طلب کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی طلب کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «طلب»، «ابتغی»، «تحسّس»، «تجسّس»، «التمس»، «جاس»، «بعثَر»، «تحرّی».

مترادفات «طلب کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
طلب ریشه طلب مشتقات طلب
أَوْ يُصْبِحَ مَآؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُۥ طَلَبًا
ابتغی ریشه بغی مشتقات بغی
وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ ٱسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ نَفَقًا فِى ٱلْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِى ٱلسَّمَآءِ فَتَأْتِيَهُم بِـَٔايَةٍ وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى ٱلْهُدَىٰ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلْجَٰهِلِينَ
تحسّس ریشه حسس مشتقات حسس
يَٰبَنِىَّ ٱذْهَبُوا۟ فَتَحَسَّسُوا۟ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَا۟يْـَٔسُوا۟ مِن رَّوْحِ ٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَا يَا۟يْـَٔسُ مِن رَّوْحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلْقَوْمُ ٱلْكَٰفِرُونَ
تجسّس ریشه جسس مشتقات جسس
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱجْتَنِبُوا۟ كَثِيرًا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ ٱلظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا۟ وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ
التمس ریشه لمس مشتقات لمس
يَوْمَ يَقُولُ ٱلْمُنَٰفِقُونَ وَٱلْمُنَٰفِقَٰتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ٱرْجِعُوا۟ وَرَآءَكُمْ فَٱلْتَمِسُوا۟ نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُۥ بَابٌۢ بَاطِنُهُۥ فِيهِ ٱلرَّحْمَةُ وَظَٰهِرُهُۥ مِن قِبَلِهِ ٱلْعَذَابُ
جاس ریشه جوس مشتقات جوس
فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ أُولَىٰهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَآ أُو۟لِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا۟ خِلَٰلَ ٱلدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا
بعثَر ریشه بعثر مشتقات بعثر
وَإِذَا ٱلْقُبُورُ بُعْثِرَتْ
تحرّی ریشه حری مشتقات حری
وَأَنَّا مِنَّا ٱلْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا ٱلْقَٰسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُو۟لَٰٓئِكَ تَحَرَّوْا۟ رَشَدًا


معانی مترادفات قرآنی طلب کردن

«طلب»

الطلب‏: جستجو از وجود چيزى، خواه طلب از جسم و عين چيزى باشد و خواه طلب از معنى و مفهوم آن، در آيات:

(فلن تستطيع له‏ طلبا- 41/ كهف) (و هرگز قادر به جستجوى آن نباشيد).(ضعف الطالب و المطلوب‏ - 73/ حج) (چه ناچيز و زبون است آنكه خواهنده است و آنچه كه در طلبش مى‏روند).

أطلبت فلانا: نيازش را برآوردم و يا او را به خواستن نيازمند كردم (از اضداد است). أطلب الكلاء: وقتى است كه سبزه و گياه دور باشد به طورى كه نياز هست كه جستجو شود.[۱]

«ابتغی»

البغي‏ يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميت و ارزش مادى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيت تعبير و بيان مى‏شود.

بغيت‏ الشى‏ء و ابتغيت‏- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مى‏رود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عز و جل فرمايد: (لقد ابتغوا الفتنة من قبل‏- 48/ توبه) و گفت (يبغونكم‏ الفتنة- 47/ توبه).

بغى دو گونه است.

اول- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبات.

دوم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حق به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصلوه و السلام فرمايد:

«الحق بين و الباطل بين و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه».

(حق و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است.

و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مى‏شود بنابراين: در باره‏ معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إنما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون‏ في الأرض بغير الحق‏- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حق مخصوص كرده است.

أبغيتك‏- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم.

بغى‏ الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد.

بغت‏ المرأة بغاء- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عز و جل فرمايد: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء إن أردن تحصنا- 33/ نور).

(هر گاه جوانانتان اراده عفت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد).

بغت‏ السماء: بيش از اندازه نياز باران باريد.

بغى‏: تكبر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايسته‏اش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مى‏رود مانند آيات زير: (يبغون في الأرض بغير الحق‏- 42/ شورى) و (إنما بغيكم على أنفسكم‏- 23/ يونس) و (ثم‏ بغي‏ عليه لينصرنه الله‏- 60/ حج) و (إن قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم‏- 76/ قصص) و (فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التي تبغي‏- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غير باغ‏ و لا عاد- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقتان نباشد.

حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد.

مجاهد رحمه الله مى‏گويد تفسير آيه اين است كه «غير باغ‏ على إمام‏ و لا عاد فى المعصية طريق الحق» (بر امام حق، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حق به معصيت بر نگرديد و از حق در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفين (لسان 14، مجمع البحرين 1). و اما- ابتغاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايسته‏اى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابتغاء رحمة من ربك‏- 28/ اسراء) و (ابتغاء وجه ربه الأعلى‏- 20/ الليل).

گفته‏اند- ينبغى‏- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مى‏گويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد:

اول- اينكه از فعل جمله تبعيت مى‏كند و عمل و فعل را مشخص مى‏نمايد، مانند- النار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له‏- 69/ يس) بر وجه اول يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمى‏بينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است.

و در آيه (و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي‏- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مى‏گويد- رب اغفر لي و هب لي‏- نخست آمرزش مى‏طلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجه است كه مى‏گويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مى‏كند).[۲]

«تحسّس»

الحاسة- نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسى و ملموس درك مى‏شود، و- حواس‏- كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از (چشائى، بويائى، پسايى، شنوايى، بينايى).

گفته مى‏شود حسست‏ و حسيت‏ و أحسست‏، پس احسست دو گونه است اول- مثل- أصبته بحسى، با حسم او را دريافتم و باو رسيدم مانند: عنته و رعته- باو توجه كردم و رعايتش نمودم.

دوم- مثل- أصبت حاسته- همچون- كبدته و فأدته- كه در بيمارى آن اعضاء بكار مى‏رود و مصدرش از معنى بيمارى و مرگ- (الحس) است كه از كشتن و از ريشه بركندن گرفته شده).

و چنين است كه مى‏گويند- حسسته‏ يعنى قتلته.

خداى تعالى گويد: (إذ تحسونهم‏ بإذنه‏- 152/ آل عمران) يعنى موقعيكه ايشان را باذن او مى‏كشيد.

حسيس‏- يعنى كشته شده جراد محسوس‏- ملخ پخته شده.

انحست‏ أسنانه- كه باب انفعال حس است يعنى دندانهايش كنده شد و ريخت.

حسست‏- دانستم و فهميدم، كه جز در مورد فهم و درك با حواس ظاهرى گفته نمى‏شود، اما حسيت‏، كه حرف (س) به حرف (ى) تبديل شده در همان معنى است ولى‏ أحسسته‏- حقيقتش ادراك با هر دو حس يعنى هم با حس ظاهر و هم با انديشه و احساس باطنى است، و أحست، هم مثل همان است كه يك (س) آن حذف شده است همچون:

ظلت- (روز را در سايه گذارندم، كه يك (ل) آن حذف شده است).

خداى تعالى گويد: (فلما أحس‏ عيسى منهم الكفر- 152/ آل عمران) تنبه و آگاهى بر اين مطلب است كه كفر و ناسپاسى كاملا از آنها ظاهر بطورى كه بخوبى حس مى‏شد و ديده مى‏شد زيرا حس ظاهر برترى بر فهم و احساس درونى دارد.

و همينطور آيه (فلما أحسوا بأسنا إذا هم منها يركضون‏- 12/ نساء).

يعنى با مشاهده عذاب، درد و سختى آن را با احساسشان دانستند).

و آيه (هل‏ تحس‏ منهم من أحد- 98/ مريم).

يعنى آيا با حست يكى از ايشان را در مى‏يابى، و از حركت هم به حسيس و حس تعبير شده است.

خداى تعالى گويد: (لا يسمعون‏ حسيسها- 102/ انبياء).

صداى آهسته‏اش را نمى‏شنوند.

حساس- سوء خلق و خوى زشت كه بر بناء زشت كه بر بناء و قاعده اوزان بيماريها مثل: زكام و سعال يعنى سرما خوردگى است.[۳]

«تجسّس»

خداى تعالى فرمايد: و لا تجسسوا12/ حجرات). معنى اصلى‏ جس‏- لمس كردن و گرفتن نبض و شناختن تپش آن براى حكم كردن در مورد سلامتى و بيمارى است، كه اين معنى ريشه‏اى اخص از حس- است زيرا حس- شناسايى از راه ادراك حسى است ولى جس شناختن حال غير از راه حسى- است از واژه- جس- لفظ جاسوس‏ مشتق شده است.[۴]

«التمس»

لمس‏- درك و فهم با حواس ظاهر و پوست بدن است كه از آن بگونه خواستن و طلب تعبير شده است.

شاعر ميگويد:«و ألمسه‏ فلا أجده» در طلبش بودم آنرا نيافتم. خداى تعالى گفت: و أنا لمسنا السماء- الجن/ 8). (سخن پريان است كه ميگويند به آسمان بر شديم و آنجا را سرشار از نگهبانان يافتيم). از واژه- لمس- و- ملامسة- بطور كنايه به همبسترى با همسران گفته ميشود. در آيه:

لامستم‏ النساء- النساء/ 43).

لمستم‏- نيز قرائت شده كه بر- مس- و همبسترى حمل شود.

پيامبر صلى الله عليه و آله از فروش و معامله‏اى كه با ملامسه انجام شود نهى فرموده است باين معنى كه گاهى مى‏گفتند هر گاه تو لباس مرا دست زدى و من هم لباس تو را لمس كردم معامله و فروش واجب ميشود.

مماسه- نياز به همبسترى است.[۵]

«جاس»

جاس‏ در ميانشان رفت و آمد و تردد كرد و چيزى مطالبه كرد خداى تعالى گويد: فجاسوا خلال الديار- 5/ اسراء) يعنى براى سركوبيشان بميان آنها رفت و آمد كرد كه از معنيش با- جاسوا و داسوا- يعنى براى غارت اموال رفتند و لگد كوبشان كردند، يكى است.

الجوس‏- يعنى مطالبه كردن و كاملا كوشش كردن و جديت كردن.

المجوس‏- كه معنى آن معروف است و از واژه- الجوس- مشتق شده است.[۶]

«بعثَر»

خداى تعالى گويد: (و إذا القبور بعثرت‏- 4/ انفطار) يعنى خاكش زير و رو شد و هر چه داشت بيرون ريخت.

كسانى كه تركيب بعضى از واژه‏هاى چهار حرفى و پنج حرفى را از سه حرفى‏ها يا عبارات مربوط به خود واژه‏ها صحيح مى‏دانند، مانند- تهلل- از لا إله إلا الله- و- بسمل- از بسم الله.

مى‏گويند- بعثر- هم از دو كلمه- بعث و أثير- تركيب شده است و اين تعبير و توجيه در اين واژه چندان هم بعيد نيست زيرا- بعثرة- معنى- بعث و- أثير را در بر دارد.[۷]

«تحرّی»

حرى‏ قصد كرد و خواست، حرى الشي‏ء يحري‏- يعنى آهنگش كرد، و به سويش رفت.

تحراه‏- به همان معنى است يعنى بسوى او قصد كرد و او را مقصد خود قرار داد.

خداى تعالى گويد: (فأولئك‏ تحروا رشدا- 14/ جن).

(تمام آيه چنين است- فمن أسلم فأولئك تحروا رشدا، يعنى آنكه اسلام آورد آهنگ رشد و كمال كرد) يا (آنها كه اسلام آوردند ...).

حرى‏ الشي‏ء يحري‏- يعنى كم و ناقص شد، گوئى كه بسوى مقصد ادامه نيافته و ناقص مانده، شاعر گويد:و المرء بعد تمامه يحرى‏ (انسان پس از رويش، فرسايش مى‏يابد و ناقص مى‏شود).

رماه الله بأفعى‏ حارية[۸]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 494-493
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 297-295
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 480-479
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 398-397
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 160-159
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 434-433
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 288
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 477-476