رتبه (مترادف)
مترادفات قرآنی رتبه
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «درجة»، «زلفی»، «قرّب»، «مکن».
مترادفات «رتبه» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
درجة | ریشه درج | مشتقات درج | وَٱلْمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِىٓ أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلْيَوْمِ ٱلْءَاخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِى ذَٰلِكَ إِنْ أَرَادُوٓا۟ إِصْلَٰحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ ٱلَّذِى عَلَيْهِنَّ بِٱلْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
|
زلفی | ریشه زلف | مشتقات زلف | فَغَفَرْنَا لَهُۥ ذَٰلِكَ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلْفَىٰ وَحُسْنَ مَـَٔابٍ
|
قرّب | ریشه قرب | مشتقات قرب | وَٱتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ٱبْنَىْ ءَادَمَ بِٱلْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ ٱلْءَاخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلْمُتَّقِينَ
|
مکن | ریشه مکن | مشتقات مکن | ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى ٱلْعَرْشِ مَكِينٍ
|
معانی مترادفات قرآنی رتبه
«درجة»
الدرجة، در معنى جاه و منزلت است اما مىگويند:
للمنزلة درجة- جاه و منزلت را درجهاى است در وقتى كه از اين معنى رفعت و بالا رفتن در نظر گرفته شود نه اينكه بر يك حالت ساده ادامه داشته باشد، مثل پله نردبان و پشت بام (كه بالاتر از قسمتهاى ديگر است).همينطور- درجة- به جاهمندى و منزلت رفيع معنوى تعبير شده است.
خداى تعالى گويد: و للرجال عليهن درجة 228/ بقره). كه توجه دادن بمنزلت مردان و سياست و تنظيم امور زندگى و مانند آنها است كه در آيه الرجال قوامون على النساء- 34/ نساء) بآن اشاره شده است (يعنى مردان ياوران و نگهدارندگان و قيام كنندگان بر اصلاح امور خانواده كه مرد با توانائى جسمى بيشتر حفظ كردن و يار و ياور بودن، و نگهدارى كانون خانواده بعهده اوست).
و آيات لهم درجات عند ربهم- 4/ انفال) و هم درجات عند الله- 163/ آل عمران) يعنى داراى چنان درجاتى در پيشگاه خدا هستند (اشاره به زنان و مردان مؤمن است كه بهنگام ياد خدا دلهاشان، با شنيدن آيات خدا نرم و روشن مىشود و ايمانشان فزونتر و بر خداى بيشتر توكل مىكنند، بر پا دارنده نماز و بخشندگان مالند و همينها مؤمنين واقعى و حقيقيند و لهم درجات عند الله- در پيشگاه پروردگارشان جاهمند، و عزيزند.
آيه دوم 163/ آل عمران) است كه مىگويد: كسانيكه براى خشنودى خدا عمل مىكنند همچون كسانى هستند كه همواره از خداى پروا دارند و در پيشگاهش درجاتى دارند).
درجات النجوم- منازل فلكى ستارگان (كه تشبيهى است از نظر عظمت و شكوه آنها).
مدرجة- جاى بالا رفتن از راهاى كوهستانى.
فلان يتدرج في كذا- كم كم بالا مىرود.
درج الشيخ و الصبي درجانا- يعنى مثل بالا رفتن از نردبان آن، پير مرد و كودك آرام راه مىروند.
الدرج- بستن و چيدن جامه و لباس و نامه.
درج- پيچيده شده.
الدرج- بطور استعاره براى مرگ و مردن بكار مىرود مثل واژه الطى كه در همان معنى است يعنى پيچيده شدن عمر.
طوته المنية- مرگ او را درهم پيچيد.
دب و درج- يعنى كسيكه زنده است و راه مىرود و نيز كسيكه مىميرد و همه چيزش درهم مىپيچد.
خداى تعالى گويد: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون*- 182/ اعراف).
يعنى: (از جائى كه نمىدانند آنها را درهم مىپيچيم و بمرگ مىرسانيم) گفتهاند: يعنى مثل كتاب بسته مىشوند كه عبارتست از بىخبر گذاردن، و غفلت آنهاست مثل آيه و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا- 28/ كهف).
الدرج- سبدى كه چيزى در آن مىنهند.
الدرجة- پارچهاى كه در رحم شتر مادينه مىگذارند.
گفتهاند- سنستدرجهم*- در آيه قبل يعنى آنها را بتدريج و كم كم مىگيريم (به فرجامشان و عذابشان مىرسانيم) كه در حقيقت نزديك نمودن تدريجى ايشان بچيزى است، مثل بالا رفتن و پائين آمدن از پلهها و مكانها كه با آرامى و تدريجا انجام مىشود.
الدراج- مرغ و پرنده رنگين كه با وقار و آرامى راه مىرود.[۱]
«زلفی»
الزلفة: مقام و منزلت و بهرهمندى.
در آيه: (فلما رأوه زلفة- 27/ الملك) گفتهاند معنايش، يعنى: همينكه مقام مؤمنين را مىبينند كه از عذاب محرومند و عذاب به آنها نمىرسد.
(در دو آيه قبل از آيه فوق مىگويد: كفار مىگويند كه اگر راستگو هستيد اين وعده عذاب كى مىرسد. بگو علم آن نزد خداست و من بيم دهندهاى روشنم و چون عذاب را نزديك بينند كه به مؤمنين نمىرسد، چهرههاى كفار از ترس درهم مىرود و به آنها گفته مىشود اين همان است كه مىخواستيد).
و نيز گفتهاند استعمال واژه- زلفة- در مقام عذاب مثل بكار بردن واژه- بشارة- و الفاظى مانند آنهاست.
زلف: ساعاتى و مواقعى از شب، در آيه: (و زلفا من الليل- 114/ هود).
(در حديثى از حضرت باقر (ع) است كه: (و زلفا من الليل) در آيه: نماز عشا است.
مجمع البحرين 5/ 67).
شاعر گويد:طي الليالي زلفا فزلفا يعنى: گذراندن و طى كردن اوقات پياپى شبها به تدريج.
الزلفى: منزلت و بهرهمندى.
خداى تعالى گويد: (إلا ليقربونا إلى الله زلفى- 3/ زمر).
(معنى تمام آيه اين است: كسانى كه غير از خدا، دوستان و اوليائى اتخاذ كردهاند.
مىگويند عبادتشان نمىكنيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك كنند ولى خداى ميانشان حكم مىكند و دروغ گويان كفر پيشه را هدايت نمىكند).
مزالف: نردبان.
و أزلفته: مقامى برايش قرار دادم. و در آيه: (و أزلفنا ثم الآخرين- 64/ شعراء).
(قسمتى از آيه 64/ شعراء است كه در باره غرق شدن فرعونيان است مىگويد: و ديگران را به آنجا يعنى گذرگاه آبى كه بنى اسرائيل عبور كردند فرعونيان را نيز نزديك كرديم و- أنجينا موسى و من معه أجمعين ثم أغرقنا الآخرين- يعنى موسى و همراهانش را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم).
و همينطور در آيه: (و أزلفت الجنة للمتقين- 90/ شعراء) نزديك شدن بهشت به پارسايان و پرهيزكاران است.
ليلة المزدلفة: شبهايى به اين نام مخصوص شده است براى نزديكى حاجيان به منى بعد از روان شدن مردم به طور پراكنده از عرفات به سوى منى (كه خداوند مىفرمايد: فإذا أفضتم من عرفات: وقتى كه از عرفات متفرق و روان شديد و حركت كرديد) و در حديثى آمده است كه ( (ازدلفوا إلى الله بركعتين))[۲]
«قرّب»
قرب و بعد- يعنى نزديكى و دورى، نقطه مقابل هم هستند، مىگويند:
قربت منه أقرب قربته أقربه قربا و قربانا: [نزديكش شدم و نزديك ميشوم و او را به خود نزديك كردم او را نزديك مىكنم] كه در موارد زير بكار ميرود:
2- در نزديكى زمانى.
3- در نسبت داشتن و خويشاوندى.
4- در معنى بهرهمندى.
5- در پاس و حرمت داشتن از سوى خدا.
6- در معنى قدرت.
اول- در مورد معنى اول يعنى قرب و نزديكى مكانى، در آيات:
و لا تقربا هذه الشجرة (35/ بقره).
و لا تقربوا مال اليتيم (152/ انعام).
و لا تقربوهن (222/ بقره).
در آيه اخير كنايه از همبسترى و نزديكى با همسران است مثل آيات:
فلا يقربوا المسجد الحرام (28/ توبه).
فقربه إليهم (27/ ذاريات)
دوم- در معنى دوم يعنى قرب و نزديكى زمانى، مثل آيات:
اقترب للناس حسابهم (1/ انبياء).
و إن أدري أ قريب أم بعيد ما توعدون (109/ انبياء)
سوم- قرب و نزديكى نسبى و خويشاوندى، مثل آيات:
و إذا حضر القسمة أولوا القربى (8/ نساء)
الوالدان و الأقربون (7/ نساء).
و لو كان ذا قربى (106/ مائده).
و لذي القربى (41/ انفال).
و الجار ذي القربى (36/ نساء).
يتيما ذا مقربة (15/ بلد)
چهارم- قرب و نزديكى در معنى بهرهمندى (حظوة)، در آيه:
الملائكة المقربون (172/ نساء).
و يا در باره عيسى عليه السلام گفت: وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين (45/ آل عمران)
در آيات: عينا يشرب بها المقربون (28/ مطففين).
فأما إن كان من المقربين (88/ واقعه).
قال نعم و إنكم لمن المقربين (114/ اعراف).
قربناه نجيا (52/ مريم)
بهرهمندى يا حظوة را- قربة- نيز گويند مثل، آيات:
قربات عند الله ألا إنها قربة لهم (99/ توبه)
تقربكم عندنا زلفى (37/ سبأ).
پنجم- قرب در معنى سرپرستى و پاس داشتن حرمت، در آيات:
إن رحمت الله قريب من المحسنين (56/ اعراف)
فإني قريب أجيب دعوة الداع (186/ بقره).
ششم- قرب در معنى قدرت و توانايى، مثل آيات:
و نحن أقرب إليه من حبل الوريد (16/ ق).
و نحن أقرب إليه منكم (85/ واقعه).
كه احتمال ميرود معنى نزديكتر بودن خدا از ايشان به او يعنى به شخصى كه در حال فوت است و از جهت قدرت باشد.
«قربان»: چيزى است كه باعث تقرب خدا ميشود و در سخن معمولى- قربان- اسمى است براى ذبيحه يا نسيكه روز عيد قربان، جمعش- قرابين- است
در آيات: إذ قربا قربانا- (27/ مائدة).
حتى يأتينا بقربان (183/ آل عمران).
و اما در آيه: قربانا آلهة- (28/ احقاف) اين معنى يعنى قربانى براى بتها از عبارتى است كه مىگويند:
قربان الملك: كسانيكه با چاكرى و خدمتگزاريش مىخواهند خود را به ملك نزديك كنند مثل نديمان و وزرا و ديگران.
قربان- در مفرد و جمع هر دو بكار ميرود و در آيه اخير- قربان- جمع است چون آلهة- جمع است.
تقرب: خواستن و برابر نمودن با چيزى است كه نصيب و بهرهاى را اقتضاء كند ولى:
1- قرب الله تعالى من العبد: نزديكى خداى تعالى از بنده با بخشيدن و فضيلت به بنده و فيض رساندن به اوست نه قرب و نزديكى مكانى و از اين روى روايت شده است كه موسى عليه السلام گفت:
«إلهي أ قريب أنت فأناجيك؟ أم بعيد فأناديك؟ فقال: لو قدرت لك البعد لما انتهيت إليه، و لو قدرت لك القرب لما اقتدرت عليه».
[خداوندا آيا تو نزديكى كه من با تو نجوا كنم و راز گويم يا دورى كه در آن صورت ندايت دهم، پس گفت: اگر براى تو دورى مكانى تقدير ميكردم به آنجا و پايانش نميرسيدى و هر گاه نزديكى مكانى هم برايت تقدير مىنمودم بر آن هم توانا نميشدى و تحملش را نمىداشتى]و در آيه: و نحن أقرب إليه من حبل الوريد (16/ ق).
2- قرب العبد من الله: نزديكى بنده از خداوند در حقيقت مخصوص شدن به صفات فراوانى است كه اگر خداى تعالى را هم با آنها توصيف كنيم درست است هر چند كه وصف انسان در باره خداوند به آن حدى نيست كه خداوند با آنها وصف ميشود ، مثل: حكمت- علم و دانش- بردبارى- رحمت و بىنيازى، كه اين صفات در انسان با زايل كردن پليديها و زشتىهاى جهل و نادانى و سبكسرى و خشم و نيازهاى جسمى به اندازه طاقت بشرى است كه آنرا قرب روحانى گويند نه بدنى و جسمى و بر اساس همين معنى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در عبارتى آنرا از خداى تعالى ذكر كرده و هشدار و خبر داده است كه خداوند گفته است: «من تقرب إلى شبرا تقربت إليه ذراعا».
و يا «من تقرب إلى عبد بمثل أداء ما افترضت عليه و إنه ليتقرب إلى بعد ذلك بالنوافل- حتى أحبه». [كسى كه به اندازه يك وجب بمن تقرب جويد من دو چندان به او نزديك مىشوم بندهاى كه با انجام واجباتى كه براى او فريضه كردهام تقرب پيدا كند تحقيقا بعد از واجبات با مستحبات نيز تقرب مىجويد تا اينكه مورد محبتم قرار ميگيرد].
و در آيه: و لا تقربوا مال اليتيم (152/ انعام) مفهومى كه با اين واژهها در آيه آمده رساتر از نهى نمودن از خوردن است زيرا نهى از نزديك شدن به مال يتيم بليغتر از نهى نمودن از گرفتن يا خوردن آن است و بر اين اساس است آيات:
و لا تقربا هذه الشجرة (35/ بقره).
و لا تقربوهن حتى يطهرن (222/ بقره).
آيه اخير كنايه از نزديكى و همبسترى با همسر است و نيز آيه: و لا تقربوا الزنى (32/ اسراء).
قراب- هم در معنى- مقاربة و نزديكى است، شاعر گويد:فإن قراب البطن يكفيك ملؤه [نزديكى و پيش آمدن شكم ترا از پربودنش كفايت مىكند].
قدح قربان: كاسه پر و لبريز كه نزديك است سر ريز كند.
قربان المرأة: همبسترى زن.
تقريب الفرس: نوعى حركت است كه به دويدن نزديك است.
قراب: در معنى قريب و نزديك است.
فرس لاحق الأقراب: اسبى كه دو تهيگاهش بهم نزديك است [ميان باريك].
قراب: غلاف شمشير، كه گفتهاند- قراب جلدى است براى غلاف چرمى شمشير نه اينكه خود غلاف باشد، جمعش- قرب- است.
قربت السيف و أقربته: براى شمشير جلدى نهادم و درست كردم.
رجل قارب: مردى كه به آب نزديك است.
ليلة القرب: شبى كه به آب ميرسند.
أقربوا إبلهم: شترانشان را شبانه آب دادند.
مقرب: آبستنى كه زايمانش نزديك است[۳]
«مکن»
مكان در نظر زمان شناسان جائى است كه چيزى را در بر ميگيرد، و در نظر عدهاى از متكلمين مكان عرض است كه عبارت از اجتماع دو جسم اشغال كنند و در بر گيرنده و لذا سطح جسم اشغال كننده بر ديگرى محيط است، پس مكان در نظرشان مناسبت ميان شىء و مكان است. در قرآن گفت:
مكانا سوى- طه/ 58.
و إذا ألقوا منها مكانا ضيقا- الفرقان/ 13.
يعنى در مكان تنگى از دوزخ افكنده شوند.
ميگويند- مكنت و مكنت له فتمكن- جايش دادم و قرار گرفت، در آيه گفت:
و لقد مكناكم في الأرض- الحج/ 41.
و لقد مكناهم فيما إن مكناكم فيه- الاحقاف/ 26.
أ و لم نمكن لهم- القصص/ 57.
و و نمكن لهم في الأرض- القصص/ 6.
و و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضى لهم- النور/ 55 و در باره جايگاه انسان در آغاز خلقتش گفت:
في قرار مكين- المؤمنون/ 13.
أمكنت فلانا من فلان- او را برترى دادم- مكان و مكانة- هر دو يك معنى است خداى تعالى فرمود:
اعملوا على مكانتكم- الانعام/ 135.
و ذي قوة عند ذي العرش مكين- التكوير/ 20.
يعنى داراى تمكن و قدر و منزلت- مكنات الطير و مكناتها- آشيانه پرنده- مكن- تخم سوسمار-.
خليل بن احمد ميگويد: مكان بر وزن مفعل از كون بمعنى هستى گرفته شد. و براى كثرت استعمال در سخن بصورت فعال بكار رفته و گفتهاند- تمكن و تمسكن- جايگزين شد مثل تمنزل- منزل گزيد.[۴]