدن است و واژه- رسول- از آن مشتقّ شده است و گاهى در باره رسالت و رساندن و تبليغ زبان بكار مىرود.
چنانكه شاعر گويد:أَلَا أَبْلِغْ أَبَا حَفْصٍ رَسُولًا (پيغام را به ابا حفص برسان).
و گاهى رسالت، با زبان و كتاب و نوشتن است، واژه رسول در مفرد و جمع هر دو بكار مىرود.
خداى تعالى گويد: (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ- 128/ توبه) و در معنى جمع مانند، آيه: (فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ- 16/ شعرا) شاعر گويد:أَلِكْنِي إِلَيْهَا و خَيْرُ الرَّسُو/ل أَعْلَمُهُمْ بِنَوَاحِي الخَبَرِ يعنى: (رسالت مرا كه بهترين رسول هستم برسان كه به همه جوانب خبر آگاهترشان هستم).
جمع- رسول- رُسُل- است و گاهى مراد از- رسل اللّه فرشتگان هستند و گاهى پيامبران.
در باره فرشتگان آيات: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ- 40/ حاقّه) و (إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ- 81/ هود) (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ- 77/ هود) و (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى- 29/ هود) (وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات) و (بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ- 80/ زخرف).
و امّا واژه- رَسُول- در باره پيامبران آيات: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ- 144/ آل عمران).
(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- 67/ مائده) و (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ- 48/ انعام)
واژه مرسلين- در اين آيه بر- ملائكه و آدميان- هر دو تعبير شده است و در آيه:
(يا أَيُّهَا الرُّسُل ) گفته شده مقصود پيامبران و ياران پاك و خالص آنهاست كه چون در همه حال مطيعان و پيوستگان راستين او هستند آنها را نيز- رسل- ناميده است مثل واژه مهلّب و اولاد او كه آنها را- مهالبة- ناميدهاند.
إِرْسَال: فرستادن و رسالت يافتن كه در باره انسان و اشياء در حالت پسنديده و ناپسند هر دو بكار مىرود كه گاهى يا با تسخير و جبرى است مانند- ارسال با دو باران در آيه: (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً- 6/ انعام).
و يا- ارسال- گاهى در باره گروهى كه داراى اختيار هستند.
خداى تعالى گويد: (وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً- 61/ انعام).
(فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِين 53/ شعراء).
اينگونه ارسال- در معنى واگذارى و رها كردن و ترك ممانعت است، مثل آيه:(أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا- 83/ مريم).
يعنى: (آيا نمىدانى كه شياطين را بر كافرين واگذارديم و آنها را به سختى مضطرب و هيجان زده مىكنند) و گاهى ارسال- نقطه مقابل امساك- است، خداى تعالى گويد:
(ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ- 2/ فاطر).
(خداوند هر چه را از رحمت و بخشايش براى مردم مىگشايد و روا مىدارد هيچكس مانع و بازدارنده آنها نيست و هر چه را روا ندارد و نگشايد كسى غير از خداى بر آن توانا و رساننده آنها نيست.) الرّسل من الإبل و الغنم: گلّههاى رها شده در چراگاه.
جَاءُوا أَرْسَالًا: پى در پى آمدند.
الرِّسْل: شير زيادى كه پى در پى از پستان دوشيده مىشود.[۲]
«ملائکة»
مَلِك كسى كه امر و نهى مردم در تصرف اوست، و اين امر ويژه سياست انسانهاست از اين روى- مَلِكِ النَّاسِ- گفته ميشود نه- ملك الاشياء- و در آيه: ملك يوم الدين تقديرش ملك در روز جزاست از اين روى در آيهايكه فرمود:لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 مِلْك با كسره حرف- م- دو گونه است:
اول: ملكى كه مالكيت و سرپرستى و حكومت را ميرساند.
دوم: ملكى كه نيرومندى كسى را نشان ميدهد خواه سرپرستى بكند يا نكند. در مورد اول آيه:
إِنَ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است يعنى قدرت ملكى و حكومتى كه فساد انگيز است و در مورد دوم آيه:
إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً- المائده/ 20 در اينجا نبوت و پيامبرى را بطور خاص و ملك و شاهى را بطور عام بيان كرده است.
معنى ملك و پادشاهى در اينجا نيروئى است كه بوسيله آن كسى براى سياست و حكومت داوطلب ميشود نه اينكه همه را خداوند متولى و حاكم كار مردم قرار داده باشد زيرا چنين كارى با حكمت الهى منافات دارد، چنانكه گفتهاند- لا خير في كثرة الرؤساء- در بسيارى از سرپرستان و سلاطين هيچ خيرى نيست.
بعضى گفتهاند: ملك- اسمى است براى هر كسى كه قدرت بر سياست و اداره امور دارد اين قدرت يا تسلط بر نفس خويش است كه اين كار با ثبات و پايدارى با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهاى نفسانى همراه است.
و يا اينكه بر غير خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود يا نشود. در آيه گفت:
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً- النساء/54) يعنى ملك و حكومتى الهى ملك حق هميشگى و ازلى خداوند است لذا گفت:
لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.
و گفت قُلِ اللَّهُمَ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 پس ملك و زمامدارى، حكمرانى بر چيزى است كه تعريف شده و ضبط شده است و مِلْك با كسره- م- مثل و جنسى است براى زمامدارى و ملك، بنا بر اين هر ملك ملكى است و هر ملك ملك نيست (ملك عام است و ملك خاص ملك قدرت و نيروست ولى ملك حكمرانى با قدرت است) گفت:
وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3.
و أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- يونس/ 31.
و لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188.
و در آيات ديگر- مَلَكُوت- ويژه قدرت و ملك خدائى است مصدر- ملك- است كه حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:
وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الاعراف/ 185.
مملكت- قدرت و سرزمينهائى است كه قدرتمند مالك آن است و مملوك در عرف زبان بردگانند كه تحت سيطره ملك هستند گفت:
عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75 ميگويند- فلان جواد بمملوكه- يعنى به آنچه دارد بخشنده است.
ملكه- ويژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملكه- يعنى نيكى به زير- دست در قرآن- ملك العبيد- يعنى دست گفت:
لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَ و مَمْلُوك بوسيله پادشاهى يا نيكوكارى و يا قدرت ثابت ميشود.
مِلَاكُ الامر- چيزى از كار كه بآن اعتماد ميشود، ميگويند: القلب ملاك الجسد- سلامتى دل و قلب آرامش بدن است.
الْمِلَاك تزويج است و أَمْلَكُوهُ- به او همسر داد- همسر به قدرتى كه در سياست و تدبير منزل بكار ميرود تشبيه شده است و بهمين جهت گفتهاند: كاد العروس ان يكون ملكا- داماد در حكم ملك است.
مَلِكَ الابلُ و الشاء- شتر يا گوسفند جلو گله كه ساير شتران و گوسفندان دنبالهرو آنها هستند.
مَلْك و مِلْك- تسلط و قدرت بر ديگرى داشتن است خداى تعالى فرمود:
ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- طه/ 87.
(پس از بازگشت موسى عليه السّلام از كوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامرى، باو گفتند ما با اختيار و ميل خود خلاف نكرديم).
مَلَكْتُ العجين- خمير نان را چونه كردم، حايط ليس له مِلَاك- ديوارى كه پايهاى محكم ندارد.
اما مَلَك- علماى نحو اين واژه را از ملائكه ميدانند كه حرف- م- در آن زائد است، بعضى پژوهشگران گفتهاند: ملك از مِلْك است يعنى قدرتمند، اما به كارگزاران آفرينش كه از فرشتگانند- مَلَكْ با فتحه حرف اول و دوم گويند اما در بشر ميگويند ملك- با كسره حرف دوّم. پس هر ملكه ملائكهاى است ولى هر ملائكهاى ملك نيست در آيه زير به ملك در همين معنى اشاره شده است.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاريات/ 4.
وَ النَّازِعاتِ النازعات/ 1
از اين قبيل كلمات كه ملك الموت هم از همين است. گفت:وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها- الحاقه/ 17. و عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ- البقره/ 102 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ- السجده/ 11.[۳]