زنده کردن (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۴:۵۷ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی زنده کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «احیا»، «بعث»، «انشر».

مترادفات «زنده کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
احیا ریشه حیی مشتقات حیی
فَقُلْنَا ٱضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَٰلِكَ يُحْىِ ٱللَّهُ ٱلْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
بعث ریشه بعث مشتقات بعث
وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ ٱللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِى ٱلْقُبُورِ
انشر ریشه نشر مشتقات نشر
ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ

معانی مترادفات قرآنی زنده کردن

«احیا»

الحياة، يعنى زندگى كه بر چند وجه بكار رفته است.

اول- حياة- در معنى نيروى رشد دهنده و نمو دهنده گياهان و حيوان و لذا گياه را حى يعنى نمو كننده گويند.

خداى عز و جل گويد: (اعلموا أن الله‏ يحي‏ الأرض بعد موتها- 17/ حديد).

و (و أحيينا به بلدة ميتا- 11/ ق) و (و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي‏- 30/ انبياء).

دوم- حياة- در معنى نيروى حس كننده و حساس، و از همين معنى است كه حيوان- در معنى موجودى با حيات و حس كننده است.

خداى تعالى گويد: (و ما يستوي‏ الأحياء و لا الأموات‏- 22/ فاطر) (أ لم نجعل الأرض كفاتا أحياء و أمواتا- 26/ مرسلات).

يعنى: (آيا زمينى را پوشانده و در برگيرنده زندگان و مردگان قرار نداده‏ايم؟).

و آيه: (إن الذي أحياها لمحي‏ الموتى إنه على كل شي‏ء قدير- 39/ فصلت).

عبارت- إن الذي أحياها- در آيه فوق اشاره‏اى است به قوة نامية- يعنى رو به رويش.

لمحي الموتى‏- هم اشاره به نيروى حساسه و درك كننده است.

سوم- حياة- در معنى قوه و نيروى عمل كننده عاقله.

مثل سخن خداى تعالى در آيه (أ و من كان ميتا فأحييناه‏- 122/ انعام).

و سخن شاعر كه:و قد ناديت لو اسمعت حيا/و لكن لا حياة لمن تنادى‏ يعنى: (تو اگر زنده شنوا و عاقلى را ندا دهى مى‏شنود- ولى كسانى را كه بانگشان دارى حياتى ندارند).

چهارم- حياة در معنى برطرف شدن غم و اندوه، يعنى: (شكوفايى و شادابى پس از اندوه).

شاعر گويد:ليس من مات فاستراح بميت‏/إنما الميت ميت الأحياء يعنى: (كسى كه از غم و اندوه خلاص شد و مرد براحتى رسيده، و نمرده است، مرده آنست كه از حيات شكوفا و شاداب زندگانى بى‏بهره است. و بر اين معنى سخن خداى تعالى است كه: (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل‏ أحياء عند ربهم‏- 169/ آل عمران).

يعنى: بهره‏مندند و آنطوريكه از اخبار فراوانى كه در باره ارواح شهيدان گفته شده بر مى‏آيد شهيدان زنده‏اند و متمتع از مزاياى حيات.

پنجم- حياة در معنى حيات جاودان اخروى كه با حيات عقلى، و زندگى از روى علم و آگهى دنيا بدست مى‏آيد.

خداى تعالى گويد: (استجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم‏- 24/ انفال).

يعنى: (زمانى كه شما را بچيزى كه حيات زندگى جاويدان در آن هست دعوت مى‏كنند بخدا و رسول پاسخ گوئيد).

و آيه (يا ليتني قدمت‏ لحياتي‏- 24/ فجر) يعنى: اى كاش براى حيات پايدار و اخرويم قبلا كارى مى‏كردم.

مده فرصت از دست گربايدت‏/كه گوى سعادت ز ميدان برى‏

كه فرصت عزيز است چون فوت شد/بسى دست حسرت بدندان گزى‏

ششم- حياة در معنى حياتى كه خداى تعالى با آن توصيف مى‏شود، زمانى كه او را «هو حى» مى‏گويند پس براى حيات در اين معنى مرگ و موت صحيح نيست و چنان حياتى جز براى خدا نيست.

حياة هم- باعتبار دنيا و آخرت، دو گونه است: حيات دنيا و حيات آخرت.

خداى عز و جل گويد:

(فأما من طغى و آثر الحياة الدنيا- 38/ نازعات).

و (اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة- 86/ بقره).

و (و ما الحياة الدنيا في الآخرة إلا متاع‏- 26/ رعد).

يعنى: مال و متاع زوال پذير و اعراض دنيايى.

و (و رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا بها- 7/ يونس).

و (و لتجدنهم أحرص الناس على حياة- 96/ بقره) يعنى زندگى دنيا و (و إذ قال‏ إبراهيم رب أرني كيف تحي الموتى‏- 260/ بقره).

يعنى: ابراهيم (ع) از خدا مى‏خواهد، حيات آخرت را كه آفات و آلودگيهاى دنيايى ندارد و باو نشان دهد.

و آيه (و لكم في القصاص حياة- 179/ بقره).

بوسيله قصاص و مجازات كسى را كه در صدد كشتن ديگران بر مى‏آيد باز مى‏دارد و از اقدام و ارتكاب بآن عمل بر مى‏گرداند و در اين عمل يعنى قصاص، حيات و زندگى مردم تأمين مى‏شود.

خدا عز و جل گويد: (و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا- 32/ مائده).

يعنى كسيكه نفسى را از هلاك نجات دهد، و بر اين معنى آيه ديگر از سخن ابراهيم (ع) با نمرود است كه مى‏گويد: ابراهيم گفت: (ربي الذي يحيي و يميت‏- 258/ بقره). نمرود هم گفت: (قال أنا أحيي و أميت‏ 258/ بقره) يعنى من هم عفو مى‏كنم و زنده مى‏ماند.

حيوان‏- محل قرار و جايگاه حيات كه دو گونه است:

اول- حيوانى كه حس مى‏كند و داراى حواس است.

دوم- موجودى كه حيات ابدى دارد، و در آيه زير اينگونه حيات ياد آورى شده است كه:

(إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون‏- 64/ عنكبوت).

و با عبارت- لهي الحيوان‏- تنبه و آگاهى مى‏دهد بر اينكه حيات حقيقى و سرمدى و جاويد آن است كه فنا و زوال نمى‏پذيرد و نه اينكه مدتى باقى و سپس فانى شود.

بعضى از زبانشناسان و لغت دانان گفته‏اند: الحيوان و الحياة در يك معنى است.

و نيز گفته شده- حيوان- آن چيزى است كه داراى حيات و زندگى است و موتان آن چيزى است كه داراى حيات نيست.

الحيا- يعنى باران، زيرا زمين مرده را زنده مى‏كند و اشاره آيه كه مى‏گويد (و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي‏- 30/ انبياء) بر همان معنى است.

و (إنا نبشرك بغلام اسمه‏ يحيى‏- 7/ مريم) ناميدن- يحيى- در آيه به فرزند زكريا (ع) اشاره به اين است كه- يحيى- را گناهان هلاك نمى‏كند، چنانكه عده زيادى از فرزندان آدم (ع) را گناهان هلاك كرده و مى‏كند و اين معنى را در نام يحيى بايد در نظر داشت نه مفهومى كه فقط آن پيامبر (ع) به نام شناخته شود زيرا چنين مفهومى كم فايده است.

خداى عز و جل گويد: (يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي‏- 19/ روم).

يعنى: انسان را از نطفه خارج مى‏كند، مرغ را از تخم، و گياه را از زمين، و نطفه را از انسان، در آيات:

(و إذا حييتم‏ بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها- 86/ نساء).

يعنى: (هر گاه تحيتتان گفتند و سلامتان كردند به نيكوتر از آن يا همانگونه كه مى‏گويند پاسخ دهيد).

و آيه (فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم تحية من عند الله‏- 61/ نور).

تحيت اين است كه گفته شود:

حياك‏ الله- يعنى خداوند حياتمندت گرداند، باقيت دارد حياتت دهد كه نوعى اخبار است و جمله‏اى است كه بجاى دعا قرار گرفته.

حيا فلان فلانا تحية- تحيت و زنده باش گفتن است، اصل تحيت از حيات است و سپس آنچنان خواست و مفاهيمى بصورت دعا هم از رسيدن و داشتن حيات و زندگى خارج نيست و يا اينكه خود سبب حيات است چه در دنيا و چه‏ در آخرت كه در اين معنى تحيت و تحيات گفتن صرفا براى خدا است (التحيات لله).

و آيه (و يستحيون‏ نساءكم‏- 49/ بقره) يعنى: زنانتان را باقى مى‏گذاردند و نمى‏كشتند.

حياء- خود دارى نفس از زشتيها و ترك زشتيهاست، لذا مى‏گويند: حيى- كه اسم فاعلش- حى- است، استحيا- اسم فاعلش مستحى است.

و نيز گفته شده- يستحى- اسم فاعلش- مستحى- است.

خداى تعالى گويد:

(إن الله لا يستحيي‏ أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها- 26/ بقره).

(و الله لا يستحيي من الحق‏- 53/ احزاب).

روايت شده است كه‏

«إن الله تعالى يستحى من ذى الشيبة المسلم أن يعذبه».

استحيا در اين آيات و روايات خوددارى نفس نيست زيرا او منزه از آن است كه چنين وصف شود، بلكه مراد اينست كه خداوند تعذيب‏شان نمى‏كند و لذا روايت شده است كه‏ «إن الله‏ حيي‏» يعنى خداوند، او گذارنده زشتى‏ها و فاعل نيكى‏ها است.[۱]

«بعث»

اصل‏ بعث‏- برانگيختن يا روانه كردن چيزى است، گفته مى‏شود: بعثته‏ فانبعث‏- او را برانگيختم و به حركت در آمد.

معنى واژه- بعث- بر حسب هدف و موردى كه به آن تعلق مى‏گيرد فرق مى‏كند، پس- بعثت البعير- شتر را راندم و برانگيختم.

بعث- در آيه (و الموتى‏ يبعثهم‏ الله‏- 36/ انعام) به معنى بيرون آوردن و برانگيختن و سير دادن انسان به سوى قيامت است.

و در آيات (يوم يبعثهم الله جميعا- 6/ مجادله) و (زعم الذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلى و ربي لتبعثن‏- 7/ تغابن) و (ما خلقكم و لا بعثكم‏ إلا كنفس واحدة- 28/ لقمان)- بعث دو گونه است:

1- بعث بشرى يا از ناحيه انسان برانگيختن كسى و انسان ديگرى را يا چيز ديگرى را، مانند حركت و برانگيختن شتران و وادار كردن انسانى براى نياز و حاجتى.

2- بعث الهى كه اين بعث خود دو گونه است:

اول- بعث بمعنى ايجاد كردن مواد و پديده‏ها و أجناس و انواع آنها از نيستى به هستى كه ويژه باريتعالى است و هيچ احدى يا ديگرى قدرت چنين بعثى را ندارد.

دوم- بعث به معنى زنده كردن مردگان كه خداوند بعضى از اولياء خود را مانند عيسى صلى الله عليه و سلم و امثال او را به اين كار مخصوص گردانيد.

و سخن خداى عز و جل كه (فهذا يوم‏ البعث‏- 56/ روم) يعنى روز حشر و قيامت.

و (فبعث‏ الله غرابا يبحث في الأرض‏- 31/ مائده) يعنى خاك زمين را گود مى‏كرد و مى‏افشاند.

و (و لقد بعثنا في كل أمة رسولا- 36/ نحل) معنى بعث در اين آيه مثل آيه (أرسلنا رسلنا- 44/ مؤمنون) است يعنى رسالت دادن به پيامبران و نيز آيه (ثم بعثناهم لنعلم أي الحزبين أحصى لما لبثوا أمدا- 13/ كهف) يعنى برانگيختن، بدون فرستادن بجائى.

و آيات (و يوم نبعث من كل أمة شهيدا- 65/ انعام) و (فأماته الله مائة عام ثم بعثه‏- 259/ بقره) كه در اين معنى خداى عز و جل فرمايد: (و هو الذي يتوفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه‏- 60/ انعام).

عبارت- يتوفاكم بالليل‏- براى اين است كه خواب از جنس مرگ است و برانگيختن را براى برخاستن از وفات يا خواب مساوى قرار داده.

و آيه (و لكن كره الله‏ انبعاثهم‏- 46/ توبه) يعنى و رفتنشان را خداى ناروا مى‏شمارد (آيه فوق مى‏گويد كه گروهى با ريب و ريا و دروغگوئى نخست از پيامبر (ص) اجازه خواستند كه همراه مسلمين براى جنگ خارج نشوند اما كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان داشتند چنين اجازه‏اى نمى‏خواستند و لذا مى‏گويد دروغگويان اگر هم اراده خروج مى‏كردند چون از راه دروغ و رياء بود خداى را ناپسند مى‏آيد).[۲]

«انشر»

نشر اين واژه براى- لباس- نامه- ابر- نعمت و سخن بكار ميرود يعنى گسترده شدن و باز نمودن و بسط دادن آنها. در آيه گفت:

و إذا الصحف‏ نشرت‏- التكوير/ 10زمانى كه نامه‏ها باز و گسترده شد و آيه:

و هو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته ... و ينشر رحمته‏-

الشورى/ 28 و الناشرات‏ نشرا- المرسلات/ 3 يعنى فرشتگانى كه كار گزار وزش بادها هستند و يا بادهائيكه ابرها را پراكنده و بحركت در ميآوريد جمع- ناشر- نشر است كه در آيه- نشرا هم خوانده شده: مثل اينست كه كسى بگويد از اين واژه- سخنى كه نيكوست و منتشر شده ميشنوم كه از مدح و ستايش است.

نشر الميت‏ نشورا- در باره زنده شدن انسانها در قيامت است در آيه گفت:

و إليه النشور- الملك/ 15 بل كانوا لا يرجون نشورا- الفرقان/ 40 و لا يملكون موتا و لا حياة و لا نشورا- الفرقان/ 3 (پاره‏اى از مردم غير از الله پديده‏ها و بتانى را براى خود معبود گرفته‏اند در حاليكه نه سود و زيانى را قدرت دارند و نه امر موت و زندگى و بعثت و بر انگيخته شدن در قيامت را توانا هستند).

فعل ثلاثى مجرد و مزيد فيه آن يعنى نشور و انشار در آن بيك معنى- أنشر الله الميت‏ فنشر- در آيه گفت:

ثم إذا شاء أنشره‏- العبس/ 22 و فأنشرنا به بلدة ميتا- الزخرف/ 11 در مورد وزش بادها و ريزش بارانهاى بهارى است كه زمين بى‏حركت و مرده را زنده ميكند كه در واقع بعثت پياپى زمين است (بگفته مولوى- اين بهار نو- بعد برگ ريز/- هست برهان بر وجود- رستخيز ) حقيقت معنى واژه نشر استعاره از عبارت- نشر الثوب- است شاعر ميگويد:طوتك خطوب دهرك بعد نشر/كذاك خطوبه طيا و نشرا (حوادث روزگارت بعد از اندك انبساطى مانند جامه‏اى تو را در هم پيچيد و در ميان گرفت و اين شيوه زمانه است چه در حال شادى و چه در حال سختى) و گفت‏ و جعل النهار نشورا- الفرقان/ 47 يعنى در روز گستردگى و يافتن رزق و روزى و رحمت و نعمت برايتان قرار داد، چنانكه در آيه ديگرى فرمود:

و من رحمته جعل لكم الليل و النهار- القصص/ 73 انتشار الناس- تصرف و مبادرت مردم در نيازمنديها، در آيه:

ثم إذا أنتم بشر تنتشرون‏- الروم/ 20 و فإذا قضيت الصلاة فانتشروا في الأرض‏- الجمعه/ 10 نشروا هم در معنى انتشروا است آيه:

و اذا قيل انشروا فانشروا- المجادله/ 11 خوانده شده يعني پراكنده شويد.

انتشار- يعنى ورم كردن عصب حيوان و چهارپاست، نواشر- رگهاى دست‏هاست زيرا گسترده و روشن است، ديده ميشود.

نشر- ابر پراكنده كه بجاى مفعول هم بكار ميرود مثل- نقص بجاى منقوص، نشر هم بجاى منشور بكار ميرود.

در گشودن پر و بال باز شكارى هم واژه- نشر گفته ميشود، هم چنين به گياه و علف خشك در وقتى كه بارانى بر او ببارد و دوباره برويد و چيزى كرم مانند از آن علوفه‏ها ظاهر ميشود كه نوعى بيمارى در دام‏ها بوجود ميآورد.

ناشيره- زمين- نشرت الخشب بالنشار- چوبها را با اره بريدم بهمان اعتبار كه ذرات چوب پراكنده ميشود، نشرة افسون و درمان غير طبيعى و خرافى براى بيمار.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 573-568
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 288-287
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 336-333