راضی کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی راضی کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رضی»، «طوّع»، «اعتب».

مترادفات «راضی کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
رضی ریشه رضو مشتقات رضو
جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّٰتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا ٱلْأَنْهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَّضِىَ ٱللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا۟ عَنْهُ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُۥ
طوّع ریشه طوع مشتقات طوع
فَطَوَّعَتْ لَهُۥ نَفْسُهُۥ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصْبَحَ مِنَ ٱلْخَٰسِرِينَ
اعتب ریشه عتب مشتقات عتب
فَإِن يَصْبِرُوا۟ فَٱلنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ وَإِن يَسْتَعْتِبُوا۟ فَمَا هُم مِّنَ ٱلْمُعْتَبِينَ

معانی مترادفات قرآنی راضی کردن

«رضی»

رضى‏: رضا و رضوان و مرضاة بمعنى خوشنودى است (قاموس) «رضي‏ الله عنهم و رضوا عنه» مائده:

119. خدا از آنها و آنها از خدا خوشنود شدند رضى در قرآن متعدى بنفسه نيز آمده است‏ «و لو أنهم‏ رضوا ما آتاهم الله و رسوله ...» توبه: 59.

«ليدخلنهم مدخلا يرضونه‏» حج: 59.

و ميشود گفت كه حرف جر از آنها حذف شده است.

إرضاء: خوشنود كردن‏ «يحلفون بالله لكم‏ ليرضوكم‏ ...» توبه: 62. بخدا قسم ميخورند تا خشنودتان كنند.

ارتضاء: بمعنى رضاست و شايد از آن مبالغه مراد باشد كه يكى از معانى افتعال است‏ «و لا يشفعون إلا لمن‏ ارتضى‏» انبياء: 28. رضوان چنانكه گفته شد بمعنى رضاست‏ «يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان‏» توبه: 21.

مرضاة نيز چنانكه گفته شد مفرد است بمعنى رضا و جمع نيست‏ «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات‏ الله ...» بقره: 207.

«و إن تشكروا يرضه‏ لكم» زمر:

7. «يرضه» در اصل «يرضاه» است الف در اثر جزم حذف شده و ضمير راجع بشكر است بعضى هاء آنرا ساكن و بعضى مضموم و با اشباع و بعضى مضموم بلا اشباع خوانده‏اند (مجمع) يعنى اگر خدا را شكر كنيد شكر را بنفع شما خوش ميدارد.

«فهو في عيشة راضية» حاقه: 21. قارعه: 7. طبرسى فرموده: فاعل در اينجا بمعنى مفعول است يعنى عيشة مرضية چون آن در معنى «عيشة ذات رضى» است.

«و اجعله رب‏ رضيا» مريم: 6.

رضى بمعنى مرضى است يعنى خوشنود شده طبرسى آنرا مرضيا عند الله گفته و شايد مراد اعم باشد.

معنى رضا و سخط خدا

رضا از معانيى است كه در موجود ذى شعور و با اراده يافت ميشود و مقابل آن سخط و غضب است و هر دو امر وجودى ميباشند.

رضا بفعل و وصف تعلق ميگيرد نه بذات مثل‏ «و رضوا بالحياة الدنيا» يونس: 7. «و لو أنهم‏ رضوا ما آتاهم الله و رسوله» توبه: 59. و اگر متعلق بذات باشد منظور از آن وصف و فعل است مثل‏ «رضي‏ الله عنهم» مائده:

119. يعنى خدا از فعلشان راضى شد «و لن‏ ترضى‏ عنك اليهود و لا النصارى» بقره: 120. يعنى از دين تو و عمل تو هرگز خوشنود نخواهند گشت.

رضا و خوشنودى عين اراده نيست گرچه هر چه اراده بآن تعلق يافت رضا نيز بآن تعلق ميگيرد زيرا چنانكه گفته‏اند: اراده بكار غير واقع تعلق ميگيرد و رضا بعد از وقوع يا بعد از فرض وقوع آن. و چون رضا بعد از تحقق مرضى حادث ميشود لذا از صفات ذات حق محال است واقع شود و رضاى خدا صفتى است قائم بفعل خدا و منتزع از فعل مثل رحمت‏ و غضب و اراده و كراهت.

پس هر چيزيكه خدا تكوينا ايجاد كرده مرضى اوست و هر عمل تشريعى مرضى است زيرا ملائم فعل خداست.

و خلاصه اينكه اگر گوئيم: خدا از اين كار راضى است يعنى اين كار ملائم و موافق فعل خدا و دستور خداست (استفاده از الميزان ج 17 ص 255).

راغب در مفردات گويد: رضاى بنده از خدا آنست كه قضاى خدا را مكروه ندارد و رضاى خدا از بنده آنست كه به بيند بنده از دستور او پيروى و از منهى او كناره‏گيرى ميكند.[۱]

«طوّع»

(الطوع‏: انقياد و فرمانبرى، نقطه مقابلش- كره: نافرمانى، است. در آيات:

(ائتيا طوعا أو كرها- 11/ فصلت) (و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعا و كرها- 83/ آل عمران) (طوعا- در باره موجوداتى است كه با اختيار و اراده راه حق مى‏گزينند و- كرها- موجوداتى كه به ناچار چنان هستند.

طاعة- مثل- طوع- است ولى- طاعة- بيشتر در فرمانبردارى با رأى و اختيار است در آنچه را كه امر شده است و دعا كردن و خواندن خداى به بزرگى در آنچه كه منظور شده است (معنى دقيق طاعت همان به بزرگى ياد كردن خداى و تسبيح و تنزيه اوست).

در آيات: (و يقولون طاعة- 81/ نساء) (طاعة و قول معروف‏- 21/ محمد) يعنى اطاعت كنيد و بپذيريد مى‏گويند: طاع‏ له‏ يطوع‏ و أطاعه‏ يطيعه‏: او را فرمان برد و گردن نهاد و گفت: (أطيعوا الرسول‏- 59/ نساء) (من‏ يطع‏ الرسول فقد أطاع‏ الله‏- 80/ نساء) (و لا تطع‏ الكافرين‏- 1/ احزاب) و در صفت جبرئيل عليه السلام، مى‏گويد: (مطاع‏ ثم أمين‏- 21/ تكوير) تطوع‏: در اصل پذيرفتن و فرمانبرى و طاعت است و- تطوع‏- در سخن معمولى به معنى پرداختن چيزى است كه لازم و واجب نباشد مثل تنفل: نماز نافله بجاى آوردن، و اضافه بر امور واجب كارى را انجام دادن.

گفت: (فمن‏ تطوع‏ خيرا فهو خير له‏- 184/ بقره) كه (و من‏ يطوع‏ خيرا) هم خوانده شده. (كسى كه بيش از واجباتش بندگى حق كند برايش بهتر است). استطاعة- باب استفعال از- طوع است يعنى توانائى، و آن چيزى است كه وجود حالات فعل را به‏ وقوع مى‏رساند و فعل و كار هم از استطاعت و توانائى صادر مى‏شود و در نظر محققين، يا پژوهشگران استطاعة اسمى است براى معانى و مفاهيمى كه انسان به وسيله آن اراده خود را از ايجاد فعل ممكن مى‏سازد و بر آنچه مى‏خواهد قادر مى‏شود كه بر چهار اصل استوار است:

1- زير ساز و سرنوشت مخصوص در انسان، براى فاعل و انجام دهنده كار 2- تصور و در نظر گرفتن فعل و كارى كه بايستى انجام شود.

3- ماده و جسمى كه تأثيرش را بپذيرد.

4- وجود ابزار و آلتى كه اگر فعل با ابزار انجام شود، مثل نويسندگى زيرا نويسندگى به چهار اصلى كه ذكر شد براى ايجاد دو انجام نويسندگى نيازمند است، و از اين روى مى‏گويند:

فلان غير مستطيع‏ للكتابة: او واجد شرايط نويسندگى نيست، و استطاعتش را ندارد و اين در وقتى گفته مى‏شود كه يكى از آن چهار اصل را فاقد باشد يا بيشتر از يكى را.

نقطه مقابل و ضد استطاعة- عجز- است و اين است كه كسى يكى از آن چهار شرط را نيابد و يا بيشتر از يكى را و هر گاه تمام اين چهار اصل را يافت او مستطيع مطلق است و اگر فاقد آنها بود عاجز مطلق يا بكلى ناتوان و هرگاه بعضى از آنها را واجد باشد از جهتى مستطيع و از جهتى عاجز است كه اگر چنان كسى به- عجز- توصيف شود شايسته‏تر است.

استطاعة- اخص از قدرت است، در آيات:

(لا يستطيعون‏ نصر أنفسهم‏- 43/ انبياء) (فما استطاعوا من قيام‏- 45/ ذاريات) (من‏ استطاع‏ إليه سبيلا- 97/ آل عمران) در باره كسانى است كه در حال استطاعت به زيارت كعبه مى‏روند) چنين كسى نيازمند چهار شرطى است كه ذكر شده و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«الاستطاعة، الزاد و الراحلة».

كه اين حديث بيانى است از وسيله‏اى كه حتما براى سفر حج لازم است كه آنها را مخصوصا بدون ديگر شرايط ذكر كرده است زيرا وجود آن چهار شرط عقلا معلوم است و اقتضاى شرع هم، چنين است كه تكليف بدون ديگر شرايط صحيح نيست.

و در آيه: (لو استطعنا لخرجنا معكم‏- 42/ توبه) اشاره به- استطاعة در اين آيه به نبودن وسيله مادى و مالى و قصد است كه اشاره شده:

و همچنين آيات: (و من لم‏ يستطع‏ منكم طولا- 25/ نساء) (لا يستطيعون حيلة- 98/ نساء) گفته مى‏شود: فلان لا يستطيع‏ كذا- يعنى بخاطر عدم تمرين و نيروى بدنى انجام آن كار براى او سخت است و اين معنى برمى‏گيرد به عدم وسيله و قصد تصور آن، كه تكليف با وجود آن وسيله صحيح است و انسان با واجد بودن آن معذور نمى‏شود و بر اين وجه است آيه:

(لن‏ تستطيع‏ معي صبرا- 67/ كهف) (تو با من توان پايدارى نتوانى داشت) (ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون‏- 20/ هود) (نه توانايى شنيدن دارند و نه ديدن).

و گفت: و كانوا لا يستطيعون سمعا- 101/ كهف) و آيه زير هم به همين معنى حمل شده است كه: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا- 129/ نساء) و آيه: (هل يستطيع ربك أن ينزل علينا- 112/ مائده) گفته شده آيه اخير كه بازگو كننده سخن حواريون به حضرت عيسى است قبل از آن زمانى بوده كه معرفتشان بر «الله» افزون و قوى شود و نيز گفته شده منظورشان از اينكه گفته‏اند: آيا پروردگار ما مى‏تواند بر ما مائدة آسمانى نازل كند؟ قصد و منظورشان قدرت خداى نبوده بلكه مقصودشان اين بوده كه آيا حكمت خداى چنين اقتضايى دارد؟

گفته شده- يستطيع و يطيع‏ (باب استفعال و افعال) به يك معنى است و معنايش- هل يجيب؟ است يعنى آيا اجابت مى‏كند مثل آيه:

(ما للظالمين من حميم و لا شفيع‏ يطاع‏- 18/ غافر) يعنى ستمگران در قيامت دوست و شفيعى كه اجابتشان كند نخواهند داشت.

يطاع‏- يعنى يجاب، در آيه قبل كه سخن حواريون است به صورت (هل يستطيع‏ ربك‏- 112/ مائده) هم خوانده شده، يعنى: (سؤال ربك)- به اين معنى كه آيا پروردگارت مى‏خواهد مائدة نازل كند مثل اينكه مى‏گويى: هل تستطيع الأمير ان يفعل كذا: آيا امير مى‏خواهد كه چنان كند و آيه: (فطوعت‏ له نفسه‏- 30/ مائده) مثل عبارت:

اسمحت له قرينته و انقادت له و سولت است، يعنى همنشين او رام و مطيعش شد و با آراستن كارها بر او اغوايش كرد. طوعت‏- از- أطاعت‏ رساتر است. طوعت له نفسه- مقابل عبارت- تأبت عن كذا نفسه است يعنى نفسش از آن كار إبا نمود و دور كرد.

تطوع‏ كذا: با ميل و رغبت آن را تحمل كرد، در آيه:

(و من تطوع خيرا فإن الله شاكر عليم‏- 158/ بقره) (كسى كه با ميل و رغبت نيكى را پذيرفت و انجام داد همانا خداوند آگاه و پاسدار اوست) و آيه: (الذين يلمزون‏ المطوعين‏ من المؤمنين‏- 79/ توبه)گفته شده: طاعت‏ و تطوعت‏- به يك معنى است مثل- استطاع‏ و اسطاع‏. گفت:

(فما اسطاعوا أن يظهروه و ما استطاعوا له نقبا- 97/ كهف) (اشاره به قومى است كه در كنار سد ذو القرنين بوده‏اند كه مى‏گويد بعدا نتوانستند بر آن بالا روند و نيز نتوانستند آن را سوراخ كنند و نقب بزنند).[۲]

«اعتب»

العتب‏ هر مكانى كه براى ساكنش و نازلش سخت و مصيبت زا آستانه درب. و همچنين بطور كنايه به زن- عتبة- گفته شده، از حضرت ابراهيم (ع) روايت شده است كه به زن اسماعيل گفت: به همسرت بگو- غير عتبة بابك: آستانه در خانه‏ات را عوض كن (كنايه از همسر است) و بطور استعاره- عتب‏ و معتبة- خشونتى است كه انسان نسبت به غير در نفس خويش مى‏يابد و اصلش از- عتب- است، و بر حسب آن گفته شده:

خشنت بصدر فلان و وجدت في صدره غلظة: در دلش خشم و خشونتى يافتم.

حمل فلان على‏ عتبة سعبة: او به حالتى سخت و ناگوار وادار شد مثل سخن شاعر كه گفت:و حملناهم على صعبة زو/زاء يعلونها بغير وطاء (و آنها را بر سختى‏اى سريع وادار نموديم و به سهولت بر آن فائق آمدند). أعتبت‏ فلانا:

خشمى كه از او در دل بود برايش آشكار كردم، و همچنين: أعتبت‏ فلانا: خشمگينش كردم.

اعتبته‏: خشمش را از او برطرف كردم، مثل- أشكيته: گله‏اش را برطرف كردم أشكيته از اضداد است هم برطرف كردن گله‏مندى و هم افزودن گله‏مندى است.) و در آيه گفت: (فما هم من‏ المعتبين‏- 24/ فصلت) از كسانى نيستند كه دردشان برطرف و خشنود شوند.

استعتاب‏: اينستكه كسى از انسانى بخواهد در درد و سختى او را يارى كند تا مشكلش رفع شود.

استعتب‏ فلان: عذر و بخشش خواست و گفت: (و لا هم‏ يستعتبون‏- 84/ نحل). لك‏ العتبى‏: از بين رفتن چيزى است كه بخاطر آن درد و سختى رسيده يا احساس خشنودى.

بينهم‏ أعتوبة: ميانشان چيزى است كه بوسيله آن يكديگر را به خشم مى‏آورند.

عتب‏ عتبا: وقتى است كه كسى با يك پا راه مى‏رود همچون كسى كه يك پا يك پا از نردبانى بالا مى‏رود.[۳]

ارجاعات

  1. قاموس قرآن، ج‏3، ص: 104-102
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 515-512
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 547-546