دیوار (مترادف)
مترادفات قرآنی دیوار
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جدار»، «سدّ»، «ردم»، «سور»، «بنیان».
مترادفات «دیوار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
جدار | ریشه جدر | مشتقات جدر | وَأَمَّا ٱلْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى ٱلْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُۥ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُۥ عَنْ أَمْرِى ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا
|
سدّ | ریشه سدد | مشتقات سدد | قَالُوا۟ يَٰذَا ٱلْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى ٱلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَىٰٓ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا
|
ردم | ریشه ردم | مشتقات ردم | قَالَ مَا مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا
|
سور | ریشه سور | مشتقات سور | يَوْمَ يَقُولُ ٱلْمُنَٰفِقُونَ وَٱلْمُنَٰفِقَٰتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ٱرْجِعُوا۟ وَرَآءَكُمْ فَٱلْتَمِسُوا۟ نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُۥ بَابٌۢ بَاطِنُهُۥ فِيهِ ٱلرَّحْمَةُ وَظَٰهِرُهُۥ مِن قِبَلِهِ ٱلْعَذَابُ
|
بنیان | ریشه بنن | مشتقات بنن | إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى ٱلْمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا۟ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ٱلرُّعْبَ فَٱضْرِبُوا۟ فَوْقَ ٱلْأَعْنَاقِ وَٱضْرِبُوا۟ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ
|
معانی مترادفات قرآنی دیوار
«جدار»
جدار يعنى ديوار يا حائط، جز اينكه حائط در معنى ديوار به اعتبار احاطه كردن جايى است، ولى- جدار- باعتبار بر آمدن و بلند شدن و ارتفاع است كه جمعش جدر است.
خداى تعالى گويد: (و أما الجدار فكان لغلامين- 82/ كهف) و (جدارا يريد أن ينقض فأقامه- 77/ كهف) (ديوارى را كه در حال فرو ريختن بود بر پايش داشت). و آيه (أو من وراء جدر- 14/ حشر) و در حديث آمده است كه: (حتى يبلغ الماء الجدر)
جدرت الجدار- ديوار را بالا بردم كه به اعتبار همين بالارفتن، جدار گفته شده، جدر الشجر- درخت برگ و شكوفه بر آورد گويى كه بوته نخود است.
- گياه بالا رونده در زمينهاى ريگزار را كه از زمين بلند مىشود- جدر- ناميدهاند و مفردش- جدرة- است.
أجدرت الأرض- آن زمين، گياه. كويرى و ريگستانى برآورد.
جدر الصبى و جدر- كودك آبله در آورد كه دانههاى آبله بر بدن تشبيهى است به شكوفههاى ريز درختان و گلها، و گفتهاند:
جدري و جدرة- غدههاى غير چركين زير پوست است كه جمعش أجدار است.
شاة جدراء- گوسفند آبله زده.
جيدر- به معنى كوچك و حقير كه از لفظ- جدار- يعنى ديوار مشتق شده و حرف (ى) براى نيشخند و تحقير به آن اضافه شده، چنانكه در اصول مشتقات بيان كرديم. جدير: بانتهاء رسيده، مثل رسيدن چيزى به ديوار.
جدير- يعنى پايانيافته و شايسته و سزاوار و نيز هر كارى كه به انجام خود رسيده باشد، جدر بكذا فهو جدير- يعنى به شايستگى پايان رفت.
در حالت تعجب و شگفتى مىگويند- ما أجدره و- أجدر به- چقدر شايسته و نيكوست.
(بر وزن ما افعل و افعل به- كه در ساختن فعل تعجب بكار مىرود).[۱]
«سدّ»
السد و السد: كه گفتهاند هر دو يكى است و نيز گفته شده- سد- با ضمه حرف (س) ديوار و مانعى است طبيعى ولى- سد- با فتحه حرف (س) مانعى است ساختگى و مصنوع. اصل- سد- مصدر است.
سد- به موانع تشبيه شده است مثل: (و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا- 9/ يس) كه سدا با ضمه حرف (س) هم خوانده شده.
السدة- مثل- ظلة- سايبانى است كه بر درگاه خانه براى حفاظت از باران ساخته مىشود (قرنيز و سر درب طاقى يا مسطح خانهها) و- سدة- به خود درب تعبير شده است، چنانكه فقيرى كه برايش درب باز نمىشود مىگويند- سده السلطان.
سداد و سدد- استقامت و پايدارى است.
سداد- چيزى است كه سوراخ و يا مرز يك كشور را با آن مىبندند.
و نيز- سداد- به طور استعاره چيزى است كه مانع فقر باشد، و نيازمندى را رفع كند.[۲]
«ردم»
الردم: بستن سوراخ و منفذ با سنگ، خداى تعالى گويد: (أجعل بينكم و بينهم ردما- 95/ كهف). الردم: در معنى اسم مفعول (مردوم: سنگچين شده) است كه مردم گفته شده.
شاعر گويد:هل غادر الشعراء من متردم
أردمت عليه الحمى: تب بر او مسلط شده.
سحاب مردم ابرهائى پر آب و ثابت.[۳]
«سور»
السور: جهيدن و چيره شدن با برترى است، اين واژه در خشم و خمر نيز بكار مىرود. مىگويند: سورة الغضب: چيرگى و شدت خشم و غضب بر انسان. و- سورة الشراب: غلبه و تأثير خمر در عقل و دماغ.
ساورني فلان: بر من جست و سرم را گرفت.
فلان سوار: بسيار جهنده و حمله كننده است.
أسوار:از- أساورة الفرس- است يعنى سرداران سپاه ايران كه بيشترين كاربرد اين واژه در مورد تيراندازان است كه گفته شده از زبان فارسى معرب شده است و سوار المرأة- هم به معنى دستبند و دستياره زنان است اصلش دستوار- است و هر چه كه بوده باشد- اسوار را بكار بردهاند، هر چه باشد اعراب اين واژهها را بكار بردهاند.
و از اين واژه عبارت- سورت الجارية: (دوشيزه را دستياره دادم) است و- جارية مسورة و مخلخلة: دوشيزهاى كه دستياره در دست و خلخال در پاى دارد.
در آيات: (أسورة من ذهب- 53/ زخرف) و (أساور من فضة- 21/ انسان) (دستبند و دستيارههايى از طلا و نقره كه- اسورة و اساور جمع آن است).
بكار بردن واژه- أسورة- در آيه فوق و مخصوص گرداندن آن با فعل (ألقي) و استعمال- أساور- در نقره و تخصيص آن با فعل (حلوا- 21/ انسان) نكات مفيدى است كه بحث آن به غير اين كتاب اختصاص مىيابد
السورة: مقام و منزلت رفيع، شاعر گويد:ا لم تر ان الله اعطاك سورة/ترى كل ملك دونها يتذبذب (آيا نمىبينى كه خداى، رفعتى به تو داده است و هر ملكى ما دون اين مقام سرگردان و مضطرب است).
سور المدينة: ديوارهاى شهر كه آن را كاملا دربرمىگيرد و احاطه مىكند. و- سورة القرآن: تشبيهى است يا به همان- سور- و ديوار شهر كه قرآن هم مانند احاطه و فراگيرى ديوار به شهر محاط به سورهاست يا اينكه مثل منازل قمر، هر- سورة- در قرآن منزلتى و جايگاهى دارد. و كسى كه- سورة- را- سورة (با مجزوم نمودن حرف واو) بگويد در آنصورت از- اسارت- است يعنى تتمهاى از آن را باقى گذاردم، گويى كه هر سوره قرآن قطعهاى و جزئى از كل سورهها و تمام قرآن است.
و آيه: (سورة أنزلناها- 1/ نور) يعنى قسمتى از احكام و حكمتها.
أسأرت فى القدح: بقيهاش را در قدح گذاردم.
شاعر گويد:لا بالحصور و لا فيها بسأر
- كه واژه- بسأر- در اين مصراع- سوار- هم روايت شده است كه از همان معنى- سورة- يعنى خشم و غضب است (نه با تنگدلى، و نه در آن خشم و غضبى است).[۴]
«بنیان»
البنان يعنى انگشتان، ناميدن انگشتان به بنان از اينجهت است كه بوسيله آنها امكان خوب بودن و ثابت بودن حالات زندگى انسان فراهم مىشود، و بر آنها زندگى استوار مىگردد و هر گاه ساكن شدن و ماندن در جايى پايدارى و ثبوت چيزى در آن منظور باشد مىگويند- أبن بالمكان يبن و از اينجهت خداى تعالى- بنان- را در آيه (بلى قادرين على أن نسوي بنانه- 4/ قيامه) بآن حقيقت مخصوص كرده است و آيه (و اضربوا منهم كل بنان- 12/ انفال) زدن كفار را به زدن انگشتانشان مخصوص كرده است، براى اينكه با دست مىجنگند و دفاع مىكنند (و دست در حقيقت همانطور كه شخصيت و هويت هر كسى بآنها مربوط است جنگ و دفاع و تغذيه و كار انسان هم كه تداوم بخش حيات اوست با بودن دست و انگشتان ميسر است).
البنة- بوى و رايحهاى كه از چيز بو دارى استشمام مىشود و بآن تعلق دارد.[۵]