سفر کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی سفر کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سفر»، «ساح»، «ظعن»، «نفر»، «ضرب»، «رحل».
مترادفات «سفر کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سفر | ریشه سفر | مشتقات سفر | أَيَّامًا مَّعْدُودَٰتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُۥ وَأَن تَصُومُوا۟ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
|
ساح | ریشه سیح | مشتقات سیح | فَسِيحُوا۟ فِى ٱلْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى ٱللَّهِ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُخْزِى ٱلْكَٰفِرِينَ
|
ظعن | ریشه ظعن | مشتقات ظعن | وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلْأَنْعَٰمِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَآ أَثَٰثًا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٍ
|
نفر | ریشه نفر | مشتقات نفر | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ خُذُوا۟ حِذْرَكُمْ فَٱنفِرُوا۟ ثُبَاتٍ أَوِ ٱنفِرُوا۟ جَمِيعًا
|
ضرب | ریشه ضرب | مشتقات ضرب | إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِن ثُلُثَىِ ٱلَّيْلِ وَنِصْفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٌ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَ وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيْلَ وَٱلنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَٱقْرَءُوا۟ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَىٰ وَءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى ٱلْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ فَٱقْرَءُوا۟ مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِيمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُوا۟ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَقْرِضُوا۟ ٱللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا۟ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَٱسْتَغْفِرُوا۟ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌۢ
|
رحل | ریشه رحل | مشتقات رحل | إِۦلَٰفِهِمْ رِحْلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيْفِ
|
معانی مترادفات قرآنی سفر کردن
«سفر»
السفر: برداشتن پرده است، كه به اجسام و اعيان مخصوص مىشود. مثل- سفر العمامة عن الراس: دستار و عمامه از سر برداشت.
و سفر الخمار عن الوجه: روپوش از چهره برگرفت.
سفر البيت: پاك كردن خانه با جاروب (مكنس يا مسفر).
مسفر يا مكنس: جاروب و تميز كردن خانه يا روبيدن.
سفير: گرد و خاكى كه با جاروب پاك مىشود.
إسفار: به رنگ اختصاص دارد مثل آيه: (و الصبح إذا أسفر- 34/ مدثر) يعنى رنگ صبح روشن و آشكار مىشود.
و مثل آيه: (وجوه يومئذ مسفرة- 38/ عبس) (چهرههايى كه در آن روز، روشن است و مىدرخشد).
أسفروا بالصبح تؤجروا: (كه در فارسى مىگوئيم سحر خيز باش، تا كامروا باشى) از اين معنى است كه مىگويند- أسفرت: در صبح داخل شدم مثل- أصبحت: داخل صبح شدم و صبح كردم.
سفر الرجل فهو سافر: آن مرد سفر كرد و مسافر است، جمع آن سفر يعنى مسافرين، مثل ركب يعنى سواران.
سافر- كه از باب مفاعلة است به اعتبار اينستكه انسان از مكانى دور شود و بگذرد و مكان هم از او دور شود و از اين لفظ واژه- سفرة- براى غذاى سفر است و در آن قرار مىگيرد، مشتق شده است، خداى تعالى گويد: (و إن كنتم مرضى أو على سفر- 43/ نساء).
سفر- كتابى است كه از حقايق پرده برمىدارد و آنها را آشكار مىكند جمعش- أسفار- است.
خداى تعالى گويد: (كمثل الحمار يحمل أسفارا- 5/ جمعه) لفظ أسفار در اين آيه تنبيهى و هشدارى است بر اينكه هر چند تورات محتواى آن را تصديق كند (كه آن كتاب به راستى تورات است) ولى شخص جاهل و نادان به فهم درست آنها نزديك نيست مثل حمارى كه حامل آنهاست.
و آيه: (بأيدي سفرة كرام بررة- 15/ عبس) همان فرشتگانى هستند كه با صفت (كراما كاتبين- 11/ انفطار) توصيف شدهاند سفرة جمع سافر است مثل كاتب و كتبة.
سفير- فرستاده و رسول از ميان قوم و ملت كه با سفارت خود و رابطه با ساير ملتها انزوا و انقطاع قومش را نسبت به ديگران برطرف مىكند.
سفير- بر وزن فعيل در معنى فاعل است.
سفارة- يعنى رسالت و پيام و پيامبرى، پس رسول و ملائكة و كتب براى اينست كه اشتباهات مردم را از قوم خود برطرف مىكند و در معنى مشتركند.
سفير- گرد و خاك، در معنى مفعول است.
و سفار- در سخن اين شاعر كه گويد:و ما السفار قبح السفار گفته شده- سفار حديدهاى است كه در بينى شتر قرار مىدهند كه در اين معنى اگر دليلى غير از اين شعر نمىبود احتمال داشت كه سفار در اين شعر مصدر دوم مسافرة باشد.[۱]
«ساح»
الساحة: ميدان و مكان وسيع، و از اين معنى است- ساحة الدار: فضاء منزل، در آيه:
(فإذا نزل بساحتهم- 177/ صافات).
[سيح]
: السائح: آبى كه دائما در ميدانى جارى است.
ساح فلان فى الارض: او مثل گذشتن و جريان آب، در زمين شتافت.
آيه: (فسيحوا في الأرض أربعة أشهر- 2/ توبه) (چهار ماه در اين سرزمين بگرديد).
رجل سائح فى الارض و سياح : مردى است سياح و جهانگرد.
و در آيه: (السائحون- 112/ توبه) يعنى روزهداران، و (سائحات- 5/ تحريم) يعنى زنان روزهدار. بعضى گفتهاند- صوم- دو گونه است:
اول- صوم و روزه حقيقى و آن نخوردن غذا و ترك همبسترى در روز با همسران است.
دوم- صوم و روزه حكمى، و آن نگهداشتن اعضاء و جوارح از گناهان است مثل:
گوش و چشم و زبان. پس- سائح: كسى است كه اين روزه دوم را بجا مىآورد با روزه اول- و نيز گفته شده- سائحون: همان كسانى هستند كه مقتضاى مفهوم آيه: (أ فلم يسيروا في الأرض فتكون لهم قلوب يعقلون بها أو آذان يسمعون بها- 46/ حج)را مىطلبند و پى مىگيرند.[۲]
«ظعن»
ظعن، يظعن ظعنا- وقتى است كه كسى كوچ مىكند و مىرود. (شب روى)، در آيه گفت: (يوم ظعنكم- 80/ نحل) الظعينة: هودج يا تخت روانى كه بانويى در آن باشد و بطور كنايه زن را هر چند كه در هودج نباشد ظعينة گفتهاند[۳]
«نفر»
نفر بر وزن (شهر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نفور- است در آيه گفت:
ما زادهم إلا نفورا- الفاطر و و ما يزيدهم إلا نفورا- الاسراء/ 41نفر إلى الحرب ينفر و ينفر نفرا- بسوى جنگ روى آورد و- يوم النفر.
روز نبرد. در آيه گفت: انفروا خفافا و ثقالا- التوبه/ 41 و إلا تنفروا يعذبكم عذابا أليما- التوبة/ 39 و ما لكم إذا قيل لكم انفروا في سبيل الله- التوبة/ 39 و و ما كان المؤمنون لينفروا كافة- التوبة/ 122و فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة- التوبة استنفار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه:
كأنهم حمر مستنفرة- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بىايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نافرة- و با فتحه يعنى منفرة است- نفر- نفير- نفرة- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.
منافرة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.
أنفر فلان- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.
نفر فلان- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسمها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نفر عنه- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيهام را- ابا الفدا- يعنى ستيزهجو ناميد.
نفر الجلد- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.[۴]
«ضرب»
ضرب زدن دو چيز به يكديگر، و به تصور اختلاف ضرب (نوع زدن) در تفسيرش اختلاف هست مثل زدن چيزى با دست و عصا و شمشير و مانند آنها.
در آيه: (فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم كل بنان- 12/ انفال) (چون پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه با شما هستم، مؤمنان را پايدارى دهيد كه در دل كافران رعب مىافكند و روى گردنها و انگشتانشان بزنيد). و آيات:
(فضرب الرقاب- 4/ محمد) (فقلنا اضربوه ببعضها- 73/ بقره) (أن اضرب بعصاك الحجر- 160/ اعراف) (فراغ عليهم ضربا باليمين- 93/ صافات) (يضربون وجوههم- 50/ انفال)
ضرب الأرض بالمطر: زده شدن و ضربه ديدن زمين با باران.
ضرب الدراهم: سكه زدن، هر دو مطلب فوق به اعتبار همان چكش زدن است كه: طبع الدراهم نيز به اعتبار تأثير سكهاى كه در آن هست و مثل مهر است اينطور گفته شده و از همين معنى، سرشت و نهاد به آن تشبيه شده است كه آن را سجيه يا طبيعة گفتهاند (گويى كه بر آدمى مهر خورده است).
الضرب فى الأرض: رفتن و گشتن در زمين كه همان زدن زمين با پاها است.
گفت: (و إذا ضربتم في الأرض
- 101/ نساء) (هر گاه در زمين سفر كرديد). (و قالوا لإخوانهم إذا ضربوا في الأرض
- 156/ آل عمران) (لا يستطيعون ضربا في الأرض - 273/ بقره) و از اين آيه: (فاضرب لهم طريقا في البحر- 77/ طه). (خطاب به موسى است كه مىگويد راهى در دريا براى آنها بگشاى) ضرب الفحل الناقة: (فحل ناقه را براى لقاح زد)تشبيهى است به چكش زدن مثل- ضرب الخيمة- يعنى كوبيدن ميخهاى چادر با چكش. و (ضربت عليهم الذلة
- 61/ بقره) و همينطور آيه: (ضربت عليهم المسكنة- 112/ آل عمران) (عدم تمركز و سكونت يا سرگردانى آنها را فرا گرفته است) گوئى كه همچون كوبيدن ميخهاى خيمه، خوارى و ذلت آنها را مىكوبد و فرا گرفته) و از اين معنى بطور استعاره آمده است كه (فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا
- 11/ كهف) (سالهاى محدودى آنها را از شنيدن بازداشتيم و خوابانديم) (فضرب بينهم بسور
- 13/ حديد) (بين آنها ديوارى حائل و زده شد). و عبارت- ضرب العود و الناي و البوق: دميدن با نفسهاست (در عود، نى و شيپور) ضرب اللبن: آميختن شيرى به شير ديگر.
ضرب المثل: از همان عبارت- ضرب الدراهم است يعنى ياد كردن اثر چيزى كه در غير آن چيز ظاهر شود، در آيات گفت:
(و اضرب لهم مثلا- 32/ كهف) (ضرب لكم مثلا من أنفسكم- 28/ روم) (و لقد ضربنا للناس- 58/ روم) (و لما ضرب ابن مريم مثلا- 57/ زخرف) (ما ضربوه لك إلا جدلا- 58/ زخرف) (آن مثلى كه زدند و گفتند كه خدايان ما بهترند يا او، جز براى جدل و ستيزه نبود زيرا آنها گروهى ستيزه جويند) و (و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا- 45/ كهف).
(أ فنضرب عنكم الذكر صفحا- 5/ زخرف) (آيا چون گروهى اسراف كاريد ما يادآورى و تذكار را از شما باز داريم و در گذريم).
مضاربة: نوعى از تجارت است.
مضربة: لباس دوخته شده با دوخت و خطوط زياد.
تضريب: برانگيختن و تشويق، گويى كه تشويقى است بر سفر دور و دراز در زمين.
اضطراب: زياد اين طرف و آن طرف در زمين راه رفتن كه از همان الضرب في الأرض است.
استضراب الناقة: فحل و گشن خواستن شتر مادينه.[۵]
«رحل»
الرحل: آنچه را كه براى حمل بار و سوار شدن، بر شتر مىنهند، كه گاهى اين واژه يعنى رحل- به خود شتر و گاهى بر محموله او در محل فرود تعبير مىشود جمع آن- رحال- است.
آيه: (و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم في رحالهم- 62/ يوسف).
رحلة: كوچ كردن، خداى گويد: (رحلة الشتاء و الصيف- 2/ قريش) (اشاره به ييلاق و قشلاق كردن قريش است).
أرحلت البعير: بار بر شتر نهادم.
أرحل البعير: آن شتر چاق و فربه شد، بطوريكه گويى رحلى، يا بارى بر كوهانش دارد.
رحلته: شبانه او را از جايش دور كردم و به سفر بردم.
راحلة: شترى كه براى كوچ كردن مناسب است.
راحله: در سفر او را يارى كرد.
مرحل: جامه و گليمى كه تصوير شتر و كاروان در حال كوچ بر آن نقش شده است.[۶]