نشان دادن (مترادف)
مترادفات قرآنی نشان دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اری»، «بصَّر»، «تبرّج».
مترادفات «نشان دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اری | ریشه رای | مشتقات رای | قُلْ أَرَءَيْتُمْ شُرَكَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُوا۟ مِنَ ٱلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَمْ ءَاتَيْنَٰهُمْ كِتَٰبًا فَهُمْ عَلَىٰ بَيِّنَتٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ ٱلظَّٰلِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا
|
بصَّر | ریشه بصر | مشتقات بصر | يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ ٱلْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍۭ بِبَنِيهِ
|
تبرّج | ریشه برج | مشتقات برج | وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ ٱلْجَٰهِلِيَّةِ ٱلْأُولَىٰ وَأَقِمْنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعْنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجْسَ أَهْلَ ٱلْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا
|
معانی مترادفات قرآنی نشان دادن
«اری»
رأى: كه حرف دوم يا عين الفعل آن همزه و حرف سوم يا لام الفعل آن حرف (ى) است چنانكه مىگويند- رؤية: ديدن، و شاعر حرف (ى) را مقلوب كرده و مىگويد:
و كل خليل راءني فهو قائل/من أجلك هذا هامة اليوم أو غد
و از فعل مضارعش حرف همزه حذف شده است مىگويند: ترى و يرى و نرى:
(مىبينى- مىبيند- مىبينيم) در آيه: (فإما ترين من البشر أحدا- 26/ مريم).
(مربوط به تولد حضرت عيسى عليه السلام خطاب به مريم است كه مىگويد اگر كسى را از آدميان ديدى بگو من براى خدا روزه سكوت گرفتهام كه امروز با هيچ انسانى سخن نگويم).
و آيه: (أرنا الذين أضلانا من الجن و الإنس- 29/ فصلت).
(كفار با ديدن عذاب مىگويند: خدايا كسانى از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما بنمايان تا زير لگدهامان خردشان كنيم) ارنا- نيز خوانده شده.
رؤية: ديدن و ادراك چيزى است كه ديدنى و قابل ديدن باشد ديدن بنا به نيروى نفسانى انواعى دارد.
اول- ديدن و ادراك با حواس ظاهر و آنچه را كه بر اين اساس باشد مثل:
آيه: (لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين- 7/ تكاثر) (دوزخ را به طور قطع خواهيد ديد و آنگاه به ديده يقين هم آن را خواهيد ديد).
و آيه: (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله- 60/ زمر) (تو در قيامت كسانى كه بر خدا تكذيب كردند خواهى ديد).
و آيه: (فسيرى الله عملكم- 105/ توبه) (بزودى اعمالتان را خداوند خواهد ديد). هر چند كه ديدن خداى تعالى كه در اين آيه اشاره شده است به صورت ديدن حواس جريان يافته و بيان شده است اما- حاسه و حواس- بر خداى تعالى صحيح نيست، او متعالى از آن است.
و آيه: (إنه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم27/ اعراف)
دوم- ديدن با وهم و تخيل مثل- ارى ان زيدا منطلق: خيال مىكنم كه زيد رفته باشد، مثل آيه: (و لو ترى إذ يتوفى الذين كفروا- 50/ انفال).
سوم- ديدن با تفكر و انديشه، مثل آيه: (إني أرى ما لا ترون- 48/ انفال).
چهارم- ديدن و ادراك با عقل و خرد و بر اين معنى آيه: (ما كذب الفؤاد ما رأى- 11/ نجم) و همين طور آيه: (و لقد رآه نزلة أخرى- 13/ نجم) نيز حمل و تعبير شده است.
(قلب او آنچه را كه ديد دروغ ندانست چرا با پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنچه كه مىبيند ستيزه مىكنيد او بار ديگر نيز فرشته را ديد).
فعل رأى، اگر متعدى به دو مفعول شود اقتضاى معنى علم و دانش دارد مثل آيات (و يرى الذين أوتوا العلم- 6/ سباء) و (إن ترن أنا أقل منك 39/ كهف) (اگر علم دارى كه من از تو كمترم) أ رأيت- مثل- أخبرني است يعنى به من بگو و خبر ده كه گاهى ضمير (ك) به آخر آن افزوده مىشود و حرف (ت) در حالت تثنيه و جمع و تأنيث به حال خود باقى است فقط ضمير (ك) تغيير مىكند.
مثل آيات: (أ رأيتك هذا الذي- 62/ اسراء) و (قل أ رأيتكم- 40/ انعام).
اما در آيات: (أ رأيت الذي ينهى- 9/ علق) و (قل أ رأيتم ما تدعون- 4/ احقاف) و (قل أ رأيتم إن جعل الله 71/ قصص) و (قل أ رأيتم إن كان- 52/ فصلت) و (أ رأيت إذ أوينا- 63/ كهف).
همه اين آيات در معنى آگاهى و هشدار است (آيا نيستيد، آيا نمىدانى- آيا نمىدانيد).
الرأي: باور و اعتقاد نفسانى در باره دو امر نقيض كه قبول يكى از آنها در ظن و گمان غلبه دارد و بر اين معنى است آيه: (يرونهم مثليهم رأي العين- 13/ آل عمران) يعنى:
بنا به حكم مشاهده و ديدن، چنان مىپنداشتيد كه هر دو گروه (مؤمن و كافر) همانند و در سخن مىگوئى:فعل ذلك رأي عيني: او آن را در جلوى چشمم انجام داد و يا راءة عيني.
روية و تروية: انديشيدن و تفكر در چيزى و برگرداندن تصور آن چيز به ميان خاطرات نفسانى است براى كسب نظر و انديشه صحيح.
مروي و مرتئي: متفكر و انديشمند (اسم فاعل از (روية و تروية از باب- تفعيل و تفعله است) و اگر- رأيت- با حرف (إلى) متعدى شود در حكم و در معنى نظرى با ارزش و اعتبار است.
در آيات: (أ لم تر إلى ربك- 45/ فرقان) و (بما أراك الله- 105/ نساء) يعنى: به آنچه كه تو را مىآموزد.
الراية: پرچم و علامتى كه براى ديدن از دور افراشته و نصب شده است.
مع فلان رئي من الجن: (چنان مىنمايد كه با او اثرى و علامتى از جنون است).
أرأت الناقة فهي مرء: وقتى است كه شتر مادينه علائم آبستنى را ظاهر كند به طورى كه صدق نوزادش دانسته شود.
الرؤيا: آنچه كه در خواب ديده مىشود- رؤيا- بر وزن فعلى- است كه همزه آن تخفيف داده شده و با حرف (و) گفته مىشود.
روايت شده است كه «لم يبق من مبشرات النبوة إلا الرؤيا». يعنى: (به غير از رؤيا چيزى از مژده دهندگان به غيب نمانده است و به گفته سعدى در تفسير همين حديث مىگويد:نگر خواب را بيهده ننگرى/يكى بهره دانش ز پيغمبرى و فرمود (لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق- 27/ فتح) و (ما جعلنا الرؤيا التي أريناك- 60/ اسراء) و در آيه: (فلما تراءا الجمعان- 61/ شعراء).
يعنى: همين كه رو در رو و نزديك به هم شدند، به طورى كه هر يك از آنها در موقعيتى قرار گرفتند كه ديگرى را مىديدند و در همين معنى است- لا يترأى نارهما- و- منازلهم رئاء: خانههاشان مقابل هم بود.
فعل ذلك رئاء الناس: آن كار را براى نماياندن به ديگران و دنباله روى مردم انجام داد. مرآة: آينه و چيزى كه صورت اشياء در آن ديده شود، بر وزن- مفعله از رأيت است- مثل- مصحف از صحفت- جمع مرآة- مرائي است. الرئة: محل تنفس و عضو ظاهر و گسترده از قلب و جمعش از لفظش رؤون است.
ابو زيد ميگويد:حفظنا همو حتى اتى الغيظ منهمو/قلوبا و اكبادا لهم و رئينا
رئته: به ريهاش زدم.[۱]
«بصَّر»
البصر، نوعى كه مىبيند (چشم و ديده) در اين آيه (كلمح البصر- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (و إذ زاغت الأبصار- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.
بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغ البصر و ما طغى17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشد. جمع بصر- أبصار است و جمع بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فما أغنى عنهم سمعهم و لا أبصارهم 26/ احقاف).
اما پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار بردهاند، در ديدن چشم سر گفتهاند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفتهاند- أبصرته و بصرت به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار بردهاند.
خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر- 42/ مريم) و (ربنا أبصرنا و سمعنا- 12/ سجده) و (و لو كانوا لا يبصرون- 43/ يونس) و (و أبصر فسوف يبصرون- 179/ صافات) و (بصرت بما لم يبصروا به- (أدعوا إلى الله على بصيرة أنا و من اتبعني- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مىكنيم.
و آيه (بل الإنسان على نفسه بصيرة- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مىدهد، اما اعضايش كه مرتكب كارها شدهاند به زيان او گواهى مىدهند.
بصيرة يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم- 24/ نور).
به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفتهاند اما تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفتهاند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفتهاند كه به چشم ظاهر دلالت نكند.
خداى عز و جل گويد: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كردهاند و نيز گفتهاند لا تدركه الأبصار- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى الله عنه گفته است كه
«التوحيد أن لا تتوهمه ...».
و باز فرمود«كل ما أدركته فهو غيره».
(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط ) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مىشود- رأيته لمحا باصرا يعنى با حدقه چشم ديدمش.
خداى فرمايد: (فلما جاءتهم آياتنا مبصرة- 13/ نمل) و (و جعلنا آية النهار مبصرة- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (و آتينا ثمود الناقة مبصرة- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مىديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلم شده بود، چنانكه مىگويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفاناند.
و آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى بصائر للناس- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم.
و آيه (و أبصر فسوف يبصرون- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند.
و آيه (و كانوا مستبصرين- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (و أنبتنا فيها من كل زوج بهيج تبصرة- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بصرته، تبصيرا، تبصرة- مانند قدمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه).
و خداى فرمايد (و لا يسئل حميم حميما يبصرونهم- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمىپرسند و نمىخواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.
بصر الجرو- يعنى بچه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد.
البصرة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مىدرخشد گويى مىبيند يا به دليل اينكه از دور مىدرخشد و ديده مىشود و آنرا- بصر- گفتهاند.
البصيرة- تكهاى از خون كه نمايان است و برق مىزند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيهاى است البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مىدهند و آنجا را خط مىكشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.[۲]
«تبرّج»
البروج، قصرها و كاخها كه مفردش- برج- است- بروج النجوم- موقعيت مخصوص ستارگان، خداى تعالى گويد (و السماء ذات البروج- 1/ بروج) و (الذي جعل في السماء بروجا- 61/ فرقان) و (و لو كنتم في بروج مشيدة- 78/ نساء).
بروج مشيدة- در آيه اخير قصرهاى زمينى است و اگر منظور- بروج النجم- يعنى مكان فلكى و موقعيت ستارگان باشد لفظ مشيدة- بطور استعاره بكار رفته است و اشاره به معنى آن يعنى همان چيزى است كه زهير در شعرش بر آن اشاره نموده و مىگويد:و من هاب اسباب المنايا ينلنه/و لو نال اسباب السماء بسلم (كسى كه از جنگ و رسيدن مرگ بخويشتن مىترسد هر گاه با وسايلى به آسمان رود كه بخواهد بگريزد باز مرگها او را در مىيابند).
و اگر منظور برجها و قصرهاى زمينى باشد، شاعر ديگرى بآنها چنين اشاره مىكند كه:و لو كنت فى غمدان يحرس بابه/أراجيل أحبوش و أسود آلف إذا لأتتنى حيث كنت منيتى/يحث بها هاد لاء ثرى قائف (اگر در قصر معروف صنعاء باشم و مردانى دلاور و هزاران سپاه قهرمان درگاه آنرا محافظت كنند، ناگهان در همان جا كه هستم مرگم فرا مىرسد و راهنما و بيابانگرد، مرگ را بسويم هدايت خواهد كرد). ثوب مبرج- پارچهاى كه بر آن شكل برجها نقاشى شده و به اعتبار زيبائيش چنين ناميدهاند.
و گفته شده: تبرجت المرأة- يعنى در اظهار نيكىها به او تشبيه و همانندى پيدا كرد.
ظهرت من برجها- از قصرش ظاهر شد، و آيه زير به صورت نهى بهمين معنى دلالت دارد (و قرن في بيوتكن و لا تبرجن، تبرج الجاهلية الأولى- 33/ احزاب) و. (غير متبرجات- 60/ نور) نيز بهمان اعتبار است.
البرج- بزرگى و زيبائى چشم است كه بدو معنى كه در باره برج و قصر گفتيم تشبيه شده است.[۳]