شکستن (مترادف)
مترادفات قرآنی شکستن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نکث»، «نقض»، «انقض»، «فقر».
مترادفات «شکستن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
نکث | ریشه نکث | مشتقات نکث | أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُوٓا۟ أَيْمَٰنَهُمْ وَهَمُّوا۟ بِإِخْرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
|
نقض | ریشه نقض | مشتقات نقض | وَأَوْفُوا۟ بِعَهْدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمْ وَلَا تَنقُضُوا۟ ٱلْأَيْمَٰنَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ ٱللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ ٱللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ
|
انقض | ریشه نقض | مشتقات نقض | ٱلَّذِىٓ أَنقَضَ ظَهْرَكَ
|
فقر | ریشه فقر | مشتقات فقر | تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ
|
معانی مترادفات قرآنی شکستن
«نکث»
النَّكْثُ پاره شدن لباس و هر چيز بافته شدهاى كه بمعنى نقض يعنى شكستن نزديك است و براى پيمان شكنى استفاده شده است خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ- التوبة/ 12 و إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ- الاعراف/ 135 نِكْث مثل نِقْض است و نَكِيثَة مانند نقيضة است يعنى هر راه و روشى كه مردم در آن شكسته شوند، و بزحمت بيفتند. شاعر ميگويد:متى يك امر للنكيثة اشهد وقتى كه كارى مانند راه سخت و پر پيچ و خم است.[۱]
«نقض»
النَّقْضُ گسستن و از هم در رفتن پيوستگى ساختمان و بنا، و گره ريسمان و طناب و عقد ضد نبستن و محكم نكردن است- نَقَضْتُ البناءَ و الجبل و العقد- بنا و طناب و گره را از هم باز كردم.
انْتَقَضَ انْتِقَاضاً- باب افتعال آن است. نِقْض- بجاى اسم مفعول يعنى مَنْقُوض بكار ميرود، كه بيشتر در شعر است و همين طور در مورد بنا و ساختمان بيشتر بكار ميرود، شتر لاغر اندام را هم- نِقْض- گويند و نيز زمين شكافته شده و فرو رفته.
از عبارت نَقْض الحبلِ و العقدِ- بطور استعاره عهد شكنى يعنى- نَقْضُ العهدِ ساخته شده. در آيه گفت: ثُمَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ- الانفال/ 56 و الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ- الرعد/ 25 و وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها- النحل/ 91 و از اين معنى در شعر- مُنَاقَضَة- است كه كتاب- نَقَائِض جرير و فرزدق معروف است نَقِيضَان در سخن و كلام يعنى هيچ يك از آن در شعر يا سخن همانند هم نيست و نميشود گفت.
هو كذا- اين همان است و در چيز واحد و حالت واحد چنين نيست.
انْتَقَضَتِ القرحةُ- كورك و زخم سرباز كرد و- انْتَقَضَتِ الدجاجةُ- مرغ در موقع تخم كردن صدا كرد، امّا معنى حقيقى انْتِقَاض صدا نيست بلكه شكستن است كه هر شكستنى با صدا همراه است و صدا را به آن تعبير كردهاند در آيه فرمود:
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ- انشرح/ 3 يعنى وزر و وبالى كه پشتت و كمرت را شكست شاعر ميگويد.أعلمتُهَا الإِنْقَاضَ بعد القرقرة
نَقِيضُ المفاصلِ- صداى استخوانهاى مفاصل دست و پا[۲]
«انقض»
النَّقْضُ گسستن و از هم در رفتن پيوستگى ساختمان و بنا، و گره ريسمان و طناب و عقد ضد نبستن و محكم نكردن است- نَقَضْتُ البناءَ و الجبل و العقد- بنا و طناب و گره را از هم باز كردم.
انْتَقَضَ انْتِقَاضاً- باب افتعال آن است. نِقْض- بجاى اسم مفعول يعنى مَنْقُوض بكار ميرود، كه بيشتر در شعر است و همين طور در مورد بنا و ساختمان بيشتر بكار ميرود، شتر لاغر اندام را هم- نِقْض- گويند و نيز زمين شكافته شده و فرو رفته.
از عبارت نَقْض الحبلِ و العقدِ- بطور استعاره عهد شكنى يعنى- نَقْضُ العهدِ ساخته شده. در آيه گفت: ثُمَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ- الانفال/ 56 و الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ- الرعد/ 25 و وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها- النحل/ 91 و از اين معنى در شعر- مُنَاقَضَة- است كه كتاب- نَقَائِض جرير و فرزدق معروف است نَقِيضَان در سخن و كلام يعنى هيچ يك از آن در شعر يا سخن همانند هم نيست و نميشود گفت.
هو كذا- اين همان است و در چيز واحد و حالت واحد چنين نيست.
انْتَقَضَتِ القرحةُ- كورك و زخم سرباز كرد و- انْتَقَضَتِ الدجاجةُ- مرغ در موقع تخم كردن صدا كرد، امّا معنى حقيقى انْتِقَاض صدا نيست بلكه شكستن است كه هر شكستنى با صدا همراه است و صدا را به آن تعبير كردهاند در آيه فرمود:
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ- انشرح/ 3 يعنى وزر و وبالى كه پشتت و كمرت را شكست شاعر ميگويد.أعلمتُهَا الإِنْقَاضَ بعد القرقرة
نَقِيضُ المفاصلِ- صداى استخوانهاى مفاصل دست و پا[۲]
«فقر»
فَقْر بر چهار وجه بكار ميرود:
اول- نيازى ضرورى و لازم كه در انسانها تا وقتى كه در دار دنيا هستند عموميت دارد و فراگير است بلكه براى تمام موجودات چنان فقرى و نيازى عموميت دارد [نيازهاى زايشى و رويشى در موجودات].
و بر اين معنى گفت: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ (15/ فاطر) و به اين فقر در آيهاى كه انسان را وصف كرده است اشاره دارد كه:
وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ (7/ انبياء) يعنى (و ما پيامبران را بدون جسم و بدن مادى قرار ندادهايم كه بغذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند.
دوم- فقرى كه از عدم كسب و كار ناشى ميشود كه در آيه: لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا (273/ بقره) يادآورى شده است تا آنجا كه مىگويد: مِنَ التَّعَفُّفِ يعنى صدقات مخصوص ضعفائيست كه ناتوانند و با عفت (273/ بقره).
و در آيات: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (32/ نور).
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ (60/ توبه).
سوم- فقر نفسانى و روحى، كه همان آزمندى است و مقصود سخن پيامبر است كه فرمود: «كاد الفَقْرُ أن يكون كفرا»
نقطه مقابل حديث فوق اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىفرمايد:
«الغنى غنى النّفس».
[بىنيازى، بىنيازى نفسانى است].
و همچنين مقصودى كه در عبارت-
من عدم القناعة لم يفده المال غنى- است.
[يعنى كسى كه روح قناعت را از دست داد مال و ثروت از جهت بىنيازى به او فايدهاى نميرساند].
چهارم- فقر و نياز بسوى خداى تعالى است كه در سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره شده است كه فرمود:
«اللّهمّ أغنني بِالافْتِقَارِ إليك و لا تُفْقِرْنِي بالاستغناء عنك».
[الهى مرا با نيازمندى به سوى خودت غنى گردان و نيازم را سرشار و نيز مرا در بىنيازى از خودت فقير مگردان كه خود را از تو بىنياز بدانم].
و همين مقصود سخن خداى تعالى در اين آيه است كه:رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24/ قصص) و به اين معنى شاعر نزديك شده است كه مىگويد:و يعجبنى فَقْرِي إليك و لم يكن/ليعجبنى لو لا محبّتك الفقر[نيازمنديم بسوى تو مرا به شگفتى واداشت و اگر محبت و دوست داشتن به تو فقر و نياز نبود مرا اينچنين شگفت زده نميكرد]
مىگويند: افْتَقَرَ كه اسمش- مُفْتَقِر و فَقِير- است و اگر قياس لفظى حكم مىكرد پيوسته- فقير- گفته ميشد و اصل- فقير- كسى است كه مهرههاى پشتش شكسته شده.
فَقَرَتْهُ فَاقِرَةٌ: مصيبتى كه پشت را مىشكند به او رسيد.
أَفْقَرَكَ الصيدُ: آن شكار به تو امكان تير اندازى داد كه گفته شده از- فُقْرَة- يعنى گودال است و از اين معنى به هر گودالى و چالهاى كه آب در آن جمع شود- فَقِير- گويند.
فَقَّرْتُ للفسيل: براى پاجوش خرما بن چالهاى حفر كردم كه آن را در آن غرس كنم شاعر گفت:و ما ليلة الفقير الّا الشيطان. كه گفتهاند نام چاهى است [شب نيازمند و فقير همچون شيطان است].
فَقَرْتُ الخرزَ: مهره را سوراخ كردم.
أَفْقَرْتُ البعيرَ: بينى شتر را سوراخ كردم.[۳]