سرکشی کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی سرکشی کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «طغی»، «عتا»، «علا»، «مَرَد».

مترادفات «سرکشی کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
طغی ریشه طغی مشتقات طغی
كَلَّآ إِنَّ ٱلْإِنسَٰنَ لَيَطْغَىٰٓ
عتا ریشه عتو مشتقات عتو
أَمَّنْ هَٰذَا ٱلَّذِى يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُۥ بَل لَّجُّوا۟ فِى عُتُوٍّ وَنُفُورٍ
علا ریشه علو مشتقات علو
وَقَضَيْنَآ إِلَىٰ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِيلَ فِى ٱلْكِتَٰبِ لَتُفْسِدُنَّ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا
مَرَد ریشه مرد مشتقات مرد
إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَٰنًا مَّرِيدًا

معانی مترادفات قرآنی سرکشی کردن

«طغی»

فعل اين واژه- طغوت‏ و طغيت‏ طغوانا و طغيانا- است، يعنى: گستاخى و گردنكشى كرد.

أطغاه‏ كذا: او را به طغيان واداشت.

طغيان‏: زياده روى و نافرمانى و سرپيچى از حق است، در آيات:

(إنه‏ طغى‏- 26/ طه)(إن الإنسان‏ ليطغى‏- 6/ علق)(قالا ربنا إننا نخاف أن يفرط علينا أو أن‏ يطغى‏- 45/ طه)(و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبي‏- 81/ طه)خداى تعالى گويد: (فخشينا أن يرهقهما طغيانا و كفرا- 80/ كهف)(في‏ طغيانهم‏ يعمهون‏- 15/ بقره)(إلا طغيانا كبيرا- 60/ اسراء)(و إن‏ للطاغين‏ لشر مآب‏- 55/ ص)(قال قرينه ربنا ما أطغيته‏- 27/ ق)الطغوى‏: اسم از- طغى و طغيان- است يعنى گردنكشى، و گستاخى از حق، و گفت: (كذبت ثمود بطغواها- 11/ شمس)مفهوم اين آيه آگاهى بر اين امر است كه وقتى آنها را از عقوبت طغيانشان بيمشان مى‏دادند تصديق و باور نمى‏كردند. و آيه:

(هم أظلم و أطغى‏- 52/ نجم) تنبيهى است بر اينكه نافرمانى از حق و طغيان، انسان را خلاص نمى‏كند و از فرجام كارش او را رهائى نمى‏بخشد و قوم نوح نافرمانتر و گستاختر از آنها بودند و هلاك شدند.

و گفت: (إنا لما طغى‏ الماء- 11/ حاقه) كه واژه- طغيان- بطور استعاره براى افزونى و تجاوز از حد آب آورده شده.

و آيه: (فأهلكوا بالطاغية- 5/ حاقه) اشاره به طوفانى است كه در آيه: (إنا لما طغى الماء- 11/ حاقه) از آن معنى تعبير شده است‏ الطاغوت‏: عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم پيشه‏اى و هر معبودى است كه‏ غير از خداى پرستيده مى‏شود و در مفرد و جمع هر دو بكار مى‏رود، در آيات:

(فمن يكفر بالطاغوت‏- 256/ بقره) (و الذين اجتنبوا الطاغوت‏- 17/ زمر) (أولياؤهم الطاغوت‏- 257/ بقره) (يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت‏- 60/ نساء)- طاغوت- در آيه اخير عبارت از هر نافرمانى و تجاوزگرى است، چنانكه شرح حال آن گذشت.

افسونگرى، جادوگر و هر ديو سركشى و هر كسى كه بازدارنده، و منحرف كننده ديگران از راه خير باشد- طاغوت- است.

وزن لفظى واژه- طاغوت- فعلوت، مثل- جبروت و ملكوت- است و اصلش- طغووت بوده ولى لام الفعل آن بجاى عين الفعل قلب و سپس تبديل به الف شده است مثل صاعقة و صاقعة.[۱]

«عتا»

العتو: سستى در طاعت، فعلش: عتا، يعتو، عتوا و عتيا است، در آيات: (و عتوا عتوا كبيرا- 21/ فرقان) (فعتوا عن أمر ربهم‏- 44/ ذاريات) (عتت‏ عن أمر ربها- 8/ طلاق) (بل لجوا في» عتو و نفور- 21/ ملك)(من الكبر عتيا- 8/ مريم) يعنى حالتى كه راهى براى اصلاح و مداواى آن نيست. گفته شده- عتاء- يعنى رياضت و تمرين و حالتى در سختى كه شاعر به آن اشاره كرده است و مى‏گويد:و من‏ العتاء رياضة الهرم‏ يعنى: (و از رنج و زحمت و رياضت، پيرى و فرسودگى است).

و سخن خداى تعالى كه مى‏گويد: (أيهم أشد على الرحمن‏ عتيا- 69/ مريم) گفته شده‏ عتي‏- در اينجا مصدر است يعنى هر كدام كه از سخت بودن و سركشى بر خداى رحمان گستاختر بوده‏اند) و نيز گفته شده- عتي‏- جمع- عات‏- است يعنى در گذرنده از حق و نيز به معنى- عاتي‏: بى رحم و لجوج.[۲]

«علا»

العلو: بالا، نقطه مقابل و ضد واژه- سفل- است. علوى‏ و سفلي: صفتى منسوب به آنهاست (بالايى و پائينى يا زبرين و زيرين). علو: بر افراشتگى و بلند شدن.

علا، يعلو، علوا: اسمش عال- است (يعنى برآمده).

علي‏، يعلى‏ علا: اسمش‏ علي‏- است. (على- يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است و نيز به معنى شريف و بلند مرتبه و سخت است). علي: با فتحه حرف (ى) بيشتر در باره اجسام و مكانهاست در آيه گفت: (عاليهم‏ ثياب سندس‏- 21/ انسان).

و نيز گفته شده- علا- در مذمت و ستايش هر دو گفته مى‏شود، اما علي‏ جز در چيزى كه ستوده و پسنديده است گفته نمى‏شود.

در آيات: (إن فرعون علا في الأرض‏- 4/ قصص) (لعال‏ في الأرض و إنه لمن المسرفين‏- 83/ يونس) (فاستكبروا و كانوا قوما عالين‏- 46/ مؤمنون)و از ابليس گفت: (أستكبرت أم كنت من‏ العالين‏- 75/ ص)و در آيات: (لا يريدون‏ علوا في الأرض‏- 83/ قصص)(و لعلا بعضهم على بعض‏- 91/ مؤمنون) (لتعلن‏ علوا كبيرا- 4/ اسراء) (و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوا- 14/ نمل) (آيات فوق از واژه- علا- يعلو است و با صفات استكبار و ظلم مترادف و بصورت مذمت ياد شده است). و أما علي‏- همان بلند مرتبه و رفيع القدر است از- علي، يعلى‏ و هر گاه خداى تعالى با اين واژه توصيف شود، مثل آيات:

(هو العلي‏ الكبير- 62/ حج) (إن الله كان‏ عليا كبيرا- 34/ نساء) معنايش اين است كه خداوند برتر از آن است كه توصيف وصف كنندگان بلكه علم عارفين به او محيط شود و او را فرا گيرد.

و بنابر اين گفته مى‏شود- تعالى، مثل آيه: (تعالى الله عما يشركون‏- 63/ نمل) در اين آيه تخصيص لفظ- تفاعل يعنى تعالى در مورد خداوند براى مبالغه آن مفهوم، از او است نه بر روش تكليف آن طورى كه از بشر وجود پيدا مى‏كند. خداى عز و جل گويد:

(تعالى‏ عما يقولون علوا كبيرا- 43/ اسراء). واژه- علو- در اين آيه مصدر- تعالى نيست مثل واژه- نباتا- كه در آيه: (أنبتكم من الأرض نباتا- 17/ نوح) آمده است زيرا- نباتا- در اينجا مصدر است و همچنين تبتيل- در آيه (و تبتل إليه تبتيلا- 8/ مزمل) مصدر است.

أعلى‏: شريف‏تر و برتر، گفت: (أنا ربكم‏ الأعلى‏- 24/ نازعات).

استعلاء: طلب علو و بزرگى مذموم و ناپسند، گاهى- استعلاء در معنى- علاء- يعنى رفعت و شكوهمندى است، در آيه گفت: (و قد أفلح اليوم من‏ استعلى‏- 64/ طه) كه احتمال هر دو در آن است‏.

و اما در آيه: (سبح اسم ربك الأعلى‏- 1/ اعلى) خداوند برتر از اين است كه چيزى با او مقايسه شود و يا اينكه به اعتبار و نظر داشتن به غير خدا، خداى منظور شود. و آيه: (و السماوات‏ العلى‏- 4/ طه) كه جمع مؤنث أعلى است و معنى آن اشرف و افضل است يعنى برتر و شريف‏تر به نسبت اين عالم، چنانكه گفت: (أ أنتم أشد خلقا أم السماء بناها- 27/ نازعات)

و در آيه: (لفي‏ عليين‏- 18/ مطففين) گفته شده- عليين- اسم شريف‏ترين باغات بهشتى است چنانكه- سجين- نام بدترين آتشهاى عذاب است. و نيز گفته‏اند شايد در حقيقت- عليين- نام بهشتيان باشد كه اين معنى در زبان عربى نزديكتر است زيرا- عليين- به صورت جمعى است (جمع سالم) كه ويژه انسانها و ناطقين است مفردش علي- مثل بطيخ (كدو و خيار و خربزه و مانند آنهاست).

و معناى آيه: (لفي عليين‏- 18/ مطففين) اين است كه ابرار و نيكان در زمره آنها هستند مثل مفهوم آيه: (فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين‏ ...- 69/ نساء) و به اعتبار علو و بلندى براى مكان مرتفع و مشرف و براى شرف و بزرگى معنوى- علياء- گفته مى‏شود.

علية- تصغير- عالية- است كه در سخن معمولى اسمى است براى اشكوبه و اتاق در طبقات بالا.

تعالى‏ النهار: روز بالا آمد. عالية: سر نيزه بدون نيزه، جمعش‏ عوال‏. عالية المدينة:

آستانه و بلندى شهر مدينه.

بعث إلى أهل‏ العوالي‏: به سوى مردمان حومه حجاز فرستاده شد.

علوي‏: منسوب به- عالية- است كه به حومه حجاز منسوب است.

علاة: سندان آهنى يا سنگى.

العلية: اتاق طبقه دوم و اشكوب جمع آن- علالي‏- بر وزن فعاليل- است.

عليان‏: شتر تنومند.

علاوة الشي‏ء: بالاى آن چيز، از اين جهت به سر و گردن هم‏ علاوة گفته شده و نيز علاوة: سرباز. علاوة الريح و سفالته: قسمت بالايى وزش باد سخت و پائين آن (كه بيشتر در موقع شكار كه باد و نسيم بوى را با خود از بالا به پائين مى‏برد بكار مى‏رود كه شكار با استشمام بوى انسان كه بر او مى‏وزد مى‏گريزد). معلى‏: هفتمين تير شرط بندى كه مهمترين آن است. اعل‏ عني: بالا برو.

در واژه- تعال‏- گفته شده اصلش اين است كه انسانى را به جايى بلند دعوت كنى سپس براى دعوت كردن به هر مكانى بكار مى‏رود.

بعضى گفته‏اند: اصل- تعال- از علو يا بزرگى مقام است و با گفتن تعال- گويى كه تو كسى را به چيزى كه رفعت در آن هست دعوت مى‏كنى مثل اينكه مى‏گوئى:

افعل كذا غير صاغر: كه نوعى بزرگداشت در سخن است. يعنى آن را بدون احساس خوارى و كوچكى انجام ده و بر اين اساس گفت:

(فقل‏ تعالوا ندع أبناءنا- 61/ آل عمران) (تعالوا إلى كلمة- 64/ آل عمران) (تعالوا إلى ما أنزل الله‏- 61/ نساء) (ألا تعلوا علي‏- 31/ نمل) (تعالوا أتل‏- 151/ انعام) تعلى‏: صعود كرد و به بلندى رفت، مى‏گويند: عليته‏ فتعلى‏: صعودش دادم و بالا رفت.

على‏: حرف جر است كه گاهى در موضع اسم قرار مى‏گيرد، چنانكه مى‏گويند:

غدت من‏ عليه‏: بامداد از روى او گذشت.[۳]

«مَرَد»

در آيه گفت:

و حفظا من كل شيطان‏ مارد- الصافات/ 7.

مارد و مريد از انسان‏ها يا شياطين آنهائى هستند كه از خيرات و نيكى‏ها بى‏بهره و دورند. شجر أمرد- درخت بدون برگ و بار و- رملة مرداء- زمين ريگزارى كه گياهى در آن نميرويد- أمرد- به كسى ميگويند كه موى بر چهره ندارد و نوجوان است در حديثى هست كه بهشتيان نوجوانند- كه اگر بظاهر واژه حمل شود اما گفته‏اند معنايش اينست كه آنها از شائبه‏ها و زشتى‏ها عارى هستند. چنانكه ميگويند «مرد فلان عن القبائح» او از زشتى‏ها دورى كرد.

در آيه گفت:

و من أهل المدينة مردوا على النفاق‏- التوبه/ 101.

اهل مدينه بر نفاق گرويدند و از خير رو گردان شدند. و آيه:

ممرد من قوارير- النمل/ 44.

سخن بلقيس است زمانى كه بدرگاه حضرت سليمان قرار ميگيرد، كه ميگويد اين قصرى است از آينه صاف و چون زنى حق جو بود ايمان ميآورد و ميگويد- أسلمت مع سليمان‏-.

شجرة مرداء- درختى كه عريان است واژه- في مجدل شيد بنيانه-يزل عنه ظفير الظافر. (شعر از اعشى است قصرى را توصيف ميكند ميگويد در قصرى سخت محكم و استوار كه دست و چنگال در ديوارهاى آن ميلغزد و فرو نميرود) مارد- قلعه‏ى‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 217

معروفست در ضرب المثل‏ها گفته‏اند- مرد مارد و عز الابلق- اين را قدرتمندى ميگويد كه نتوانسته به اين دو دژ محكم دست يابد.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 490-488
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 549
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 645-641
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 217-216