عرضه کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی عرضه کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عرض»، «احضر».

مترادفات «عرضه کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عرض ریشه عرض مشتقات عرض
وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلْأَسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى ٱلْمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبِـُٔونِى بِأَسْمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ
احضر ریشه حضر مشتقات حضر
فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَٱلشَّيَٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا

معانی مترادفات قرآنی عرضه کردن

«عرض»

العَرْض‏: پهنا، نقطه مقابل طول يا دراز است- اصلش اين است كه- عَرْض‏- در باره اجسام گفته مى‏شود و سپس در غير جسم نيز بكار مى‏رود چنانكه گفت: (فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ‏- 51/ فصّلت)واژه- عَرْض‏- مخصوص كنار و جانب چيزى است، در عبارات: عَرَضَ‏ الشّي‏ءُ:

عرض و پهنايش ظاهر شد.

عَرَضْتُ‏ العودَ على الإناءِ: چوب را بر كنار ظرف به پهنا قرار دادم‏ اعْتَرَضَ‏ الشّي‏ءُ في حلقه: در گلويش گير كرد.

اعْتَرَضَ‏ الفرسُ في مشيه: آن اسب در رفتنش چموشى و توسنى كرد فيه‏ عُرْضِيَّةٌ: توسنى كردن و با سختى رفتن.

عَرَضْتُ‏ الشّي‏ءَ على البيع و على فلان و لفلان: آن چيز را براى فروش بر او عرضه كردم، مثل آيات: (ثُمَ‏ عَرَضَهُمْ‏ عَلَى الْمَلائِكَةِ- 31/ بقره) (وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّكَ صَفًّا- 48/ كهف)(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ- 72/ احزاب) (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ‏ عَرْضاً- 100/ كهف)(وَ يَوْمَ‏ يُعْرَضُ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ- 20/ احقاف)

عَرَضْتُ‏ الجندَ: سپاه را سان ديدم.

العَارِض‏: كسى كه چهره خود آشكار كند و گاهى اين واژه مخصوص پيدا شدن ابر در آسمان است مثل آيه: (هذا عارِضٌ‏ مُمْطِرُنا- 24/ احقاف)

و به چيزى و حالتى كه از بيمارى به انسان عارض مى‏شود، مى‏گويند:

بِهِ‏ عَارِضٌ‏ من سقمٍ: آثارى و نشانه‏هايى از بيمارى در او نمايان، و آشكار است و گاهى به چهره و گونه، عَارِض‏- گويند مثل- أخذ من‏ عَارِضَيْهِ‏ دو طرف رخسارش را فرا گرفت و گاهى در مورد دندان‏ها بكار مى‏رود مثل:

العَوَارِض‏ للثّنايا: دندانهايى كه در خنديدن نمايان مى‏شود.

فلان شديد العَارِضَة: كنايه از خوش زبانى و شيرين سخنى است.

بعيرٌ عَرُوضٌ‏: شترى كه از گرسنگى و بى علفى با دو طرف دهانش خار مى‏خورد.

عُرْضَة: آهنگ و قدرت آنچه را كه براى برخورد با چيزى آماده و ظاهر مى‏شود، در آيه گفت:

(وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ‏- 224/ بقره)

بعيرٌ عُرْضَةٌ للسّفر: شترى كه آماده براى مسافرت است.

أَعْرَضَ‏: جانب خويش ظاهر كرد، و اگر گفته شود:

أَعْرَضَ‏ لي كذا: چهره خويش آشكار كرد و دسترسى به او ممكن شد أَعْرَضَ‏ عنّي: به روشنى روى از من برگرداند، در آيات:(ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها- 22/ سجده) (فَأَعْرِضْ‏ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ‏- 63/ نساء) (وَ أَعْرِضْ‏ عَنِ الْجاهِلِينَ‏- 199/ اعراف) (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي‏- 124/ طه) (وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ‏- 32/ انبياء) و چه بسا كه حرف (عن) حذف شود مثل آيات: (إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ‏)(ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏)و (فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏)

(وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏- 133/ آل عمران) گفته شده همان عرض و پهنايى است كه نقطه مقابل طول و دراز است چنين تصوّرى از وجوه مختلفى است:

1- يا اينكه مى‏خواهد بگويد عرض بهشت در جهان و نشأة آخرت مثل فراخنا و پهناى آسمانهاى دنيا و نشأة اوّل است چنانكه گفت:

(يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ‏- 48/ ابراهيم).

2- و يا اينكه آسمانها و زمين در آخرت بزرگتر از چيزى كه اكنون هست مى‏باشد و حصولش ناممكن نيست، روايت شده است كه شخصى يهودى از عمر (رض) در باره اين آيه پرسيد و گفت: فأين النّار؟ پس آتش و عذاب كجاست، عمر پاسخ داد: وقتى كه شب فرا مى‏رسد روز كجاست.

3- گفته شده واژه- عَرْضُهَا- در آيه: (32/ آل عمران) وسعت و بزرگى بهشت است نه از جهت مساحت بلكه از جهت گسترش مسرّت و شادمانى در آن، چنانكه در ضدّ آن معنى مى‏گويند:

الدّنيا على فلان حلقة خاتم و كفّه حابل (دنيا بر او از نظر اندوه و سختى و تنگى حال همچون حلقه انگشترى است و همچون كفه دام كه محدود است.) و مثل عبارت- سعة هذه الدّار كسعة الأرض:

فضاى وسيع اين خانه مثل زمين بزرگ است.

گفته شده- عَرْض‏- در اينجا از عبارت عرض البيع- گرفته شده چنانكه مى‏گويند: بيع كذا بعرض: در وقتى كه چيزى به متاعى فروخته مى‏گويى:

عرض هذا الثّوب كذا و كذا: عرض اين جامه چنين و چنان است يعنى عوض آن.

عَرَض‏: هر چيزى است كه ثباتى نداشته باشد و متكلّمين آن را به طور استعاره در باره چيزى كه جز با جوهر يا اصل هر چيز ثباتى ندارد بكار برده‏اند مثل: رنگ و طعم.

الدّنيا عَرَضٌ‏ حاضرٌ: هشدارى است بر اينكه دنيا پايدار نيست و ثباتى ندارد، خداى تعالى گويد: (تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ- 67/ انفال)

(يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏- 169/ اعراف) (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ‏- 169/ اعراف) و آيه: (لَوْ كانَ‏ عَرَضاً قَرِيباً- 42/ توبه) يعنى: مطلبى سهل و آسان و باطنى. گفت: (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ‏ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ- 235/ بقره) (اگر در امر همسر گزينى و خطبه نكاح يعنى عقد همسرى به كنايه چيزى بگوئيد گناهى بر شما نيست) مثل اينكه به همسرش بگويد: أنت جميلة و مرغوب فيك: تو زيبا هستى و مورد آرزوئى، و از اين قبيل سخنان[۱]

«احضر»

الحَضَر- شهر نشينى، نقطه مقابل البدو- يعنى روستا نشينى است.

حِضَارَة و حَضَارَة- سكونت در شهر است مانند: (بداوة- و بداوة- يعنى سكونت و زندگى در روستا و بيابان، سپس واژه حضر- بصورت اسم براى شهادت دادن و حاضر شدن در مكانى يا گواهى دادن انسانى يا چيزى ديگر قرار داده شده و بكار رفته، در آيات (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ‏- 180/ بقره).

(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ- 8/ نساء).

(وَ أُحْضِرَتِ‏ الْأَنْفُسُ الشُّح‏128/ نساء).

(عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ‏- 14/ تكوير).

(وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ‏ يَحْضُرُونِ‏- 98/ مؤمنون).

آيه اخير بصورت كنايه است يعنى بخدا پناه مى‏برم كه شياطين و پريان بر من حاضر و گواه شوند. شخص ديوانه و كسى را كه مرگش سر رسيده بطور كنايه‏ مُحْتَضَر- گويند، و بر اين معنى تنبّه مى‏دهد سخن خداى عزّ و جلّ كه: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- 16/ ق).

و آيه (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ‏- 158/ انعام).

و آيه (ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً- 30/ آل عمران).

يعنى كارهاى گواهى شده و ديده شده‏اى كه در حكم حاضر بودن در حضور اوست.

و نيز آيات (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ‏ حاضِرَةَ الْبَحْرِ- 163/ اعراف). يعنى: نزديك دريا (از شهرى كه بر ساحل دريا بود از ايشان پرسش كن كه آن شهر چطور شد). (تِجارَةً حاضِرَةً- 282/ بقره) تجارت و داد و ستد نقدى.

خداى تعالى گويد: (وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏- 32/ يس). (فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ‏- 16/ روم). (شِرْبٍ‏ مُحْتَضَرٌ- 28/ قمر). يعنى: يارانش آن را حاضر مى‏كنند.

الحُضْر- نهيب زدن به اسب است كه در آنحال كه با بلند كردن دستان اسب، آن را با سرعت مى‏دواند.

أَحْضَرَ الفرس- اسب دستها را بلند كرد و بسرعت دويد.

اسْتَحْضَرْتُهُ‏- اسب را دوانيدم.

حَاضَرْتُهُ‏ مُحَاضَرَةً و حِضَاراً- از روياروئى با او به استدلال و محاجّه پرداختم تا هر يك دلايلمان را حاضر كنيم و بنمايانيم و يا از معنى واژه الحضر: دوانيدن اسب، گرفته شده چنانكه مى‏گوئى اسب را دوانيدم (پس محاضرة يعنى طرف مقابل را ناچار بحركت فكرى و سخن گفتن تعبير شده است.

مَحْضَر- مصدر فعل- حَضَرْتُ‏ است يعنى حاضر شدن، و همچنين اسم مكان يعنى جاى حضور يافتن.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 583-580
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 507-506