صحیح (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی صحیح

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صواب»، «حق».

مترادفات «صحیح» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
صواب ریشه صوب مشتقات صوب
يَوْمَ يَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلْمَلَٰٓئِكَةُ صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحْمَٰنُ وَقَالَ صَوَابًا
حق ریشه حقق مشتقات حقق
سَنُرِيهِمْ ءَايَٰتِنَا فِى ٱلْءَافَاقِ وَفِىٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ ٱلْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ

معانی مترادفات قرآنی صحیح

«صواب»

الصواب‏ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مى‏شود:

اول- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مى‏گويى:

تحري العدل‏ صواب‏ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.

دوم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مى‏كند درك كرده باشد كه در آن حال مى‏گويند:

أصاب‏ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:

أصابه‏ السهم: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:

1- اينكه چيزى را قصد مى‏كند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مى‏دهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مى‏گيرد.

2- اينكه چيزى را قصد مى‏كند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مى‏شود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصور كرده كار صوابى و نيكويى است،- مصيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود:

«كل مجتهد مصيب‏».

و روايت شده است:

«المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر».

چنانكه روايت شده است: «من اجتهد فأصاب‏ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر». (كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).

3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مى‏كند و در اثر رويدادى‏ كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مى‏شود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مى‏كند از اين عمل معذور است.

4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مى‏كند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مى‏شود در آن حال مى‏گويند: أصاب الذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.

الصوب‏: همان اصابت و رسيدن است، مى‏گويند:

صابه‏ و أصابه‏. و صوب‏: براى ريزش باران هر وقت كه باندازه‏اى كه سودمند باشد ببارد، بكار مى‏رود. و در آيه:

(نزل من السماء ماء بقدر- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الربيع و ديمة تهمي‏ (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).

الصيب‏: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يصوب‏) است.

شاعر گويد:فكأنما صابت‏ عليه سحابة (گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أو كصيب‏- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صيب‏- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.

اصاب‏ السهم: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مى‏رسد.

مصيبة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات:

(أ و لما أصابتكم‏ مصيبة قد أصبتم‏ مثليها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محققا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟).

(فكيف إذا أصابتهم مصيبة- 62/ نساء) (و ما أصابكم‏ يوم التقى الجمعان‏- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).

(و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم‏- 30/ شورى) أصاب‏: در باره خير و شر هر دو آمده است، در آيات:

(إن‏ تصبك‏ حسنة تسؤهم و إن تصبك مصيبة- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مى‏كند و اگر حادثه‏اى بد به تو برسد شادمان شوند).

(و لئن أصابكم فضل من الله‏- 73/ نساء) فيصيب‏ به من يشاء و يصرفه عن من يشاء- 23/ نور) (فإذا أصاب به من يشاء من عباده‏- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مى‏بارد، شادمان مى‏شوند).

بعضى گفته‏اند: معنى- إصابة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شر و بدى به اعتبار إصابة السهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمى‏گردد.[۱]

«حق»

اصل‏ حق‏ مطابقت و يكسانى و هماهنگى و درستى است، مثل مطابقت پايه درب در حالى كه در پاشنه خود با استوارى و درستى مى‏چرخد. و مى‏گردد.

گفته‏اند: «حق» وجوهى دارد:

اول- بمعنى ايجاد كننده‏اى چيزى را كه به سبب حكمتى كه مقتضى آن است ايجاد نموده است و لذا در باره خداى تعالى كه ايجاد كننده پديده‏هاى عالم بمقتضاى حكمت است- حق- گويند.

در آيه (ثم ردوا إلى الله مولاهم‏ الحق‏- 30/ يونس).

يعنى: (سپس ايشان را به الله كه مولاى هميشگى و بحقشان است باز برند).

كمى دورتر در آيه (32/ يونس) مى‏فرمايد: (فذلكم الله ربكم الحق‏- 32/ يونس).

و در آيه (فما ذا بعد الحق إلا الضلال فأنى تصرفون‏- 32/ يونس) يعنى: (براستى بعد از حق جز گمراهى چيست كه شما را بآن بر مى‏گردانند).

دوم- حق در معنى خود موجود، كه آنهم بمقتضاى حكمت ايجاد شده، از اين روى تمام فعل خداى تعالى را حق گويند، در آيات:

(هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا- 5/ يونس) تا آنجا كه مى‏فرمايد: (ما خلق الله ذلك إلا بالحق‏- 5/ يونس).

و در باره قيامت فرمايد: (يستنبئونك أ حق هو، قل إي و ربي إنه لحق‏ 53/ يونس).

يعنى: (خبر قيامت را از تو مى‏پرسند كه آيا راست است بگو سوگند به‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 519

پروردگارم كه قيامت بر حق است).

و آيه (ليكتمون الحق‏- 146/ بقره).

و خداى عز و جل گويد: (الحق من ربك‏- 147/ بقره).

(و إنه للحق من ربك‏- 149/ بقره).

سوم- حق، بمعنى اعتقاد داشتن و باور داشتن در چيزى است كه يا آن باور يا واقعيت آنچيز و در ذات او مطابقت با حق دارد، چنانكه مى‏گوئيد اعتقاد او در بعث و پاداش و مكافات و بهشت و دوزخ حق است.

خداى تعالى فرمايد: (فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق‏ 213/ بقره).

چهارم- حق يعنى هر كار و سخنى كه بر حسب واقع آنطور كه واجبست، و باندازه‏اى كه واجب است و در زمانى كه واجب است انجام مى‏شود، چنانكه مى‏گوئيم، كار تو حق است و سخن تو نيز حق.

خداى تعالى گويد: (كذلك‏ حقت‏ كلمة ربك‏- 33/ يونس).

(حق‏ القول مني لأملأن جهنم‏- 13/ سجده).

سخن خداى عز و جل: (و لو اتبع الحق أهواءهم‏- 71/ مؤمنون).

صحيح است كه مراد از حق در اين آيه خداى تعالى باشد و همينطور ممكن است مراد از آن حكمى بنابر اقتضاى حكمت باشد كه همان حقى است‏ كه در آيه آمده است.

أحققت‏ كذا- يعنى آنرا از نظر حق بودن اثبات كردم يا حقش را اداء كردم، و يا اينكه چون حق بود بحق بودنش حكم نمودم.

خداى تعالى گويد: (ليحق‏ الحق‏- 8/ انفال) (براى اينكه حق را اثبات كند).

پس اثبات حق دو گونه است:

اول- با اظهار كردن دلائل و آيات (يعنى آثار حق در آفرينش، و پديده‏ها).

چنانكه خداى تعالى گويد: (و أولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا- 91/ نساء) يعنى دليل قوى و روشن.

معنى- دوم- اثبات حق با كامل نمودن شريعت و گسترش آن در عموم مردم است مثل آيات زير:

(و الله متم نوره و لو كره الكافرون‏- 8/ صف).

(هو الذي أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله‏33/ توبه).

و آيه (الحاقة ما الحاقة- 2 و 1/ حاقه) كه اشاره بقيامت است چنانكه آن را چنين تفسير كرد و گفت (يوم يقوم الناس‏- 6/ مطففين) زيرا در قيامت پاداش و جزاء بحقيقت مى‏پيوندد و اثبات مى‏شود.

گفته مى‏شود: حاققته‏ فحققته‏- يعنى در حق با او مخاصمه و استدلال كردم و بر او چيره شدم.

عمر (رض) گفته است‏

(إذا النساء بلغن نص‏ الحقاق‏، فالعصبة اولى فى ذلك)(اگر دوشيزگان بحدى از رشد و بلوغ عقلانى رسيدند كه در امور كوچك هم راه استدلال و جدال در پيش گرفتند پدر و برادران و عموهايشان سزاوارترند كه در امور همسر گزينى و در حقوق ديگر همراهى و نظارتشان كنند).

فلان نزق‏ الحقاق‏ يعنى او در امور كوچك هم مجادله مى‏كند.

حق در واجب و لازم و جايز بكار برده مى‏شود مثل آيات زير:

(و كان‏ حقا علينا نصر المؤمنين‏- 47/ روم).

(كذلك حقا علينا ننج المؤمنين‏- 103/ يونس).

و در سخن خداى تعالى كه: (حقيق‏ على أن لا أقول على الله إلا الحق‏- 105/ اعراف).

گفته‏اند:- حقيق‏- معنايش سزاوار و شايسته است كه بصورت حقيق علي- نيز خوانده شده است، يعنى بر من سزاوار است، كه گفته‏اند يعنى: بر من واجب است.

و آيه (و بعولتهن‏ أحق‏ بردهن‏- 228/ بقره).

يعنى: (اگر خواهان اصلاح بودند شوهرانشان برجوع و بازگرداندن ايشان سزاوارترند).

واژه- حقيقة- گاهى در مورد چيزيكه داراى وجودى و ثباتى است بكار مى‏رود مثل سخن پيامبر (ص) بحارث كه فرمود:

(لكل حق حقيقة فما حقيقة إيمانك-»يعنى: هر حقى داراى حقيقتى است چه چيزى از حق بودن دعوى تو بر ايمان خبر مى‏دهد؟

فلان يحمى حقيقة- يعنى او حقيقتش را و آنچه كه شايسته حمايت است‏

پشتيبانى مى‏كند و حامى حقيقت است و گاهى حقيقت در باره اعتقاد، و ايمان چنانكه قبلا گفته شد بكار مى‏رود و گاهى نيز در گفتار و كردار، چنانكه مى‏گويند: فلان لفعله حقيقة- او در كارش با حقيقت است وقتى كه در آن كار رياء و خود نمائى نباشد.

اما در باره گفتار با حقيقت مثل- لقومه حقيقة- در وقتى كه كسى گفتارش با كم‏گوئى و زياد گوئى يا آسان گفتن و سخت گفتن و افزونى همراه نباشد.

نقطه مقابل حقيقت در سخن و ضدش مجاز گوئى و گشاده گوئى است مى‏گويند:

الدنيا باطل و الآخرة حقيقة- كه آگاهى و اشاره‏اى است بر فانى بودن و زوال پذيرى دنيا و بقا و پايدارى آخرت.

اما در عرف و اصطلاحات فقهاء و متكلمين مى‏گويند: حقيقت لفظى است كه در ما وضع له- بكار مى‏رود يعنى آنچه را كه در اصل لغت و زبان براى آن واژه وضع شده و در نظر گرفته شده.

الحق‏ من الإبل- نوزاد شترى كه بسن سوارى و برداشتن بار رسيده است مؤنثش‏ حقة و جمعش‏ حقاق‏ است. أتت الناقة على‏ حقها- يعنى مدت وضع حملش كه از سال قبل آبستن شده رسيده است.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 427-425
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 524-518