زنده کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی زنده کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «احیا»، «بعث»، «انشر».
مترادفات «زنده کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
احیا | ریشه حیی | مشتقات حیی | فَقُلْنَا ٱضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَٰلِكَ يُحْىِ ٱللَّهُ ٱلْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
|
بعث | ریشه بعث | مشتقات بعث | وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ ٱللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِى ٱلْقُبُورِ
|
انشر | ریشه نشر | مشتقات نشر | ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ
|
معانی مترادفات قرآنی زنده کردن
«احیا»
الحياة، يعنى زندگى كه بر چند وجه بكار رفته است.
اول- حياة- در معنى نيروى رشد دهنده و نمو دهنده گياهان و حيوان و لذا گياه را حى يعنى نمو كننده گويند.
خداى عز و جل گويد: (اعلموا أن الله يحي الأرض بعد موتها- 17/ حديد).
و (و أحيينا به بلدة ميتا- 11/ ق) و (و جعلنا من الماء كل شيء حي- 30/ انبياء).
دوم- حياة- در معنى نيروى حس كننده و حساس، و از همين معنى است كه حيوان- در معنى موجودى با حيات و حس كننده است.
خداى تعالى گويد: (و ما يستوي الأحياء و لا الأموات- 22/ فاطر) (أ لم نجعل الأرض كفاتا أحياء و أمواتا- 26/ مرسلات).
يعنى: (آيا زمينى را پوشانده و در برگيرنده زندگان و مردگان قرار ندادهايم؟).
و آيه: (إن الذي أحياها لمحي الموتى إنه على كل شيء قدير- 39/ فصلت).
عبارت- إن الذي أحياها- در آيه فوق اشارهاى است به قوة نامية- يعنى رو به رويش.
لمحي الموتى- هم اشاره به نيروى حساسه و درك كننده است.
سوم- حياة- در معنى قوه و نيروى عمل كننده عاقله.
مثل سخن خداى تعالى در آيه (أ و من كان ميتا فأحييناه- 122/ انعام).
و سخن شاعر كه:و قد ناديت لو اسمعت حيا/و لكن لا حياة لمن تنادى يعنى: (تو اگر زنده شنوا و عاقلى را ندا دهى مىشنود- ولى كسانى را كه بانگشان دارى حياتى ندارند).
چهارم- حياة در معنى برطرف شدن غم و اندوه، يعنى: (شكوفايى و شادابى پس از اندوه).
شاعر گويد:ليس من مات فاستراح بميت/إنما الميت ميت الأحياء يعنى: (كسى كه از غم و اندوه خلاص شد و مرد براحتى رسيده، و نمرده است، مرده آنست كه از حيات شكوفا و شاداب زندگانى بىبهره است. و بر اين معنى سخن خداى تعالى است كه: (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم- 169/ آل عمران).
يعنى: بهرهمندند و آنطوريكه از اخبار فراوانى كه در باره ارواح شهيدان گفته شده بر مىآيد شهيدان زندهاند و متمتع از مزاياى حيات.
پنجم- حياة در معنى حيات جاودان اخروى كه با حيات عقلى، و زندگى از روى علم و آگهى دنيا بدست مىآيد.
خداى تعالى گويد: (استجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم- 24/ انفال).
يعنى: (زمانى كه شما را بچيزى كه حيات زندگى جاويدان در آن هست دعوت مىكنند بخدا و رسول پاسخ گوئيد).
و آيه (يا ليتني قدمت لحياتي- 24/ فجر) يعنى: اى كاش براى حيات پايدار و اخرويم قبلا كارى مىكردم.
مده فرصت از دست گربايدت/كه گوى سعادت ز ميدان برى
كه فرصت عزيز است چون فوت شد/بسى دست حسرت بدندان گزى
ششم- حياة در معنى حياتى كه خداى تعالى با آن توصيف مىشود، زمانى كه او را «هو حى» مىگويند پس براى حيات در اين معنى مرگ و موت صحيح نيست و چنان حياتى جز براى خدا نيست.
حياة هم- باعتبار دنيا و آخرت، دو گونه است: حيات دنيا و حيات آخرت.
خداى عز و جل گويد:
(فأما من طغى و آثر الحياة الدنيا- 38/ نازعات).
و (اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة- 86/ بقره).
و (و ما الحياة الدنيا في الآخرة إلا متاع- 26/ رعد).
يعنى: مال و متاع زوال پذير و اعراض دنيايى.
و (و رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا بها- 7/ يونس).
و (و لتجدنهم أحرص الناس على حياة- 96/ بقره) يعنى زندگى دنيا و (و إذ قال إبراهيم رب أرني كيف تحي الموتى- 260/ بقره).
يعنى: ابراهيم (ع) از خدا مىخواهد، حيات آخرت را كه آفات و آلودگيهاى دنيايى ندارد و باو نشان دهد.
و آيه (و لكم في القصاص حياة- 179/ بقره).
بوسيله قصاص و مجازات كسى را كه در صدد كشتن ديگران بر مىآيد باز مىدارد و از اقدام و ارتكاب بآن عمل بر مىگرداند و در اين عمل يعنى قصاص، حيات و زندگى مردم تأمين مىشود.
خدا عز و جل گويد: (و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا- 32/ مائده).
يعنى كسيكه نفسى را از هلاك نجات دهد، و بر اين معنى آيه ديگر از سخن ابراهيم (ع) با نمرود است كه مىگويد: ابراهيم گفت: (ربي الذي يحيي و يميت- 258/ بقره). نمرود هم گفت: (قال أنا أحيي و أميت 258/ بقره) يعنى من هم عفو مىكنم و زنده مىماند.
حيوان- محل قرار و جايگاه حيات كه دو گونه است:
اول- حيوانى كه حس مىكند و داراى حواس است.
دوم- موجودى كه حيات ابدى دارد، و در آيه زير اينگونه حيات ياد آورى شده است كه:
(إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون- 64/ عنكبوت).
و با عبارت- لهي الحيوان- تنبه و آگاهى مىدهد بر اينكه حيات حقيقى و سرمدى و جاويد آن است كه فنا و زوال نمىپذيرد و نه اينكه مدتى باقى و سپس فانى شود.
بعضى از زبانشناسان و لغت دانان گفتهاند: الحيوان و الحياة در يك معنى است.
و نيز گفته شده- حيوان- آن چيزى است كه داراى حيات و زندگى است و موتان آن چيزى است كه داراى حيات نيست.
الحيا- يعنى باران، زيرا زمين مرده را زنده مىكند و اشاره آيه كه مىگويد (و جعلنا من الماء كل شيء حي- 30/ انبياء) بر همان معنى است.
و (إنا نبشرك بغلام اسمه يحيى- 7/ مريم) ناميدن- يحيى- در آيه به فرزند زكريا (ع) اشاره به اين است كه- يحيى- را گناهان هلاك نمىكند، چنانكه عده زيادى از فرزندان آدم (ع) را گناهان هلاك كرده و مىكند و اين معنى را در نام يحيى بايد در نظر داشت نه مفهومى كه فقط آن پيامبر (ع) به نام شناخته شود زيرا چنين مفهومى كم فايده است.
خداى عز و جل گويد: (يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي- 19/ روم).
يعنى: انسان را از نطفه خارج مىكند، مرغ را از تخم، و گياه را از زمين، و نطفه را از انسان، در آيات:
(و إذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها- 86/ نساء).
يعنى: (هر گاه تحيتتان گفتند و سلامتان كردند به نيكوتر از آن يا همانگونه كه مىگويند پاسخ دهيد).
و آيه (فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم تحية من عند الله- 61/ نور).
تحيت اين است كه گفته شود:
حياك الله- يعنى خداوند حياتمندت گرداند، باقيت دارد حياتت دهد كه نوعى اخبار است و جملهاى است كه بجاى دعا قرار گرفته.
حيا فلان فلانا تحية- تحيت و زنده باش گفتن است، اصل تحيت از حيات است و سپس آنچنان خواست و مفاهيمى بصورت دعا هم از رسيدن و داشتن حيات و زندگى خارج نيست و يا اينكه خود سبب حيات است چه در دنيا و چه در آخرت كه در اين معنى تحيت و تحيات گفتن صرفا براى خدا است (التحيات لله).
و آيه (و يستحيون نساءكم- 49/ بقره) يعنى: زنانتان را باقى مىگذاردند و نمىكشتند.
حياء- خود دارى نفس از زشتيها و ترك زشتيهاست، لذا مىگويند: حيى- كه اسم فاعلش- حى- است، استحيا- اسم فاعلش مستحى است.
و نيز گفته شده- يستحى- اسم فاعلش- مستحى- است.
خداى تعالى گويد:
(إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها- 26/ بقره).
(و الله لا يستحيي من الحق- 53/ احزاب).
روايت شده است كه
«إن الله تعالى يستحى من ذى الشيبة المسلم أن يعذبه».
استحيا در اين آيات و روايات خوددارى نفس نيست زيرا او منزه از آن است كه چنين وصف شود، بلكه مراد اينست كه خداوند تعذيبشان نمىكند و لذا روايت شده است كه «إن الله حيي» يعنى خداوند، او گذارنده زشتىها و فاعل نيكىها است.[۱]
«بعث»
اصل بعث- برانگيختن يا روانه كردن چيزى است، گفته مىشود: بعثته فانبعث- او را برانگيختم و به حركت در آمد.
معنى واژه- بعث- بر حسب هدف و موردى كه به آن تعلق مىگيرد فرق مىكند، پس- بعثت البعير- شتر را راندم و برانگيختم.
بعث- در آيه (و الموتى يبعثهم الله- 36/ انعام) به معنى بيرون آوردن و برانگيختن و سير دادن انسان به سوى قيامت است.
و در آيات (يوم يبعثهم الله جميعا- 6/ مجادله) و (زعم الذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلى و ربي لتبعثن- 7/ تغابن) و (ما خلقكم و لا بعثكم إلا كنفس واحدة- 28/ لقمان)- بعث دو گونه است:
1- بعث بشرى يا از ناحيه انسان برانگيختن كسى و انسان ديگرى را يا چيز ديگرى را، مانند حركت و برانگيختن شتران و وادار كردن انسانى براى نياز و حاجتى.
2- بعث الهى كه اين بعث خود دو گونه است:
اول- بعث بمعنى ايجاد كردن مواد و پديدهها و أجناس و انواع آنها از نيستى به هستى كه ويژه باريتعالى است و هيچ احدى يا ديگرى قدرت چنين بعثى را ندارد.
دوم- بعث به معنى زنده كردن مردگان كه خداوند بعضى از اولياء خود را مانند عيسى صلى الله عليه و سلم و امثال او را به اين كار مخصوص گردانيد.
و سخن خداى عز و جل كه (فهذا يوم البعث- 56/ روم) يعنى روز حشر و قيامت.
و (فبعث الله غرابا يبحث في الأرض- 31/ مائده) يعنى خاك زمين را گود مىكرد و مىافشاند.
و (و لقد بعثنا في كل أمة رسولا- 36/ نحل) معنى بعث در اين آيه مثل آيه (أرسلنا رسلنا- 44/ مؤمنون) است يعنى رسالت دادن به پيامبران و نيز آيه (ثم بعثناهم لنعلم أي الحزبين أحصى لما لبثوا أمدا- 13/ كهف) يعنى برانگيختن، بدون فرستادن بجائى.
و آيات (و يوم نبعث من كل أمة شهيدا- 65/ انعام) و (فأماته الله مائة عام ثم بعثه- 259/ بقره) كه در اين معنى خداى عز و جل فرمايد: (و هو الذي يتوفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه- 60/ انعام).
عبارت- يتوفاكم بالليل- براى اين است كه خواب از جنس مرگ است و برانگيختن را براى برخاستن از وفات يا خواب مساوى قرار داده.
و آيه (و لكن كره الله انبعاثهم- 46/ توبه) يعنى و رفتنشان را خداى ناروا مىشمارد (آيه فوق مىگويد كه گروهى با ريب و ريا و دروغگوئى نخست از پيامبر (ص) اجازه خواستند كه همراه مسلمين براى جنگ خارج نشوند اما كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان داشتند چنين اجازهاى نمىخواستند و لذا مىگويد دروغگويان اگر هم اراده خروج مىكردند چون از راه دروغ و رياء بود خداى را ناپسند مىآيد).[۲]
«انشر»
نشر اين واژه براى- لباس- نامه- ابر- نعمت و سخن بكار ميرود يعنى گسترده شدن و باز نمودن و بسط دادن آنها. در آيه گفت:
و إذا الصحف نشرت- التكوير/ 10زمانى كه نامهها باز و گسترده شد و آيه:
و هو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته ... و ينشر رحمته-
الشورى/ 28 و الناشرات نشرا- المرسلات/ 3 يعنى فرشتگانى كه كار گزار وزش بادها هستند و يا بادهائيكه ابرها را پراكنده و بحركت در ميآوريد جمع- ناشر- نشر است كه در آيه- نشرا هم خوانده شده: مثل اينست كه كسى بگويد از اين واژه- سخنى كه نيكوست و منتشر شده ميشنوم كه از مدح و ستايش است.
نشر الميت نشورا- در باره زنده شدن انسانها در قيامت است در آيه گفت:
و إليه النشور- الملك/ 15 بل كانوا لا يرجون نشورا- الفرقان/ 40 و لا يملكون موتا و لا حياة و لا نشورا- الفرقان/ 3 (پارهاى از مردم غير از الله پديدهها و بتانى را براى خود معبود گرفتهاند در حاليكه نه سود و زيانى را قدرت دارند و نه امر موت و زندگى و بعثت و بر انگيخته شدن در قيامت را توانا هستند).
فعل ثلاثى مجرد و مزيد فيه آن يعنى نشور و انشار در آن بيك معنى- أنشر الله الميت فنشر- در آيه گفت:
ثم إذا شاء أنشره- العبس/ 22 و فأنشرنا به بلدة ميتا- الزخرف/ 11 در مورد وزش بادها و ريزش بارانهاى بهارى است كه زمين بىحركت و مرده را زنده ميكند كه در واقع بعثت پياپى زمين است (بگفته مولوى- اين بهار نو- بعد برگ ريز/- هست برهان بر وجود- رستخيز ) حقيقت معنى واژه نشر استعاره از عبارت- نشر الثوب- است شاعر ميگويد:طوتك خطوب دهرك بعد نشر/كذاك خطوبه طيا و نشرا (حوادث روزگارت بعد از اندك انبساطى مانند جامهاى تو را در هم پيچيد و در ميان گرفت و اين شيوه زمانه است چه در حال شادى و چه در حال سختى) و گفت و جعل النهار نشورا- الفرقان/ 47 يعنى در روز گستردگى و يافتن رزق و روزى و رحمت و نعمت برايتان قرار داد، چنانكه در آيه ديگرى فرمود:
و من رحمته جعل لكم الليل و النهار- القصص/ 73 انتشار الناس- تصرف و مبادرت مردم در نيازمنديها، در آيه:
ثم إذا أنتم بشر تنتشرون- الروم/ 20 و فإذا قضيت الصلاة فانتشروا في الأرض- الجمعه/ 10 نشروا هم در معنى انتشروا است آيه:
و اذا قيل انشروا فانشروا- المجادله/ 11 خوانده شده يعني پراكنده شويد.
انتشار- يعنى ورم كردن عصب حيوان و چهارپاست، نواشر- رگهاى دستهاست زيرا گسترده و روشن است، ديده ميشود.
نشر- ابر پراكنده كه بجاى مفعول هم بكار ميرود مثل- نقص بجاى منقوص، نشر هم بجاى منشور بكار ميرود.
در گشودن پر و بال باز شكارى هم واژه- نشر گفته ميشود، هم چنين به گياه و علف خشك در وقتى كه بارانى بر او ببارد و دوباره برويد و چيزى كرم مانند از آن علوفهها ظاهر ميشود كه نوعى بيمارى در دامها بوجود ميآورد.
ناشيره- زمين- نشرت الخشب بالنشار- چوبها را با اره بريدم بهمان اعتبار كه ذرات چوب پراكنده ميشود، نشرة افسون و درمان غير طبيعى و خرافى براى بيمار.[۳]